ازدواج حضرت زهرا(ع) الگوی جوان امروز
نیاز به زندگی اجتماعی و تشکیل خانواده، نیازی فطری است و تطابق نیازهای درونی وامکانات بیرونی، این امکان را فراهم آورده تا انسان ها با روی آوردن به ازدواج، به این میل باطنی و خواسته طبیعی خویش پاسخ دهند. تعلیمات دینی، از جمله آیات قرآن، در تبیین فلسفه ازدواج به همین اصل توجه داشته و پیوند زناشویی را که از زیباترین لحظات زندگی زنان و مردان است، از آیات الهی و منشأ آرامش و آسایش برشمرده اند. از سوی دیگر، دغدغه بشر امروز رسیدن به کمال است؛ ایستادن بر فراز قله خوشبختی، یافتن تکیه گاهی در حوادث و خطرات و به سلامتی گذشتن از طوفان های سهمگین زندگی و سختی های روزگار. پس این دغدغه ها منحصر به زمان و مکان خاصی نبوده و نیست؛ از این رو، اگر مکتب و آیینی توانسته باشد به خوبی به این دغدغه ها بپردازد و جواب آنها را بدهد، می تواند به عنوان مکتبی پاسخگو مورد توجه قرار گیرد. به اعتقاد ما، دین اسلام به خوبی این دغدغه ها را درک کرده است؛ چرا که مسائل انسان شناسی آن مرتبط به وحی بوده و همو که انسان را آفریده، راه نجات را به او می آموزد و راه حل های علمی و مؤثری برای سعادت و کمال و خوشبختی ارائه کرده است. تجسم و تبلور علمی این اموزه ها در زندگی انسان های نمونه به طور کامل به نمایش در آمده است و حیات درخشان این چهره های ماندگاربشری دلیل واضحی است بر ممکن بودن و عملی بودن این آموزه ها و دست یافتن به جزیره ثباتی که همواره بشر به دنبال آن بوده است.
یکی از درخشان ترین چهره های موفق و الگوی کمال انسانی، حضرت فاطمه(ع) دختر گرامی پیامبر اکرم(ص) می باشد. عرصه های مختلف زندگی کوتاه، اما درخشان این شخصیت نیازمند ساعت ها مطالعه و تحقیق و بررسی است؛ زندگی پر باری که ثمرات آن برای همیشه تاریخ به یادگار مانده و وجدان های بیدار و اذهان پر تلاطم را به خود فرا می خواند تا به فراخور درک خویش بتوانند راهی به رهایی یابند و سعادت و خوشبختی ابدی را به دست آورند. فاطمه زهرا، به گواهی دوران درخشان زندگی پر برکت ایشان، از جمله معدود افرادی است که توانسته در فضای ظلمت آلود عصر جاهلیت، در کمال آزادگی، اسلام را به عنوان آیین نجات بخش بپذیرد و مراحل تکامل را به نهایت برساند و به مقام کمال انسانی دست یابد. چرا این گونه نباشد در دانه ای که در بیت نبوت رشد کرده است؛ کسی که مادرش اولین بانوی مسلمان است که در راه نشر این آیین الهی و مترقی، هر آنچه اندوخته مادی داشت در اختیار
معلم آسمانی اش قرار داد. او درخشان بانویی است که می تواند الگوی فرزانگان عالم باشد و از مطالعه و بررسی احوال و آثار وجودی آن حضرت، می توان به راه های سعادت و کمال دست یافت.
بی شک، مطالعه دقیق و عالمانه در حیات سراسر درخشان فاطمه زهرا(ع) می تواند درهای بسته بسیاری را برای مشتاقان کسب معرفت و کمال بگشاید و برای جویندگان آرامش و خوشبختی، بهترین نسخه های عملی را به ارمغان آورد و سرگشتگان وادی حیرت را به سر منزل امن و ایمن رهنمون باشد، گرچه قرن ها از آن دوران گذشته است و دختران و زنان در قرن بیست و یکم با شرایط جدید اجتماعی مواجهند و شاید به نظرشان بسیاری از این دغدغه ها از مسائل خاص عصر مدرن است و با جستن و کاویدن در گذشته، نمی توان گرهی از مشکلات عصر مدرن و پست مدرن گشود!
بحث از حضرت فاطمه زهرا(ع) بحث درباره زنی است که نقش های متعددی را در زندگی ایفا کرده و با اینکه عمری محدود وکوتاه داشت و دوران زندگی اش بسیار اندک بود، ولی تاریخ حیاتش به گونه ای است که هر ورقی از آن برای ما و آیندگان درس زندگی است. آن بزرگوار تنها به عصر خود تعلق نداشت، بلکه الگویی جاویدان برای همه عصرهاست.
بحث درباره حضرت زهرا و معرفی زندگی اش برای همگان راه گشاست؛ زیرا در عصر ما گسیختگی عقاید و ایدئولوژی هاست، برای به دست آوردن هدف روشن و جهت زندگی، عده ای مات و مبهوتند. در چنین شرایطی، چه بهتر که راه فاطمه، که مورد تأیید دوست و دشمن و دارای جنبه های علمی و الگویی است، عرضه گردد.
نوشتار حاضر، در صدد است با بیان قوانین منتزع از سیره حضرت زهرا(ع) در امر ازدواج، نمادی برای جوانان امروز ترسیم کند.
عوامل مؤثر در تحکیم خانواده و آموزه های اخلاقی و رفتاری حضرت زهرا(ع) در امر ازدواج
اگر در ازدواج، رضایت الهی و خداپسندانه مد نظر نباشد، این ازدواج، ریشه مستحکمی نخواهد داشت و نمی تواند ممدوح و پسندیده باشد. هر چه نور خدا، در مقدمات ازدواج شعله ور تر باشد، این نور در سراسر زندگی زوجین، بیشتر جلوه گر خواهد شد.
تمهیدات ازدواج حضرت زهرا(ع) در کمال تعالی و نورانیت و با رضایت الهی بوده است. وی در همه اعمال و رفتارش جز رضایت دوست، چیزی در نظر نداشت و می فرمود: «اللهم لنی اسئلک بما تحب و ترضی.»(شیخ الاسلامی، 1377، ص227)
رضایت مندی زوجین، یکی از شروط اصلی در امر ازدواج است. اگر یکی از دو طرف ازدواج، ناراضی و ناخشنود باشد، تأثیرات منفی در زندگی مشترک باقی خواهد گذاشت و صلح و مودتی در آن شکل نخواهد گرفت.
حضرت زهرا(ع) رضایت خود را از ازدواج با علی(ع) این گونه اعلام می نماید: «رضیت بما رضی الله و رسوله»؛ من به آنچه خدا و رسول خدا راضی اند، راضی و خشنودم.(دشتی، 1375، ص29)
یکی از عوامل مؤثر در ازدواج، این است که خانواده ها به ازدواج فرزندانشان راضی باشند. در صورتی که زوجین به بی رغبت بودن خانواده های خود پی ببرند، به تدریج زندگی مشترکشان رو به سردی می گراید.
زندگی حضرت زهرا(ع) از ضمانت محکمی برخوردار بود. پیامبر(ص) در همه مراحل زندگی این زوج، با خشنودی و رضایت و به عنوان یک عقل مجرب، از تداوم این ازدواج حمایت می کردند و در رفع مشکلات آنها می کوشیدند.
از عوامل اساسی دیگر در امر ازدواج، دقت و توجه به ارزش ها و معیارهای الهی است. چنانچه در ازدواج و مقدمات آن، به ارزش های راستین و واقعی ارج نهاده شود، بی شک، دیگر زندگی های از هم پاشیده و نابسامان نخواهیم بود. توجه بیش از حد به ارزش های پوچ و باطل در مقدمات ازدواج، مانند مهریه، جهیزیه، مراسم ازدواج و…، کدورت ها و مشکلات را به وجود می آورد.
جهیزیه حضرت زهرا(ع) هفده قلم بیشتر نبود. وقتی به فاطمه(ع) طعنه زدند که تو همسر مرد فقیری شده ای، فرمودند: «رضیت به فوق الرضا»؛ من به علی راضی هستم و رضایت من از او، فوق درجات رضایت است.(مجلسی،1404ق.، ج43، ص97)
وقتی هم به علی(ع) طعنه زدند که می توانستی دختر ثروتمند را به عقد خود در آوری تا خانه تو را پر از جهاز کند، آن حضرت فرمودند: «همانا ما گروهی هستیم که به مقررات الهی رضایت داده ایم و جز رضایت او چیزی نمی خواهیم و افتخار ما به اعمال نیکوست، نه به مال و ثروت.»(بحرانی، [بی تا]، ج11، ص363)
حضرت زهرا(ع) با تکبیر به خانه علی(ع) مشرف شدند و در میانه راه، پیراهن عروسی را به مسکین بخشیدند.(مظاهری، 1372، ص66-67)
دیدگاه مثبت همسران نسبت به هم، یکی دیگر از عناصر مهم در ازدواج و تحکیم خانواده می باشد. وقتی در ازدواج، طرفین نظر مثبت و مساعدی نسبت به هم داشته باشند، زندگی خوبی را آغاز خواهند نمود. وجود چنین دیدگاهی، موجب پوشاندن نقایص هر یک از زوجین در نظر دیگری خواهد گردید.
وقتی پیامبر(ص) در آغاز زندگی مشترک علی(ع) و فاطمه(ع)، دیدگاه آنها را جویا شدند، علی(ع) عرض کرد: «چه قدر او یاور خوبی در راه اطاعت خداست»، و فاطمه(ع) پاسخ داد: علی(ع) بهترین شوهر است.»
از عوامل مهم دیگر، داشتن یقین و اعتقاد زوجین به تداوم ازدواج می باشد. زوجین باید باور و اطمینان داشته باشند که هرگز از هم جدا نخواهند شد و وصلت آنها دایمی است؛ چون ترس از جدایی، گرمی زندگی را از بین می برد.
حضرت زهرا (ع) در اولین روز زندگی مشترکشان با علی(ع)، به ایشان گفتند: «ای علی، من امروز از خانه پدرم به خانه شما منتقل شدم و روزی هم از این خانه به قبر و لحد پای خواهم گذاشت»(دشتی،1375،ص35)؛ یعنی بجز مرگ، چیزی نمی تواند در زندگی آنها خللی وارد کند.
یکی از عوامل مهم در ازدواج های موفق، هم شأن بودن، هم کفو و همتا بودن زن و مرد می باشد؛ چون درک متقابل زوجین را از یکدیگر امکان پذیر می سازد. در مسئله ازدواج، تا حد زیادی باید از نظر ظاهری و باطنی بین زن و مرد شباهت وجود داشته باشد.
ام سلمه می گوید: رسول خدا(ص) فرمودند: «اگر خداوند، علی(ع) را خلق نکرده بود، فاطمه(ع) کفوی نداشت.»(قندوزی،1380،ص237)
از دیگر عوامل، درک روحیات و حالات همسر در زندگی زناشویی می باشد. توجه به این عامل در زندگی، بسیار آرامش بخش و سازنده است و این شناخت نسبت به ابعاد وجودی همسر می تواند باعث ایجاد محبت شود.
فاطمه(ع)، علی(ع) را بسیار خوب می شناخت و بر روحیات او اشراف داشت و از شدت دلبستگی همسرش به خود آگاه بود. از این روی، در آخرین لحظات زندگی، سعی نمود با زیباترین و ملایم ترین صورت ممکن، خبر مرگ خود را به علی(ع) برساند تا وی در برابر شنیدن این خبر، از پای در نیاید. حضرت زهرا(ع) همسرش را به بالین طلبید و عرض کرد: «پسر عموی من! سلام بر شما، همانا این جبرئیل است که بر من سلام می کند.» پس از مدتی تأمل، بیان داشت: «این میکائیل بود که همانند دوستش جبرئیل به من سلام کرد.» زهرا (ع) پس از تأمل دیگری، به همسرش گفت: «به حقیقت، این عزرائیل است که بال هایش را در مشرق و مغرب گشوده است و پدرم او را برای من چنین وصف فرموده است.»(سپهر،1382،ص183)
در حسن معاشرت زن با شوهر، عامل تواضع و فروتنی در برابر همسر، عنصری اساسی است که می تواند مرد را در زندگی، سرشار از خشنودی نماید. فروتنی مناسب، از مفاهیمی است که در بیشتر دوره ها و در بین اکثر اقوام و ملل، مورد احترام است. امام صادق (ع) می فرمایند: «سه چیز، محبت را بر جای می گذارد: خوش اخلاقی، خوب مدارا کردن و تواضع.»(مجلسی، 1404ق، ج2، ص205)
حضرت زهرا (ع)، با وجودی که سرور کائنات است، در مقابل همسرش تواضعی ستودنی دارد. مثلا وقتی در برابر شفاعت علی (ع) از خلیفه، که برای عیادت او اجازه می خواست، قرار گرفت، چنین متواضعانه پاسخ داد: «علی جان! خانه، خانه توست و من کنیز تو هستم.»(بابازاده،1376، ص255)
یکی از عوامل مهم و تأثیرگذار در روابط میان زن و شوهر، ابراز محبت و مهربانی به همسر است. شنیدن کلمات محبت آمیز، از لوازم یک زندگی موفق زناشویی است.
پیامبر (ص) می فرمایند: «هیچ گاه این کلام شوهر که به همسر خود می گوید: “دوستت دارم"، از دل زن خارج نمی شود.»(حر عاملی، 1367، ج20،ص23)
زن باید به طور متقابل به همسرخود محبت نماید. حضرت زهرا (ع) در عبارتی خطاب به همسرشان می گویند: «روح من فدای روح تو باد و جان من سپر بلای جان تو باشد.» (حائری مازندرانی، 1374، ج1، ص196)
ایجاد آراستگی ظاهری و باطنی برای همسر، از عناصراساسی دیگر است. گرایش به زیبایی و آراستگی، از تمایلات فطری انسان است که با سرنوشت آدمی، ممزوج می باشد. از این رو، در همه جوامع و فرهنگ ها، زیبادوستی و جمال پرستی دیده می شود.
گشادگی صورت و نگاه صورت مهربان، انواعی از زینت چهره می باشد. شادمانی باطنی و رضایت خاطر هم، نوعی درخشندگی در چهره ایجاد می کند.
حضرت زهرا (ع) سعی می کردند در محیط خانه، عطر آگین و آراسته باشند. حتی ایشان در آخرین لحظات زندگی خود به اسماء فرمودند: «عطر مرا که همیشه خود را با آن عطر آگین می نمودم. (اربلی،1381، ج2، ص62)
علی (ع) نیز در اشاره به آراستگی ظاهر و باطن فاطمه (ع) می فرمودند: «هر گاه به او می نگریستم، همه ناراحتی ها و غم هایم برطرف می شود.» (مجلسی،1404ق،ج43،ص134)
یکی از عوامل در استحکام ازدواج ها، عمق بخشیدن به محبت، حمایت و دفاع از همسر و قدردانی از تلاش ها و زحمات اوست.
زمانی که علی(ع) را با اکراه و اجبار برای اخذ بیعت به مسجد مدینه می بردند، حضرت زهرا (ع) برای دفاع از همسرش به درب مسجد آمدند و در یاوری علی (ع) فرمودند: «به خدا سوگند ای سلمان، از درب مسجد مدینه پا را بیرون نمی گذارم تا آنکه پسر عموی خود را با چشمان خودم، سالم ببینم.»(شیخ مفید، 1374، ص181)
زیبا، مؤدبانه و با احترام خطاب کردن همسر، یکی از عوامل ازدواج های موفق می باشد. در صورتی که صدا کردن همسر، احترام آمیز باشد، محبت و صمیمت زیادی را در پی خواهد داشت. نام بردن زیبا و مناسب افراد، باعث برقراری ارتباط مثبت خواهد شد و به طور متقابل، واکنش مثبت مخاطب را نیز فراهم می کند.
این عمل، تأثیر عمیقی در واکنش های عاطفی همسران بر جا می گذارد و زن و شوهر، بیش از هر چیز به این واکنش های عاطفی مناسب نیازمندند.
زهرا (ع)، نام همسر خود را با احترام یاد می کردند. گاهی او را با کینه «ابا الحسن» می خواندند، گاهی با «ابن عم» و گاهی با لقب شریف «یا امیرالمؤمنین». برای نمونه، فاطمه(ع) هنگام شکایت از مرگ پدر و مشکلات سیاسی، همسرش را این گونه مورد خطاب قرار می دهد: «یا ابن ابی طالب»(مجلسی، 1404ق، ج8، ص125) و با این خطاب، متذکر نسبت علی (ع) با پیامبر (ص) می شود.
از دیگر عوامل در تحکیم خانوده، تشویق همسر به انجام کارهای خیر است. زوجین باید همواره یکدیگر را به کمالات و کارهای نیک تشویق نماید؛ چون تأثیر مثبت آن به زندگی مشترک بر می گردد.
