عمليات بيت المقدس هفت
جنگ به روایت تصویر/دلنوشته ای درباره عملیات بیت المقدس هفت/به مناسبت سالروزعملیات
نگاهم به تانکی سوخته افتاد، تانکی که ساعاتی قبل بچه های گردان کمیل زده بود، آنقدر بی جان شده بودم که خودم را کشان کشان به زیر تانک رساندم، فکر می کردم سایه تانک می تواند کمکی باشد تا از این گرمای وحشتناک کمی آسوده بشوم، نمی دونم چقدر زمان گذشت، ولی زیر تانک از شدت گرما از حال رفتم، بچه های روایت فتح در بدر دنبال من بودند، نمی دونم چطور من را زیر تانک پیدا کردند، به هر حال با آخرین نفر بر زرهی( خشایار) من را به عقب رساندند.بسیاری از بچه ها از گرما شهید شدند و تعدادی دیگر اسیر….حکایت زیر دلنوشته ای است از آخرین مقاومت رزمندگان اسلام در برابر کفر:
حسین،حسین، حسین
جانم فدای لب عطشانت ، عباس ام ، بگوشم
مومن خدا ، عباس جان، فرشته ها بالهاشون سوخت، پس کجاست کاسه ی کوثر
حسین جان، خفاشها این عقب لونه کردند، ،قاصدک ها انشالله در راهند
عباس جان، غبار سنگینه،نکنه قاصدک هات قبله رو گم کنند
حسین،حسین،حسین، مفهوم شد…
حسین جان، شرمنده فرشته هات ، ابر سیاه رو سرمون سنگینی می کنه، بارشش قطع نمی شه به فرشته هات بگو، اوج نگیرند…سه دو بگوشم مفهوم شد…مفهوم شد،به گوش باش حسین جان………….
عباس، عباس ، عباس
جانم فدای امام، بگوشم
حسین جان، عباس بارانی شده، قربون فرشته هات برم که غریب شدند امروز
عباس جان، غربت چیه، عاشق مولا که غریب نمی مونه
حسین جان، جانم فدای لاله هات، کاش عباس بی دست نمی شد…حسین تنها بمونه
عبا س جان، شبنم نشین دستاتم، یا علی برادر، تا طوفان در دشت است، خارها را درو می کنیم به فضل جدت،شاید این آخرین قاصد باشد از باغ لاله ها….
حسین جان، این چه حرفیه، نداشتیم ، عزیز دلم روح شبنم را در لاله ها زنده نگه دار… جانم فدای مولا، شبنمی باقی نمونده تا لاله ها رو زنده نگه دارم…
حلالم کن عزیز دل، با شقایق های زخمی جاری می شیم تو خیزران
یا علی ، انشالله به کوثر برسیم
حسین جان، قبول باشه برادر، قولت یادت نره، دستمو باید بگیریها…
عباس جان، فدای تو و جدت بشم، انشالله ابوالفضل دستات رو بگیره، تمام
1- در زمان عملیات، برای لو نرفتن در هنگام گفتگو توسط دشمن و منافقین کوردل ، رمز گزاری می کردند و بسیاری از واژه ها بسیار زیبا ادا می شد، باشد روزی کسی همت کند ، تحقیقی در اینباره انجام بدهد، لااقل من تا به حال در اینباره چیزی ندیده ام.. 2-عملیات بیت المقدس هفت در منطقه عمومی شلمچه در اوج گرما در 22 خردادماه 1367 با رمز یا ابی عبدالله(ع)، توسط بچه های لشگر27 حضرت رسول (ص)و لشگرهای دیگر سپاه انجام شد. بیش از 2200 نفر اسیر گرفته شدند و تعداد کشته ها و زخمی های دشمن به18200 نفر رسید. اما در این عملیات بعد از اینکه دشمن متحمل خسارات فراوانی شد. تاکتیکش را عوض کرد ومتاسفانه جلوی دو لشگر کربلا(بچه های شمال) و نجف ( بچه های اصفهان) را گرفت و اجازه داد تا گردان کمیل از لشگر 27 حضرت رسول(ص) که در میانه حرکت می کرد تا خیابانهای بصره جلو بیاید بعد عقبه را با هواپیما، بالگرد، توپ و خمپاره بست. عملیات در گرمای 50 درجه انجام شد، بسیاری از بچه ها به خاطر نرسیدن آب به خط مقدم از تشنگی و گرمازدگی شهید شدند و عده ای از بچه ها مردانه تا آخرین تیر تفنگشان جنگیدند ومتاسفانه اسیر شدند. 3- عکس بالا در منطقه شلمچه در اوج نبرد گرفته شده، بچه ها برای اینکه دشمن تصور کند تعدادشان زیاد است، دائم از نقطه ای به نقطه ی دیگر کوچ می کردند، هرم گرما در عکس و چهره فرشتگان زمینی خدا مشخص است….
منبع :http://www.shojait.blogfa.com/
بمناسبت فرارسيدن ايام رحلت جانگداز حضرت زينب كبري سلام الله عليها
…رسول خدا «صلّیاللهعلیهوآله» گریان شده و فرمودند: «هر کس بر زینب «علیهاالسّلام» گریه کند اجر و ثوابش مانند کسی است که بر برادرانش حسن و حسین گریه نموده باشد.»
تولّد حضرت زینب «علیهاالسّلام»: ایشان در پنجم جمادیالاوّل سال ششم هجرت سال صلح حدیبیّه متولّد شدند. هنگامی که حضرت زینب «علیهاالسّلام» تولّد یافت، مادرش زهرا «علیهاالسّلام» او را نزد پدرش امیرالمؤمنین «علیهالسّلام» آورده و عرض کرد: نام این مولود را بگذار. حضرت علی «علیهالسّلام» فرمودند: من بر پیغمبر «صلّیاللهعلیهوآله» سبقت نمیگیرم ….. حضرت زهرا «علیهاالسّلام» طفل تازه به دنیا آمده را نزد پدر بردند که نام او را بگذارد. جبرئیل نازل شده، سلام به رسولخدا «صلّیاللهعلیهوآله» رساند و گفت: نام این مولود را «زینب» بگذار و این نامی است که خدای تبارک و تعالی اختیار فرموده. آنگاه پیغمبر «صلّیاللهعلیهوآله» را از مصائبی که بر حضرت زینب «علیهاالسّلام» وارد میشود آگاه نمود. رسول خدا «صلّیاللهعلیهوآله» گریان شده و فرمودند: «هر کس بر زینب «علیهاالسّلام» گریه کند اجر و ثوابش مانند کسی است که بر برادرانش حسن و حسین گریه نموده باشد.»
القاب ایشان: مهمترینالقابحضرتزینب «علیهاالسّلام» عقیلة بنیهاشم، عقیلة الطّالبین، عقیلة العرب، امّ المصائب و … میباشد. (عقیله زن کریمهای را گویند که در بین فامیل بسیار عزیز و در خاندان خود ارجمند باشد.)(1)
قدر و منزلت ایشان: در تاریخ آمده امام حسین «علیهالسّلام» نسبت به خواهرش حضرت زینب «علیهاالسّلام» بسیار احترام میگذاشت و هرگاه حضرتزینب«علیهاالسّلام» به دیدن برادر میرفت، امامحسین «علیهالسّلام» پیش پای او قیام میکرد و میایستاد و او را در جای خود مینشاند و این عمل نشانة قدر و منزلت حضرت زینب «علیهاالسّلام» نزد برادر است.(2)
عفّت ایشان: یکی از علمای بزرگ اسلام از شخصی به نام یحیی نقل میکند که گفت: «در همسایگی منزل امیرالمؤمنین «علیهالسّلام» بودم و منزل من کنار منزلی بود که حضرت زینب «علیهاالسّلام» در آنجا مینشست و حتّی یک دفعه کسی او را ندید و صدای او را هم نشنید و هرگاه میخواست به زیارت جدّ بزرگوارش برود، در دل شب میرفت …(3)
مقام ایشان: در تاریخ آمده امام حسین «علیهالسّلام» اسرار امامت را با او در میان میگذاشت.
زهد و تدبیر ایشان: خاتونآبادی مینویسد: حضرتزینب «علیهاالسّلام» در بلاغت و زهد و تدبیر و شجاعت مانند مادرش بود …. همچنین نیشابوری در رسالة علویه مینویسد: زینب «علیهاالسّلام» دختر علی «علیهالسّلام» در فصاحتو بلاغتو زهد و عبادتمانند پدر و مادرش بود.(4)
علم و کمال ایشان: حضرت زینب «علیهاالسّلام» در مهد مدینة علم نبوی تربیت شده و در تمامی عمر در پیشگاه دو پیشوای بزرگ که بزرگان اهل بهشتند پرورش یافت و از چنان علم و دانشی برخوردار بود که حتّی دشمنان مانند یزید «لعنتاللهعلیه» نیز به فضیلت و علم و کمال او معترف بودند. امام سجّاد «علیهالسّلام» دربارة ایشان فرمودند: «انتِ بحمدالله عالـمة غیر معلّمة و فهمة غیر مفهّمة».
فصاحت و بلاغت و شجاعت ایشان: فصاحت علوی و بلاغت مرتضوی پس از او به دختر دلبندش حضرت زینب «علیهاالسّلام» رسید و تمامی فصحاء عرب و بلغای مشهور معترفند که بعد از علی «علیهالسّلام» فصیحترین و بلیغترین افراد حضرت زینب «علیهاالسّلام» بوده است.(5)
حضرت زینب «علیهاالسّلام» چنان خطبهای در بازار کوفه و شام خواندند که همة مردم گفتند: گوئی زبان امیرالمؤمنین «علیهالسّلام» در دهان اوست و همگی ساکت شدند و نفسها در سینهها حبس شد و زنگهای شتران دیگر صدا نکرد …..
حضرت زینب «علیهاالسّلام» در خطبة خود فرمودند: «ای مردم کوفه! ای اهل غدر و مکر! بر ما گریه میکنید. آب چشم شما نایستد و ساکت نگردد …. آیا بر ما گریه و زاری میکنید؟!!! ای والله ـ بسیار بگریید و کم بخندید ـ عیب و عار ابدی را برای خود گذاردید و این ننگ را هرگز نمیتوانید از خود دور کنید و به هیچ آبی نمیتوانید بشوئید و چگونه توانید شست و با چه تلافی خواهید کرد کشتن جگر گوشة خاتم پیغمبران و سیّد جوانان اهل بهشت را ؟!!!!!……..(6)
راوی میگوید: سوگند به خدا در حین خطبه، بغض گلوهای مردم را گرفته و پس از خطبه چنان اهل کوفه بلندبلند گریه میکردند که محاسن آنها از اشک چشمشان تر بود و انگشت حیرت به دندان گزیده بودند. پیرمردی در کنار من بود و محاسنش از اشکش تر شده بود و میگفت: «پدر و مادرم فدای شما که پیر شما بهترین پیرها و جوانتان بهترین جوانها و زنان شما بهترین زنان و نسل شما بهترین نسلهاست که نه مغلوب میشوید و نه مقهور.»(7)
حتّی دشمنان نیز او را میستودند. بلاغت و شجاعت حضرت زینب «علیهاالسّلام» چنان آشکار و ظاهر بود که مانند آفتاب مورد تصدیق تمامی ارباب کتب و مقاتل است.(8)
ایشان با اینکه در حالت اسیری بودند بارها و بارها یزید «لعنتاللهعلیه» را مخاطب ساخته و علناً و در حضور مردم ظلمهای او را یادآوری نمودند و این شجاعت در احدی جز فرزندان امیرالمؤمنین حضرت علی «علیهالسّلام» یافت نمیشود.
زهد و عبادت ایشان: چنانچه در تاریخ آمده با اینکه حضرت زینب «علیهاالسّلام» صدمات زیادی دیده و مصیبات بسیاری کشیده بودند، ولی حتّی نمازهای نافلة ایشان ترک نمیشد. امام سجّاد نیز در ضمن روایتی ذکر کردند که حضرت زینب «علیهاالسّلام» در بعضی از منازل نمازشان را نشسته میخواندند از شدّت گرسنگی و ضعف، زیرا ایشان سهم غذای خود را بین اطفال و کودکان تقسیم میکردند …..(9)
ثواب گریه بر ایشان: امام صادق «علیهالسّلام» فرمودند: «اگر کسی بر مصیبت عمّهام زینب «علیهاالسّلام» که با برادر شریک بودند گریه کند و تشکیل مجالس ذکر ما بدهد یا بشنود و گریان شود اگر به قدر بال مگس چشمش در این مصیبت تر شود خداوند او را بیامرزد، این است ثواب و اجر گریهکنندگان بر مصیبت حضرت زینب «علیهاالسّلام».(10)
صبــر ایشان: مواقعی که در کربلا بر حضرت زینب «علیهاالسّلام» سخت گذشت:
1-یکی از مواقعی که به حضرت زینب «علیهاالسّلام» بسیار سخت گذشت، زمان کشته شدن حضرت علی اکبر «علیهالسّلام» بود و آن حضرت با صدای بلند گفت: «یا حبیباه و ابن اخاه» و چنان تند به سوی او می‹فت که به زمین افتاد. امام حسین «علیهالسّلام» او را گرفت و بلند کرد و به خیمه برگرداند و فرمود: ای جوانان بنیهاشم! نعش برادرتان علی را به خیمه ببرید. حضرت زینب «علیهالسّلام» در این هنگام از خیمه بیرون آمد و چشمش بر قد و قامت علی اکبر «علیهالسّلام» افتاد، بسیار گریان و پریشان شد و فریاد میکرد: نوردیدة برادرم، علی اکبرم … کاش من نابینا بودم و تو را بدین حال نمیدیدم که به خاک و خون آغشته باشی و صیحهای زد و بیهوش شد ….(11)
2-یکی دیگر از موارد بیتابی حضرت زینب «علیهاالسّلام» موقعی بود که مام حسین «علیهالسّلام» به قتلگاه جوانان نگریست و نگاهی به خیام نمود و فرمود:«هل من ذابٍ یذبُّ عن حرم رسولالله «ص» ؟!! …… وقتی صدای استغاثة امام حسین «علیهالسّلام» بلند شد،صدای واویلای زنان حرم نیز برخاست و حضرت عقب خیام آمدند و فرمودند: خواهرم زینب! طفل شیرخوار را بیاوریدتا با او وداع کنم و … آنچه که میدانید به وقوع پیوست و حرمله «لعنتاللهعلیه» با تیر سه شعبه به گلوی نازنین او زد گوش تا گوش آن طفل را برید.