زهرا (ع)، آن قدر با علی (ع) در خیرات و حسنات، هماهنگ بودند که علی (ع) بعد از وفات وی فرمودند: «وقتی رسول خدا (ص) از دنیا رفت، من یک رکن خود را از دست دادم و هنگامی که فاطمه (ع) به شهادت رسید، دومین رکن خود را نیز از دست دادم.» (مجلسی، 1404ق ، ج43، ص173)
عامل تأثیر گذار دیگر در تحکیم خانواده، توجه زن به مسئله حجاب و عفاف است. در پرتو رعایت حجاب و التزام به حیا و عفاف است که شخصیت انسانی زن، حفظ و زمینه های رشد و تکامل زن و مرد در ابعاد مختلف فراهم می شود. در پرتو حجاب، پیوند ها و علایق زندگی استحکام و دوام می یابد و امنیت و آرامش روحی و روانی به وجود می آید.
اعتقاد حضرت زهرا(ع) در باب حجاب و تحفظ از بیگانه، دارای عظیمی وصف ناشدنی است.
در همین زمینه نقل کرده اند: مردی نابینا از حضرت فاطمه (ع) اجاره خواست که به خانه او وارد شود و زهرا (ع) خود را پوشانید. رسول خدا (ص) پرسیدند: چرا از او حجاب کردی؟ حضرت زهرا عرض کد: اگر او مرا نمی بیند، من که او را می بینم و همچنین این مرد نا بینا می تواند بو را استشمام کند.» (مجلسی، 1404ق، ج43، ص91).
از ابعاد محبت و مودت میان زن و شوهر، همکاری و مساعدت متقابل آنها برای گذراندن امور زندگی و فروعات آن است.
در زندگی مشترک علی (ع) و فاطمه (ع)، تدبیر کارهای منزل بر عهده زهرا (ع) و تدبیر امور بیرون منزل بر دوش علی (ع) بود. امام باقر فرمودند: «حضرت زهرا (ع) کارهای منزل را با علی(ع) این گونه تقسیم می کردند که خمیر کردن آرد، پختن نان و جارو زدن خانه بر عهده فاطمه (ع) باشد و جمع آوری هیزم و تهیه مواد غذایی اولیه را علی (ع) انجام می دهد.» (دشتی،1375، ص168)
یکی از عوامل موفقیت در زندگی زوجین، صبر و بردباری است که آنها را در معبر عبور از سختی ها یاری می دهد. در هر خانواده ای که صبر وجود نداشته باشد، بنای محبت و استحکام نیز دچار آفت می شود.
روزی رسول خدا (ص)، به خانه دخترش وارد شد و حضرت زهرا (ع) را دید در حالی که لباسش بسیار نامناسب بود؛ از یک طرف، مشغول آرد کردن و تهیه نان بود و از طرفی به فرزندش شیر می داد. پیامبر (ص) با چشمان پر از اشک به ایشان فرمودند: «دخترم این گونه تلخی ها در دنیا برای رسیدن به پاداش اخروی است؛ پس صبر از از دست نده.» زهرا (ع) در پاسخ پدر گفتند: «خدا را حمد می کنم در برابر نعمت هایش و شکر می کنم در برابر نعمت هایش.»(ابن شهر آشوب، 1379، ج3، ص343)
سادگی و قناعت، از جمله عواملی است که تأثیر بسزایی در ازدواج و پایداری خانواده دارد. افرادی که فقط به دنبال تشریفات و دنیا گرایی باشند نمی توانند به اهداف والایی در زندگی دست یابند؛ چون این عوامل، موانعی است بر سر راه رشد و ترقی معنوی و کمال انسانی.
سلمان فارسی می گوید: روزی حضرت زهرا (ع) را دیدم که چادری ساده بر سر داشت. با تعجب عرض کردم: عجبا! دختران پادشاهان بر کرسی های طلایی می نشینند و پارچه های اشرافی به تن می کنند، اما دختر رسول خدا (ص)، نه چادر گران قیمت بر سر دارد، نه لباس فاخر، حضرت زهرا (ع) فرمودند: «ای سلمان! خداوند، لباس های زینتی و تخت های طلایی را برای ما در روز قیامت ذخیره کرده است.»(مجلسی، 1404ق،ج8،ص303)
نتیجه
دین اسلام، ازدواج و تشکیل خانواده را منشأ آرامش و آسایش می داند و امروزه با توجه به حاکمیت زندگی مدرن، ضرورت آسان کردن این سنت الهی در بین جوانان احساس می شود. تأملی ژرف بر سیره معصومان(ع)، نمونه هایی از ازدواج شایسته را نشان می دهد. این نوشتار بر آن بود تا حد مقدور، خطوط اساسی و راه گشای معرفت ازدواج مطلوب را برای صاحبان تأمل، ترسیم نماید. زوج های جوان با تأسی و پیروی از زندگی این بزرگواران می توانند ازدواج پر از شور و عشق داشته باشند.
بدون تردید، وجود مقدس حضرت زهرا(ع)، سیره، رفتار و گفتار آن گرامی برای تمام زنان و جوانان امروزی مایه مباهات و اسوه کامل می باشد و مجموعه ای سالم و کامل از تجسم همه خوبی ها و زیبایی هاست. از این رو، در این مقاله، بخش هایی از سیره و سخن آن بزرگوار که قابلیت الگو برداری و درس آموزی دارد تقدیم گردید، به امید آنکه بتوانیم در عصری که از هر سو دشمنان اسلام، ایمان و ارزش های اصیل جوانان را هدف گرفته اند، افکار و رفتارهای خود را با آن حضرت هماهنگ نماییم.
پینوشتها:
* دانشجوی کارشناسی ارشد تاریخ و فلسفه تعلیم و تربیت دانشگاه تربیت مدرس
** دانشیار دانشگاه تربیت مدرس
منابع:
1. این شهر آشوب، محمد بن عی؛ مناقب آل ابی طالب؛ تهران: ذوی القربی، 1379.
2. اربلی، علی بن عیسی؛ کشف الغمه فی معرفة الائمه؛ تهران: اسلامیه، 1381.
3. بابازاده، علی اکبر؛ تحلیل سیره فاطمة الزهرا(ع)؛ [بی جا]، انصاریان، 1376.
4. بحرانی، عبدالله؛ عوالم العلوم؛ قم: مدرسه الامام المهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف)، [بی تا].
5. حائری مازندرانی، مهدی؛ کوکب الدری؛ قم: مکتب الحیریه،1374 .
6. حر عاملی، محمد بن الحسن؛ وسائل الشیعه؛ تهران: اسلامیه، 1367.
7. دشتی، محمد؛ نهج الحیاة، قم: مؤسسه تحقیقاتی امیرالمؤمنین (ع)، 1375.
8. سپهر، محمد تقی؛ ناسخ التواریخ؛ تهران: اسلامیه، 1382.
9. شیخ الاسلامی، حسین؛ مسند فاطمه الزهرا؛ قم: دفتر تبلیغاتی اسلامی، 1377.
10. شیخ مفید، محمد بن محمد؛ اختصاص؛ قم: جامعة الندرسین، 1374.
11.قندوزی، سلیمان بن ابراهیم؛ ینابیع المودة لذوی القربی؛ تهران: [بی تا]، 1380.
12.مجلسی، محمد باقر؛ بحارالانوار؛ تهران: دارالکتب الاسلامیه، 1404ق.
13. مظاهری، حسین؛ مجموعه مقالات الزهرا (ع)؛ [بی جا]، [بی تا]، 1372.
فصلنامه علمی- ترویجی مباحث بانوان شیعه شماره-24
منبع : rasekhoon.net
غریب بن غریب
در غمت گفته هزار است، غریب بن غریب!
دل غمین است و فکار است، غریب بن غریب!
در شبِ سرد فراقت دلِ عالم خون است
چون که پایانِ بهار است، غریب بن غریب!
چه کسی دیده که همسر بشود دشمنِ مرد
قاتلت حیله ی یار است، غریب بن غریب!
زهرِ سوزنده چها کرده میانِ جگرت
که چنین حالِ تو زار است، غریب بن غریب!
چشم خونبارِ رضا، چشم به راهت به جنان
بین که بی صبر و قرار است، غریب بن غریب!
پدرت بود غریب و تو شدی غربت کش
غصه بی حد و شمار است، غریب بن غریب!
کمی از خاک حریمت به دو چشمِ فطرس
سرمه ی چشمِ خمار است، غریب بن غریب!
بمناسبت فرارسيدن شهادت حضرت جواد الائمه عليه السلام
مأمون در جواب امّ فضل نوشت:ماتورا به عقد ابوجعفر درنیاوردیم که حلالی را بر او حرام کنیم، دیگر از این شکایتها نکن.به هر حال، ام فضل پس از مرگ پدر، امام را در بغداد مسموم کرد و…
آگاهی های تاریخی درباره زندگی امام جواد علیه السلام چندان گسترده نیست؛ زیرا افزون بر آن که محدودیتهای سیاسی همواره مانع از انتشار اخبار مربوط به امامان معصوم علیه السلام می گردید، تقیه و شیوه های پنهانی مبارزه که برای ” حفظ امام و شیعیان از فشار حاکمیت” بود، عامل مؤثری در عدم نقل اخبار در منابع تاریخی است. افزون بر آن، زندگی امام جواد علیه السلام چندان طولانی نبوده است که اخبار فراوانی هم از آن در دسترس ما قرار گیرد.
و نیز گفتنی است، زمانی که امام رضا علیه السلام به خراسان برده شد، هیچ یک از اعضای خانواده خود را به همراه نبرد و در آنجا تنها زندگی می کرد. و از اخبار مربوط به شهادت امام رضا علیه السلام چنین بر می آید که امام جواد علیه السلام آن هنگام در مدینه اقامت داشت و تنها برای غسل پدر و اقامه نماز به آن حضرت در طوس حضور یافت.
هنگامی که مأمون بعد از شهادت امام رضا علیه السلام در سال 204 به بغداد بازگشت، از ناحیه حضرتش اطمینان خاطر پیدا کرده بود، ولی این را می دانست که شیعیان پس از امام رضا علیه السلام فرزند او را به امامت خواهند پذیرفت و در این صورت خطر همچنان بر جای خود خواهد ماند. او سیاست کنترل امام کاظم علیه السلام توسط پدرش را- که او را به بغداد آورده و زندانی کرده بود- به یادداشت و با الهام از این سیاست، همین رفتار را با امام رضا علیه السلام در پیش گرفت، ولی با ظاهری آراسته و فریبکارانه، به گونه ای که می کوشید نه تنها در ظاهر امر مسأله زندان و مانند آن در کار نباشد، بلکه با برخورد دوستانه، چنین تبلیغ شود که او علاقه و محبت ویژه نیز به ایشان دارد. اینک نوبت امام جواد علیه السلام فرا رسیده بود تا به نحوی کنترل شود. مأمون برای انجام این هدف، دختر خود را به عقد وی درآورد و او را داماد خود کرد. از همین رهگذر بود که مأمون به راحتی می توانست از طرفی امام را در کنترل خود داشته باشد و از طرف دیگر آمد و شد شیعیان و تماس های آنان را با آن حضرت زیر نظر بگیرد.
بر اساس برخی نقلها، مأمون پس از ورود به بغداد- در سال204- بلافاصله امام جواد علیه السلام را از مدینه به بغداد فراخواند.(1) افزون بر این، مأمون متهم بود که امام رضا علیه السلام را به شهادت رسانده است. اکنون می بایست با فرزند وی به گونه ای رفتار کند که از آن اتهام نیز مبرّی شود.
از روایتی که شیخ مفید از ریان بن شبیب نقل کرده، چنین بر می آید: موقعی که مأمون تصمیم به ازدواج ام فضل با امام جواد علیه السلام گرفت، عباسیان برآشفتند؛ زیرا ترس آن داشتند که پس از مأمون، خلافت به خاندان علوی برگردد، چنانکه درباره امام رضا علیه السلام هم به سختی دچار همین نگرانی شده بودند.(2) ولی به طوری که از دو روایت فوق برمی آید، آنان مخالفت خود را به گونه دیگری وانمود کرده و گفتند: دختر خود را به ازدواج کودکی درمی آورد که :” لَم یتَفَقَّهُ فی دینِ الله ولا یعرف حلاله من حرامه ولا فرضاً من سنّته"؛کودکی که تفقه در دین خدا ندارد، حلال را از حرام تشخیص نمی دهد و واجب را از مستحب باز نمی شناسد.
مأمون در مقابل این برخورد، مجلسی برپا کرد و امام جواد علیه السلام را به مناظره علمی با یحیی بن اکثم، بزرگترین دانشمند و فقیه سنی آن عصر، فراخواند تا بدین وسیله مخالفان و اعتراض کنندگان عباسی را به اشتباه خود آگاه کند.(3) این در حالی بود که بنا به این دو روایت، هنگام عقد ازدواج ام فضل با امام جواد علیه السلام هنوز به آن حضرت ” صبی” اطلاق می شده است.
مكتب علمى امام جواد علیه السلام
مى دانیم كه یكى از ابعاد بزرگ زندگى ائمه ما، بعد فرهنگى آنها است. این پیشوایان بزرگ هركدام درعصر خود فعالیت فرهنگى داشته در مكتب خویش شاگردانى تربیت مىكردند و علوم و دانشهاى خود را توسط آنان در جامعه منتشر مىكردند، اما شرائط اجتماعى و سیاسى زمان آنان یكسان نبوده است، مثلا در زمان امام باقرعلیه السلام و امام صادق علیه السلام شرائط اجتماعى مساعد بود و به همین جهت دیدیم كه تعداد شاگردان و راویان حضرت صادق علیه السلام بالغ برچهار هزار نفر مى شد، ولى از دوره امام جواد تا امام عسكرى علیه السلام به دلیل فشارهاى سیاسى و كنترل شدید فعالیت آنان از طرف دربار خلافت، شعاع فعالیت آنان بسیار محدود بود و ازاین نظر تعداد راویان و پرورش یافتگان مكتب آنان نسبت به زمان حضرت صادق علیه السلام كاهش بسیار چشمگیرى را نشان مىدهد.
بنابراین اگر مى خوانیم كه تعداد راویان و اصحاب حضرت جوادعلیه السلام قریب صد و ده نفر بوده اند (4) و جمعا 250 حدیث از آن حضرت نقل شده (5) ، نباید تعجب كنیم، زیرا از یك سو، آن حضرت شدیدا تحت مراقبت و كنترل سیاسى بود و از طرف دیگر، زود به شهادت رسید و به اتفاق نظر دانشمندان بیش از بیست و پنج سال عمر نكرد!
درعین حال، باید توجه داشت كه در میان همین تعداد محدود اصحاب و راویان آن حضرت، چهره هاى درخشان و شخصیتهاى برجسته اى مانند: على بن مهزیار، احمد بن محمد بن ابى نصر بزنطى، زكریا بن آدم، محمد بن اسماعیل بن بزیع، حسین بن سعید اهوازى، احمد بن محمد بن خالد برقى بودند كه هر كدام در صحنه علمى و فقهى وزنه خاصى به شمار مىرفتند، و برخى داراى تالیفات متعدد بودند.
از طرف دیگر، روایان احادیث امام جوادعلیه السلام تنها در محدثان شیعه خلاصه نمى شوند، بلكه محدثان و دانشمندان اهل تسنن نیز معارف و حقایقى از اسلام را از آن حضرت نقل كرده اند. به عنوان نمونه «خطیب بغدادى» احادیثى با سند خود ازآن حضرت نقل كرده است. (6) هم چنین حافظ «عبد العزیز بن اخضر جنابذى» در كتاب «معالم العترة الطاهرة» (7) و مؤلفانى نیز مانند: ابو بكر احمد بن ثابت، ابواسحاق ثعلبى، و محمد بن مندة بن مهربذ در كتب تاریخ و تفسیر خویش روایاتى از آن حضرت نقل كرده اند. (8)
نحوه شهادت حضرت
درباره آمد و شد امام در مدینه و احترام مردم نسبت به آن حضرت، اطلاعات مختصری در پاره ای از روایات آمده است.(9)
فراخوانی آن حضرت به بغداد، در سال 220، توسط معتصم عباسی، آن هم درست در همان اولین سال حکومت خود، نمی توانست بی ارتباط با جنبه های سیاسی قضیه باشد. به ویژه که درست همان سال که حضرت جواد علیه السلام به بغداد آمد، رحلت کرد؛ این در حالی بود که تنها 25 سال از عمر شریفش می گذشت. عناد عباسیان با آل علی علیه السلام به ویژه با امام شیعیان که در آن زمان جمعیت متنابهی تابعیت مستقل آنها را پذیرفته بودند، شاهدی است بر توطئه حکومت در شهادت امام جواد علیه السلام. همچنین خواستن آن حضرت به بغداد و درگذشت وی در همان سال در بغداد، همگی شواهد غیرقابل انکاری بر شهادت آن بزرگوار به دست عوامل عباسی می باشد.
مرحوم شیخ مفید، با اشاره به روایتی درباره مسمومیت و شهادت امام جواد علیه السلام، رحلت آن حضرت را مشکوک دانسته است.(10) بنا به روایت مستوفی، عقیده شیعه بر این است که معتصم آن حضرت را مسموم نموده است.(11)
پاره ای از منابع اهل تسنن، اشاره بر این دارند که امام جواد علیه السلام به میل خود و برای دیداری از معتصم عازم بغداد شده است.(12) در حالی که منابع دیگر، حاکی از آنند که معتصم به ابن زیات مأموریت داد تا کسی را برای آوردن امام به بغداد بفرستد.(13) ابن صبّاغ نیز با عبارت” اِشخاص المعتصم له من المدینة"(14) این مطلب را تأیید کرده است.
مسعودی روایتی نقل کرده که بنابر آن، شهادت آن حضرت به دست ام فضل، در زمانی رخ داده که امام از مدینه به بغداد نزد معتصم آمده بود.(15) ام فضل پس از شهادت امام، به پاس این عمل خود به حرم خلیفه پیوست.(16) این نکته را نباید از نظر دور داشت که ام فضل در زندگی مشترک خود با امام جواد علیه السلام از دو جهت ناکام مانده بود:
نخست آن که از آن حضرت دارای فرزندی نشد.
دوم آن که امام نیز چندان توجهی به وی نداشت .
ام فضل یک بار (گویا از مدینه) نامه ای نگاشت و از امام نزد مأمون شکایت کرد و از این که امام چند کنیز دارد گله نمود، ولی مأمون در جواب او نوشت:
ما تو را به عقد ابوجعفر درنیاوردیم که حلالی را بر او حرام کنیم، دیگر از این شکایتها نکن.(17) به هر حال، ام فضل پس از مرگ پدر، امام را در بغداد مسموم کرد و راه یافتن او به حرم خلیفه و برخورداری از مواهب موجود در آن، نشانی از آن است که این عمل به دستور معتصم انجام شده است.(18) و بالاخره امام جواد علیه السلام به شهادت رسید و حرم مطهر ایشان در کاظمین عراق قرار دارد که ملجا و پناهگاه عاشقان ایشان است .
نمونه هايى از فضايل و سيره فردى امام محمد بن على الجواد(ع)
از جانب مادرم فاطمه (س) طواف كنيد
1- موسى بن قاسم گويد: به أبى جعفر ثانى (امام جواد) (ع) گفتم: خواستم به عوض شما و پدرتان طواف كنم، ولى مىگويند از طرف اوصياء، طواف صحيح نيست؛ فرمود: نه، هر قدر بتوانى طواف كن، اين كار جايز است.
بعد از سه سال، به آن حضرت گفتم: من از شما اجازه خواستم كه از جانب شما و پدرتان طواف كنم، اجازه فرمودى، آنچه خدا خواست از طرف شما طواف كردم، بعد چيز ديگرى به نظرم آمد و به آن عمل كردم؟ امام فرمود: آن چيست ؟
گفتم: يك روز از طرف رسول الله (ص) سه بار طواف كردم، در روز دوم از طرف اميرالمؤمنين (ع) طواف به جاى آوردم، در روز سوم از جانب امام حسن و در روز چهارم از طرف امام حسين، روز پنجم بعوض على بن الحسين، روز ششم از أبى جعفر محمد بن على، روز هفتم از جعفر محمد، روز هشتم از جانب پدرت موسى بن جعفر روز نهم از جانب پدرت على بن موسى، روز دهم از جانب شما اى آقاى من!. اينها آنان هستند كه به ولايتشان عقيده دارم.
فرمود: آن وقت به خدا قسم به دينى اعتقاد دارى كه خداوند از بندگان غير آن را قبول ندارد، گفتم: گاهى هم از جانب مادرت فاطمه (س) طواف كردم وگاهى نكردم، فرمود: اين كار را زياد كن، اين انشاء الله أفضل اعمالى است كه مىكنى(19)
نامه امام رضا (ع)به پسرش امام جواد(ع)
2- أبى نصر بزنطى فرموده: نامه امام رضا (ع) را خواندم كه به پسرش امام جواد نوشته بود: به من خبر رسيد كه چون سوار شدى غلامان تو را از در كوچك بيرون مى كنند، اين كار از بخل آنهاست، تا كسى از تو خيرى نبيند، تو را به حق خودم قسم مىدهم دخول و خروجت فقط از در بزرگ باشد و چون سوار شدى مقدارى پول طلا و نقره همراهت بردار تا هر كه سؤال كند چيزى به او بدهى.
هر كه از عموهايت از تو احسانى خواست كمتر از پنجاه دينار نده، بيشتر از آن به اختيار توست، هر كه از عمه هايت چيزى از تو خواست كمتر از بيست و پنج دينار نده، زيادى به اختيار توست، من مى خواهم خدا تو را رفعت بخشد، انفاق كن، از جانب خدا از تنگدستى نترس. (20)
* * *
نامه امام جواد (ع)به حاكم سجستان
3- مردى از بنى حنيفه گويد: در اولين سال خلافت معتصم عباسى كه امام جواد (ع) به حج رفته بود، با وى رفيق راه بودم روزى در سر سفره طعام كه عدهاى از رجال خليفه نيز بودند، گفتم: فدايت شوم، والى ما مردى است كه شما اهل بيت را دوست دارد و من به دفتر او ماليات بدهكارم، اگر صلاح بدانيد نامهاى بنويسيد كه به من ارفاق كند.
امام فرمود: من او را نمىشناسم،گفتم: فدايت شوم، او همانطور است كه گفتم: از دوستان شماست، نامه شما به حال من مفيد است، امام (ع) كاغذ به دست گرفت و نوشت:
بسم الله الرحمن الرحيم آورنده نامه من از تو مذهب خوبى نقل كرد، از حكومت فقط كار نيك براى تو مىماند، به برادرانت نيكى كن، بدان خداى تعالى ازاندازه ذره و خردل از تو سؤال خواهد كرد.
آن مرد گويد: چون وارد سجستان شدم، به حسين بن خالد كه والى آن جا بود خبر داده بودند كه از جانب امام صلوات الله عليه نامهاى براى او مى آورم، والى در دو فرسخى شهر خودش را به من رسانيد نامه را به او دادم، گرفت و بوسيد و آن را بر دو چشم خويش گذاشت.
گفت: حاجتت چيست؟ گفتم: در دفتر تو ماليات بدهكارم، آن را از ديوان محو كرد و گفت: تا بر سر كار هستم ديگر ماليات مده، بعد گفت: خانوادهات چند نفر است؟ گفتم: فلان قدر، فرمود به من و آنها احسان كردند، تا او زنده بود ديگر ماليات ندادم، و تا زنده بود مرتب به من احسان مى كرد. (21)
* * *
نامه امام جواد (ع)به على بن مهزيار اهوازى
4- امام جواد (ع) به ثقه جليل القدر على بن مهزيار اهوازى چنين نوشتند: بسم الله الرحمن الرحيم يا على! خداوند پاداش تو را نيكو گرداند و در بهشت خودش جاى دهد، و از خوارى دنيا و آخرت بدورت دارد، و با ما اهل بيت محشور فرمايد.
يا على! تو را امتحان كردم و در نصيحت و اطاعت و خدمت و توقير و احترام به امام و قيام به آنچه بر تو واجب است، صاحب اختيارت گردانيدم، اگر بگويم نظير تو را نديدهام اميدوارم راست گفته باشم.
خداوند پاداشت را جنات فردوس قرار بدهد، نه مقامت بر من پوشيده است و نه خدمتت در گرم و سرد و شب و روز، از خدا مىخواهم چون اولين و آخرين را براى قيامت جمع كند، رحمتى بر تو عنايت فرمايد كه بوسيله آن مورد غطبه ديگران باشى كه او شنونده دعاست.(22)
ناگفته نماند: على بن مهزيار اهوازى از امام رضا (ع) حديث نقل كرده و از خواص امام جواد (ع) بود و از جانب آن حضرت وكالت داشت و نيز از جانب امام هادى (ع)، درباره وى توقيعاتى از آن حضرت صادر شد كه مقام و عظمت او را در نزد شيعه روشن كرد، او در روايت، موثق بود و كتابهاى مشهور نوشت. (رجال نجاشى).
* * *
دستوربه مدارا با پدرناصبى
5- بكربن صالح گويد: به امام ابى جعفر ثانى (ع) نوشت: پدرم ناصبى و خبيث الرأى است، از او بسيار سختى ديده ام، فدايت شوم براى من دعا كن و بفرما: چه كنم، آيا افشاء و رسوايش كنم يا با او مدارا نمايم؟
امام (ع) در جواب نوشت: مضمون نامهات در باره پدرت فهميدم، پيوسته انشاء الله براى تو دعا مىكنم، مدارا براى تو بهتر از افشاگرى است، با سختى آسانى هست، صبر كن «ان العاقبة للمتقين» خدا تو را در ولايت كسى كه در ولايتش هستى ثابت فرمايد. ما و شما در امانت خدا هستيم خدايى كه امانتهاى خويش را ضايع نمىكند.
بكربن صالح گويد: خدا قلب پدرم را به من برگردانيد بطورى كه در كارى با من مخالفت نمىكرد. (23)
* * *
معجزه اى از جواد الائمه صلوات الله عليه
6- شيخ مفيد رحمةالله از محمد بن حسان از على بن خالد نقل كرده: گويد: در سامراء بودم، گفتند: مردى را از شام آورده و زندان انداخته اند چون ادعا كرده كه من پيغمبرم، اين سخن بر من گران آمد، خواستم او را ببينم، با زندانبانان آشتى برقرار كردم تا اجازه دادند پيش او بروم.
بر خلاف شايعه اى كه راه انداخته بودند، ديدم آدم وارسته و عاقلى است، گفتم: فلانى درباره تو مىگويند كه ادعاى نبوت كرده اى و علت زندان رفتنت همين است؟
گفت: حاشا كه من چنين ادعايى كرده باشم، جريان من از اين قرار است:
من در شام در محلى كه گويند: رأس مبارك امام حسين را در آن گذاشته بودند مشغول عبادت بودم، ناگاه ديدم شخصى نزد من آمد و به من گفت: برخيز برويم، من برخاسته و با او براه افتادم، چند قدم نرفته بوديم كه ديدم در مسجد كوفه هستم، فرمود: اين جا را مىشناسى؟
گفتم: آرى، مسجد كوفه است، او در آن جا نماز خواند، من هم نماز خواندم، بعد با هم از آن جا بيرون آمديم، مقدارى با او راه رفتم ناگاه ديدم كه در مسجد مدينه هستيم .
به رسول خدا (ص) سلام كرد و نماز خواند، من هم با او نماز خواندم، بعد از آن جا خارج شدم، مقدارى راه رفتيم ناگاه ديدم كه در مكه هستيم، كعبه را طواف كرد، من هم طواف كردم. (24)
بعد ازآن جا خارج شدم چند قدم نرفته بوديم كه ديدم در جاى خودم كه در شام مشغول عبادت بودم، هستم. آن مرد رفت، من غرق تعجب بودم كه خدايا او كى بود و اين چه كار؟! يك سال از اين جريان گذشت كه ديدم باز همان شخص آمد، من از ديدن او شاد شدم، مرا دعوت كرد كه با او بروم، من با او رفتم، و مانند سال گذشته مرا به كوفه و مدينه و مكه برد و به شام برگردانيد.
و چون خواست برود گفتم: تو را قسم مىدهم به آن خدايى كه بر اين كار قدرت داده بگو تو كيستى؟! فرمود: من محمد بن على بن موسى بن جعفر هستم:
«قلت سألتك بالحق الذى أَقدرك على ما رايتُ منك إلاّ أَخْبر تَنى من انت قال: أنا محمد بن على بن موسى بن جعفر (ع)».
من اين جريان را به دوستان و آشنايان خبر دادم، قضيه منتشر گرديد تا به گوش محمد بن عبدالملك زيات (25)رسيد، او فرمان داد مرا به زنجير كشيده به اين جا آوردند و اين ادعاى محال را به من نسبت دادند، گفتم: جريان تو را به محمد بن عبدالملك زيات برسانم؟ گفت: برسان .
من نامه اى به محمد بن عبدالملك وزير اعظم معتصم عباسى نوشته، جريان او را باز گفتم، وزير در زير نامه من نوشته بود: احتياج به خلاص كردن ما نيست، به آن كس كه تو را از شام به كوفه و از كوفه به مدينه و از مدينه به مكه برد و باز به شام برگردانيد و همه را در يك شب انجام داد، بگو تا تو را از زندان آزاد كند.
على بن خالد گويد: من از ديدن جواب نامه، از نجات او مأيوس شدم، گفتم: بروم و به او تسلى بدهم و چون به زندان آمدم ديدم مأموران زندان همه غرق در حيرتند و بى خود به اين طرف و آن طرف مىدوند، گفتم: جريان چيست؟!
گفتند: آن زندانى در زنجير و مدعى نبوت، از ديشب مفقود شده، درها بسته قفلها مهر و موم است، ولى معلوم نيست به آسمان و يا به زير زمين رفته و يا مرغان هوا او را ربوده اند؛ على بن خالد، زيدى مذهب بود، از ديدن اين ماجرا معتقد به امامت گرديد و اعتقادش خوب شد. (26)
* * *
معجزه ای دیگر
7- کلینی رحمةالله در کتاب «کافی» بابی تحت عنوان « آنچه به سبب آن ادعای حقّ و باطل از یکدیگر جدا می گردد» تشکیل داده و در آنجا از محمّد بن ابی العلاء نقل کرده است که گفت:
از یحیی بن اکثم قاضی سامراء - بعد از آن که او را بسیار امتحان نمودم و با او مناظره و گفتگو و مراسله داشتم و از علوم آل محمّد علیهم السلام سؤال کردم - شنیدم که گفت: روزی وارد مسجد رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم شدم تا قبر مبارک او را طواف کنم، حضرت جواد علیه السلام را دیدم که در آنجا طواف می کند، درباره مسایلی که در نظر داشتم با آن حضرت گفتگو کردم و او همه را جواب فرمود.
به ایشان عرض کردم: می خواهم سؤالی از شما بپرسم ولی بخدا قسم خجالت می کشم. امام علیه السلام فرمود:
من از آن سؤال به تو خبر می دهم قبل از آن که بپرسی، می خواهی سؤال کنی که امام کیست؟
عرض کردم: بخدا قسم سؤال مورد نظرم همان است.
فرمود: من امام هستم، عرض کردم نشانه ای می خواهم تا یقین کنم.
آن حضرت در دست خود عصایی داشت، وقتی من چنین گفتم فوراً آن عصا شروع به صحبت کرد و گفت:
“إنّ مولای امام هذا الزمان و هو الحجّة.”
به راستی مولا و صاحب من امام این زمان است و او حجت پروردگار است.(27)
پی نوشت ها
1- الحیاة السیاسیة للامام الجوادعلیه السلام، ص 65.
2- الارشاد، ص 319.
3- همان، صص319-320.
4- شیخ طوسى، رجال، الطبعة الاولى، نجف، منشورات المكتبة الحیدریة، 1381 ه. ق، ص 397-409. مؤلف «مسند الامام الجواد» تعداد یاران و شاگردان امام جواد را 121 نفر مىداند (عطاردی، شیخ عزیز الله، مسند الامام الجواد، مشهد، المؤتمر العالمی للامام الرضاعلیه السلام، 1410 ه. ق) و قزوینى آنها را جمعا 257 نفر مىداند (قزوینی، سید محمد كاظم، الامام الجواد من المهد الى اللحد، الطبعة الاولى، بیروت، مؤسسة البلاغ، 1408 ه. ق)
5- آقاى عطاردى در مسند الامام الجواد با احصائى كه كرده مجموع احادیث منقول از پیشواى نهم را در زمینههاى مختلف فقهى، عقیدتى، اخلاقى، و… ، تعداد مذكور در فوق ضبط كرده است.
6- تاریخ بغداد، بیروت، دارالكتاب العربی،ج3، صص54 و55.
7- امین، سید محسن، اعیان الشیعة، بیروت، دارالتعارف للمطبوعات،1403 ه. ق،ج2، ص 35.
8- ابن شهرآشوب،قم،المطبعة العلمیة،ج 4، ص384.
9- الکافی، ج1، صص492-493.
10- الارشاد، ص 326.
11- تاریخ گزیده ، صص 205-206.
12- الائمه الاثنی عشر، ابن طولون، ص 103؛ شذرات الذهب، ج2، ص 48.
13- بحارالانوار، ج50، ص8.
14- الفصول المهمه، ص 275.
15- مروج الذهب، ج3، ص 464.