3-یکی دیگر از مواردی که به حضرت زینب «علیهاالسّلام» سخت گذشت آن ساعتی بود که امام حسین «علیهالسّلام» نگاهی به خیام حرم کرد و دید که جز حضرت سجّاد «علیهالسّلام» که بیمار بودند دیگر مردی باقی نمانده و آنگاه با صدای بلند فرمود: یا زینب یا امّ کلثوم ….. و از پردة جگر صدا زد: «علیکنّ منّی السّلام» کنایه از اینکه ای زن و بچّة من خداحافظ من هم رفتم… و در این میان گریه و زاری بانوان و اطفال شدّت گرفت.
4-مهمترین جایی که بر حضرت زینب «علیهاالسّلام» بسیار سخت گذشت زمانی بود که امام حسین «علیهالسّلام» از اسب به زمین افتاد و صورت مبارک روی خاک نهاد. حضرت زینب «علیهاالسّلام» درب خیمه ایستاده بود و این منظرة هولناک را مینگریست …. ناگاه با صدای بلند فرمود: مگر در میان شما یک نفر مسلمان نیست. هیچ کس جوابی نداد. حضرت زینب «علیهاالسّلام» به بالای تلّ زینبیّه رفت و مشاهده کرد که امام حسین «علیهالسّلام» تنها و بی یاور در گودال قتلهگاه به زمین افتاده و آن نفرینشدگان با نیزه و شمشیر و خنجر او را هدف قرار دادهاند و کسانی که حربهای ندارند با سنگ بر بدن عزیز زهرا «علیهاالسّلام» میزنند و همچنین آنحضرت مشاهده کرد که شمر ملعون بر روی سینة امام حسین «علیهالسّلام» نشسته و سر از بدن او جدا میکند ……………. و این صحنهای است که هیچ چشم را تاب دیدن آن نیست ………(12)
«اللهمّ العن اوّل ظالمٍ ظلم حقّ محمّدٍ و آل محمّد و آخر تابعٍ له علی ذلک الّلهمّ العن العصابة الّتی جاهدت الحسین و شایعت و بایعت و تابعت علی قتله، الّلهمّ العنهم جمیعاً»
و السّلام علی من اتّبع الهدی
1- زینب کبری (س)، ص48.
2- زینب کبری (س)، ص52.
3- زینب کبری (س)، ص52.
4- زینب کبری (س)، ص58.
5- زینب کبری (س)، ص78.
6- زینب کبری (س)، ص79.
7- زینب کبری (س)، ص80.
8- زینب کبری (س)، ص88.
9- زینب کبری (س)، ص90.
10- زینب کبری (س)، ص104.
11- کشف الغمّه، ص186 {و} نور الابصار شبلنجی ص135.
12- زینب کبری (س) ، ص132
منبع : www.javedan.ir
حيات احمد
رسول گرامي اسلام صلي الله عليه و آله و سلم:
در ميان بندگان، آن كس نزد خدا محبوب تر است كه براي بندگان خدا سودمندتر باشد.
حديث 86 نهج الفصاحه
درباره فرمانده شهيد مهدي رين الدين:
زن و بچه ام را آورده بودم اهواز،نزديكم باشند. آن جا كسي را نداشتيم. يك بار كه رفته بوديم مرخصي ديدم پسرم خوابيده؛بالاي سرش هم شيشه دوا است. از زنم پرسيدم «كي مريض شده؟»
گفت «سه چهار روزي ميشه»
گفتم «دكتر برديش؟»
گفت «اون دوست لاغر و قد بلندت هست، اومد بردش دكتر، دواهاشو هم گرفت. چندبار هم بهش سر زده.»
جلد 11 يادگاران،خاطره 58
دستهاي خالي
مرحوم آقای آقاشیخ مرتضی زاهد در سال های آخر عمر روزهای چهارشنبه به منزل آیت الله آقاشیخ مهدی معزالدوله ای (معزی) به ناهار دعوت داشتند. از آن وقت که ایشان می آمدند، تا وقتی که ناهار آماده می شد، و در حین ناهار و بعد از آن، همه به صحبت خدا و رسول و مواعظ الهیه می گذشت. خانم های منزل هم پشت پرده گوش می کردند. روزی فرمود: من آخر عمرم شده و نزدیک است که از دنیا بروم؛ اما دستم خالی است. هیچ ندارم، جز اینکه از بدو تکلیف تا کنون خلاف شرع وگناه نکرده ام، و همچنین نسبت به دشمنان خدا آن قدر برائت داشته ودوری کرده ام که کوشیده ام حتی کلمات واصطلاحاتِ آنها را بکار نبرم. فقط گاهی بخاطر نهی از منکر و دعوت مردم به ترک اینگونه کلمات آنها را به زبان آورده ام.
مبنع: http://javedan.ir
نسل جوان به دنبال تکیهگاهی دینی و مذهبی است
وی در ادامه افزود: امروزه در دنیایی به سر میبریم که شبهات روز به روز از هر سوی در میان مردم و به خصوص نسل جوان از سوی دشمنان اسلام و تشیع مطرح میشود و در این راستا طلاب باید با عزمی راسخ نسبت به پاسخ دادن به این شبهات، کوشا باشند؛ زیرا اگر یک تجمیع سراسری صورت گیرد به تمامی این شبهات پاسخ داده میشود.
رئیس ستاد اقامه نماز کشور، گفت: طلاب، آینده درخشانی دارند و باید با تلاش روز افزون در بخشهای مختلف تهذیبی، تبلیغی و فرهنگی و علمی به عطش مردم برای رسیدن به معرفت دینی پاسخ دهند.
وی حضور طلاب در مراسم اعتکاف و تلاش برای جذب جوانان و پاسخ به شبهات ذهنی آنان را مهم ارزیابی کرد و افزود: وقتی حضور پرشور مردم به ویژه نسل جوان را در مراسم عبادی اعتکاف مشاهده میکنیم به این حقیقت پی می بریم که امروز، نسل جوان ما به دنبال تکیهگاهی مذهبی و دینی است و روحانیت باید در این راستا به آنان کمک کنند.
حجتالاسلام والمسلمین قرائتی، نمرهگرایی را از آفات طلبگی دانست و گفت: طلبگی مسیری است که اگر در آن اخلاص عمل نباشد برای شخص طلبه، مشکلزا خواهد شد و از این طریق هیچکاری در این مسیر نباید به انگیزههای غیر خدایی صورت گیرد که از آن جمله اخلاص در تحصیل عمل با هدف کسب معارف عالیه برای تبلیغ در بین مردم است که در این بین طلاب باید از مدرکگرایی و نمرهمداری پرهیز کنند.
وی دوری از افراط و تفریط را از دیگر وظایف طلاب در مسیر طلبگی عنوان کرد و افزود: طلبه باید کمال تدریجی و دوری از افراط و تفریط را در دستور کار خود قرار دهد و به همین دلیل باید نوع خاصی از زندگی را که در اصطلاح به آن«زی طلبگی» گفته میشود را انتخاب کرده و بایدها و نبایدهای این نوع زندگی را نیز رعایت کنند که از آن جمله میتوان به شرکت نکردن در مراسمات غیر ضرور، تقویت اعتقادات علمی و عملی، استفاده از تعطیلات حوزوی، ارتباط گیری مستمر با مردم از طریق تبلیغ چهره به چهره، تدبر در آیات قرآن و ورزش، اشاره کرد.
حجتالاسلام والمسلمین قرائتی مخاطب شناسی را از جمله مهمترین اموری ذکر کرد که میتواند در موفقیت تبلیغ، نقش آفرین باشد و بر لزوم تنوع در موضوعات ارائه شده، تاکید کرد.
وی ادامه داد: وقتی یک طلبه حدیث یا آیهای را در منبر و یا در تبلیغ برای مردم قرائت میکند، باید معنی دقیق و کامل آن را نیز برای مردم بیان کند؛ طلبه در مسیر طلبگی خود نباید هیچ فرصتی برای یادگیری را از دست بدهد و همیشه باید در حال یادداشت کردن مباحث مفید باشد. حجتالاسلام والمسلمین قرائتی خاطر نشان کرد: از دیگر خصایصی که یک طلبه باید همیشه آن را در خود داشته باشد میتوان به ارائه دانش و تجارب تبلیغی و روحانی به دیگر طلاب، استمرار و کثرت دعا، به روز بودن و تلاش در جهت فهم مباحث روز، اشاره کرد.
رئیس ستاد اقامه نماز کشور، گفت: یکی از نکاتی که در کشور ما باید مورد توجه قرار گیرد، رونق بیش از پیش مساجد است؛ در این کشور باید مساجد، رونقی دو چندان نسبت به مکانهای دیگر، حتی حسینیهها داشته باشند؛ روحانی در مساجد میزبان است و میتواند با یک برنامهریزی صحیح، برنامههای تبلیغی خود را در میان این نسل برگزار کند و این در حالی است که در حسینیهها، روحانی میهمان است.
وی با تاکید بر هجرت بلند مدت طلاب، تصریح کرد: هجرت بلند مدت برای همه طلاب لازم و واجب است و بدون شک طلبهای که از این کار پرهیز میکند، وظیفه خود را به درستی انجام نمیدهد و به همین دلیل اصرار داریم که نباید به چنین افرادی، پست و مقام سپرد.
حجتالاسلام والمسلمین قرائتی ، به روز بودن در یادگیری علوم و زبان محاوره عمومی را از جمله مباحث مهم در موفقیت تبلیغی طلاب عنوان کرد و گفت: طلاب باید با به کار بردن کلمات و اصطلاحات متناسب با سن مخاطب و شرایط زمانی و مکانی، توفیقات بیشتری در ارتباط گیری با مردم کسب کنند.
وی گفت: پاک کردن دل از کینهها، تأیید نکردن کارهایی که سند ندارد، تعیین نکردن مبلغ برای تبلیغ، خودداری از ارائه مطالب بیفایده، نقل نکردن اقوال و احتمالات، تبلیغ در تمامی سطوح تحصیلی طلبگی، خلاف نبودن علم و عمل، ختم شدن صرف و نحو همه علوم به قرآن و دسترسی سریع طلاب با اسلامشناسان از دیگر وظایف طلاب است.
ميلاد امام جواد عليه السلام مبارك باد
جمال ملكوتي
باز بر نخل امامت ثمري داده خدا آسمان عظمت را قمري داده خدا
در بهاري هم زيبايي و اميد و صفا گلشن مهر و وفا را ثمري داده خدا
دهم ماه رجب ليله قدر دل ماست وه بر اين شب چه مبارك سحري داده خدا
شب قدر است بخوان سوره كوثر زيرا به رضا كوثر و قدر دگري داده خدا
به جهان بشريت ز حريم ملكوت با جمال ملكوتي بشري داده خدا
تا كه در باديه عشق توقف نكند باز اين قافله را راهبري داده خدا
اوليا جمله جوادند، و ليكن ز جواد جود را جلوه تابنده تري داده خدا
سیدرضا مؤید
اداي دين
کلاه غنیمتی عراقی بر روی سرش خودنمایی می کرد، از بچه های رزمنده ای بود که در مرحله اول عملیات حضور داشت،( به طور معمول بعداز هر عملیات رزمنده ها به عقب منتقل می شدند تا استراحت و تجدید قوا کنند)، و حال دوباره مثل شیر برای ادامه عملیات آماده پیکار دیگر بود،از او پرسیدم:، حالا چرا کلاه عراقی به سر گذاشته ای دلاور؟” گفت: ” تنها برای روحیه دادن است، والا احساس می کنم یک قابلمه روی سر م گذاشته ام"، از بذله گویی اش بچه های همراه خیلی خندیدند، و من هم برای اینکه این خاطره ثبت شود از او عکسی گرفتم…
این بار هدفم از گذاشتن این پست در پی نوشت هایم می آید:
پی نوشت:
1- مدتی پیش دوست آزاده و جانبازم برادر سعید رمضانعلی که در عملیات بدر با هم ،هم دسته بودیم ، به من زنگ زد، از شنیدن صدایش داشتم بال در می آوردم، ولی وقتی شنیدم برادر نازنینم حاج محمود کلهر (که افتخار همراهی با او را در عملیات بدر داشتم) جانباز نابینای 70 درصد پس از تحمل رنج و درد عارضه های شیمیایی هشت سال دفاع مقدس به درجه رفیع شهادت رسیده دلم لبریز از غم شد…کاش در هنگام وداع با یاران در کنارش بودم، مدتی بود که دستم به قلم نمی رفت، دیشب خوابش را دیدم، یکپارچه نور شده بود،گله مند بود،به من گفت:” سید یادت است از من طرحی کشیده بودی(تا قبل از اینکه به عنوان عکاس در جبهه ها حضور پیدا کنم، در گردان های رزمی بودم و قبل از عملیات از بچه های رزمنده در منطقه طراحی می کردم)، چراهیچوقت آن را به من ندادی"، بغض گلویم را گرفت، نمی دانستم چه بگویم، آخر حاج محمود چشمانش را از دست داده بود، طرح من به چه کارش می آمد… حالا چند روزی است که تمام خانه را روی سرم گذاشته ام تا آن طرح را پیدا کنم، پیدا نمی شود که نمی شود…
2- امروز بعداز ظهر در جلسه ای در خانه هنرمندان حضور داشتم، بنا بود با آقای سرسنگی و چند نفر از مسئولین شهرداری صحبتی داشته باشم، که خانم هما روستا را دیدم، قبل از من درآنجا بود، نکته ی زیبایی در ارتباط با ادای دینش به رزمندگان گفت: ” بازی در فیلم کرخه تا راین باعث شد تا احساس ادای دین نسبت به رزمندگان کنم، هنگامی که این فیلم در آمریکا اکران شده بود و من نیز به عنوان مهمان قرار بود در ارتباط با فیلم صحبت کنم،قبل از نمایش فیلم اکثر ایرانیان حاضر در سالن نمایش نسبت به من کم محلی می کردند، اما بعد از نمایش فیلم، همه ایستادند و خیلی دست زدند، یک خانم جوان هم بعد از نمایش فیلم به من گفت :” من هم می خواهم برای مملکتم ادای دین کنم…تازه دکترا گرفته ام…”
3- مدتی است برایم کامنت هایی می آید ، در مخالفت با بعضی از عکس های مجروحین و شهدا، چه جوابی می توانم بدهم، در طول جنگ هیچگاه هیچ عکسی از شهدا یا مجروحین منشر نکردم، بعد از جنگ نیز تا مدتها با خودم کلنجار می رفتم که این عکسها را منتشر کنم یا نه، ولی حالا احساس می کنم اگر این عکس ها جایی به ثبت نرسند ، چگونه می توان ادای دین کرد به عزیزانی که جانشان را در طبق اخلاص گذاشتند، تا یک وجب از خاک این میهن به دست دشمنان قسم خورده این نظام و دین و مملکت نیفتد…نسل سوم باید بداند چه اتفاقاتی برای حفظ این مرز و بوم افتاد…
منبع :http://www.shojait.blogfa.com/
تعبیر زیبای حضرت امام (ره) از کالاهای مصرفی وارداتی به "خانهبرانداز"
بیش از 70 روز از سال تولید ملی و حمایت از کار وسرمایه ایرانی می گذرد، به بهانه فرارسیدن بیست و سومین سالگرد ارتحال حضرت امام نگاهی گذرا به وصیت نامه سیاسی و الهی رهبری فقید انقلاب اسلامی انداختیم تا بخشی از وصایای ایشان به حمایت از تولید ملی را بازخوانی کنیم.
درمیان بخش های مختلف وصیت نامه فرازی را مشاهده کردیم که بی ربط به سال حمایت از تولید ملی وکار و سرمایه ایرانی نبود؛ دراین فراز از وصیت نامه حضرت امام می فرماید:” بردولتها و دست اندرکاران است چه در نسل حاضر و چه در نسل هاى آینده که از متخصصین خود قدردانى کنند و آنان را با کمکهاى مادى و معنوى تشویق به کار نمایند و از ورود کالاهاى مصرف ساز و خانه برانداز جلوگیرى نمایند و به آنچه دارند بسازند(قانع باشند) تا خود همه چیز را بسازند”.
در این قسمت از وصیت نامه حضرت امام دولتمردان را به حمایت از نیروی کار خود فرا خوانده است و از طرفی نیز به مردم علیرغم سفارش به قناعت اعلام می دارد تا خود هرآنچه که لازم دارند را بسازند.
امروز اگر چه درشرایطی به سر می بریم که هم از طرف کشورهای مختلف اروپایی و آمریکا مورد تحریم اقتصادی قرار گرفته ایم اما آنچه که تا کنون توانسته ایم به آن دست یابیم نشان دهنده این است که خواسته ایم به منویات حضرت امام جامع عمل بپوشانیم. ولی تا آرمان شهری که امام روح الله مدنظرشان بود فاصله زیادی داریم بنابراین باید سرعت بیشتری به حرکت خود بدهیم و به رهنمود های مقام معظم رهبری نیز گوش فرادهیم تا از مسیرحق خود منحرف نشویم.
اگر چه تاپایان سال بیش از 250 روز فرصت باقی است اما زمان آن فرارسیده است که به جای دادن شعار های مختلف و رنگارنگ در زمینه سال تولید ملی به عمل بپردازیم و از این فرصت باقی مانده نهایت استفاده را ببریم و قدم هایی را در جهت تحقق این هدف بزرگ برداریم.
حضرت امام در وصیت نامه خود فرازهای دیگری را نیز به حمایت از تولید ملی اختصاص داده اند که دراینجا خالی از لطف نیست که قسمت های دیگری از این وصیت نامه سیاسی و الهی را مرور کنیم.
ایشان در بخشی دیگر از وصیت نامه خود می فرمایند:” با اراده مصمم و فعالیت و پشتکار خود به رفع وابستگیها قیام کنید و بدانید که نژاد آریا و عرب از نژاد اروپا و آمریکا و شوروى کم ندارد و اگر خودىِ خود را بیابد و یاءس را از خود دور کند و چشم داشت به غیر خود نداشته باشد، در دراز مدت قدرت همه کار و ساختن همه چیز را دارید و آنچه انسان هاى شبیه به اینان به آن رسیده اند شما هم خواهید رسید به شرط اتکال به خداوند تعالى و اتکاء به نفس و قطع وابستگى به دیگران و تحمل سختى ها براى رسیدن به زندگى شرافتمندانه و خارج شدن از تحت سلطه اجانب“.
همچنین حضرت امام در وصیتی به مردم ومسئولان می فرمایند:” من وصیّت دلسوزانه و خادمانه مى کنم به ملت عزیز که اکنون که تا حدود بسیار چشم گیرى از بسیارى از دام ها نجات یافته و نسل محروم حاضر به فعالیت و ابتکار برخاسته و دیدیم که بسیارى از کارخانه ها و وسایل پیشرفته مثل هواپیماها و دیگر چیزها که گمان نمى رفت متخصصین ایران قادر به راه انداختن کارخانه ها و امثال آن باشند و همه دستها را به سوى غرب یا شرق دراز کرده بودیم که متخصصین آنان اینها را به راه اندازند، در اثر محاصره اقتصادى و جنگ تحمیلى خود جوانان عزیز ما قطعات محل احتیاج را ساخته و با قیمتهاى ارزان تر عرضه کرده و رفع احتیاج نمودند و ثابت کردند که اگر بخواهیم مى توانیم .”
منبع : www.598.ir
حيات احمد
رسول گرامي اسلام صلي الله عليه و آله و سلم:
از بهترين عمل ها خوشحال كردن مومن است،يعني قرض وي را ادا كني،حاجتي را از او برداري،يا اندوهي را از او برطرف كني.
حديث 3040 نهج الفصاحه
درباره فرمانده شهيد محمدعلي رهنمون:
خسته كه مي شدي؛خسته،كلافه،عصباني،نااميد. وقتي كه مي خواستي قيد همه چيز را بزني و ول كني و بروي. مي رفتي مي نشستي پيش رهنمون. نگاهش مي كردي. نگاهت مي كرد. باهات حرف مي زد،مي خنداندت. ده دقيقه بعد كه بلند مي شدي بروي، انگار نه انگار خبري بوده.
جلد 16 يادگاران،خاطره 70
رويکرد رهبرانقلاب برای حفظ جهت و استمرار انقلاب
پایگاه 598 - محسن دنیوی به نقل از حوزه نفيسه / رهبر معظم انقلاب در طول بیش از دو دهه که از رهبری ایشان می گذرد رویکردی را برای مدل رهبر معظم انقلاب برای استمرار انقلاب تا ظهور که آرمان صریح امام خمینی بوده است، بریده از تقابل علمای بزرگ اسلام در طول 14 قرن گذشته و به خصوص سه قرن اخیر با جبهه کفر نیست. که توسط امام خمینی(ره) پایه گذاری شده بود طراحی و به اجرا گذاشتند.
البته این مدل و یا رویکرد ایشان از چند منبع تغذیه می شود که از جمله می توان به نگاه خاص ایشان به قرآن و سنت اشاره نمود. امام خامنه ای از سالهای پیش از انقلاب با نگاهی که دغدغه حکومت الهی داشته است به آیات و روایات می نگریسته اند و تاثیرپذیری شدید ایشان از شهید عزیز نواب صفوی نیز مویدی بر این مطلب است. کتاب کوچک اما بسیار مهم ایشان با عنوان «طرح كلی اندیشههای اسلامی در قرآن» (برای اطلاعات بیشتر) کاملا نشان از این دارد که که رهبری با دغدغه ای خاص به معارف می نگرند و مساله اسلام در جهان امروز برای ایشان مهم و حیاتی است.
دومین منبع تغذیه این مدل سیر، تاریخی مسلمانان و به خصوص شیعیان بعد از غیبت کبری است. این سیر در طول سه قرن گذشته به شرایط پیچیده و حساسی رسیده و مواجهه اسلام و غرب سبب ایجاد یک پیچ یا گره تاریخی شده است و که با عبور از باید منتظر تغییر عهد بشری(به تعبیر سید مرتضی آوینی) بود. تغییر عهدی که فرهنگ و تمدن بشری را متحول خواهد نمود و نظم کنونی حاکم بر جهان تغییر خواهد کرد.
مدل رهبر معظم انقلاب برای استمرار انقلاب تا ظهور که آرمان صریح امام خمینی بوده است، بریده از تقابل علمای بزرگ اسلام در طول 14 قرن گذشته و به خصوص سه قرن اخیر با جبهه کفر نیست. رهبری بر انباشتی از تجربه تاریخی تکیه زده اند و در کلام ایشان می توان تجربیات میرزای شیرازی، شیخ فضل الله نوری، مرحوم مدرس و کاشانی وامام و …را در مواجهه با کفر سازمان یافته و استکبار جهانی شده مشاهده نمود.
و اما مدل؛
این مدل از سه بخش تشکیل شده که بخش اول خط سیر زمانی را نشان می دهد. بخش دوم تغییر مقیاس مکانی و بخش سوم نیز موضوعات مهمی که در این سیر زمانی و در مقیاس مکانی باید تغییر یابند را مورد توجه قرار می دهد.
در بخش سیر زمانی ایشان بارها به صراحت سیر مد نظر خود را بیان داشته اند.
سیر زمانی: انقلاب اسلامی، نظام اسلامی، دولت اسلامی، جامعه اسلامی، امت اسلامی (تمدن نوین اسلامی)
آخرین بار در کرمانشاه ایشان این سیر زمانی را بیان داشتند (این سخنرانی مهم را در اینجا دوباره ببینید) و تکیه خود را بر مرحله جامعه اسلامی و چگونگی شکل دادن به آن گذاشتند.
بخش دوم مقیاس مکانی در مدل ایشان است. ایشان حفظ و استمرار انقلاب را در سه سطح پیگیری می نمایند. سطح اول مقیاس ملی و درونی است که هم اکنون به ایران عزیز اختصاص دارد. سطح دوم در مقیاس منطقه ای است. منظور از منطقه نیز منطقه جغرافیایی نیست بلکه منطقه عقیدتی است و به تعبیر دیگر سطح دوم جهان اسلام است و به همین دلیل مصر که در آفریقاست در بیانات ایشان از جایگاه بیشتری نسبت به برخی کشورهای نزدیک به ما به لحاظ جغرافیایی برخوردار است. و سطح سوم نیز مقیاس جهانی است. ایشان تحول و انقلاب را هر سه سطح مورد دقت و پیگیری قرار می دهند و این امر مختص به امروز نیست و از سال 42 آغاز شده است. این سه مقیاس بر هم تاثیرگذار بوده و ایشان به صراحت بیان داشته اند که انقلاب های منطقه متاثر از انقلاب ایران است و این موج به قلب اروپا خواهد رسید.
مقیاس مکانی:
مقیاس ملی: انقلاب اسلامی در ایران
مقیاس منطقه ای: بیداری اسلامی در جهان اسلام
مقیاس جهانی: جنبش عدالت خواهی در نظام جهانی(آمریکا و اروپا و دیگر کشورها)
بخش سوم هم موضوعات مهمی است که در طول سیر زمانی بیان شده و در هر سه مقیاس مکانی تغییر خواهند کرد و تحول آنها از درون و با انقلاب در ایران اوج گرفته(هر چند شروع تحول آنها ریشه در گذشته دارد) و گسترش خواهد یافت.این سه موضوع عبارتند از نگاه ما به دین و معرفت دینی، نگاه ما به علم و تکنولوژی و نگاه ما به اداره کشور و مدیریت اجتماعی.
موضوعات سه گانه:
موضوع اول: تغییر نگرش ما به دین و معرفت دینی
موضوع دوم: تغییر نگرش ما به علم و تکنولوژی
موضوع سوم: تغییر نگرش ما به دولت و مدیریت اجتماعی
این سه موضوع که با کلمات دین، علم و دولت از آنها یاد می کنیم سه گانه ای هستند که درهم تنیده بوده و تاثیر جدی در هم دارند. جالب اینجاست که تا پیش از انقلاب این سه از هم جدا و منفک دیده می شدند اما بعد از انقلاب و ضرورت شکل گیری دولت(به معنای عام کلمه و اعم از حاکمیت به همراه قوا و تمام دستگاههای اجرایی) این موضوع را مطرح نمود که این دولت توسط چه کسانی شکل بگیرد. حوزویان که علوم به تعبیری دینی را خوانده بودند و کارشناس علوم دینی بودند؟ یا دانشگاهیان که علوم مدرن را خوانده و کارشناس در آن بودند؟
ابتدای انقلاب حوزیان خود را فاقد چنین توانایی دانسته و کار را به بازرگان واگذار کردند. اما به سرعت مشخص شد که بارزگان به عنوان دانشگاهی اهل سیاست و تیم همراهش که همگی در دانشگاههای مطرح دنیا درس خوانده بودند نمی توانند در مسیر آرمانهای انقلاب و امام و امت حرکت کنند و خود آنها نیز متوجه این موضوع شدند و مسالمت آمیز و بعد از مساله تسخیر سفارت کنار رفتند. به مرور هم اختلافات دانشگاهیان و حوزویان بیشتر می شد. تا اینکه برخی اهل نظر از حوزه و دانشگاه گمان بردند که مشکل اینجاست که علم دین در سینه فردی به نام حوزوی و علم مدرن در سینه فردی به دانشگاهی جا گرفته است و همین که این دو دستگاه معرفتی در نزد دو نفر است باعث می شود که این دو با هم اختلاف پیدا کنند، پس فکر کردند که اگر اینها در یک نفر جمع شود مشکل حل خواهد شد. پس حوزویانی دانشگاهی شدند و دانشگاهیانی حوزوی و موسسات و دانشگاههایی مانند دانشگاه امام صادق(ع)، موسسه امام خمینی(ره)، پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، دانشگاه مفید، دانشگاه باقرالعلوم(ع)، مدرسه عالی شهید مطهری و… با این رویکرد متولد شدند. تا هم دین را بیاموزند و هم علم را.
اما به دلایل متعدد که جای بحث آن مجالی دیگر می طلبد مشکل حل نشد و همچنان باقی است و تاکیدات رهبری بر تحول حوزه و تحول دانشگاه نشان از این است که مشکل باقی است و راه حل قبلی جوابگو نبوده است. راه حل علم دینی که ترکیبی ناهمگن از علم مدرن و علوم حوزوی نیست. بلکه ترکیبی است که شاید از هر دوی اینها بهره برده باشد اما چیزی که با هردوی اینها فرق داشته و ماهیتی متفاوت برای خود دارد.
رهبری تغییر نگاه به دین و معرفت دینی را با این قالبها تاکنون در طول بیست سال پیگیری نموده اند: تحول حوزه، وحدت حوزه و دانشگاه، پویایی فقه، اجتهاد در زمان و مکان، حوزه و پاسخ به نیازهای انقلاب و اخیرا هم با عنوان فقه حکومتی و نظام سازی به این موضوع پرداختند.
ایشان تغییر نگاه به علم را با این عناوین پیگیری نموده اند: اسلامی شدن دانشگاه، جنبش نرم افزاری، وحدت حوزه و دانشگاه، نسبت دانشگاه و انقلاب، نقد علوم غربی و به خصوص علوم انسانی و اخیرا هم با عنوان تحول در علوم انسانی به این موضوع توجه داشتند.
ایشان تغییر نگاه به دولت و مدیریت اجتماعی را با عناوین ذیل پیگیری کرده اند: تاکید بر برنامه محوری، تاکید بر تنظیم اسناد راهبردی، نقد توسعه غربی سند چشم انداز و از همه مهمتر و کلیدی تر نیز بحث الگوی اسلامی ایرانی پیشرفت است که هم اکنون به محلی برای تجمیع دغدغه های ایشان تبدیل شده و تاکید ایشان بر نشست های راهبردی نیز اتمام حجتی است بر این دغدغه و اهتمام.