16- الائمة الاثنی عشر، ابن طولون ص 104، الفصول المهمه، ص 276. ام فضل، خواهرزاده معتصم بود.
17- الارشاد، ص 323.
18- الکافی، ج 1، ص 323.
19- كافى: ج 4 ص 314 كتاب الحج باب الطواف والحج عن الائمه (ع).
20- عيون اخبار الرضا: ج 2 ص 8.
21-كافى: ج 5 ص 111 كتاب المعيشة باب عمل السلطان و جوائزهم.
22- بحار: ج 50 ص 105 از غيبت شيخ.
23- بحارالانوار : ج 50 ص 55.
24- در نقل كافى آمده كه گويد: اعمال حج را با او به جاى آورد.
25- محمد بن عبدالملك زيات مردى ناكس و توانائى بود و در تنور ميخ دارى كه براى شكنجه مجرمين به وجود آورده بود كشته شد، ماجراى عبرت انگيزى دارد.
26- ارشاد مفيد: ص 305، مرحوم كلينى آنرا در كافى: ج 1 ص 492 باب مولد أبى جعفر محمد بن على الثانى (ع) نقل كرده است، مجلسى رضوان الله عليه آنرا در بحار: ج 50 ص 38 - 40 از بصائرالدرجات نقل مىكند و مى گويد: آنرا شيخ مفيد در ارشاد و طبرسى در اعلام الورى از ابن قولويه از كلينى نقل كرده اند.
27- اصول کافی، ج 1، ص 353.
منبع :http//:www.javedan.ir
توبه سر دسته راهزنان
داستان های درمورد نماز
داستان اول
یكی از علماء از كربلا و نجف برمی گشت ولی در راه برگشت در اطراف كرمانشاه و همدان گرفتار دزدان شده و هر چه او و رفقایش داشتند، همه را سارقین غارت نمودند. آن عالم می گوید : « من كتابی داشتم كه سالها با زحمت و مشقّت زیادی آن را نوشته بودم و چون خیلی مورد علاقه ام بود در سفر و حضر با من همراه بود، اتفاقاً كتاب یاد شده نیز به سرقت رفت، به ناچار به یكی از سارقین گفتم من كتابی در میان اموالم داشتم كه شما آن را به غارت برده اید و اگر ممكن است آن را به من برگردانید زیرا بدرد شما نمی خورد». آن شخص گفت: « ما بدون اجازه رئیس نمی توانیم كتاب شما را پس بدهیم و اصلاً حق نداریم دست به اموال بزنیم ». گفتم: « رئیس شما كجا است ». گفت: « پشت این كوه جایگاه او است » . لذا من به همراهی آن دزد به نزد رئیسشان رفتیم، وقتی وارد شدیم دیدم كه رئیس دزدها نماز می خواند. موقعی كه از نماز فارغ شد آن دزد به رئیس خود گفت: « این عالم یك كتابی بین اموال دارد و آن را می خواهد و ما بدون اجازهی شما نخواستیم بدهیم ». من به رئیس دزدها گفتم: « اگر شما رئیس راهزنان هستید، پس این نماز خواندن چرا؟ نماز كجا؟ دزدی كجا؟ ». گفت: « درست است كه من رئیس راهزنان هستم ولی چیزی كه هست، انسان نباید رابطهی خود را با خدا به كلّی قطع كند و از خدا تماماً روی گردان شود، بلكه باید یك راه آشتی را باقی گذارد. حالا كه شما عالمید به احترام شما اموال را برمی گردانیم ». و دستور داد همین كار را كردند و ما هم خوشحال با اموالمان به راهمان ادامه دادیم. پس از مدّتی كه به كربلا و نجف برگشتم، روزی در حرم امام حسین - علیه السّلام - همان مرد را دیدم كه با حال خضوع و خشوع گریه و دعا می كرد. وقتی كه مرا دید شناخت و گفت: « مرا می شناسی؟ » گفتم: « آری! » گفت: « چون نماز را ترك نكردم و رابطه ام با خدا ادامه داشت، خدا هم توفیق توبه داده و از دزدی دست برداشتم و هر چه از اموال مردم نزد من بود، به صاحبانشان برگرداندم و هر كه را نمی شناختم از طرف آنها صدقه دادم و اكنون توفیق توبه و زیارت پیدا كردهام ».[1] [1] . كتاب پاداشها و كیفرها.
حيات احمد
رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم:
بايد بيش ترين هم تو نماز باشد؛زيرا نماز،بعد از پذيرفتن دين در راس اسلام است.
حديث 10539،ميزان الحكمه جلد 7
درباره فرمانده شهيد مهدي باكري:
به مان گفت:«من تندتر ميرم شما پشت سرم بياين.»
تعجب كرده بوديم. سابقه نداشت بيش تر از صد كيلومتر سرعت بگيرد. غروب نشده رسيديم گيلانغرب.جلوي مسجدي ايستاد. ما هم پشت سرش.
نماز كه خوانديم،سريع آمديم بيرون. داشتيم تند تند پوتين هامان را مي بستيم كه زود راه بيفتيم گفت«كجا با اين عجله؟ مي خواستيم به نماز جماعت برسيم كه رسيديم.»
جلد 3 يادگاران، خاطره 30.
استاد رحیم پور ازغدی در اجتماع طلاب حوزه های علمیه
امروز اسلام برای غربی ها و کرسی های فکری آنان یک موضوع نیست بلکه یک مدعی در عرصه معرفت اخلاقی، اجتماعی، نظریه پردازی و نظام سازی است که ترکیب قدرت، ثروت و معرفت در جهان مادی را زیر سوال برده است.
حوزه های علمیه وظیفه دارند با شناخت کافی و جامع از اسلام اصیل که با عدالت، اخلاق، آزادی، رحمت و منطق و عقلانیت همراه است و همچنین پیامبر(ص) آن را به همگان درست و کامل معرفی کنند.
وی گفت: جهان اسلام از اینگونه توهین های سبک سرانه نگران نیست بلکه آنچه موجب نگرانی است گم کردن معیارهای اسلام واقعی و مخلوط شدن اسلام ناب با اسلام آمریکایی است.
رحیم پور ازغدی تصریح کرد: اگر اسلام کامل و مطلوب را شناسایی نکرده و آن را برای حل مشکلات اجتماعی و اقتصادی جوامع بکار نگیریم اسلام، ناکارآمد جلوه کرده و این بزرگترین ضربه به اسلام است و در واقع اسلام قلابی بزرگترین ضربه را به اسلام اصیل خواهد زد.
وی در پایان با تمجید از شخصیت پیامبر اسلام(ص) ایشان را فردی کامل و انسانی والا معرفی کرد که با بعثت خود کینه ها و جنگ های فردی، طایفه ای و قومی را از بین برد و آن را به محبت تبدیل و با جهل مقابله کرد و تاکید کرد که این موضوع را همه مستشرقین اذعان کرده اند.
این پژوهشگر حوزه دین با اشاره به اجتنابناپذیر بودن تفاوتهای مذهبی در میان مسلمانان گفت: دشمنان سعی میکنند به وسیله اینگونه اقدامات بیداری اسلامی را به چالش بکشند و در این به راه اندازی جنگهای قومیتی و مذهبی یا حتی جنگ بین ادیان روی آوردهاند.
وی با تاکید بر وحدت میان مسلمانان به منظور مقابله صحیح با دشمنان اسلام تصریح کرد: پیامبر اکرم (ص) منشأ تمام تحولات مثبت صورت گرفته است و به همین دلیل مورد توهین و تهاجم قرار میگیرد.
رحیمپور ازغدی عنوان داشت: در میان تمام فرق اسلامی برخی افراد جزئی نگر وجود دارند که اصل موضوع و کلیات را فراموش کرده، به جزئیات میپردازند و نمونه این اشخاص در بین شیعیان ایران نیز در زمان رژیم شاه حضور داشتند که تقیه کامل در مقابله با حکومت را رعایت میکردند اما پس از انقلاب خود را متشرعان واقعی نشان دادند.
این استاد دانشگاه با بیان اینکه جنگ قومیتی، نژادی، قبیلهای و مذهبی و نیز جنگ دینی بین مسلمانان و مسیحیان تنها نقطه آسیبپذیر بیداری اسلامی محسوب میشود ابراز کرد: اسلام هیچ گاه به وسیله کفر حذف نشده بلکه زمانی که دین الهی به صورتی زشت و زننده معرفی شود آنگاه نه تنها مشکلات مسلمانان را حل نمیکند بلکه در مقابل دشمنان نیز شکست خواهد خورد.
وی با اشاره به بیانات بنیان گذار کبیر انقلاب افزود: امام خمینی (ره) عقیده داشتند که مسلمانان نباید از اهانتها بترسند بلکه باید از جانب خود بیشتر در هراس باشند.
رحیمپور ازغدی خاطرنشان کرد: اسلام از همان آغاز به وسیله نفوذ منافقانی چون ابوسفیانها و معاویهها تضعیف شد و آنها شکست بدر را در صفین جبران کردند و در عاشورا این مسئله را به شکل عریانتری نمایان ساختند.
این محقق مسائل دینی با بیان اینکه اسلام امروز بیشترین ضربه را از نفاق خواهد خورد گفت: توهین به پیامبر (ص) نشانه جهانیتر شدن ایشان است.
وی با تاکید بر نقش ویژه حوزههای علمیه در دفاع از نبی مکرم اسلام (ص) و مقدسات مسلمانان بیان داشت: مردم عادی تظاهرات و راهپیماییهای خود را برگزار میکنند اما وظیفه اساسی حوزهها و روحانیون در این زمینه تازه شروع شده است.
رحیمپور ازغدی گفت: ضروری است که دین به صورت یک مجموعه و با نگاه اجتهادی مورد بررسی قرار گیرد و در این میان باید مراقب جریان نو اخباریگری نیز باشیم که تنها بر روایات خاصی آن هم در حوزهای محدود تکیه دارد.
لبخندهاي پشت خاكريز
كي با حسين كار داشت؟
یک قناسه چی ایرانی که به زبان عربی مسلط بود اشک عراقی ها را درآورده بود. با سلاح دوربین دار مخصوصش چند ده متری خط عراقی ها کمین کرده بود و شده بود عذاب عراقی ها. چه می کرد؟
بار اول بلند شد و فریاد زد:« ماجد کیه؟» یکی از عراقی ها که اسمش ماجد بود سرش را از پس خاکریز آورد بالا و گفت: « منم!»
ترق!
ماجد کله پا شد و قل خورد آمد پای خاکریز و قبض جناب عزراییل را امضا کرد! دفعه بعد قناسه چی فریاد زد:« یاسر کجایی؟» و یاسر هم به دست بوسی مالک دوزخ شتافت!
چند بار این کار را کرد تا این که به رگ غیرت یکی از عراقی ها به نام جاسم برخورد. فکری کرد و بعد با خوشحالی بشکن زد و سلاح دوربین داری پیدا کرد و پرید رو خاکریز و فریاد زد:« حسین اسم کیه؟» و نشانه رفت. اما چند لحظه ای صبر کرد و خبری نشد. با دلخوری از خاکریز سرخورد پایین. یک هو صدایی از سوی قناسه چی ایرانی بلند شد:« کی با حسین کار داشت؟» جاسم با خوشحالی، هول و ولا کنان رفت بالای خاکریز و گفت:« من!»
ترق!
جاسم با یک خال هندی بین دو ابرو خودش را در آن دنیا دید!
صاحب عکسی که ماندگار شد
«سید رضا موسوی فر»، بریده بریده صحبت میکند دستهایش میلرزد و برای ادای هر جمله ای مکثی طولانی میکند. او مهربان و با محبت است همه را مینشاند و خودش پایین تر از همه مینشیند. اول به شوخی درصد هایش را میشمارد و میگوید: 15در صد اعصاب و روان دارم. برای حواس پرتی و شیمیایی درصدی ندارم. درصدی هم برای ترکش های خمپاره برایم زدند میگویند، مدرک بیاورید که حواس پرتی شما در اثر موج انفجار است و سپس از ته دل میخندد و ادامه میدهد؛ این خنده دار نیست که مدرک میخواهند؟
میگویم بابا! من هواپیمای عراقی را که زدم انفجار هواپیما مرا به این روز انداخته است. خلاصه، شیمیایی هستم، اعصاب و روان هستم و با خوردن روزی 16 قرص صحبت کردن برایم بسیار سخت شده است نمازم را شک میکنم، حتی در نماز جماعت هم دچار اشکال میشوم.
میپرسم: مگر شما هواپیمای عراقی را زدید؟
میگوید: بله!
میپرسم: با چی زدید؟
میگوید: نامه تأییدیهاش هست با دوشکا ! من 14 یا 15 ساله بودم. همان عکسی که رو جلد کتابها و دفترچهها هست، با همان سن بودم.
می پرسم: امروز که به این عکس نگاه میکنید باورتان میشود که با این سن و سال یک رزمنده دفاع مقدس بودید ؟
با تحکم میگوید: بله
از پسر آقای موسوی میپرسم: شما باورت میشود پدرت در 15 سالگی بتواند در مقابل دشمنی بجنگد که هر سربازش 5 برابر این رزمنده بوده است؟
میگوید: نه وا… ! من ساعتها به این موضوع فکر کردم، هرچه خواستم باور کنم بیهوده بوده و من نتوانستم باور کنم که بابا در 15 سالگی که شاید تفنگش قد خودش بوده، میجنگیده!
عکاس این عکس ماندگار
میپرسم: یادتان هست این عکس را کجا از شما گرفتند؟
میگوید: در منطقه ایلام برای یک عملیات آماده بودیم دو تا لوله بزرگ در آنجا بود، نیروها داخل لوله پناه گرفته بودند منتظر دستور حمله بودند من بیرون از لوله ایستاده بودم هنگام غروب آفتاب بود که خبرنگاری که عینک هم داشت به سمت من آمد و کمیچهره ام را این ور و آن ور کرد و یک عکس از من گرفت.
میپرسم: چطوری این عکس به دستتان رسید؟
میگوید: زینبیه اهواز بودیم برای گرفتن ناهار به صف ایستاده بودیم که بچه ها یک بسته آوردند باز کردم و دیدم عکس من روی جلد مجله «امید انقلاب» چاپ شده است.
میگویم: خوشحال شدید؟
میگوید: بله هر کس باشد خوشحال میشود (از ته دل میخندد).
میگویم: در یکی از کتابهای درسی هم عکستان چاپ شده بود، درسته؟
آقای موسوی که یک کیف پر از مدارک و عکس و اثر از جبهه دارد کیفش را باز میکند اول آلبوم عکس را بیرون میآورد عکسها را میبینیم، چند عکس انتخاب میکنم و آقای موسوی زمان و مکان و نام رزمنده های هر عکس را معرفی میکند میگوید: این عکسها، از بچه هایم برای من عزیز ترند. اینها یادگار دفاع مقدس هستند که با هر بار دیدنشان آرامش پیدا میکنم.
سپس یک کتاب و دو دفتر از کیف بیرون میآورد. کتاب قرآن دوم راهنمایی را باز میکند، عکس معروف آقای موسوی در آن کتاب چاپ شده است. روی جلد دفتر ها هم از عکس آقای موسوی استفاده شده است چند مجله و روزنامه هم که عکس ایشان را چاپ کرده است و مدرکی از سپاه که سرنگونی هواپیما به وسیله او را تأیید کرده است.
عکسی از خودش با دوشکا در قایق نشان میدهد، میگوید: این عکس را همان روز گرفتند اما هر چه تلاش میکند نام عکاس را به یاد نمیآورد.
عراقی ها از روبهرو میآمدند
میگویم: روز اول که به خط مقدم رفتید از سر و صدا وحشت نکردید ؟
میگوید: شب اول در میمک خیلی ترسیدم شب مرا گذاشتند نگهبانی بدهم که عراقی ها از خاکریز به این طرف نیایند پشت خاکریز بودم به چشمم آمد که عراقی ها از روبهرو میآیند آقای ملائکه از بچه های نیشابور آنجا بود.
گفتم آقای ملائکه! عراقی ها دارند میآیند گفت: چند تا نارنجک بینداز. چند تا نارنجک انداختم دیدم نه بابا! عراقی نیست باز چند دقیقه بعد دیدم عراقی ها میآیند این توهم آن قدر قوی بود که قشنگ عراقی ها را میدیدم، وقتی دوباره گفتم که آقای ملائکه عراقی ها دارند میآیند، گفت: تو برو سنگر یکی دیگه از بچه ها بیاید . من به سنگر رفتم و حیدری فرخنده که بچه قوچان بود رفت او سرباز بود از بس که شب ظلمانی بود او هم توهم میزد! حیدری هم به سنگر آمد آقای ملائکه آمد و از من پرسید: موسوی! میتوانی نگهبانی بدهی؟
گفتم: نه!
گفت: خط را چکار کنم.