تا بدین جا سه بخش مدل مد نظر ایشان عنوان شد. تنها این نکته باقی است که ایشان این سه موضوع را در هر سه مقیاس مکانی و در طول خط سیر زمانی که مطرح شد به اشکال و با بیانات و عبارات متفاوت دنبال نموده اند. به عنوان مثال در دو همایش بیداری اسلامی بحث نظام سازی را مطرح کردند و این یعنی اینکه هر چند نظام سازی و فقه حکومتی امروز مساله ماست اما فردا مساله تمام جهان اسلام خواهد شد و این سوال پیش خواهد آمد که دین چگونه قصد اداره جامعه را دارد؟
در بخش آخر این نوشته قصد آن داریم تا سه دولت گذشته که در حقیقت سه دوره در دوران رهبری ایشان بوده اند را بررسی نموده و نسبت آنها را با این مدل که رهبری حرکت کلی نظام را با آن هماهنگ می نمایند بسنجیم؛
دوره اول: دوره سازندگی و ریاست جمهوری آقای هاشمی است. آقای هاشمی در سیر زمانی تاحدودی به رهبری نزدیک هستند و معتقدند که انقلاب باید تا تشکیل حکومت مسلمین ادامه یابد اما به جامعه سازی و تمدن سازی نمی رسد و بلکه ما باید در عرض تمدن غربی، بتوانیم سبکی از حکومت و جامعه را ایجاد کنیم که به لحاظ علم و تکنولوژی و مظاهر تمدنی شبیه غرب است اما بدیهای سیاسی و اخلاقی غرب را ندارد. شاید عبارت ژاپن اسلامی بهترین تعبیر برای بیان دیدگاه ایشان باشد. ایشان مشتاق مالزی در گذشته و ترکیه هستند البته تا حدودی و شاید با تفاوتی بتوان عربستان را با تغییراتی بهترین حکومت مد نظر ایشان دانست. حکومتی پولدار، مدرن با حفظ عقاید و آداب دینی درست(البته به تعبیر ایشان) نه مثل وهابیت.
در نگاه آقای هاشمی مهمترین چیز این است که مسلمین بتوانند حکومتی قدرتمند درست کنند که کفار بهت زده شوند از قدرت مسلمین و نتوانند به استقلال مسلمین تعدی کنند. شاید خلافت مسلمین عبارت برازنده تری باشد تا حکومت اسلامی.
ایشان دغدغه تغییر کل جهان را ندارند. ایشان قصد درگیری و به هم ریختن کفار و دیکتاتورهای جهان اسلام را ندارند. روابط خوبی هم با پادشاه عربستان و امیر کویت و شیخ امارات و امیر قطر و صاحب عمان و مالک بحرین و … دارند.
تحلیل آقای هاشمی از دین نیز تصویر مغشوشی است. ایشان دین را فردی نمی دانند و معتقدند دین در جامعه تاثیر دارد اما این تاثیر را نظامند تحلیل نمی کنند و صرفا به اجرای برخی احکام اجتماعی اسلام محدود می کنند. وگرنه اقتصاد را که نیاز نیست از دین اخذ کنیم و خودشان هم به صراحت در دوران ریاست جمهوری اعلام کردند که علاقه مند به اقتصاد سوئیس هستند.(Mixed Economic)
دوره دوم: دوره اصلاحات و ریاست جمهوری آقای خاتمی است. ایشان انقلاب اسلامی را فقط تا همان مرحله اول یعنی انقلاب قبول دارند و آن را جنبشی اجتماعی می دانند که رژیم گذشته را عوض کرده و تمام شده است. به زعم ایشان بعد از انقلاب ما هم باید مثل دیگر کشورها به مسیر اصلی توسعه بازگردیم و با بررسی جایگاه خود ببنیم که کجا هستیم و به مسیر توسعه خود در مسیری که دیگران رفتند و هم اکنون نیز آمریکا پرچمدار آن است حرکت کنیم. جبهه اصلاحات، درگیری ما با آمریکا را لجبازی سیاسی دانسته و معتقد است روابط خوب با آمریکا و اروپا به نفع ماست و باعث افزایش سرعت توسعه ما می شود و به همین دلیل هم 14 بار درخواست عضویت در WTO را دادند و هر بار هم توسط آمریکا وتو شد.
در نگاه ایشان دین امری فردی است و ورود آن به عرصه اجتماعی هم برای جامعه و هم برای دین و هم برای نهاد آن یعنی روحانیت مضر و موجب فساد است. تحلیل ایشان از علم هم روشن است و علم مدرن را علمی جهانی و جهان شمول دانسته و معتقد ما هم باید از تمامیت تجربه غرب در این زمینه بهره بریم و تنها فرق ما با غربیها فقط در عقاید شخصی ماست وگرنه در بقیه زندگی باید مانند آنها که به بهترین شکل در حال زندگی کردن هستند زندگی کنیم.(حال متوجه معنای نقل قول آقای پارسانیا از رهبری می شویم که در دویست و خرده ای جلسه در دوران ریاست جمهوری آقای خاتمی کمتر حرف اسلام و انقلاب بود)
و اما دوره سوم: تا بدین مشاهده نمودید که دو دوره گذشته تا چه حد با دیدگاه و مدل رهبری نظام فاصله داشت. رهبری دین را امری اجتماعی دانسته که مسئول سرپرستی جامعه است. ایشان دین را نه فقط احکام اجتماعی موجود آن بلکه مسئول مدیریت کل امور جامعه در بخش مختلف از سیاست و فرهنگ و اقتصاد می دانند. ایشان در زمینه علم نیز منتقد علوم انسانی غرب بوده و نسبت به فرهنگ ماشینی ناشی از زندگی تکنیکال انسان مدرن نیز هشدار داده و می دهند.
در زمینه دولت نیز معتقدند که توسعه غربی غلط بوده و باعث نابودی بشریت شده است. پس اصلا به دنبال رسیدن به نقطه ای عین غرب(دیدگاه خاتمی) و یا چیزی شبیه آن با کمی تفاوت در ظاهر(دیدگاه هاشمی) نیستند بلکه به دنبال هویتی متفاوت می گردند. هویتی که باید آن را با رجوع به قرآن و تغییر نگرشمان به دین و علم و مدیریت اجتماعی بسازیم و حتی از آن به عنوان مدل زیستنی متفاوت یاد می کنند که ارمغان آور حیاتی طیبه است و قابل عرضه به بشریت.
و اما دولت آقای احمدی نژاد. آقای احمدی نژاد به اذعان رهبری نزدیک ترین رییس جمهور به لحاظ فکری به ایشان بوده اند. آقای احمدی نژاد تمام آنچه در کلیت بیان رهبری گفته شد قبول داشته و بدان معتقدند. اما نزدیک به معنای برابری و مطابقت نیست و شما با هر چیزی که نزدیکتان باشد باز هم کمی فاصله دارید. اما این فاصله در کجاست؟
این فاصله در نحوه تغییر نگرش ما به علم و دین و دولت است. رهبری این تغییر را از طریق ساختارها پیگیری می کنند. یعنی معتقدند که باید دانشگاهیان، علوم انسانی و علم مدرن را متحول سازند و همه بدنه دانشگاه باید درگیر این مساله شود. و یا تحول حوزه باید توسط ساختار حوزه متحول شود و اساتید و طلاب و مراجع باید به این نقطه برسند و با عزم جمعی این کار صورت گیرد و یا تحول در دولت و مساله الگوی پیشرفت را از طریق کارشناسان دولت و بدنه دولت به معنای عام پیگیری می کنند.
اما دکتر احمدی نژاد قصد دارند این تغییرات را از راههای میانبر و سریعتر به نتیجه برسانند. اگر به متن سخنرانیهای ایشان مراجعه کنید واژه هایی مانند تحول حوزه، فقه حکومتی، نظام سازی، تحول در علوم انسانی، الگوی پیشرفت ایرانی اسلامی و … را چندان زیاد نمی بینید. مسیر مد نظر رهبری تدریجی و زمان بر بوده و نیاز به فرهنگ سازی و تبدیل شدن این مسائل به خواست عمومی حوزویان، دانشگاهیان و دولتیان را دارد. اما مسیر مد نظر آقای احمدی نژاد برای رساندن انقلاب به ظهور، گروهی بوده و با جمعی همدل می توان این کار را انجام داد. به همین دلیل ایشان با جمعی دانشگاهی تلاش می کنند معادلات اقتصادی را به نفع عدالت تغییر دهند و یا با جمعی اهل معرفت که عموما هم مکلا هستند تلاش می کنند تا دریافت جدیدی از دین و معرفت دینی را دنبال کنند و نیازی به تحول کلی حوزه و دانشگاه نمی بینند و کمتر هم این موضوع را پیگیری می کنند. به تعبیر دیگر تفاوت رهبری با آقای خاتمی در مبنا بود با آقای هاشمی در راهبرد و با آقای احمدی نژاد تنها در تاکتیکها تفاوت است و این همان نزدیک بودنی است که رهبری به لحاظ فکری با رییس جمهور محترم داشته و دارند. اما تفاوت همچنان باقی است…
فرهنگ کار نداریم و کار فرهنگی میخواهیم بکنیم
کار فرهنگی اگرچه فرهنگی است ولی کار است در هر صورت!
و فصل مشترکی دارد با فعالیت کارگران معادن مس سرچشمه یا ذوبآهن اصفهان یا تراکتورسازی تبریز یا فولاد اهواز یا آلومینیومسازی اراک یا نساجی مازندران یا… که دیگر بیش از آنکه کار واقعی را به باد بیاورند بازی را تداعی میکنند!
کار فرهنگی همچنین سرنوشتی پیدا کرده است. بیش از آنکه کار را و فرهنگ را به یاد بیاورد رقابتهای پوچ و بازیهای بیحاصل و بیمحصول و گلهای نزده و لاییهای خورده و آفسایدهای مکرر و گل به خودیهای تمام نشدنی و امتیازات از دست داده و تفاضل گلهای منفی و … را تداعی میکند.
***
کار فرهنگی قبل از آنکه فرهنگی باشد کار است.
w=f.d
و نیرو میخواهد و جا به جا کردن میطلبد. اگرنه کوهها را که خود را لااقل تفکراتی که از فرط وزانت قدرت تحرک ندارند؛ قدرت تحریک و جابهجا کردن چیزی را هم نخواهند داشت.
تحجر بسیاری اوقات از همین وزانتها آغاز میشود.
بعضیها با سیوطی و مغنی و اسفار و کفایه «سنگ»ین میشوند و بعضی دیگر با لویاتان و جمهور و جامعه باز و قبض و بسط!
و جالب است که این سنگینها علیرغم ظاهر متفاوتشان چگونه متحد میشوند با هم وقتی سیل را میخواهند سد کنند.
فتنه ۸۸ را که یادتان هست؟ بیبی سی استفتاء میکند از آیتالله بهمانی که به نظر مبارک حضرت مستطابعالی … فردیدیدیهای با وقار و سنگین و غرب ستیز! جمع میشوند با سنگینهای آن طرف و سنگ میشوند در دستهای تهاجم بیفرهنگی به طوفان واقعیت بیست و پنج میلیون نفری چون «علما»ییاند که عهدی ندارند با او بر «لایقاروا»، کظله ظالم و سغب مظلوم را به فرهیختگان و دانشوران و روشنفکران چه کار؟
وزانت فردیشان باز میدارد گویی از اندیشیدن به توازن اجتماعی.
سنگینها و متحجرین؛ یقه بسته باشند یا «جامعهباز» به دست، در هر صورت مخالف کارند. مخالف جابهجاییاند.
و عدالت در کار جابهجایی است و «یضعالامور مواضعها».
تکان میدهد. جابهجا میکند. تغییر میدهد.
سبک میبیند این سنگیننماها را.
یستهزء بهم و یمدهم فیطغیانهم.
***
و در گوشهای دیگر فرنگی کارهایند!
و کجا نیستند؟
میروی برازجان چفیه به گردن به استقبال میآیند که «داریم کار فرهنگی میکنیم در مسجد»
«وفقکمالله، چه میکنید مثلا»
«چهار گیگ کلیپ شیطانپرستی دانلود کردهایم از اینترنت و میشناسیم همه فرقهها و نغمههایشان را»
«نادر مهدوی و بیژن گرد را هم میشناسید؟»
«نه! کیهستند؟»
«همین بچهمحلهای خودتان در خورموج که دادند هلیکوپتر شیطان بزرگ را کوسههای خلیج فارس خوردند»
«عجب؟! نشنیده بودیم در این بیست و چند سال اسمشان را در برنامههای فرهنگی بسیج و ارشاد و سازمان تبلیغات و کانونهای مساجد و …»
«ولی به جایش هزار تا جیمسون جکسون را شناختهاید در فعالیتهای فرنگیتان»
***
و از برازجان تا بجنورد تا بیرجند تا تبریز همین است خبر.
فرنگیکارها، کار فرهنگی را مصادره کردهاند.
نیرو تربیت میکنند به چه مقبولی.
رجایی را تمییز نمیدهد از باهنر و هالیوود را میشناسد مثل کف دست!
خورشید انقلاب را نمیشناسد و ستاره داوود را در کف نعلبکی و نوک برج و پشت وانت اکبر سیبیل کشف میکند و در جزیره برمودا دنبال فراماسونها میگردد که هیچ کدام از ما یک لیوان آن نمیخوریم مگر اینکه آنها برایش برنامهریزی کردهاند!!
اینها اراجیفی است که نهادهای خوشنام جمهوری اسلامی سیدیهایش را ده هزار تا دههزار تا به عنوان کار فرهنگی حقنه میکنند در مغز ایتام آل محمد(ص).
***
و این گونه است که نسلی ساختهاند که میشود اسمشان را گذاشت غربزدههای جدید. غربزدههای حزباللهی!
غربزدهها کیاند مگر؟ نه آنها که بیتوجهند به گنجینههای خودی و سرمایههای ملی و داشتههای این مردم؟
چه فرقی میکند که تو نادر مهدوی و بیژن گرد را در اثبات غرب از یاد ببری یا در انکار غرب؟
و کدام انکار؟ وقتی شب و روزت به تحلیل غرب میگذرد و حلال کردنش به صد بهانه!
معیار غربزدگی خودانکاری است.
چه به بهانه نقد غرب باشد چه قبولش.
فرنگی کارها آزاد نیستند پای در این سرزمین محکم نکردهاند و در سطح درگیرند.
غرب سربهسرشان گذاشته است.
نیمی از قدرتشان را پیشاپیش گرفته است.
در بند نقد غرباند و داشتههایشان نسیه است!
تئوری حکومت و جامعه و فرهنگشان در آیندهها نوشته خواهد شد.
وقتی که انقلاب اسلامی را نجات بدهند از التقاط جمهوری و اسلامی که امام خمینی( که فلسفه غرب نمیدانست! و دورههای شیطان پرستی و غربشناسی در آبعلی و مشهد و اردبیل و قم و نیاوران ندیده بود) دچارش شد! و دچار کرد یک ملت را به التقاط با مدرنیته! به اضطرار یا… .
***
فرنگیکارها اهل کار نیستند چون به سرمایه فرهنگی ایرانی، به گنجینه فرهنگ انقلاب اسلامی به داشتههای جامعه دینی ایران بیتوجهترند تا کوچکترین تحکر غربیها و غربزدهها.
کار فرهنگی از توجه به سرمایه فرهنگی خودی آغاز میشود.
چه بر میآید از آنها که سرمایه فرهنگیشان صرفا اطلاعات راست و دروغی است که از رقیب دارند؟ کالاها و ترفندها و بازار دشمن را میشناسند اما در این سو گویی معادن از خاک بیرون زده را هم نمیبینند و نه حتی کالاهای خودی را.
تاجر و بازاریاب کالاهای پرزرق و برق دشمناند. تمام زندگیشان شده است برانگیختن کنجکاوی خودیها به سلوک فکری و اخلاقی و سیاسی و هنری و رسانهای غرب.
و یک دهم این انرژی را هم به کار نمیگیرند در تولید و توزیع و تبلیغ محصولاتی که کارگران فرهنگ خودی از دل سرمایههای فرهنگی خودی متولد کردهاند.
فرنگیکارها اهل تولید نیستند.
در بازار فرهنگی وسیعی که جهالت مدیریتهای بدکاره خوشنیت نصیبشان کرده؛ تجارت کالاهای بیگانه جایگزین تولید محصولات ایرانی شده است و نابود میکند این تجارت خارجی، تولید ملی را.
***
کار فرهنگ، بیفرهنگ کار راه نمیافتد.
و تا دور دست این تاجران فرنگزده گریزان از کار و اعتنا به سرمایه ایرانی باشد فرهنگ به سامانی نخواهد رسید.
و کار فرهنگی استحصال و باز تولید سرمایههای فرهنگی خودی اعم از معارف و علوم و تجربیات و الگوها و اسوهها و… است و نه سرگرمی و سردرگمی در بازارهای مکاره اندیشه و هنر و رسانه فرهنگی غربی.
منبع: نشریه راه ۵۶
گفتاری از آیت الله حق شناس درباره ماه رجب
سایت انجمن پژوهشی ـ مذهبی کادح، در گفتاری از استاد اخلاق آیت الله حق شناس درخصوص ماه رجب آمده است: هر زمانی یک خصوصیتی دارد. مثلا دهه ذی حجه، ماه رجب و … درباره ماه رجب میفرماید:” الشهر شهری و العبد عبدی و الرحمه رحمتی". (اقبال الاعمال سید بن طاووس، ج ۳ ص ۱۷۴ ). یعنی ماه ، ماه من است و بنده بنده من و رحمت هم رحمت من است.
اگر در ماههای دیگر ، فقط در شبهای جمعه از سر شب ندا داده می شود که “بندگان! بیایید، بیایید” در ماه رجب هر شب از اول شب، آن ملک داعی ندا میکند که آیا قرض داری، حاجتمندی هست؟ هر کس در این ماه هدایت بخواهد، من او را هدایت میکنم…
چه خوب است که ما در این ماه، خود را از خدا در خواست بکنیم.
اما این در صورتی است که شما رفع موانع بفرمایید.
پس موقعیت شما در ماه رجب معلوم شد و این موقعیت را باید مغتنم بشمارید.
هر کسی که مانع سیر شماست، رهایش کنید آقا جان! هر چیزی که مانع سیر عملی شماست، او را رها کنید آقا !
موانع تا نگردانی زخود دوردرون خـانه دل نایـدت نـور
” الترجیب بمعنی التعظیم ” (روضه الواعظین ،ج ۲ ،ص ۳۹۳ ) رجّب یرجّب ترجیبا ،عظّم یعظّم تعظیما . می فرماید در این ماه ، دعا مستجاب است ، خصوصا بر علیه ظالمان . ” و لهذا کان فی الجاهلیه یوخرون علی من ظلمهم فیدعون علیهم فی رجب فلا یرد ” ، و برای همین در زمان جاهلیت ، مردم نفرین بر علیه کسانی که به آنها ظلم کرده بودند را تا ماه رجب به تاخیر می انداختند ، چون اعتقاد داشتند که دعای آنها از درگاه پروردگار رد نمی شود .
اگر کسی به اهل جاهلیت بدی می کرد، می گفتند:
دعا کن ماه رجب نیاید!
اگر ماه رجب بیاید ، کلکت را میکنیم ! این قدر به ماه رجب معتقد بودند ! پس شما هم باید خودتان را برای ماه رجب مهیا بکنید .
“الترجیب بمعنی التأهب و الاستعداد” از امیر مومنان سوال شد:
استعداد چیست؟
حضرت فرمود: استعداد آن است که انسان لااقل، تارک محرمات و فاعل واجبات بوده و متخلق به اخلاق باشد.
عرضه داشت: یا رسول الله می خواهم در رحمت خدا باشم.
حضرت فرمودند: به خلق خدانیکی کن .
آره باباجان من ! مفتکی نمی شود . حالا هی سر مردم کلاه بگذار !
حضرت فرمودند: آیا امسال عمره رفتی؟
عرض کرد : نه یابنرسول الله.
حضرت فرمودند: منافع بی شماری از تو فوت شد.
این شخص خیلی ناراحت شد.
حضرت فرمودند: آیا می خواهی چیزی به تو یاد دهم که ثواب یک عمره، دو عمره ،ده عمره ، صد عمره به تو برسد!
فرمودند: دل مومن را خوشحال کردن، ثوابش با صد عمره مقابله میکند.
در این ماه هر شب از اول شب ندا می دند : “ایها القانتون قوموا “.
ای کسانی که مشغول به طاعت وبندگی هستید ، بیدار شوید .
نزدیک سحر ندا می شود : ” ایها المستغفرون قوموا ” (وسائل الشیعه ، ج ۱۰ ، ص ۴۷۸ ) .
ای کسانی که اهل استغفار هستید، بیدار شوید.
باید ماه رجب را بزرگ بشمارید…
*بر گرفته از کتاب زملک تا ملکوت، دفتر اول
منبع http://www.598.ir
خاطرات جنگ به روایت تصویر/ عملیات کربلای پنچ
علی جان، عباس عزیزم، دلم در هوای دیدن روی ماهتان سخت بی تاب است، این روزها حسی غریب در میان خاطرات لحظه های خوب بودن با شما، ترنم خیالم را به خاکریزهای آسمانی شلمچه می برد، پلک هایم را روی هم می گذارم، شاید بتوانم دوباره احساستان کنم، می دانم در امتحان بزرگ عشق مردود شده ام، شرمنده ام، جا مانده ام، هر بار با دیدن تصویرتان سرگشته و حیران می شوم، همچون کبوتران بال شکسته بر خاک زمین افتاده اید، ساکت و خاموش!، می دانم که زمین فانی دیگر برای شما کوچک شده بود، آنقدر کوچک و حقیر که به آسمان آبی و زلال کوچ کردید، و من سرمازده از عمق جانهای یخ بسته برای فرار از قلبهای مسخ شده باز به شما پناه می آورم، چگونه شب را سحر کنم؟ علی و عباس عزیزم، چه زیبا به وصال حق رسیدید، حفره های گلوله در بدن شما چه زیبا شب را شکافت و طلعت زیبا و درخشان قصرهای بهشتی را بر رویتان گشود، عزیزانم، غمگینم، می ترسم، از فراموشی و غفلت و اوهام سرد دنیا در هراسم.علی شاه آبادی و عباس حصیری و همه آن هزاران ستاره کهکشان عشق، می دانم که خیلی ها فراموشتان کرده اند، می دانم که ما را ثمرات نسلی سوخته می پندارند، به درستی می فهمم که منظورشان از نسل سوخته چیست، از نسل سومی ها شکوه ندارم، از بعضی از هم نسلانم ناراحتم که جاذبه های سخیف دنیای فانی آنها را از عشق بزرگی که در شهادت و ایثار معنا پیدا می کند دور کرده است، و با چهره های کریه در رسانه های بیگانه فریاد هل من ناصر می زنند، به قول شهید بزگ آوینی:” بگذار کرمها در باتلاقهای پاییزی خوب پرورده شوندو زمین و آسمان را در همان لجنزار عفن بجویند.”
عزیزانم ، سکوت شما هزاران فریاد نهفته در خود دارد، که تنها آن را که فهم شنیدن باشد، در می یابد.
عاشقانه منتظرم تا مرا به سوی خود بکشانید و ببرید…
این روزها سخت بی تابم…
پ.ن.
1- در عکس ، علي شاه آبادی و عباس حصیری هستند كه در عملیات کربلای5 با اصابت گلوله دشمن به شهادت رسیده اند.
2- به زودی مجموعه عکس های شهدا به همت عزیزانم آقایان علي اصغر داودآبادي فراهاني، فرهاد سليماني، اسماعيل عباسي، سيدعباس ميرهاشمي و فرزاد هاشمي از ميان هزاران قطعه عكس در کتابی مشتمل بر 277 عکس ، توسط بنیاد حفظ و نشر آثار دفاع مقدس به چاپ می رسد.این عکس نیز در دل این کتاب جای دارد. آنچه اين مجموعه را در نوع خود متمايز مي سازد، تلاشي است كه براي جمع آوري و عرضه اطلاعات مربوط به هر عكس در كنار اثر انجام پذيرفته كه استفاده دقيق تر و وسيع تر محققان و پژوهشگران را از اين كتاب ممكن مي كند.
3– گل واژه های این مطلب از شهید بزرگ آوینی است.
نسخه جديد زندگينامه ي آيت الله حق شناس به قلم حجت الاسلام والمسلمين جاودان
گر بريزي بحر را در كوزه اي…
آيت ا… حاج ميرزا عبدالكريم حقشناس تهراني در سال 1298 شمسي در خانواده اي متدين در تهران متولد شدند. نام پدرشان علي و نام خانوادگيشان صفاكيش بود. پدر در فرمانداري آن روز تهران صاحب منصب بود و به همين جهت به عليخان شهرت داشت. او سه فرزند داشت: ولي، كريم و رحيم .منزل مسكوني پدریشان در خيابان عین الدوله يا ايران كنوني قرار داشت كه جزو محلات نجيب تهران حساب می شد. پدر در ايام صباوت فرزندان خويش وفات يافت؛ ولي مادرشان تا آن زمان كه ايشان به سن پانزده شانزده سالگي برسند در قيد حيات بود.
از مادر بزرگوارشان به نیکی ياد می کردند، و براي او طلب مغفرت داشتند، و خود را وامدار ايشان میدانستند. میفرمودند: «مادرم سواد نوشتن و خواندن نداشت؛ اما به خوبی قرآن و مفاتيح را میخواند، و حتي آيات مبارکه قرآن را در ميان كلمات ديگر تشخيص میداد. او اين فهم وشناخت را به خوابي كه از امام امیرالمؤمنین عليهالسلام ديده بود، مربوط میدانست. در آن رؤيا ايشان حضرت وصي (عليهالصلوة والسلام) را ديده بود كه به او دو قرص نان میدهند. يكي از آنها را شيطان میرباید؛ اما او موفق میشود كه ديگري را حفظ كرده و بخورد. بعد از اين كه صبح از خواب برخاسته بود، ديگر میتوانست قرآن را بشناسد، و بخواند.» در مورد دقت و مواظبت او در امر تربيت فرزندان میفرمودند: «روزي ناظم مدرسه مشق نوشته هاي مرا ديد، عادت من اين بود كه خطوط مشقهای مدرسه را، سربالا مینوشتم. يعني اول نوشته روي خط بود؛ اما رفته رفته از خط خارج شده و رو به بالا مي رفت. او با تشر به من گفت چرا نردبان درست كردهاي؟ دستت را بياور. آنوقت با چوب آلبالويي كه به دست داشت، ده بار بر كف دست من زد. دستم ورم كرده بود. ظهر در خانه دست ها را به مادر مرحومهام نشان داده و شكايت كردم، گفتم: مادر ببين دستم مثل نان تافتون شده است. فرمود: اگر ناظم با من محرم بود، دست او را مي بوسيدم، و تشكر مي كردم. اينقدر بايد از اين چوب ها بخوري، تا آدم شوي». در مورد پدر نيز يك نمونه مي فرمودند كه: « روزي با برادر بزرگترم در كوچه بازي مي كردم كه پدر رسيد. برادر بزرگتر به يك سو فراركرده و من به يك سو رفتم، پدر آمده بود كه ما را تنبيه كند. آن روزها خانواده هاي نجيب، بازي كردن در كوچه ها را براي بچه ها بد مي دانستند. خالهام مرا نجات داده به آغوش گرفت، و به دفاع از من برخاست، و گفت: نمي گذارم بچهام را تنبيه كنيد.» اين نوع برخورد از نوع تربيت هاي قديمي بوده و امروزه منسوخ شده است؛ اما ايشان از پدر و مادرشان كه اينقدر به سرنوشت فرزند خود مي انديشيدند، تقديركرده و مي فرمودند: «زحمات ايشان مايه تربيت ما بود. بعد از فوت پدرشان، مادر همچنان فرزندان خويش را در كفالت داشت؛ اما با وفات مادر- رضوانالله عليها- با اين كه عموهايشان در قيد حيات بودند، و ممكن بود همه بچه ها به خانه عموها بروند؛ ولي دايي بزرگ حاج ميرزاعلي سود بخش مقدم، پيشقدم شده و گفته بود: «از ميان بچه ها كريم به منزل ما بيايد. او فرزند ما باشد.» بدينترتيب دو سه سالي در منزل دايي به سر بردند. در اين دوره به دبيرستان دارالفنون مي رفتند. حاج دايي مي خواست ايشان بعد از دورۀ درس به بازار برود، به كسب و كار بپردازد، و شايد بعدها با خانواده ايشان پيوندي پيدا كند. رسم روزگار هم همين بود. از آن طرف، دارالفنون هم دانشگاه و هم ادارات دولتي را نويد مي داد؛ راهي كه برادران ايشان بر آن رفتند، و در وزارت امور خارجه به مقامات رسيدند؛ اما تقدير خداي رحيم چيز ديگري مي خواست، و ايشان در اواخر دوره دبيرستان به چيز ديگري دل بسته شده بود.