گفتم: اگر عراقی ها بیایند من نمیتوانم جلوی عراقی ها را بگیرم. گفت: پس آمدی جبهه چکار کنی !
گفتم: من آمدم بجنگم، اما نمیدانستم عراقی ها از روبهرو میآیند.
خنده اش گرفته بود، گفت: خیلی خب، امشب برو، فردا صبح باید یا برگردی و 90 روز در اهواز بمانی یا نگهبانی بدهی! دو سه روز با ترس نگهبانی دادم، اما بعد دیگر عادت کردم .
موسوی سپس توضیح میدهد که حیدری یک سرباز 17 ماهه بود و سه چهار ماه از سربازی اش مانده بود که در عملیات میمک به شهادت رسید.
این جانباز 45 درصد مکث طولانی میکند، شدت لرزش دستهایش بیشتر شده است من میگویم: حاج آقا! اگر اذیت هستید ادامه ندهیم!
میگوید: اینکه میبینید من در بین صحبتهایم مکث میکنم به خاطر قرصهاست . 27 سال است قرصها مرا خورده اند .
میپرسم: تا آخر جنگ در جبهه بودید؟
میگویم: آقای موسوی! چه انگیزه ای سبب میشد شما پس از زخمیشدن و آن همه صدمه هنوز خوب نشده به جبهه برگردید؟
میگوید: اول وفاداری به فرمان حضرت امام(ره) و سپس دفاع از میهن.
میگویم: آخه این چیزی که شما میگویید برای یک بچه 15 ساله خیلی بزرگ است !
میگوید: وقتی دشمن به خاک میهن اسلامیتجاوز کند این حرفها نیست 15 سال یا 70 سال، اگر میتوانی باید بروی . افتخار جوانان در زمان دفاع مقدس این بود که وفادار به امامشان بودند و حاضر شدند همه با هم خود را با اشتیاق در تنور جنگ بیندازند، فقط چون فرمان امام بود و آنها یار امام بودند.
شگفتیهای جنگ
از رزمنده موسوی در باره شگفتیهای جنگ میپرسم؟
میگوید:آنچه برای خودم جالب و باور نکردنی بود هواپیمایی بود که من توانستم آن را با دوشکا بزنم و شمار فراوانی از بچه ها نجات پیدا کردند .
میگویم: میشود ماجرایش را برای ما روایت کنید؟
میگوید: عملیات بدر در لشگر 5 نصر گردان «نازعات» در «هورالهویزه» بودیم «محمود علیزاده» فرمانده مان بود. من روی قایق پشت «دوشکا» بودم که یک هواپیمای عراقی از سمت نیزارها دیده شد که به سمت ما میآمد ما هم با سه چهار تا قایق پر از نیرو که هر قایق بیست نفررزمنده میبرد، روبهرو با هواپیما در حرکت بودیم. قایق اولی ما بودیم. فرمانده داد زد سید هواپیما را بزن اگر یک قایق را هم بزند بیست نفر از بچه ها شهید میشوند. من آیه « و ما رمیت اذ رمیت و لکن ا… رما…» را خواندم و شروع به تیر اندازی با دوشکا کردم ناگهان دیدیم بال راست هواپیما همین طور که به طرف ما میآید آتش گرفته و در یک آن، همه نیروها صدای تکبیرشان بلند شد. ا… اکبر و … هواپیما آتش گرفت و در هور افتاد و ما هم با اشتیاق از این پیروزی به سمت منطقه عملیاتی پیش رفتیم و در آن عملیات پیروز شدیم.
درد دلها و حرفهای پایانی گفت و گو
میپرسم: یک انگشتتان کجا رفته ؟
میگوید: یادم نمیآید ترکش کجا برد، فقط دیدم نصفش مانده و میخندد.
خانم موسوی که تا اینجای مصاحبه ساکت بود، میگوید: بدنش ترکش زیاد دارد مکه که بودیم هوا گرم بود یکی از ترکشها نوکش بیرون زده بود خود آقای موسوی با چاقوی داغ، ترکش را بیرون کشید.
از خانم موسوی میپرسم: کی ازدواج کردید؟
میگوید: سال 65 آقای موسوی 18 سال داشت.
از خانم موسوی میپرسم شما چطور حاضر شدید با کسی ازدواج کنید که یک ساعت بعد زنده بودنش نامعلوم بود؟
میگوید: پدرم چون با خانواده آقای موسوی آشنایی داشت موافقت کرد و من خودم هم دوست داشتم ما وقتی ازدواج با یک رزمنده را میپذیرفتیم یعنی همه اتفاقهای بعدی را هم میپذیرفتیم چنانچه امروز که ایشان جانباز هستند من حتی یک لحظه دوست ندارم از کنارشان دور شوم و یا بدون ایشان به مسافرت بروم. همه اش فکر میکنم مأموریت من در کنار آقای موسوی بودن است و من به عهدی که هنگام ازدواج با ایشان بستم لحظه ای بی وفایی نباید کنم. مراقبت از جانباز بسیار سخت است، جانبازی که هم اعصاب و روان دارد، هم شیمیایی و ناراحتی ریه و هم ناراحتی های بسیار دیگر خودشان گفتند که روزی 16 تا قرص میخورند.
آقای موسوی میگوید: دوست ندارم اینها را بگویم، ولی اگر پدر خانمم کمک حال ما نبود ما نمیتوانستیم زندگی را با 600 هزار تومان اداره کنیم من از اول به خاطر لرزش زیاد دست، طرح اشتغال هستم و جزو جانبازهای شاغل هستم بچههایم نتوانستند از سهمیه در تحصیلات استفاده کنند چون 5 درصد کم داشتم تا 50 در صد. اوایل مدتی در کنار پدر همسرم کشاورزی میکردم، اما وقتی به خانه میرسیدم آن قدر حالم بد میشد که کارم به بیمارستان میکشید. پس از مدتی همسر و دخترم اعتراض کردند و دیگر نرفتم.
خدا شاهد است من نمیتوانم کار کنم وگرنه یک ریال هم از بنیاد حقوق نمیگرفتم. تازه تا چند سال هم سراغ بنیاد نرفتم، اما وقتی دیدم نمیتوانم، مجبور شدم برای در صد بروم. از مسؤولان گلایه داریم به خاطر اینکه فراموش کردند و فقط هفته دفاع مقدس میآیند و سر میزنند و میروند.
موسوی ادامه میدهد: خدا شاهد است، هر کس مرا میبیند میگوید چه آدم شیک و پیک و سر حالی! اما نمیدانند زیر این آدم سرحال چه درد بی درمانی نهفته است، نه خواب شب دارد و نه آسایش روز . ناگهان حالم به هم میریزد خدا به پدر همسرم خیر بدهد که اگر نبود معلوم نبود چه بلایی سر زن و بچه ام میآمد.
آقای موسوی برای حرف آخر میگوید: خاطره زیاد دارم، اما جزئیات و زمان و مکان را درست به یاد ندارم. فقط دوست دارم بگویم در این موقعیت حساس که دشمنان انقلاب با نقشه های جدید به ما حمله ور شدهاند، همگان باید پشتیبان ولایت فقیه باشند تا به کشور آسیبی نرسد.
حيات احمد
رسول اكرم صلي الله عليه و اله و سلم :
نشانه كمال ايمان مرد آنست كه در همه سخن خود استثنايي بياورد و بگويد اگر خدا بخواهد.
حديث 911 نهج الفصاحه
درباره فرمانده شهيد حسن باقري:
ده روز پيش گفته بود جزيره را شناسايي كنند، ولي خبري نبود. همش مي گفتند «جريان آب تنده نمي شه رد شد. گرداب كه بشه همه چيز رو مي كشه تو خودش.»
- خب چه بكنيم؟ مي خوايد بريم سراغ خدا بگيم خدايا آب رو نگهدار؟
شايد خدا روز قيامت جلوت را گرفت. پرسيد تو اومدي؟ اگه مي اومدي،كمكت مي كرديم. اون وقت چي جواب مي دي؟
- آخه گرداب كه بشه…
-همش عقلي بحث مي كنه. بابا تو بفرست، شايد خدا كمك كرد.
جلد 4 يادگاران، خاطره 62
8 شوال سالروز تخريب بقيع / يوم الهدم
تا به حال نام يوم الهدم را شنيده ايد ؟ يوم الهدم يعني روز ويران کردن … در هشتم شوال سال 1344 هجري قمري پس از اشغال مکه ، وهابيان به سرکردگي عبدالعزيزبن سعود روي به مدينه آوردند و پس از محاصره و جنگ با مدافعان شهر، سرانجام آن را اشغال نموده ، مأمورين عثماني را بيرون کردند و به تخريب قبور ائمه بقيع و ديگر قبور هم چنين قبر ابراهيم فرزند پيامبر اکرم – صلي الله عليه و آله و سلم – قبور زنان آن حضرت ، قبر ام البنين مادر حضرت اباالفضل العباس – عليه السلام – و قبر عبدالله پدر پيامبر و اسماعيل فرزند امام صادق – عليه السلام – و بسياري قبور ديگرپرداختند. ضريح فولادي ائمه بقيع را که در اصفهان ساخته شده بود و روي قبور حضرات معصومين امام مجتبي ، امام سجاد ، امام باقر و امام صادق – عليهم السلام – قرار داشت را از جا در آورده ، بردند . اما اين اولين حمله آنان به مدينه نبود . آنان در سال 1221 هجري نيز يک بار ديگر به مدينه هجوم برده ، پس از يک سال و نيم محاصره توانسته بودند آن شهر را تصزف کنند و پس از تصرف اقدام به غارت اشياي گرانبهاي حرم پيامبر – صلي الله عليه و آله و سلم – و تخريب و غارت قبرستان بقيع نمودند . طبق نقل تاريخي آن ها در اين حمله چهر صندوق مملو از جواهرات مرصع به الماس و ياقوت گرانبها و حدود يکصد قبضه شمشير با غلاف هاي مطلا به طلاي خالص و تزيين شده به الماس و ياقوت و … به يغما بردند . و اين نيز نخستين حمله آنان به مقدسات اسلامي نبود . صلاح الدين مختار نويسنده و مورخ وهابي در کتاب “تاريخ امملکه العربيه السعوديه کما عرفت” بخشي از افتخارات وهابيت در حمله به کربلاي معلي را چينن شرح مي دهد : در سال 1216 اميرسعود در رأس نيروهاي بسياري از مردم نجد و حبوب و حجاز و تهامه و نواحي ديگر به قصد عراق حرکت نمود و در ماه ذي القعده به شهر کربلا رسيد و آن را محاصره کرد . سپاه مذکور باروي شهر را خراب کردند و به زور وارد شهر شدند . بيشترمردم را در کوچه و بازار و خانه ها به قتل رسانيدند و نزديک ظهر با اموال و غنائم فراوان از شهر خارج شدند ، سپس در محلي به نام ابيض گرد آمدند . خمس اموالرا خود سعود برداشت و بقيه را به هر پياده يک سهم و به هر سوار دو سهم قسمت کرد .(چون به نظر آنها جنگ با کفار بود) عثمان بن بشر از ديگر مورخان وهابي درباره حمله به كربلا چنين مي نويسد: “… گنبد روي قبر (يعني قبر امام حسين عليه السلام) را ويران ساختند و صندوق روي قبر را كه زمرد و ياقوت و جواهرات ديگر در آن نشانده بودند، برگرفتند و آنچه در شهر از مال و سلاح و لباس و فرش و طلا و نقره و قرآن هاي نفيس و جز آنها يافتند، غارت كردند و نزديك ظهر از شهر بيرون رفتند در حالي كه قريب به 2000 تن از اهالي كربلا را كشته بودند.” جالب اين جاست كه مورخ مزبور نام كتاب خود را “عنوان المجد في تاريخ نجد” گذاشته و از اين وقايع به عنوان نشانههاي مجد و شكوه و عظكت وهابيت ياد كرده است! اما اين فقط شيعيان و اماكن مقدسه آنها نبودند كه وهابيان آثار مجد و شكوه خود را در آن به نمايش گذاشتهاند، مكه مكرمه و طائف نيز از حملات آنان در امام نماند. “جميل صدقي زهاوي” در خصوص فتح طائف مي نويسد: “طفل شيرخواره را بر روي سينه مادرس سر بريدند، جمعي را كه مشغول فراگيري قرآن بودند كشتند، چون در خانهها كسي باقي نماند، به دكانها و مساجد رفتند و هر كس بود، حتي گروهي را كه در حال ركوع و سجود بودند، كشتند. كتابها را كه در ميان آنها تعدادي مصحف شريف و نسخههايي از صحيح بخاري و مسلم و ديگر كتب فقه و حديث بود، در كوچه و بازارافكندند و آنها را پيمال كردند.” سرزدن اين قبيل امور از پيروان محمد بن عبدالوهاب شگفت نيست! تابعان كسي كه همه مسلمانان را كافر و مشرك مي دانست و مكه و مدينه را قبل از آنكه به دست وهابيان بيافتد، دارالحرب و دارالكفر!مي دانست. در كتاب “الدررالسنيه” مي خوانيم: “وي - محمد بن عبدالوهاب – از صلوات بر پيامبر صلي الله عليه و اله نهي ميكرد و از شنيدن آن ناراحت ميشد. صلوات فرستنده را اذيت ميكرد و به سختترين وجه مجازات مي نمود. حتي او دستور داد مرد نابيناي متديني را كه مؤذن بود و صوت خوشي داشت، چون به حرف او گوش نداده، بر پيامبر صلوات فرستاده بود، به قتل رسانند. بسياري از كتب مربوط به صلوات بر پيامبر صلي الله عليه و آله را به آتش كشيد و به هريك از پيروانش اجازه مي داد قرآن را مطابق فهم خود تفسير كند.” محمد بن عبدالوهاب به نوبهي خود در اعتقادات پيرو"ابن تيميه حنبلي” است، كه در قرن هشتم هجري ميزيسته است، از ابن تيميه عقايد جالبي نقل شده است. از جمله اينكه او خدا را جسم ميدانست! براي ذات مقدس خداوند دست و پا و چشم و زبان و دهان قائل بود! ابن بطوطه جهانگرد معروف در سفرنامهي حود مي گويد: “ابن تيميه را بر منبر مسجد جامع دمشق ديدم كه مردم را موعظه ميكرد و ميگفت: خداوند به آسمان دنيا ميآيد، همان گونه كه من اكنون فرود ميآيم! سپس يك پله از منبر پائين ميآمد!” عقايد او آنچنان سخيف و بيمقدار بود كه خود اهل سنت وي را به زندان افكندند و در رد او كتب متعددي را به رشته تحرير درآوردند. اين قطرهاي كوچك از مرداب اعتقادات و عملكرد وهابيان در طول اين ساليان است. در طول اين دوران دانشمندان زيادي چه شيعه و چه سني به نقد عقايد وهابيت دست زدهاند و به شبهات گوناگون آنان پاسخ دادهاند. يكي از شبهات آنان مسألهي بناء بر قبور است. آنها ساختن بنا اعم از مسجد يا غير آن را بر قبر حرام ميدانند. در اين نوشتار سعي مي كنيم پاسخي مناسب به شبههي مذكور بدهيم. نخست آنكه: اين شبههي آنان را صريح آيهي 21 سوره كهف دفع مينمايد، كه در خصوص ماجراي اصحاب كهف از قول مومناني كه ميخواستند ياد اصحاب كهف را گرامي دارند مي فرمايد: لَنَتَّخِذَنَّ عَلَيْهِم مَّسْجِدًا (بي ترديد بر روي قبور آنان مسجدي بنا مي كنيم) دوم آنكه: هنگام ظهور اسلام و در دوران فتوحان اسلامي بناهايي بر قبور انبياء گذشته وجود داشت. از جمله ميتوان به قبر حضرت داوود و حضرت موسي در بيت المقدس اشاره نمود. جالب اينجاست كه خليفه دوم كه طبق نظر اين آقايان از صحابه است و معصوم، خود براي انعقاد پيمان صلح به بيت المقدس رفت و پس از تسلط بر آن شهر، اقدامي در راستاي از بين بردن اين قبور به عمل نياورد… اما به راستي قومي كه در تاريخ نه چندان طولاني خود، چنان كه از زبان مورخين خودشان شنيديم قرآنها را در خيابانها لگد مال ساختند و در قتل عام پيروان علي عليه السلام و ساير خلفا فرقي نگذاشتند و مجد خود را در غارت و قتل جستجو مي كردند، شايستگي اين را دارند كه مخاطب يك استدلال قرآني و يا حتي تاريخي قرار گيرند؟!