اما اين انقلاب روحي كه ايشان را از جمع فارغالتحصيلان دارالفنون جدا و شيفته مسائل معنوي و علوم ديني كرد، چه بود؟ هيچكس از آن اطلاعي ندارد ! اما من به ياد دارم كه خود ايشان فرموده بودند: «من در همان سنين از مادر مرحومهام خوابي ديدم. ايشان در عالم رؤيا دست دراز كرد، و لامپ برق سقف اطاق را با سيم آن كند، و به دست من داد.» لامپ همچنان روشن مانده بود، يك چراغ پرفروغ كه در زندگي ايشان روشنايي يافت؛ و دل اگر روشن شد انسان راه درست وبهتررا مي بيند، و فكر مي كنيم ايشان به دنبال اين خواب، به درك محضر عالم عامل ثقه الاسلام شيخ محمدحسين زاهد موفق مي شوند. مرحوم شيخ محمدحسين زاهد(ره) تحصيلات زيادي نكرده بود؛ اما آنچه را كه خوانده بود به خوبي مي دانست، و بسيار وارسته و از دنيا گذشته و زاهد بود، و بهعنوان يك مربي، بسيار كارآمد و موفق بهحساب مي آمد. شاگردان تربيت شده بسياري داشت كه بعضي از آنها بعدها به مقامات عالي رسيدند. استاد وقتي از اوضاع زندگي ايشان آگاه مي شوند، مي فرمايند: «براي يك مؤمن شايسته نيست كه دست بر سفره ديگران داشته باشد.» اين مقدمه يك تغيير منزل بلكه تغيير سرنوشت بود.
بدين ترتيب از خانه دايي خارج شده و در يكي از حجرات مسجد جامع تهران - در كنار شبستان چهل ستون - سكونت مي گزينند. اينجا خانه اي مستقل يافته بودند. البته كاري براي گذران حداقل زندگي لازم بود. لذا به دنبال كار برآمدند. در بازار راهي باز مي شود، و ايشان كه رياضيات جديد و زبان فرانسه را به خوبي مي دانست، قبول مي كند كار حساب و كتاب يكي از تجار را به عهده بگيرد. اين شغل در آن روزگار، ميرزائي خوانده مي شد، و اصطلاح حسابداري هنوز در عرف مردم رايج نشده بود. ايشان مي فرمودند: « دفتر حساب دو نوع بود: حساب عادي و حساب دوبل.» ايشان با اين كه حساب دوبل هم بلد بود، و اين حساب پيشرفتهتر و حقوق آن بيشتر بود، آن را رد كرده و همان حساب ساده را به عهده گرفت. بر سر حقوق ماهانه هم صحبت شد. ايشان از مقدار حقوق مي پرسد. آنها بين20 تا 25 تومان مي گويند، و ايشان پيشنهاد 3 تومان مي دهد، تعجب مي كنند، و مي پرسند چرا؟ مي فرمايند: «من حقوق كمتري مي گيرم تا بتوانم نمازم را سر وقت بهجا آورم، و بعدازظهر هم بتوانم به درسم برسم.»
ايشان بهعنوان تأثير تربيت استاد مي فرمودند: «در آن اوايل كه براي تحصيل علوم ديني به محضر استاد رسيده بودم، روزي به ايشان عرض كردم: اين دايي بنده هيچ توجهي به بنده ندارد -مرحوم دايي بنده خيلي متمكن بود - استاد فرمود: چه گفتي بابا جان؟ گفتم: ايشان پولدار است؛ اما توجهي به من ندارد. فرمود: اين توقع، شعبه اي است از محبت دنيا كه در قلب تو رسوخ كرده است، زود زود بايد اين را از قلبت خارج كني، دايي كدام است!؟ بايد بگويي خدا، و از امام زمان صلواتالله و سلامه عليه بخواهي. ایشان بعد از نقل این واقعه اضافه می فرمودند: آقا همانطور كه طبيب جسماني معالجه مي كند، طبيب روحاني هم معالجه مي كند.با این کلام من معالجه شده بودم؛ حالا ببينيد تربيت چه اثري مي بخشد. يك آقا شيخ رضا علمايي بود، و قريب نود سال سن داشت. مرد خوبی بود. مدتی بعد به من رسیده گفت: من رفتم پيش دايي شما و شهريه كلاني براي شما قرار گذاشتم. گفتم: به اجازه چه كسي رفتي؟ - من همان آدم قبلي بودم. اين تأثير درس هاي اخلاقيست كه اينجور آدم را عوض مي كند - روز قيامت در حضور پيغمبر صليا… عليه و آله و سلم گريبان تو را خواهم گرفت. گفت: بابا من رفتم احسان كردم. گفتم: نخير احسان نبود. بايد بروي به دايي من بگويي اگر تو پول مي خواهي، حواله بده به من برای شما بفرستم. اما اگر دايي حواله مي داد، من از کجا مي توانستم اين حواله را پرداخت كنم؟ البته روي قوۀ قلب و توجه به مقام مقدس امام زمان اين حرف را زده بودم. گفتم: توبهات اين است كه بايد بروي به دايي بگويي كه ايشان گفت: من پول ضرور ندارم، و اگر تو پول مي خواهي، می توانی به من مراجعه كني. اگر نروي و اين ها را به داييام نگويي، من از سر تقصير تو نمي گذرم.
ايشان در همان یکی دوران اولیه به نزد استاد - شيخ محمد حسين زاهد - مي روند، و عرضه مي دارند كه من اعمال و رفتار روزانهام را محاسبه و مکتوب کرده و به نزد شما مي آورم كه ملاحظه كنيد، و درست و نادرست آن را معين بفرماييد. مرحوم زاهد مي پذيرد. فردا كه محاسبه اعمال خودشان را به نزد استاد مي برند، هشت صفحه یک دفترچه را پر کرده بود. استاد مي فرمايد: چقدر حرف زدي؟ من وقت ندارم اين مقدار چيز مطالعه كنم. ايشان مي گويند: چشم. روز بعد نوشته هاي محاسبه هاي اعمال ايشان فقط دو صفحه بود. وقتي آن را به استاد نشان مي دهند، مي فرمايد: تو به جايي مي رسي! كسي كه با اراده در يك روز توانسته است اين مقدار از حرف زدن غيرلازم خودش را كم كند، به جايي خواهد رسيد.
البته بعد از مدتي ايشان از تعليمات اخلاقي آقا شيخ محمد حسين زاهد(ره) مستغني مي شوند، و از او درخواست استاد بالاتر ميكنند. بعد هم به همراهي اين عالم وارسته يا به تنهايي، به محضر بزرگان علماي تهران مي روند، تا از آن ميان استادي انتخاب كنند .سرانجام مرحوم آيت ا… مير سيد علي حائري (ره) معروف به مفسر را مي يابند.
ميفرمودند: شب قبل از اين كه ما به محضر ايشان برسيم، در عالم رؤيا سيد بزرگواري را به من نشان دادند، كه بر منبري نشسته بود، و او بايستي سمت تربيت مرا بهعهده بگيرد. فردا وقتي به محضر آيت ا… حائري رسيديم، همان بود كه ديشب ديده بودم، و آن بزرگوار تا پايان عمر خويش( 1313 ش) سمت تربيت آقاي حقشناس را بهعهده داشته اند.
در اينجا بازگفتن يك مطلب مهم لازم به نظر مي آيد. ايشان يك روز مطلبي فرمودندكه خيلي مبهم و مجمل بود، و ما جز مفهوم اندكي كه از يك جمله مبهم مي توان فهميد از آن نفهميديم. فرمودند:« در همان دوران جواني، روزي در مسجد جمعه رو به قبله ايستاده و با امام عصر عرضه داشتم كه اگر اينطور شد كه شد، وگرنه من در قيامت به حضور جد شما شكايت خواهم برد.» جواب داده شد. اما صحبت چه بود، و جواب چه؟ ما ندانستيم. سال ها بعد روزي با مرحوم حاج سيدابوالقاسم نجار سخن بود. او جرياني را نقل كرد؛ ميگفت: «روزي به محضر آيتا… حاج ميرزا عبدالعلي تهراني رفته بودم ورود من مصادف شد با خروج جواني. من كه خدمت جناب ميرزا رسيدم، ايشان آن جوان را نشان داد، و فرمود: اين را مي بيني. او همه آن چه را فردا برای او اتفاق می افتد،وبايد انجام بدهد در خواب مي بيند. آن جوان آن روز آيتا… حقشناس بعد بود، و من فكر مي كنم: اين بينايي همان چيزي بود كه ایشان از امام زمان خواسته بود.
مي گفتند: اوائل گاه مسائلي پيش مي آمد كه از هيبت آیت الله حائری استادمان نمي توانستم به نزديك رفته و از او سئوال كنم؛ اما خود ايشان، بدون اين كه من چيزي پرسيده باشم، در ضمن صحبت، جواب سئوال مرا مي فرمود، و مرا از حيرت بيرون مي آورد. به ياد دارم چندين بار از ايشان شنيده بودم كه مي فرمودند: شبي كه فرداي آن امام رضوانالله عليه دستگير شده و آن حوادث خونبار پيش آمد (پانزده خرداد سال42) من در عالم رؤيا مرحوم استاد را ديدم كه به اتاق منزل ما در كوچه غريبان آمدند، و در كنار در ورودي نشستند، و اين حديث قدسي را براي من خواندند كه خداي متعال مي فرمايد: ها اناذا يابن آدم مطلعٌ علي احبائي، بعد فرمود: هرچه هست در لغت مُطّلِع است آن را ببين. من از خواب بيدار شده و كتاب لغت نگاه كردم. در لغت معناي اطلاع آمده بود كه يعني مي داند، و قادر بر رفع مشكلات است.
ظاهراً حاج آقاي حقشناس بعد از دبيرستان همانطور كه كار مي كردند، به جديت تمام به تحصيل علوم ديني نيز مشغول بودند، و اين علوم را با علاقه و شدت دنبال می كردند.
چندین باراز ایشان شنیده شد: «در اوايل دوران درس وتحصيل، به ناراحتي سينه دچار شده بودم، حتي گاه از سينهام خون مي آمد. سل، مرض خطرناك آن دوران بود، و بيماري من احتمال سل داشت، و دكتر و دارو تأثير نميكرد. يك روز تمام ذخيره هاي خود را كه از كار برايم باقي مانده بود، (حقوق، روزي يك ريال مي شد؛ نيمي از آن را خرج و نيم ديگر را ذخيره مي كردم) صدقه دادم. شب هنگام در عالم رؤيا حضرت ولي عصر عجلا… تعالي فرجه را زيارت كردم، و به ايشان التجا بردم. دست مبارك را بر سينهام كشيد، و فرمود: اين مريضي چيزي نيست، مهم مرضهاي اخلاقي آدم است، و اشاره به قلب مي فرمود. بيماري سينه بهبود يافت. بعد كه به خدمت آيت الله مير سيد علي حائري رسيده و جريان را بازگو كردم، اولین بار بود که لبخندی بر لبان ایشان دیده شد. خيلي تشويق فرمود، و اضافه كرد؛ اما مواظب باش كه ناپرهيزي نكني .خربزه وانگور نخوری! این عین همان چیزی بود که حضرت ولی عصر در خواب به من فرموده بودند.
جريان سربازي پيش مي آيد، ايشان بايستي به سربازي مي رفتند، و اين چيزي نبود كه در آن روزگاران ـ عصر اختناق سیاه رضا خاني ـ كسي به آن رضايت بدهد، و همه اگر مي توانستند از سربازي فرار مي كردند،هر کس برای فرار بهانه ای می جست. به همين جهت با كمك بعضي از آشنايان، شناسنامه را تغيير مي دهند، و كريم به عبدالكريم و صفاكيش به حقشناس تبديل مي شود، سن هم ده، دوازده سال يا حتي بيشتر افزايش مييابد؛ لذا تولد ايشان در شناسنامه 1285 شمسي ميباشد، و بااين مقدمه و عنايتي كه همراهي كرد، مسئله سربازي حل شد.
می فرمودند: به محل آزمایشات پزشگی ارتش رفته بودم تا تکلیف سربازیم مشخص شود. وقتی از پله های آن بالا می رفتم، قلبم به سرعت به تپیدن در آمده بود. پیش خودم می گفتم :من که نمی ترسم پس چرا قلب این چنین به تپش در آمده است!؟ در محل معاینه، پزشكان ارتش قلبم را معاینه کردند. معاینه کننده به دیگری گفت: زودتر معافیت این را بنویس برود. دیگری علت سوال کرد:آخر چرا؟ او گفت : این جوان دو روز بیشتر زنده نیست. در هر صورت معافیت صادر شد ، ومن بیرون آمدم. پائین پله ها ضربان قلب به حال عادی باز گشت.
آيت الله حقشناس با نهايت علاقه و عشق به درس و بحث ادامه ميدادند، و چنانكه گفتيم: در كنار درس كار نيز مي كردند. معالم را نزد آيت الله شاهآبادي تعليم مي گيرند. يك هم درس باهوش به نام شيخ حسن قهرماني داشتند كه آنقدر با استعداد بود كه مرحوم آقای شاه آبا دي فرموده بود: خود من با شما مباحثه مي كنم. از همان دوراني كه شرح لمعه مي خواندند، يك هم بحث و درس با استعداد و خوب ديگر پيدا مي كنند به نام ميرزا ابوالقاسم گرجي، كه درس را ادامه مي دهد، و به نجف مي رود، و به مقام اجتهاد ميرسد؛ اما بعد ها به دلايلي به دانشگاه رفته و با نام دكتر ابوالقاسم گرجي استاد ممتاز دانشگاه ميشوند. ما ذكر خير اين هم درس را مكرر از زبان آقاي حق شناس شنيده بوديم. مکرر می فرمودند:این هم مباحثه به استاد لمعه می گفت من شب به خدمت شما می آیم و شما دلایل و مستندات نظریه های فقهی موجود در لمعه را بگوئید من می خواهم اعمال نظر واجتهاد کنم!
نامي از استاد لمعه، و قوانين ايشان نمي دانيم، و تنها از ايشان شنيده بوديم، بخشي از لمعه را نزد آيت الله حاج ميرزا عبدالعلي تهراني(ره) خواندهاند؛ اما در سطوح عاليه رسائل و مكاسب و كفايه ايشان يك استاد بزرگ داشته اند كه او را نمي شناسيم، و خود، نام او را نبردهاند. آیا این استاد مرحوم آیت الله شیخ محمد حسین تنکابنی نبوده است که نام او را به طرق دیگری در جمع اساتید ایشان شنیده ایم، ویا کس دیگری است، نمیدانیم! و چرا این نام را ایشان پنهان داشته اند؟ نمیدانیم. يك استاد ديگر اين دوره، مرحوم آيت الله حاج شيخ محمد رضا تنكابني (ره ) بود كه دانشمندي وارسته و بزرگ محسوب ميشد، و افتخار شاگردي آخوند ملا محمد كاظم خراساني(ره) را داشت. در همين دوران دوباره به محضر آيت الله شاهآبادي(ره) مشرف مي شوند، و بخشي از كفايه را از درس آن عالم بزرگ مي آموزند.از چگونگی این درس اصلا خبر نداریم. اما وقتي تدريس منظومه به محضر آيت الله شاهآبادي پيشنهاد شده بود، ايشان فرموده بود: من وقت ندارم؛ لذا قرار شد در ضمن راه از مسجد به منزل، درس گفته شود. وقتي از مسجد بيرون مي آمدند، درس شروع مي شد، و آيت الله شاهآبادي شعر منظومه را از بر مي خو ا -ند ، و توضيح و شرح مي فرمود.