خاطرات جنگ به روایت تصویر / عملیات مرصاد
بعضی از عملیات ها برای بچه ها خاطرات عجیب و ماندگاری را رقم می زنند، اما عملیات مرصاد، جور دیگری بود. در واقع می شد گفت آخرین عملیاتی بود که شقایق های زخمی را به دیار عشق برد. مثل همیشه خبر آمد که عملیات دیگری در حال وقوع است. فرصت کم بود. منافقین کوردل با استفاده از موقعیت به دست آمده ناشی از پذیرفتن قطعنامه 598 و با این تصور که فتح ایران کار چندان مشکلی نیست، وارد کارزار شده بودند. اینبار بلافاصله بعد از اعلام حرکت، آماده شدم و با بچه های روایت فتح راهی جبهه های شمال غرب شدیم. گویا منافقین با کمک ارتش بعثی صدام اسلام آباد را گرفته بودند و قصد داشتند به کرمانشاه بیایند. بلافاصله راهی خط مقدم شدیم. منافقین بعد از فتح اسلام آباد به گمان اینکه تا تهران پیش خواهند آمد، گلوله کرده بودند و در مسیر جاده آسفالت، با ادوات کامل و نیروهایشان پیش می آمدند. در یکی از گردنه ها بچه ها راه را سد کرده بودند و باید منتظر می ماندیم تا منافقین برسند. مثل همیشه نزدیک بچه های ستاد بودیم. یکی از بچه های رزمنده که به دل منافقین نفوذ کرده بود، با خود اطلاعات باارزشی، از جمله یک دفترچه خاطرات را آورده بود. برایم جالب بود و می خواستم بدانم در دل آن دفترچه چه خبر است. با کلی پارتی جور کردن، سرانجام دفترچه به دستم افتاد. دفترچه خاطرات فردی به نام امیر، بدون نام فامیل، ولی پر از عکس بود: عکس هایی در حال رژه، دست بوسی امرای منافقین و … نوشته ها نیز جالب بود. آنقدر به او شستشوی مغزی داده بودند که فکر می کرد فرمانده تیپ است. تیپی که نفرات آن باید در طول عملیات از طرف مردم به آنها می پیوستند، نه گردانی، نه دسته ای، نه هیچ چیز دیگری، تنها عنوان تیپ با اسم خود او، در دفترچه نوشته شده بود: «امروز تیپ ام را تحویل گرفتم، قرار شد در مسیر، فرماندهان گردان ها و دسته ها به ما بپیوندند. می ایست با نفرات مردمی، تیپ کامل شود!» فرصت زیادی برای مطالعه نداشتم و در همان لحظات اول، دفترچه تحویل بچه های اطلاعات عملیات سپاه شد. هوا گرگ و میش بود که به گردنه اصلی یا خط مقدم رسیدیم. از دور صدای نفربرها، تانک ها و … می آمد از اینکه همه به یک ستون در جاده حرکت می کردند، واقعا تعجب می کردیم. استراتژی جنگی به این مسخرگی تا به حال ندیده بودم. ظاهرا شهید صیاد شیرازی هم باور نکرده و در وهله اول تقاضا کرده بود تا کاملا بررسی شود و بعد بچه های هوانیروز عملیات کنند. همینطور هم شد و راکت های هلیکوپترهای ایرانی، به ردیف از اول تا آخر ستون را منهدم کرد. در جلوی ستون یک تویوتای آخرین مدل بود که یادم هست با برادر جهانبخش از بچه های ستاد لشگر حضرت رسول (ص) راجع به آن صحبت کردیم. هیچکس دلش نمی آمد این تویوتا منهدم شود. بچه ها با سلاح های سبک به سراغش رفتند، دیوانه وار به مانع می زد، دوبار دورخیز می کرد و باز به مانع می زد. شاید تصور می کرد می تواند مانع را از سر راه بردارد. خلاصه بچه ها امانشان ندادند، راننده و همراهش را که بعدا فهمیدیم یکی از همان فرماندهان تیپ های الکی است، به هلاکت رساندند. بچه های لشگر هم بلافاصله با شابلون نقش آرم لشگر حضرت رسول (ص) و اسپری به سراغش رفتند تا غنیمتی نونوار را از آن خود کنند. در واقع بیشتر ادواتی که سالم به دست بچه ها می افتاد، هر کسی زودتر اقدام می کرد، از آن لشگرش می شد. خلاصه بروبیایی بود نگفتنی! بعد از حمله جانانه رزمندگان و هوانیروز، منافقین به اطراف پراکنده و بچه های هر لشگر، تیپ و گردانی موظف به شناسایی و دستگیری آنان شدند. تدابیر امنیتی آنقدر بالا بود که محال بود آنها بتوانند از دست بچه ها جان سالم به در ببرند یا دستگیر نشوند. یادم هست تو هر سوراخی چند منافق اعم از زن و مرد قایم شده بودند. حضور زنان برای همه بسیار عجیب بود و تازگی داشت. هنگامیکه از کنار ادوات سوخته یا سالم آنها می گذشتیم تا به اسلام آباد برسیم یادم هست بچه ها قرص های ضدبارداری آنها را نشان می دادند. از جهنم دنیا یکراست به جهنم آخرت رفته بودند. به اسلام آباد رسیدیم، دیدن صحنه های فجیع به دار کشیدن بچه های زخمی بسیجی، ارتشی و سپاهی در جلوی بیمارستان اصلی شهر، حسابی منقلبمان کرد همینطور پیکر پاک شهدای مردمی این شهر که حاضر به همراهی نشده بودند، واقعا فضای دلخراشی را ایجاد کرده بود… پ.ن. - مدتی بود که دستم به قلم نمی رفت، عجیب دلتنگ شده ام، دلتنگ بچه هایی که ستاره شدند.یادم است در آخرین غروب عملیات، وقتی خبر شهادت چند نفر از بچه ها رسید، قلبم همچون خورشید در آن غروب ذوب شد. خیلی سخت است از قافله جا بمانی و اسیر روزمرگی شوی، تنها گریه مرهم دل داغدار من است، کاش شانه های کهکشانی دوستانم هنوز بودند تا سر بر آن ها بگذارم و سخت بگریم….خدایا تو مرهم دلم باش…اوضاعم زیاد مساعد نیست…دعایم کنید…ممنونم
وقتی خودمان فقیر داریم، چرا به فلسطین کمک کنیم؟+ پاسخ دکترعباسی
ما تاکنون هزینه زیادی بابت دفاع از ملت مظلوم فلسطین پرداخت کرده ایم. شاید بتوان عامل بسیاری از تحریم ها را همین موضعی دانست که پایه گذار آن حضرت امام بودند. اما آیا ادامه این روند، به نفع ماست؟ آیا منافعی که از این دفاع عائد نظام شیعی ما می شود بیش از مضرات آن است و یا بالعکس؟ دکتر عباسی در این کلیپ به این پرسش پاسخ می دهد.
روز قدس
امام خميني(ره) در پيامي به شرح زير آخرين جمعه ماه رمضان را روز قدس نامگذاري نمودند : بسم اللّه الرحمن الرحيم؛ مسلمين ايران و جهان من در طى ساليان دراز، خطر اسرائيل غاصب را گوشزد مسلمين نمودم، که اکنون اين روزها به حملات وحشيانه خود به برادران و خواهران فلسطينى شدت بخشيده است، و بويژه در جنوب لبنان به قصد نابودى مبارزان فلسطينى، پياپى خانه و کاشانه ايشان را بمباران مى کند.
من از عموم مسلمانان جهان و دولتهاى اسلامى مى خواهم که براى کوتاه کردن دست اين غاصب و پشتيبانان آن به هم بپيوندند. و جميع مسلمانان جهان را دعوت مى کنم آخرين جمعه ماه مبارک رمضان را که از ايام قدر است، و مى تواند تعيين کننده سرنوشت مردم فلسطين نيز باشد، به عنوان روز قدس انتخاب، و طى مراسمى همبستگى بينالمللى مسلمانان را در حمايت از حقوق قانونى مردم مسلمان اعلام نمايند. از خداوند متعال پيروزى مسلمانان را بر اهل کفر خواستارم. والسلام عليکم و رحمةاللّه و برکاته .
ايشان همچنين در پيامي ويژگي هاي روز قدس را تعريف نمودند : ملت مسلمان ايران ؛ روز قدس، روز مقابله مستضعفين با مستکبرين روز قدس يک روز جهانى است.
روزى نيست که فقط اختصاص به قدس داشته باشد.
روز مقابله مستضعفين با مستکبرين است. روز مقابله ملتهايى است که در زير فشار ظلم امريکا و غير امريکا بودند، در مقابل ابرقدرتهاست.
روزى است که بايد مستضعفين مجهز بشوند در مقابل مستکبرين، و دماغ مستکبرين را به خاک بمالند. روزى است که بين منافقين و متعهدين امتياز خواهد شد. متعهدين اين روز را روز قدس مى دانند، و عمل مى کنند به آنچه بايد بکنند. و منافقين - آنهايى که با ابرقدرتها در زير پرده آشنايى دارند و با اسرائيل دوستى - در اين روز بى تفاوت هستند، يا ملتها را نمى گذارند که تظاهر کنند.
روز قدس روزى است که بايد سرنوشت ملتهاى مستضعف معلوم شود، بايد ملتهاى مستضعف اعلام وجود بکنند در مقابل مستکبرين. بايد همانطور که ايران قيام کرد و دماغ مستکبرين را به خاک ماليد و خواهد ماليد، تمام ملتها قيام کنند و اين جرثومه هاى فساد را به زباله دانها بريزند.
روز قدس روزى است که بايد اين دنباله روهاى رژيم سابق در ايران، و آن توطئه چينهاى رژيم فاسد و ابرقدرتها در ساير جاها خصوصا در لبنان، تکليف خودشان را بدانند.
روزى است که بايد همت کنيد و همت کنيم که قدس را نجات بدهيم، و برادران لبنانى را از اين فشارها نجات بدهيم. روزى است که بايد تمام مستضعفين را از چنگال مستکبرين بيرون بياوريم.
روزى است که بايد جامعه مسلمين همه اظهار وجود بکنند و هشدار بدهند به ابرقدرتها و به اين تفاله هايى که مانده است از آنها - چه در ايران و چه در ساير جاها.
هشدار به روشنفکران امريکايى مسلک روز قدس، روزى است که بايد به اين روشنفکرانى که در زير پرده با امريکا و عمال امريکا روابط دارند هشدار داد. هشدار به اينکه اگر از فضولى دست برنداريد، سرکوب خواهيد شد! ما به آنها مهلت داديم و با آنها با ملايمت رفتار کرديم که شايد دست از شيطنت بردارند و اگر دست برندارند، کلمه آخر را خواهيم گفت و خواهيم به آنها فهماند که ديگر رژيم سابق قابل برگشتن نيست و ديگر امريکا نمى تواند به اينجا حکومت کند، و ديگر ساير ابرقدرتها نمى توانند در اين مملکت حکومت کنند.
روز قدس روزى است که بايد به همه ابرقدرتها هشدار داد که بايد دست خود را از روى مستضعفين برداريد و سر جاى خود بنشينيد.
روز قدس، روز احياى اسلام اسرائيل، دشمن بشريت، دشمن انسان، که هر روز غائله ايجاد مى کند و برادرهاى ما را در جنوب لبنان به آتش مى کشد، بايد بداند که ديگر اربابهاى او رنگى ندارند در دنيا، و بايد انزوا اختيار کنند، طمعها را از ايران بايد قطع کنند، دستهاى آنها بايد از همه ممالک اسلامى قطع شود، عمال آن در همه ممالک اسلامى بايد کنار بروند.
روز قدس روز اعلام يک چنين مطلبى است. اعلام اين است به شياطينى که ملتهاى اسلام را مى خواهند کنار بگذارند، و ابرقدرتها را به ميدان بياورند.
روز قدس روزى است که قطع آمال آنها را بکند، و به آنها هشدار بدهد که گذشت آن زمانها. روز قدس روز اسلام است.
روز قدس روزى است که اسلام را بايد احيا کرد و احيا بکنيم، و قوانين اسلام در ممالک اسلامى اجرا بشود. روز قدس روزى است که بايد به همه ابرقدرتها هشدار بدهيم که اسلام ديگر تحت سيطره شما، به واسطه عمال خبيث شما، واقع نخواهد شد.
روز قدس، روز حيات اسلام است. بايد مسلمين بهوش بيايند، بايد بفهمند قدرتى را که مسلمين دارند، قدرتهاى مادى، قدرتهاى معنوى. مسلمين که يک ميليارد جمعيت هستند و پشتوانه خدايى دارند و اسلام پشتوانه آنهاست و ايمان پشتوانه آنهاست از چه بايد بترسند? ما با يک جمعيت کمى در مقابل دشمنهاى زياد، دشمنهاى بسيار، قيام کرديم و ابرقدرتها را شکست داديم. و کسى گمان نکند که ديگر بعضى از اين قشرهاى فاسد، بعضى از اين چپروهاى امريکايى يا غير امريکايى ، بتوانند در اين مملکت اظهار وجود کنند. آن روز که ما بخواهيم و ملت ما بخواهند، در ظرف چند ساعت تمام آنها به زباله دانهاى فنا خواهند ريخته شد. ملت بزرگ ما ديگر از اين حرکات مذبوحانه نخواهد ترسيد. و حرکات اسرائيل در جنوب لبنان و نسبت به فلسطين همين حرکات مذبوحانه است. حرکاتى است که اواخر عمر اشخاص فاسد مى کنند -چنانچه شاه ما، شاه مخلوع ايران اين حرکات را کرد، و منتهى به فنا شد. شکستناپذيرى اسلام دولتهاى عالم بدانند که اسلام شکست بردار نيست. اسلام و تعاليم قرآن بر همه ممالک بايد غلبه کند. دين بايد دين الهى باشد، اسلام دين خداست، و بايد در همه اقطار اسلام پيشروى کند.
روز قدس، اعلام يک چنين مطلبى است، اعلام به اين است که مسلمين به پيش! براى پيشرفت در همه اقطار عالم. روز قدس فقط روز فلسطين نيست، روز اسلام است، روز حکومت اسلامى است. ر
وزى است که بايد جمهورى اسلامى در سراسر کشورها بيرق آن برافراشته شود. روزى است که بايد به ابرقدرتها فهماند که ديگر آنها نمى توانند در ممالک اسلامى پيشروى کنند. من روز قدس را روز اسلام و روز رسول اکرم مى دانم، و روزى است که بايد ما تمام قواى خودمان را مجهز کنيم، و مسلمين از آن انزوايى که آنها را کشانده بودند خارج شوند، و با تمام قدرت و قوت در مقابل اجانب بايستند و ما در مقابل اجانب با تمام قوا ايستاده ايم، و نخواهيم اجازه داد کسان ديگر در مملکت ما دخالت کنند، و مسلمين نبايد اجازه بدهند که کسان ديگر در ممالکشان دخالت کنند. در روز قدس، ملتها بايد به حکومتهايى که خائن هستند هشدار دهند.
روز قدس روزى است که ما خواهيم فهميد چه اشخاصى و چه رژيمهايى با توطئه گرهاى بينالمللى موافقت دارند و با اسلام مخالفت. آنهايى که شرکت ندارند مخالف با اسلام هستند، و موافق با اسرائيل. و آنهايى که شرکت کردند، متعهد هستند و موافق با اسلام و مخالف با دشمنان اسلام - که در راس آنها امريکا و اسرائيل است. روز امتياز حق از باطل است، روز جدايى حق و باطل است. من از خداوند تبارک و تعالى خواهانم که غلبه بدهد اسلام را بر همه قشرهاى عالم، بر همه مستکبرين، مستضعفين را غلبه بدهد. و از خداى تبارک و تعالى خواهانم که برادرهاى ما را در فلسطين، در جنوب لبنان و در لبنان، و در هر جايى از عالم که هستند، از دست مستکبرين و از دست چپاولگران نجات بدهد.
منبع : صجيفه نور
بمناسبت فرارسیدن شهادت جانسوز امیرالمومنین حضرت علی بن ابیطالب (ع)
امام على (ع) نه تنها قهرمان میدان جنگ وسیاست وروحانیت بود،بلكه درمقام«انسان كامل» بالاترازهرافسانه وگمان قرار داشت.اودنیا راباهمه عشوه ها و ترفندهایش شكست داد و مرگ راتحقیر كرد…
ابو الحسن، على بن ابى طالب بن عبد المطلب بن هاشم بن عبد مناف بن قصى بن كلاب، نخستین امام از ائمه اثنى عشر، دومین معصوم از چهارده معصوم (ع) و در نظر اهل سنت خلیفه چهارم از خلفاى راشدین است.
آن حضرت دومین شخص عالم اسلام(پس از رسول اكرم (ص) و وصى و ولى مطلق هستند و اعتقاد به امامت و وصایت و ولایت آن حضرت و یازده فرزند بزرگوارش یكى از اصول مذهب امامیه است. اما عده اى از پیروان و معتقدان آن حضرت به ملاحظه كثرت فضایل و كرامات ایشان از جاده اعتدال منحرف شده و اعتقاداتى فوق اعتقادات شیعه امامیه درباره ایشان پیدا كرده اند. این عده به غلات یعنى غلو كنندگان معروف شده اند و هم در نظر اهل سنت و هم در نظر شیعه از جاده هدایت به دور افتاده اند و از اهل بدعت و ضلال محسوب مىگردند.
ابو طالب نام پدر ایشان بود و این كنیهاى بود به جهت پسر بزرگترش كه طالب نام داشت و این كنیه بر نام واقعى او كه عبد مناف بود غالب آمد و در تاریخ اسلام هیچگاه او را عبد مناف نخوانده اند و فقط با ابو طالب از او یاد كرده اند.
حضرت على (ع) به جز كنیه ابو الحسن به ابو تراب نیز معروف بود و این كنیه را حضرت رسول (ص) به او داده بود و آن هنگامى بود كه او را بر روى خاك خوابیده دیده بود و او را بیدار كرده و گرد و خاك از پشت او برافشانده و فرموده بود تو ابو تراب هستى. آن حضرت این كنیه را چون از جانب رسول اكرم (ص) به او داده شده بود بسیار دوست مىداشت و آن را بر كنیه ها و القاب دیگر ترجیح مىداد. اما بنى امیه و دشمنان حضرت در این كنیه نوعى تحقیر و توهین مىدیدند و به كسان خود دستور داده بودند كه آن را همچون دشنام و ناسزایى درباره او بكار برند. زیاد بن ابیه و پسرش عبید اللّه بن زیاد و حجاج بن یوسف ثقفى این كنیه را درباره او بسیار بكار مىبردند.
مىگویند مادرش او را حیدره نام نهاده بود، اما پدرش ابو طالب نام او را به على تغییر داد. در رجزى كه به آن حضرت منسوب است و آن را در غزوه خیبر در برابر مرحب خیبرى خوانده است تصریح به این معنى است، زیرا حضرت در این رجز فرموده است: أنا الذی سمتنی أمی حیدرة (من كسى هستم كه مادرم مرا حیدره نامید).
مادر آن حضرت فاطمه بنت اسد بن هاشم بن عبد مناف بن قصى است و بنا به گفته علماى انساب نخستین زن هاشمى است كه به ازدواج یك مرد هاشمى (ابو طالب) درآمده است و صاحب فرزند شده است. این بانو را یازدهمین كسى گفته اند كه اسلام آورده و حضرت رسول (ص) بر جنازه او نماز خواند و فرمود كه پس از ابو طالب هیچكس درباره من بیشتر از او نیكى نكرده است.
تولد امام على (ع)
تولد امام على (ع) روز سیزدهم ماه رجب سال سى ام عام الفیل، در خانه كعبه اتفاق افتاده است. مىگویند كسى پیش از آن حضرت و پس از ایشان در خانه كعبه متولد نشده است. اگر تولد حضرت رسول (ص) در عام الفیل اتفاق افتاده باشد و عام الفیل بنا بر بعضى محاسبات با سال 570 م. منطبق باشد، باید تولد حضرت امام على (ع) در حدود سال 600 م. اتفاق افتاده باشد، یعنى 21 سال قبل از هجرت (با در نظر گرفتن اختلاف سالهاى قمرى و میلادى این تاریخها تقریبى است) .
اسلام آورنده نخستین
از جمله نعمتهاى الهى در حق على ابن ابىطالب (ع) یكى آن بود كه وقتى قریش در قحطى بزرگى افتادند و ابو طالب را فرزند و عیال زیاد و توانایى مالى كم بود، حضرت رسول (ص) به عموى خود عباس كه مردى توانگر بود گفت برویم و از بار زندگى ابو طالب بكاهیم و هر كدام یكى از پسران او را برگیریم و پیش خود نگاه داریم. عباس این پیشنهاد را پذیرفت و هر دو پیش ابو طالب رفتند و گفتند ما مىخواهیم هر كدام یكى از پسران ترا نزد خود نگاه داریم تا این مصیبت قحطى از میان ما برداشته شود. ابو طالب كه از میان فرزندان خود عقیل را از همه بیشتر دوست داشت گفت اگر عقیل را نزد من بگذارید هر یك از پسران دیگر مرا كه مىخواهید مىتوانید ببرید. پس عباس جعفر را همراه خود به خانه برد و حضرت رسول (ص) امام على (ع) را و امام على (ع) نزد رسول خدا (ص) بزرگ شد تا آنكه آن حضرت به نبوت مبعوث شد و امام على (ع) به او ایمان آورد.
بسیارى از سیره نویسان و محدثان اهل سنت امام على (ع) را نخستین كسى مىدانند كه اسلام آورد و آنها كه خدیجه را نخستین اسلام آورنده مىدانند امام على (ع) را نخستین اسلام آورنده از مردان مىشمارند.
اینكه حضرت امیر (ع) اسلام آورنده نخستین، دست كم از میان مردان، باشد امرى طبیعى به نظر مىرسد، زیرا بنا بر روایت سیره نویسان، حضرت رسول (ص) بعثت خود را نخست به خدیجه اعلام فرمود و خدیجه قول او را تصدیق و تأیید كرد. دومین شخصى كه از اسلام و بعثت حضرت رسول (ص) مىبایست آگاه مىشد على بن ابیطالب (ع) بود كه در خانه آن حضرت زندگى مىكرد و در آن هنگام به اختلاف روایات میان ده تا پانزده سال داشت. پس از او زید بن حارثه بود كه پسر خوانده و آزاد كرده پیامبر (ص) بود و در همان خانه زندگى مىكرده است .
روایاتى هست كه در آغاز فقط حضرت رسول (ص) و خدیجه و امام على (ع) را در حال نماز گزاردن دیدهاند و روایات دیگرى هست كه به موجب آن حضرت رسول (ص) در آغاز بعثت به هنگام نماز، با امام على (ع) و پنهان از نظر دیگران به شكاف كوهها و درههاى مكه مىرفتند و در آنجا نماز مىخواندند.
بعضى از متعصبان و محدثان اهل سنت خرده گرفته اند كه بر فرض آنكه امام على (ع) نخستین مسلم باشد چندان فضیلتى را براى او ثابت نخواهد كرد، زیرا آن حضرت در آن زمان در سالهاى كودكى بوده است و ایمان و اسلام از سالهاى بلوغ معتبر است. در پاسخ باید گفت كه این فضیلت مهمترى بر فضایل امام على (ع) مىافزاید و آن اینكه آن حضرت در میان مهاجرانِ نخستین و در میان جنگجویان بدر كه سمت فضیلت و برترى بر اصحاب دیگر حضرت رسول (ص) را دارند، تنها كسى است كه هرگز بت پرستى نكرده است و از آن هنگام كه خود را شناخته است خداى واحد را پرستیده و با رسول خدا (ص) نماز گزارده است.
بنا بر روایتى دیگر چون آیه: و أنذر عشیرتك الأقربین (به خویشاوندان نزدیك خود هشدار ده) نازل شد، حضرت رسول (ص) بنا بر این دستور الهى فرزندان و نبیرگان عبد المطلب را كه نزدیكترین خویشان او بودند دعوت كرد و فرمود هر كس از شما پیشتر از دیگران با من بیعت كند برادر و دوست و وارث من خواهد بود و این سخن را سه بار تكرار فرمود و در هر بار فقط امام على (ع) برخاست و آن حضرت را تأیید و تصدیق كرد و حضرت رسول (ص) فرمود: این مرد، برادر من و وصى من و خلیفه من در میان شماست. سخن او را بشنوید و از او اطاعت كنید.
خوابیدن در جای پیامبر (ص)
بنابر روایات سیره نویسان، در شبى كه قریش قصد داشتند به خانه حضرت رسول (ص) بریزند و او را به قتل برسانند، پیامبر (ص) آن شب به تعلیم جبرئیل در بستر خود نخوابید و به على(ع) گفت در بستر من بخواب و این پارچه سبز حضرمى را بر خود بپوشان كه آنها نخواهند توانست آزارى به تو برسانند. آن شب حضرت رسول (ص) با ابو بكر از مكه بیرون رفت و امام على (ع) در رختخواب او خوابید. كفار قریش بر در خانه آن حضرت گرد آمده بودند و مراقب او بودند و مىپنداشتند كه آنكه خوابیده است خود حضرت رسول (ص) است. نزدیك بامداد امام على آن پارچه را به یكسو افكند و قریش به اشتباه خود پى بردند. اما دیر شده بود زیرا حضرت رسول (ص) از مكه بیرون رفته بود. على سه شبانه روز در مكه ماند تا اماناتى را كه مردم پیش رسول اكرم (ص) داشتند مسترد كند و پس از به پایان رساندن این مأموریت از مكه بیرون رفت و به حضرت رسول (ص) پیوست.
ازدواج با فاطمه (س)
در سال اول یا دوم یا سوم هجرى، حضرت رسول (ص) فاطمه (س) را به امام على (ع) تزویج كرد. بنا بر بعضى روایات مَهر آن حضرت پانصد درهم بود كه مطابق با وزن دوازده اوقیه و نیم نقره است (هر اوقیه چهل درهم است) و گفته اند كه مهر دختران دیگر حضرت رسول (ص) نیز به همین مقدار بوده است. اما درباره مهر حضرت فاطمه (س) اقوال دیگرى هم ذكر شده است كه باید به كتب مفصل رجوع كرد.
بنا بر بعضى از روایات ابتدا ابوبكر و عمر از حضرت فاطمه (س) خواستگارى كرده بودند، ولى حضرت رسول (ص) پاسخ رد به ایشان داده بود. در نیمه ماه رمضان سال سوم هجرى حسن بن على (ع) از این ازدواج بوجود آمد و در سوم شعبان سال چهارم هجرت تولد حسین بن على (ع) اتفاق افتاد.
غزوات
بنا به روایات، حضرت امیر (ع) در همه غزوات بجز غزوه تبوك حضور داشته است و عَلَم حضرت رسول (ص) همواره به دست امام على (ع) بوده است. در غزوه تبوك خود حضرت رسول (ص) امام على (ع) را به جاى خویش در مدینه گذاشت و این امر موجب بروز این شایعه شد كه حضرت رسول (ص) از مصاحبت امام على (ع) خوشدل نیست. امام على (ع) این شایعه را با آن حضرت در میان نهاد و آن حضرت سخن بسیار معروف خود را«أ ما ترضى أن تكون منی بمنزلة هارون من موسى إلا أنه لا نبی بعدی» (آیا نمىخواهى كه پایگاه تو نزد من مانند پایگاه هارون در برابر موسى باشد، جز آنكه پیامبرى پس از من نخواهد بود) ادا فرمود.
اگر در احوال موسى (ع) و هارون (ع) مطالعه شود معلوم خواهد شد كه هارون (ع) برادر و نزدیكترین شخص به موسى (ع) بوده است، پس با این مقایسه كه حضرت رسول (ص) فرمودند، شكى نمىماند كه او امام على (ع) را نزدیكترین شخص به خود و حتى مقام او را با خود برابر دانسته و فقط نبوت را كه اختصاص به خودش داشته است استثنا فرموده است.
شجاعت و رشادت آن حضرت در همه غزوات معروف است و كتب سیره و حدیث اهل سنت مشحون از شرح دلاوریهاى آن حضرت است. اگر به فهرست كشته شدگان مشركان در جنگ بدر مراجعه شود، معلوم مىگردد كه در این جنگ هشت تن از هفتاد تن مشرك مقتول بطور مسلم به دست حضرت على (ع) كشته شده اند و این عده بجز كسانى هستند كه در قتلشان اختلاف است كه آیا به دست امام على (ع) كشته شده اند یا كسان دیگر و بجز كسانى هستند كه امام على (ع) در قتل ایشان، با دیگران مشاركت داشته اند.
در جنگ احد هنگامى كه عده زیادى از اصحاب حضرت رسول (ص) از دور ایشان گریختند، امام على (ع) از جمله اشخاص معدودى بود كه پاى فشرد و خود را سپر آن حضرت كرد. در این جنگ نیز عدهاى از سران قریش به دست آن حضرت به قتل رسیدند. از آن جمله عبد الله بن عبد العزى بن عثمان بن عبد الدار معروف به طلحة بن ابى طلحة از طایفه بنى عبد الدار بود كه لواى قریش به دست او بود. عبد اللّه بن حمید بن زهیر از طایفه بنى اسد و ابو امیة بن ابى حذیفة بن المغیرة از طایفه بنى مخزوم نیز از جمله كسانى بودند كه در احد به دست حضرت امیر (ع) كشته شدند.
قتل عمرو بن عبدود، در غزوه خندق، به دست آن حضرت سخت مشهور است. در جنگ خیبر حضرت رسول (ص) علم سفید خود را به ابو بكر داد و او را براى گرفتن یكى از قلاع خیبر فرستاد. ابو بكر بى آنكه كارى انجام دهد بازگشت. حضرت فرداى آن روز عمر بن خطاب را مأمور آن مهم كرد و او نیز نتوانست كارى انجام دهد. آنگاه حضرت فرمود كه من فردا علم را به دست كسى خواهم داد كه خدا و رسولش را دوست دارد و گریز پا نیست و خداوند این قلعه را به دست او خواهد گشود. آنگاه امام على (ع) را فرا خواند و علم را به دست او داد و فرمود این علم را پیش ببر تا خداوند فتح این قلعه را به دست تو ممكن گرداند.
امام على (ع) علم را بگرفت و به نزدیك قلعه رفت و با مدافعین قلعه به جنگ پرداخت. یكى از ایشان ضربهاى بر او زد كه سپر را از دست مبارك او بینداخت و آن حضرت لنگه در قلعه را از جاى بركند و بجاى سپر بكار برد و چندان جنگید كه خداوند فتح را نصیب او كرد.
در غزوه حنین كه افراد قبایل هوازن از شكافها و گردنه هاى كوه بناگاه بر مسلمانان حمله كردند و مسلمانان روى به گریز نهادند از جمله كسانى كه پاى فشرد و حضرت رسول (ص) را ترك نكرد امام على (ع) بود.
سوره برائت
حضرت رسول (ص) در سال نهم هجرت ابو بكر را مأمور فرمودند كه آیات برائت را بر مشركان مكه اعلام كند. در این سال مشركان نیز بنا به معاهداتى كه با حضرت رسول (ص) داشتند، بطور جداگانه به حج رفته بودند. پس از حركت ابو بكر جبرئیل به دستور خداوند از پیغمبر خواست تا امام على (ع) را مأمور ابلاغ كند. بنابر آن سوره، مشركانى كه بنا به عهد عام مىتوانستند به حج بروند پس از انقضاى ماههاى حرام دیگر حق نزدیك شدن به كعبه و اداى حج نداشتند و به ایشان اعلام جنگ شده بود و نیز كسانى از مشركین كه معاهده خاص با مسلمانان داشتند فقط تا پایان مدت مذكور در معاهده مىتوانستند به حج بروند. در سوره مذكور به منافقان و تخلف كنندگان از جنگ تبوك نیز اشاره شده بود.
چون این سوره نازل شد، كسانى به آن حضرت گفتند كه این سوره را توسط ابو بكر بفرست تا آن را در روز حج به همه اعلام كند و حضرت در پاسخ ایشان فرمود كه به من امر شده كه این سوره را یا خود یا به توسط یكى از اهل بیتم اعلام كنم، بعد امام على (ع) را مأمور كرد كه این سوره را در ایام حج براى مردم بخواند.
غدیر خم
حضرت رسول (ص) در سال دهم هجرى پس از بازگشت از حجة الوداع، در ناحیه رابغ در نزدیكى جحفه در موضعى به نام غدیر خم، مردم را پیش از آنكه پراكنده شوند و به دیار خود روند جمع فرمود و خطبهاى خواند و در آن خطبه این كلمات بسیار مشهور را درباره حضرت امیر (ع) بر زبان راند: «من كنت مولاه فهذا علی مولاه اللهم وال من والاه و عاد من عاداه و انصر من نصره و اخذل من خذله» (هر كه من مولایش بوده ام على مولاى اوست، خداوندا دوست بدار آنكه او را دوست بدارد و دشمن بدار آنكه او را دشمن بدارد و یارى ده آنكه او را یارى دهد و خوار كن آنرا كه او را خوار دارد).
سقیفه بنى ساعده و بیعت با ابوبكر
پس از رحلت حضرت رسول (ص) پیش از آنكه آن حضرت به خاك سپرده شود، بزرگان قریش و انصار در مدینه گرد آمدند و پس از مشاجره لفظى كوتاهى، با ابو بكر بیعت كردند.