من ديده بودم كه ايشان مقايسه مي كردند درس كفايه آيت الله تنكابني و آيت الله شاهآبادي را، و درس آيت الله شاهآبادي را ترجيح مي دادند.
در همين دوران به درس يك استاد بزرگ ديگر نايل مي شوند، آيت الله شيخ ابراهيم امامزاده زيدي (ره) كه مردي عارف و اخلاقي بود، و محضر درس آخوند ملا حسينقلي همداني(ره)، استاد درجه اول اخلاقي نجف را درك كرده و ملا واهل كمال بود.
ميفرمودند: «من براي آينده تحصيل به حضرت ولي عصر عجلالله فرجه الشريف متوسل شدم، در خواب، ايشان را زيارت كردم. آن حضرت در همان عالم رؤيا كمر مرا گرفتند، و در نجف به زمين گذاشتند؛ اما از بس هوا گرم بود، عرض كردم سوختم، سوختم. باز كمر مرا گرفتند، در وسط مدرسه دارالشفا قم به زمين نهادند. آن جا را موافق يافتم.» بعد ها وقتي به قم رفته بودند، در مدرسه «دارالشفا» كه متصل به مدرسه فيضيه است حجره پيدا كرده بودند. متصدي حجره ها مرحوم شهيد صدوقي بود، كليد همان حجره اي را به من داد كه در عالم خواب به من داده شده بود.
نقل مي كردند: «در این مدرسه يكسال همراه كسي در حجره بودم كه او از بيداري قبل از اذان صبح امتناع داشت، و به من اجازه نمی داد ساعت را قبل از اذان كوك كنم. چاره اي نداشتم، آزار هم حجره جائز نبود. تمام آن يكسال، نماز شبم را در طول روز قضا خواندم. در نتيجه اين صبر واستقامت، سال آينده خداوند توفيق عنايت فرمود، با امام رضوانالله عليه هم حجره شدم كه اين يك خوشبختی بود.
آنروز حوزه علميه قم، در سال هاي بعد از وفات بنيان گذار خويش آيت الله العظمی حاج شيخ عبدالكريم حائري رضوانالله عليه به سر مي برد. زعماي حوزه عبارت بودند از آيت الله حجت(ره)، آيت الله سيد محمد تقي خوانساري(ره) و آيت الله سيد صدرالدين صدر(ره)، و چون هيچكدام مرجعيت عام نداشتند، با كمك يكديگر حوزه را اداره مي كردند. آنها مردان بزرگي بودند، بسيار بيهوي و تارك حشمت و جاه، و از نظر دانش بلند مرتبه؛ آيت الله حقشناس به درس فقه آيت الله حجت(ره) مي روند كه تمام اين دوره درس را نوشتهاند، و اين تقريرات؛ جزو نوشته هاي ايشان باقي است. در درس اصول هم به محضر آيت الله خوانساري (ره) حاضر ميشوند، و يك دوره تقريرات اين درس هم هنوز باقي مانده است.
من خودم از ايشان شنيدم كه به درس خارج مكاسب آيت الله خوانساري نيز حضور يافتهاند. در اوان ورود به قم، به محضر امام خميني -رضوانالله عليه- مي رسند، و از ايشان اجازه ورود به درس فلسفهشان:اسفار[1] را مي خواهند. مي گفتند: همينطور كه حركت ميكرديم، امام يك آجر از روي زمين برداشت، و فرمود: ماهيت اين چيست؟ من عرض كردم: ماهيت اين آجريت آن است. بعد از چند سئوال ديگر فرمود: پيش چه كسي درس خوانده اي ؟ من عرض كردم: آيت الله شاهآبادي، فرمود: اگر مي دانستم تو شاگرد آقاي شاهآبادي هستي، امتحا -نت نمي كردم.
در آن سال ها هنوز آيت الله العظمي بروجردي رضوانالله عليه در بروجرد به سر مي بردند، و به قم نيامده بودند. البته فضلاي قم، ايشان را مي شناختند، و قدر و ارزش علمي ايشان را مي دانستند. لذا گروهي از اين فضلا تابستان ها به بروجرد مي رفتند تا از محضر ايشان استفاده كنند. آيت الله حقشناس وآيت الله سلطاني و نيز استاد شهيد مطهري از اين گروه بودند. در سال 1323 شمسي آيت الله العظمي بروجردي(ره) به درخواست و اصرار مكرر علما بزرگ و فضلاي قم، بعد از سفر براي معالجه در تهران، به قم وارد شده و براي زعامت حوزه و عهدهداري مرجعيت، در آن شهرسكونت مي كنند.
حاج آقاي حقشناس مي فرمودند: «من شب خواب ديدم كه همه علماي بزرگ در صحن اتابكي حرم حضرت معصومه سلامالله عليها جمع هستند. تمام اطراف اين صحن دور تا دور، از علما پر بود. آقاي بروجردي از يكي از در هاي صحن وارد شدند. همه علما به احترام ايشان قيام كردند، و ايشان از ابتداي در ورودي به تعارف و احترام به علماي حاضر پرداختند، و من ديدم ايشان كوله پشتي باربران را بر دوش دارند، و همينطور كه در برابر آقايان علما كه در آن جا حاضرند، احترام و كرنش مي كنند، كوله پشتي بالا و پايين مي رود. فردا به محضر ايشان رفتم، و خواب را عرضه داشتم، فرمود: اين بار شريعت است كه به دوش من نهاده شده است. اميدوارم آن را به سلامت به دست صاحبش برسانم.
ايشان به تمام آرزوي خودش رسيده بودند، و در وجود آيت الله بروجردي(ره) استادي را يافته بودند، كه جامع همهچيز بود، و هم ميتوانست تشنگي هاي معنوي ايشان را سيراب كند، و هم نياز هاي علمي او را برآورد. حضور آيت الله بروجردي در قم حوزه اي نوين بنياد نهاد. علم و دانش نضج تازه يافت، و تحقيق در رجال و حديث و فقه واصول[2] ،علاوه بر این ها درس تفسيرحتی معقول، همراه با عشق و شور به درس خواندن در اين حوزه تازه پا به راه افتاد. آيت الله حق شناس درتمام درس هاي فقه و اصول استاد خويش آيت الله بروجردي شرکت کرد، وهمه را نوشت، و امروز اين تقريرات در شمار ميراث علمي ايشان باقي است.
آيتالله حقشناس آنقدر درس مي خواندند، و مطالعه مي كردند كه طبق فرموده خودشان بارها گرفتار خونريزي بيني شده بودند، و در نهايت در امتحانات دروس آيت ا… بروجردي(ره)به شاگرد اولي مي رسند. ثمره زحمات ايشان اجتهاد مطلق در علوم ديني بود كه مرتبتي بسيار بلند است، ايشان از پنج تن از بزرگان اساتيد حوزه اجازه اجتهاد دريافت كردند كه از آن جمله مي توان به اجازه آيت اللهالعظمي حاج شيخ عبدالنبي عراقي(ره) و آيت الله حاج سيد احمد زنجاني(ره) اشاره كرد. ايشان در دهه چهل، سفري چند ماهه به عتبات عاليات داشتند. دراين سفر مرحوم آيت الله خويي به ديدن ايشان مي آيند. محل ملاقات، منزل اخوان مرعشي(رهما) بود كه از دوستان ايشان و فضلاي نامدار نجف بودند؛ از قبل قرار بحثي نهاده شده بود. دوشب، هرشب، حدود سه ربع ساعت بحث بر سر طهارت يا نجاست اهل كتاب به ميان آمد. يكي از دوستان ايشان كه در اين سفر همراه بود، نقل مي كرد، همين كه آيت الله خويي بر زمين نشستند، به تعارفات مرسوم پرداختند؛ اما هنوز تعارفات ايشان تمام نشده بود كه آقای حقشناس همانطور که طبق معمول چشم بر زمین انداخته بود، بحث را شروع كرد، و چنان به جد بحث مي كرد كه آيت الله العظمی خويي سراپا گوش شده بود. بحث كه تمام شد، تازه، مجلس، دوستانه شد، و تعارفات به راه افتاد، و بعد آقای خويي فرموده بودند: «در اجتهاد ايشان ترديدي نيست.»[3]
شريك بحثي در قم داشتند به نام ميرزا حسين نظرلوئي تبريزي(ره) كه از افاضل تلامذه مرحوم آيت الله حجت(ره) و داماد مرحوم آيت الله قزويني(ره) بوده و به فضل و تقوا موصوف بود، ايشان علاقه تام و ارادت كاملي به وي داشت. همبحث ديگر ايشان در درس ها آيت الله حاج شيخ علي پناه اشتهاردي (ره)، استاد فقه و اصول و كلام و معلم اخلاق حوزه علميه بود.
شب بيست يكم محرم سال 1373 قمري مطابق با سال 1331 شمسي شيخ محمد حسين زاهد به لقاء الهي رفت. ايشان وصيت كرده بود كه براي اداره و امامت نماز مسجدشان، آيت الله حقشناس را دعوت كنند، و فرموده بود كه: «ايشان علما و عملا از من جلوتر است.» بزرگان محل و سرشناسان اهل مسجد به قم مي روند، و به محضر آيت الله بروجردي (ره) ميرسند، و از ايشان درخواست مي كنند كه حاج آقاي حقشناس را براي امامت مسجد امينالدوله كه در كوچه چهل تن بازار تهران واقع بود، مأمور كنند. آيت اللهبروجردي طبق نقل كساني كه در اين جمع به محضرشان رفته بودند، فرمودند : «شما فكر نكنيد، يك طلبه است كه به تهران مي آيد، شما مرا به همراه خود به تهران مي بريد.»
آيت ا… حقشناس مي فرمودند: «بازگشت به تهران براي من بسيار گران بود. قم براي من، محل پيشرفت و ترقي علمي و عملي بود و به هيچ وجه ميل به آمدن به تهران را نداشتم.» روزهاي سختي بر ايشان گذشته بود. به مشورت با امام رضوانالله عليه مي روند، ايشان مي فرمايند: «وظيفه است، بايد برويد.» عرض مي كنند: «شما چرا نمي رويد؟» ايشان مي فرمايند: «به جدم قسم اگر گفته بودند: روح الله بيايد، من مي رفتم. »
ايشان به هر نحو بود، به تهران مي آيند. تأييد جدي مرحوم آيت الله بروجردي(ره) براي ايشان، شأن و شخصيت مقبولی ايجاد مي كند. مردم و شاگردان مرحوم آقاي زاهد(ره) به ايشان روي مي آورند. طلاب تهران براي دروس حوزوي به نزد ايشان مي آيند.
آنوقت كه بنده به محضر ايشان مشرف شدم، از روز ايشان چيزي مطلع نشدم؛ اما عصرها يك درس خارج فقه براي طلاب داشتند، و شب هاي شنبه، دوشنبه و چهارشنبه براي مردم صحبت مي كردند، در اين دروس عمومي، احكام شرعي و تفسير و اخلاق گفته مي شد. براي ما كه جوان بوديم، آن چه ايشان مي فرمود، حكم آب حيات داشت، و اگر يك شب به دليلي مواعظ ايشان تعطيل مي شد، مثل ماهي از آب بيرون افتاده، شده بوديم.
در اوايل جواني دستور يافته بودند كه به عنوان بخشي ازراه و رسم سلوك، سه كار را به هيچ وجه رها نكنند: «نماز جماعت واول وقت ، نماز شب و درس و بحث. »
ما در ضمن درس هاي ايشان اشاره اي به اين جريان يافتهايم، كه براي شما مي آوريم. البته ايشان درنقل واقعه كوشيده اند كه معلوم نباشد از چه كسي سخن به ميان مي آيد. بيان خود ايشان اين است: «يك وقتي بنده مشرف شدم حضرت عبدالعظيم - عليهالسلام - در آن اوايل آمدنم به مسجد بود. از اول بنايم اين بود كه نمازم در اول وقت و به جماعت باشد. همه جماعت ها خوانده شده بود. فقط جماعتي كه باقي مانده بود، نماز آيت ا… شيخ محمد تقي بافقي(ره) بود - كه آن خبيث لامذهب(رضاخان) آنقدر بهصورت ايشان زده بود كه صورت خرد شده بود - ما كه نشسته بوديم، فرمود: «براي چه نشستهايد؟» گفتم: «ما نشستهايم كه نماز را با شما بخوانيم.» گفت: «نماز من جبیره اي است سه ربع طول مي كشد!» ما گفتيم: «يك ساعت هم طول بكشد ما نشستهايم.» در اين بين، جواني بود. ايشان از او پرسيد: «شما اهل كجا هستي؟» گفت: «اهل همين دور و برها.» گفت: «بابا جان ناهارت را خوردهاي» گفت: «نه آقا ما اول نماز مي خوانيم، بعد ناهار مي خوريم.» گفت: «تو براي چه آمده اي؟» گفت: «ما براي نماز اول وقت آمدهايم، و اين از خصوصيات(اوامر) امام زمان صلواتالله و سلامه عليه است.» آيت الله بافقي از عشاق امام زمان بود. گفت: «باركالله بگو ببينم مولاي من چه فرموده است؟» گفت: «آقا من مجاز نيستم همه را عرض كنم.» گفت: «هر چه فرموده است بگو.» گفت: «مولاي شما و من فرمودند كه: نمازت را بايد اول وقت بخواني و جماعت را ترك نكني.» آيت الله بافقي گريه كرد، چون عرض كردم عاشق امام زمان بود. گفت: «مولاي من ديگر چه فرمود؟» گفت: «دومي را مي گويم و از گفتن بقيه معذورم؛» فرمودند: «نوافلي را كه مي خواني در صدد نباش كه مثلا اين يازده ركعت - نماز شفع و وتر با آن 8 ركعت - تمام بشود؛ اينها را خوب بخوان، با توجه بخوان، در كيفيت نماز سعي بكن نه در كميت.» حالا من ديدم كه همه نماز جماعت را خوانده اند، و آمديم خدمت شما.»
بنابراين ايشان در حد مقدور اين سه وظيفه را از دست نمي دادند. نماز جماعت ايشان تنها در صورتي تعطيل مي شد كه از پا افتاده مثلا بر تخت بيمارستان خوابيده باشند. به ياد دارم من و چند نفر از دوستان در سال 70 شمسي، در محضر ايشان به عمره مشرف شديم. معمول اين است كه عصر از مدينه حركت مي كنند. در راه نماز جماعت را به امامت ايشان خوانديم، شب هنگام به مكه رسيده، بعد از مقدمات براي اعمال عمره به مسجدالحرام رفتيم. اين اعمال 2 تا 3 ساعت طول مي كشد. دير وقت شده بود؛ اما چندين ساعت به صبح مانده بود. ايشان با همه ناتواني جسماني و خستگي تا صبح بيدار ماندند كه نماز شب و نماز جماعت صبح از دست نرود.
در همين سفر هر روز صبح در اتاقشان به خدمتشان مي رسيديم تا نماز صبح را به امامت ايشان بخوانيم، وارد اتاق كه مي شديم، ايشان كه نماز شب و كارهاي ديگرشان را انجام داده بودند، مشغول تلاوت قرآن بودند. آن صحنه را فراموش نمي كنم.
آيت الله حقشناس در اين سالها كه در تهران به تعليم و تربيت مردم و طلاب مشغول بودند، مي كوشيدند كه دوستان و شاگردان و اطرافيان خويش را با دستورات شرعي و اخلاقي تربيت كنند؛ لذا هر يك از شاگردان، به مقدار نزديكي با معظم له ضوابط ديني و اخلاقي را بيشتر مراعات مي كرد، و در زندگي و كار، منظم تر و ديندارتر بود.
در تمام طول عمر مباركشان و بهويژه در شروع انقلاب به جديت از امام(ره) پيروي و افكار و نظرات ايشان را تأييد مي كردند، و به شخص ايشان ارادت فراوان مي ورزيدند. به ياد دارم كه روزي كسي، از يكي از دوستان ايشان نقل كرده بود كه او آيت الله حاج سيداحمد خوانساري رضوانالله عليه را بر امام ترجيح داده است. ايشان به حدي ناراحت شده بودند كه من كمتر ديده بودم. مي فرمودند: «امام از همه چيزش در راه خدا گذشته است.» اين در حالي بود كه خود من وقتي كه در تشييع جنازه مرحوم آقاي خوانساري(ره) ايشان را زيارت كردم، فرمودند: آمدهام در اين تشييع شركت كنم كه خداوند گناهان مرا بيامرزد. يعني اينقدر به آيت الله خوانساري(ره( ارادت داشتند.
در گذشته دورتر، جوانان آن روز مسجد امينالدوله را كه شاگردان مرحوم آقاي زاهد بودند، و ايشان تربيت آنها را بهعهده داشت، در تقليد به حضرت امام(ره) ارجاع داده بودند، و آنها همه مقلد امام شدند كه اين مجموعه، هسته مركزي حزب موتلفه اسلامي و اولين ياران و همراهان مخلص امام (ره) بودند كه بخشي از جريان نهضت، و انقلاب اسلامي را تشكيل دادند.
خصوصيات ممتاز استاد بزرگ ما آيت الله حقشناس زياد است، ما به چند خصوصيت بارز در آن ميان نظر مي اندازيم:
بلا كشيم و ملامت كشيم و خوش باشيم
يك خصيصه ايشان كه در بزرگان ديگر كمتر نظير داشت، اين بود كه همه سير و سلوكشان به صبر در محن و بلايا و امراض صعب بود. مي فرمودند: «وقتي در قم، مدرسه بودم، هيچوقت شب درب حجره را از پشت نمي بستم؛ زيرا حالم بهطوري بود كه احتمال مي دادم، همين امشب از دنيا بروم، و مجبور باشند كه در را بشكنند، و به اين راضي نبودم.» به ياد دارم روزي ايشان مي فرمودند: «يك وقت گله كرده بودم كه همه عمر من به بلا و مريضي گذشته است.» آن شب در خواب به محضر حضرت وليالله اعظم(ع) مشرف شده و آن حضرت فرموده بودند: در فلان وقت تو فلان مرض و گرفتاري را داشتي در عوض به تو فلان چيز را داديم…» و همينطور شماره شده بود، و سرانجام ايشان به عذرخواهي پرداخته بودند.
يك روز اين بنده با چند تن از دوستان به محضر ايشان رفته بوديم. بهتازگي مشكل قلبي داشتند، و مدتي در بيمارستان بستري شده بودند. ايشان براي ما توضيح مي دادند كه اين مشكل چطور و چطور است. و آن وقت در حال گريه فرمودند: «خيلي راضي هستم! خيلي راضي هستم!» بار ديگر در محضرشان بوديم. همان تازگي ها در دستشويي لغزيده و بهصورت زمين خورده بودند كه نياز به دكتر پيدا شده و خونريزي و شكستگي و بخيه و پانسمان لازم شده بود. فرمودند: «یک زمين خيلي خوبي خوردم!» در ده - پانزده سال آخر فرمودند: «به من گفتهاند: مي خواهي به كلاس بالاتر بروي؟ من جواب دادم: نميتوانم. فرموده بودند: ميتواني! فرمودند:ميخواهي استخاره كن ! استخاره خوب آمد«.
از آن به بعد همه روزگار ايشان در بلا و مريضي ميگذشت، خيلي خيلي بيشتر از گذشته، و ديگر مريضي افاقه نمي كرد، از اين مريضي به مريضي ديگر و گاهي چندين مريضي سخت در كنار هم. در اين دوران ما مي ديديم كه ديگر سكوت كامل دارند، و تسليم محض بودند. در گذشته روزي در بيمارستان به عيادت ايشان رفته بوديم، فرمودند: «به من گفتهاند: يك سختي در پيش داري! من گفتم: عبادتم را مي افزايم. گفتند: ممكن نيست. ناگزير رضايت دادم.» در اين دوران جديد ديگر چيزي نمي گفتند. نه براي شفا دعا مي كردند، و نه به زيارت عاشورا پناه مي بردند. گويي به آن چيزي رسيده بودند كه امام سجاد (عليه افضل التحيه والسلام) مي فرمود:« إن المراتب العاليه لا تنال الا بالتسليم لله جل ثنائه وترك الاقتراح عليه والرضا بما يدبرهم به.» بارها ما در طول دوراني كه در محضر ايشان بوديم، مي شنيديم كه از مرحوم استاد شهيد آقاي مطهري نقل مي كردند: «اذا احبالله عبدا غطّه في البلاءِ غطّا»
حاجت مردم
انجام حوائج مردم براي ايشان بسيار مهم بلكه مهمترين مشغوليت بود. عبادات مستحب خودشان را براي كار مردم و حاجت آنان، تعطيل يا مختصر مي كردند؛ البته در حد مقدور اينگونه كارهايشان پنهان بود، و ما كه تا حدي نزديك به ايشان رفت و آمد مي كرديم، خبر نداشتيم، مثلا بعد ها خبردار شديم كه براي خانواده هاي زندانيان سياسي شبانه كمك مي فرستادند، و گاه حتي كارهاي شاق بهعهده مي گرفتند كه كسي از يك گرفتاري نجات پيدا كند. با يكي از دوستان چندين سال پيش در حرم مطهر حضرت رضا عليهالسلام بوديم، با تلفن همراه به منزل ايشان تلفن كرد، عرض كرد: الان من در مقابل ضريح مطهر هستم چه كنم؟ فرمودند: دوستانت را دعا كن، و گويي اين يك ورد بود بر زبان ايشان.
در تمام دوران سخت جنگ يعني بمباران و موشكباران شهرها، با اين كه تهران خالي شده بود، تهران را ترك نكرده و به مسجد مي آمدند، و دائما نگران مردم بودند. چندين بار براي رفع اين بلاها، يك چله تمام زيارت عاشورا خواندند، و شرايط و آداب سخت آن را عمل مي كردند؛ البته هر بار با پايان يا نيمه دوران زيارت، حمله هاي هوايي و موشكي قطع مي شد. در اين اواخر براي پايان يافتن جنگ يك دوره چهل روزه ديگر زيارت مبارك مزبور را خواندند، و دو ماه به پايان جنگ فرمودند: «تا دو ماه ديگر جنگ تمام است، و دو ماه بعد جنگ پايان يافت.»
حرمت نگه داشتن
خصوصيت سوم، احترام خاصي بود كه ايشان خود نسبت به خانم ها رعايت مي كردند، يا به ديگران سفارش مي كردند، و اگر مي دانستند كسي نسبت به همسرش بد رفتار مي كند، بسيار خشم مي گرفتند. نسبت به همسر بزرگوار خودشان نيز نهايت ادب و احترام داشتند، و مي فرمودند: «من كمال خود را در خدمت به خانم مي دانم، و خود را موظف مي دانم كه آن چه ايشان مي خواهد فراهم كنم.» و بسيار كم اتفاق مي افتاد كه بدون ايشان به مسافرت بروند.
غيبت حرام است
خصوصيت چهارم اين بود كه ايشان نسبت به گناه غيبت، سخت حساس بودند، اين خصيصه همه علماي اخلاق، و اهل سير و سلوك است. آنها معتقدند، به واسطه غيبت همه اعمال آدمي بر باد مي رود. در اوائل جواني از كسي غيبت مي شنوند، ونمیدانم به چه علت امكان پيدا نمي شود كه از او دفاع كنند. ناگزير بودند كه از غيبت شده حلاليت بطلبند. به نزد او مي روند. او حاضر نمي شود كه حلال كند. مي فرمودند: به گريه افتادم، و حاضر بودم كه دست و پاي او را ببوسم، تا اين كه مرا حلال كند. وقتي او اينقدر اصرار و تواضع مرا ديد، از من گذشت كرد.
آيت الله حقشناس رضوانالله تعالي عليه همه وقت در مراقبه نفس خويش بودند؛ و روز های بزرگ امثال غدیر خم ویا مبعث تنها وصیتی که به دوستان ونزدیکان می کردند این بود که: «حداقل این یک روز مراقب باشید.» اما اين نكته جالب است كه هيچگاه كارهاي غريب از ايشان ديده نمي شد. مانند همه آقایان علماء درس مي خواندند، مباحثه مي كردند، درس مي فرمودند، نماز جماعت مي خواندند، براي مردم موعظه مي كردند، تفسير مي گفتند، و مسئله و احكام شرعي تعليم مي دادند، مشكلات مردم را حل مي كردند، به كار آنها رسيدگي مي كردند، وجوه شرعي مردم را به جايي كه بايد مي رسانيدند، و براي جوانان عقد ازدواج مي خواندند و… هيچچيز ظاهرا غريبي در رفتار و اعمال ايشان ديده نمي شد، و در واقع همه سير و سلوكشان از يك طرف صبر ، رضا و تسليم در بلايا، امراض و مشكلات و از طرف ديگر خدمت به خلق خدا بود. و با همين راه و رسم به همهجا رسيده و كامياب شدند. در اين سال هاي آخر فرموده بودند: «من به همه آرزوهايم رسيدهام.»
رحمة الله عليه رحمة واسعة
[1]در این درس مردان بزرگی حاضر بودند.از جمله آیات سید رضا صدر، مهدی حائری یزدی وو
[2]مراجعه کنید به مقاله مفید مرحوم استاد مطهری بنام: مزایاوخدمات مرحوم آیت الله بروجردی
[3]این عبارت در نامه ای است که که اخوی مرحوم آیت الله خوئی برای تهران به خدمت حاج آقای حق شناس نوشته اند،ودر آن عبارت ایشان را نقل می کنند.
پرهیز از نامحرم
مرحوم آقای آقا شیخ مرتضی رضوان الله علیه در ضمن صحبت های خودش به یک مناسبت فرموده بود:من از روزی که بی حجابی شده چشمم به بیش از یک یا دو نفراز آن ها نیافتاده است. ناقل این سخن مرحوم آقای حاج آقارضا صاحب الزمانی(گارسچی) می گفت: این حرف برای ماتعجب آور بود، و پیش خودمان می گفتیم: ما هم از نامحرم پرهیز می کنیم؛اما یک وقت در کوچه وپس کوچه ای، بیخیال عبور می کنیم،یک مرتبه یک زن مکشفه دربرابرمان سبز میشود،وبی اختیار چشم به او برخورد می کند؛پس این حرف چه معنا دارد. این سوال در خاطر مانده بود .
یک روز سر کوچه گلشن به محضر مرحوم شیخ رسیدم.ایشان فرمود:اول بازار نوروز خان کار دارم .شما هم میآئید به آنجا برویم.البته نه نگفتم.حرکت کردیم تا به بازار نورز خان رسیدیم.
سقاخانه نوروز خان در کنار خیابان پانزده خرداد کنونی و بوذرجمهری سابق قرار گرفته است ،و از کنار آن با چند پله، راهی به سوی بازار نوروز خان، باز می شود. این راه وقتی به نزدیک بازار می رسید،تقریباً در مقابل بازار یک مغازه عطاری قرار گرفته بود که دو برادر بنام حاج احمد وحاج محمود از اخیار این صنف به کار و کسب مشغول بودند. مرحوم شیخ با آن دو برادر کار داشت. وقتی به آنجا رسیدیم، وسلام وعلیک وتعارفات انجام شد،آقا به ستون کنار مغازه تکیه کرده وایستاده بود .آندو برادر هم مشغول بودند که برای ایشان شربتی تهیه کنند. درهمان وقت یک خانم سرباز ومکشفه که برای زیارت سقاخانه وشاید شمع روشن کردن در آن آمده بود، وقتی دید یک عالم روحانی پیرمردی در کناربازار ایستاده به فکر افتاده بود ، برای کاری که در نظر دارد استخاره بکند؛ لذا جلو آمده و در مقابل ایشان ایستاد، و یک استخاره درخواست کرد. مرحوم آقای آقا شیخ مرتضی همان طور که ایستاده بود ،بدون این که سر را به پائین بیاندازد،ویا بگرداند،و در حالی که ظاهراً جلو را نگاه می کرد،به استخاره مشغول بود. حاج آقا رضا می گفت: من همین طور با ناراحتی وتعجب به این صحنه نگاه می کردم ،ودر این ناراحتی بودم که مردم چه خواهندگفت!؟ وبرای خودم این سوال پیدا شده بود که آقا چرا خیلی عادی به جلو می نگرد، درحالی که آن زن با رو وسر باز در برابر او ایستاده است .همین طور که در این افکاربودم، ناگهان برقی در ذهنم جهیدکه آن چه جناب شیخ فرموده بودکه من تا به حال بیش از یکی دو تا نا محرم ندیده ام، به چه معنا بوده است؟ در واقع چشم ایشان چنین چیز هائی را نمی دیده است!