در این موضوع میان اهل سنت و شیعه سخن بسیار گفته شده است. اما دو امر در اینجا قطعى است: یكى آنكه با ابو بكر بیعت كردند و او به جانشینى پیغمبر اسلام (ص) برگزیده شد و دیگر آنكه شیعه از همان آغاز این بیعت را درست ندانسته و جانشینى بلافصل حضرت رسول (ص) را حق حضرت على (ع) مىدانند. پس نزاع میان شیعه و سنى در واقعیت تاریخى كه خلافت ابو بكر پس از حضرت رسول باشد نیست، نزاع در مسأله تعیین حق است كه در اینجا یك مسأله اعتقادى دینى است.
آنچه از خطب و سخنان حضرت امیر (ع) برمىآید این است كه ایشان همواره خلافت را حق خود مىدانستهاند و هیچكس را براى اینكار سزاوارتر از خود نمى دانسته اند. البته ایشان ناگزیر با ابوبكر و عمر و عثمان بیعت كردهاند و این براى حفظ مصالح مسلمین یعنى پرهیز از ایجاد خلاف و نفاق میان مسلمانان بوده است. اما مسأله تعیین حق مسأله دیگرى است.
علماى اسلام در اینكه آیا امامت امرى الهى است و تعیین آن باید از جانب خدا و از راه نص باشد و یا اینكه امرى سیاسى و دنیوى است و منوط به انتخاب و تعیین اهل حل و عقد است، اختلاف كردهاند. علماى شیعه رهبرى امت را مانند نبوت امرى مىدانند كه باید به تعیین الهى باشد و این تعیین از راه نص پیغمبر یا امام معصوم صورت مىگیرد.
پس از فراغ از اصل مسأله و اثبات لزوم نصب امام از جانب خدا یا از جانب مردم بدنبال مصداق آن مىروند و مىگویند كه این برگزیده الهى یا منتخب مردم، باید چه كسى باشد و چه صفاتى را حائز باشد و دارنده آن شرایط چه كسى یا كسانى بوده اند.
مسأله از هر جنبه كه نگریسته شود این امر محرز و قطعى است كه امام على (ع) در نظر كافه مسلمین از جمله اشخاص ممتاز و برجستهاى بود كه از همان آغاز، نامزدى و شایستگى ایشان براى خلافت مطرح بوده است. اما چرا ایشان را در همان آغاز انتخاب نكردند، مسأله اى است كه از لحاظ تاریخى قابل طرح و بحث است.
علت اصلى جریان سقیفه بنى ساعده و توافق بر انتخاب ابو بكر را باید در تعصبات قومى و قبیله اى كه عامل و محرك اصلى و انگیزه پشت پرده بسیارى از جریانهاى سیاسى تاریخ اسلام بوده است جستجو كرد.
از شرح كوتاهى كه از واقعه سقیفه بنى ساعده در دست است برمىآید كه از مدتها پیش رقابتى نهانى میان مهاجران و انصار در كار بوده است. مهاجران خود را از هر جهت بر انصار كه مردم مدینه بودند مقدم مىدانستند، زیرا فضل تقدم در اسلام و خویشى نسبى با حضرت رسول (ص) را منحصر به خود مىدانستند و خویشاوندى در نسب مهمترین عامل در مناسبات انسانى در میان قبایل است. انصار مدعى بودند كه پیغمبر (ص) و مهاجران را پناه دادهاند و اگر آنها اینكار را نمىكردند معلوم نبود كه مردم مكه چه بر سر جامعه ضعیف و اقلیت ناتوان اسلامى مى آورد. مذاكرات سقیفه این رقابتها و امیال درونى را آشكار مى سازد.
اما بجز رقابت شدید میان انصار و مهاجران مكه، در میان هر یك از این دو گروه نیز رقابت شدید طایفگى و قبیله اى وجود داشت. هنوز جراحات جنگهاى میان اوس و خزرج در مدینه پیش از هجرت حضرت رسول (ص) كاملا التیام نیافته بود و هر جا فرصتى پیش مىآمد اثر كینه هاى قدیم ظاهر مىشد. رقابت میان طوایف مختلف قریش نیز همچنان برقرار بود و طوایف ضعیفتر قریش مانند تیم و عدى و فهر نفوذ و قدرت طوایف نیرومند بنى امیه و بنى هاشم و بنى مخزوم را برنمىتافتند.
در این میان بزرگان قریش به جهت اقامت در مكه كه از مراكز مهم عربستان بود و به جهت تجارتهاى عمده با خارج عربستان و سفرهاى بازرگانى به خارج، شم سیاسى قویتر و اطلاعات و تجارب سیاسى بیشترى از افراد اوس و خزرج كه به كشاورزى مشغول بودند داشتند خود را براى حوادث سیاسى آینده بهتر آماده ساخته بودند.
سه تن از افراد قریش كه از قبایل ضعیفتر قریش ولى شخصیتهاى برجسته و ممتازى بودند و به واسطه همین شخصیت ممتاز خود نفوذ فراوانى در میان یاران حضرت رسول (ص) داشتند در این بازى قدرت برنده شدند: ابو بكر از طایفه تیم و عمر از بنى عدى و ابو عبیده جراح از طایفه فهر (از قریش ظواهر) .
ما از لحاظ تاریخى از اتحاد این سه شخصیت خبر نداریم، اما داستان سقیفه از این اتحاد پرده برمىدارد. این سه تن با مهارت و توانایى سیاسى خود توانستند از دو امر استفاده كنند: اولا از رقابت میان اوس و خزرج حداكثر استفاده را ببرند و ثانیا زمان را - به جهت غیبت امام على (ع) و عباس كه مشغول امر تغسیل و تجهیز و كفن و دفن پیكر رسول الله(ص) بودند - غنیمت شمارند زیرا استدلال عمده ابو بكر و عمر بر این پایه بود كه مهاجران چون خویشان و نزدیكان حضرت رسول(ص)هستند پس خلافت حق ایشان است.اگر حضرت على(ع)در این مذاكرات حضور داشتند، فرد برجسته موضوع این استدلال ایشان بودند و نظرها پیش از آنكه متوجه ابو بكر و عمر شود متوجه امام على(ع)مىشد كه هم سابقه فداكاریش در اسلام بیشتر بود و هم نزدیكترین فرد به رسول خدا(ص)بود.ابو بكر و عمر مسأله فداكارى در راه اسلام و خویشاوندى با حضرت رسول(ص) را پیش كشیدند و در آن مجلس همه متوجه خود ایشان گردیدند.مسأله خویشاوندى سببى و نسبت قبیلهاى در نظام قبیله اى اهمیتى شگرف دارد.
در میان مشاجره و بحث، ابو بكر گفت اینك عمر و ابو عبیده با هر كدام كه خواستید بیعت كنید.آن دو تن گفتند ما هرگز بر تو سبقت نمى گیریم دست دراز كن تا بیعت كنیم! چون آن دو خواستند بیعت كنند، بشیر بن سعد خزرجى سبقت گرفت و بیعت كرد، زیرا مىترسید سعد بن عباده كه او نیز از خزرج بود به خلافت برسد.
بدین ترتیب رقابتهاى میان طایفه اى و قبیله اى كار خود را كرد و كسانى كه توانستند جریان حوادث را به نفع خود برگردانند به مقصود رسیدند.
این اتحاد سه گانه نیرومند همچنان برقرار ماند. ابو بكر در حین وفات بى آنكه با كسى مشورت كند و یا بزرگان قریش را مدخلیتى دهد، وصیتى نوشت و عمر را به خلافت برگزید.عمر نیز به هنگام مرگ در حالى كه گریه مىكرد گفت اگر ابو عبیده جراح زنده بود این كار خلافت را به عهده او مىگذاشتم!
قصه شورى
عمر پس از ضربه خوردن و احساس مرگ، امر خلافت را میان شش تن از اصحاب رسول خدا (ص) كه به قول خودش حضرت از ایشان راضى بود به شورى گذاشت و ابو طلحه انصارى را با پنجاه تن بر ایشان بگماشت و سه روز به ایشان مهلت داد تا یكى را از میان خود برگزینند و اگر پنج تن یكى را برگزیدند و ششمى رأى ایشان را نپذیرفت كشته شود و اگر چهار تن بر یكى اتفاق كردند و دو تن مخالفت كردند آن دو تن كشته شوند و اگر سه تن بر یكى و سه تن بر دیگرى اتفاق كردند عبد اللّه بن عمر یكى را از آن دو برگزیند و اگر به سخن او راضى نشوند آن سه تن كه در میانشان عبد الرحمن بن عوف باشد قولشان ترجیح دارد و اگر آن سه تن دیگر نپذیرفتند كشته شوند.
این تركیب و ترتیب به نحوى بود كه انتخاب عثمان را مسلّم مىساخت و حضرت امیر (ع) از همان آغاز، این امر را پیشبینى كرده و آن را به عم خود عباس گفته بود زیرا عبد الرحمن بن عوف شوهر خواهر ناتنى عثمان بود و قطعا جانب او را مىگرفت و سعد بن ابى وقاص مانند عبد الرحمن از قبیله بنى زهره بود و در هر جانب كه عبد الرحمن بن عوف بود مى ایستاد و چون عمر گفته بود كه عبد الرحمن در هر جانب كه باشد آراء آن جانب ترجیح دارد، یقین بود كه آراء این سه تن به نفع عثمان خواهد بود و حضرت به عباس گفته بود كه موافقت آن دو تن دیگر (یعنى طلحه و زبیر) براى او فایده اى نخواهد داشت.
اكنون باید دید كه اگر عمر این شش تن را به یك چشم مىنگریست چرا رأى عبد الرحمن بن عوف را بر آراء دیگران ترجیح داده بود و چرا این مقام را به دیگران نداده بود.
پاسخ شاید این باشد كه او مىدانست رقابت واقعى میان امام على (ع) و عثمان خواهد بود، پس امام على (ع) در یك سوى و عثمان در سوى دیگر واقع مىشوند و اگر طلحه در شورى شركت كند در جانب امام على (ع) نخواهد بود، زیرا طلحه از طایفه تیم بود كه ابو بكر از آن طایفه بود و امام على (ع) از همان آغاز خلافت را حق خود مىدانست و به همین جهت طایفه تیم، طایفه بنى هاشم را دوست نداشتند و نیز عبد الرحمن بن عوف در هر جانب كه باشد سعد بن ابى وقاص، هم قبیله او، با او خواهد بود و عبد الرحمن جانب خویشاوند خود را كه عثمان باشد رها نخواهد كرد. پس عمر با سیاست و تدبیر خود تركیب و ترتیب شورى را چنان كرد كه هم انتخاب عثمان قطعى باشد و هم به ظاهر مسئولیت خلافت عثمان و پیامدهاى آن را از خود سلب كند.
بدین ترتیب بار دیگر رعایت مصالح سیاسى و سیاست قبیله اى و عشیره اى، بر رعایت جانب حق غالب آمد و با این همه این عمل در زیر پوشش ظریف دین و حمایت از دین انجام گرفت.
خلافت امام على (ع) و ترجیح حق بر سیاست
عثمان در آخر سال بیست و سوم یا آغاز سال بیست و چهارم هجرى بر حسب ترتیبى كه عمر در شورى داده بود به خلافت رسید و پس از دوازده سال خلافت در ذى الحجه سال سى و پنجم هجرى به قتل رسید.
داستان قتل او و علت شورش مردم بر او در كتب تاریخ مذكور است، آنچه مسلم است این كه امام على (ع) نه در قتل او شركت داشت و نه به این امر رضایت داشت. اما به محض اینكه به خلافت رسید، خون عثمان مسأله مهم سیاسى علیه او گردید. از آنجا كه در مدینه و اساسا در میان مسلمانان كسى شاخصتر و سزاوارتر از امام على (ع) براى خلافت نبود، به همین جهت مردم مدینه او را به خلافت برداشتند، ولى بسیارى از بزرگان مدینه او را دوست نمىداشتند و مىدانستند كه على پیش از آنكه اهل سیاست و بند و بست باشد اهل حق و احقاق حق است و قول حضرت رسول«أقضاكم علی» (على در داورى بر همه شما برترى دارد) درباره او صد در صد صادق است. به همین جهت بیشتر بزرگان و اشراف به هراس افتادند. این عده ایام عمر و سختگیریهاى مالى او را فراموش نكرده بودند و به اسراف و تبذیرهاى عثمان و دست و دل بازى او در بیت المال خو كرده بودند.
سخاوت و گشاده دستى از صفات بارز امام على(ع) بود، اما در اموال شخصى خود، نه در اموال عمومى. او در اموال عمومى ممسك بود و به دقت در این اموال عدل و احكام اسلامى را رعایت مىكرد. این امر نمىتوانست مایه پسند خاطر كسانى باشد كه در زمان عثمان صدها هزار درهم و دینار بىاستحقاق از او مىگرفتند و از این راه ثروتهاى بیكرانى اندوخته بودند. آنچه طلحه و زبیر و معاویه و عمرو بن عاص و دیگران مىخواستند، در حقیقت خونخواهى عثمان نبود. مردم كوفه و مصر از مدتها پیش زمزمه مخالفت با عمال عثمان و تعدى و تجاوز ایشان را به اموال عمومى سر داده بودند.
معاویه كه با حكومت چندین ساله خود در دمشق موقعیت مستحكمى به دست آورده بود و از مدتها پیش خود را براى رسیدن به خلافت از راه جلب قلوب با اموال و وعدهها آماده مىساخت پیوسته از وضع عثمان و احوال مدینه به وسیله نمایندگان خود آگاهى داشت و مىدانست كه شورشیان و ناراضیان از هر سو روى به مدینه نهاده اند. او مىتوانست به یارى خویشاوند خود عثمان بشتابد و او را نجات دهد. طلحه و زبیر كه در مدینه بودند و نفوذ و اعتبار داشتند مىتوانستند، دست كم به زبان، مردم را به سكوت و آرامش دعوت كنند. ولى از هیچكدام كوچكترین حركتى در یارى عثمان و دفاع از او مشهود نگردید و فقط پس از قتل عثمان و در خلافت امام على (ع) فریاد برآوردند كه عثمان مظلوم كشته شده است و باید انتقام خون او را بگیریم.
پس آنچه این اشخاص را به مخالفت با امام على (ع) برانگیخت بیم و هراسى بود كه از خلافت و رفتار عادلانه او داشتند. امام على (ع) به جهت همین رفتار عادلانه و پیروى دقیق از حق از همان روز اول سیاست نرمش و انعطاف را كنار گذاشت و نخواست به مصلحت روز و با سیاست سازش، فكر مخالفان و رقیبان را چند روزى مشغول كند و پس از آنكه موقعیت را محكم ساخت بر ایشان بتازد. مغیرة بن شعبه و عبد اللّه بن عباس این نصیحت را روزهاى نخست به او دادند و توصیه كردند كه دست به تركیب حكومت و عمال و كارداران عثمان نزند و به طلحه و زبیر و امثال ایشان شغلى واگذار كند تا به اصطلاح آبها از آسیا بیفتد و آنگاه هر آنچه دلش از عزل و نصب عمال مىخواهد انجام دهد. اما امام على (ع) در پاسخ ایشان گفت كه او هرگز معاویه و امثال او را بر مسلمانان و اموال ایشان مسلط نخواهد كرد، زیرا معاویه و امثال او، اهل دنیا و سیاست و نیرنگ هستند نه اهل دین و تقوا و عدل.
پس حكومت امام على (ع) حكومتى بود بر پایه عدل و تقوا و فضیلت و رعایت حق و ترجیح جانب مستمندان و ضعفا، نه بر پایه سیاست و رعایت مصالح دنیوى و به همین دلیل با طبع بیشتر بزرگان و اشراف عرب كه در پشت پرده حمایت از اسلام، حمایت از اموال و قبیله و قوم خود را مىدیدند، سازگار نبود و به همین دلیل دیرى نپایید و خلافت او اندكى بیش از پنج سال یا كمتر طول نكشید و در طول این مدت هم او را راحت نگذاشتند و او پیوسته با علمداران قدرت طلبى و مال اندوزى در كشمكش و نزاع بود.
جنگ جمل
طلحه و زبیر كه هر دو طمع در خلافت داشتند از بیعت با امام على (ع) ناراضى بودند و به بهانه عمره به مكه رفتند. عایشه كه از مخالفان سرسخت امام على (ع) بود در مكه بود و با آنكه در حیات عثمان حمایتى از او نكرده بود چون خبر خلافت امام على (ع) را شنید سخت ناراحت شد و فریاد برآورد كه عثمان مظلوم كشته شده است. طلحه و زبیر در مكه محیط مناسبى براى خود یافتند و مخالفت عایشه را كه نفوذ زیادى در میان مسلمانان داشت مغتنم شمردند و خواستند در پناه او مخالفت با امام على (ع) را علنى سازند و خون عثمان را دستاویز كنند و پس از چیره شدن بر امام على (ع) امر خلافت را میان خود فیصله دهند.
آنها پس از مشورت تصمیم گرفتند كه به بصره روند و با تصرف بیت المال آنجا كه محل جمع و ذخیره قسمت مهمى از درآمد ایران بود و با تحریك و اغواى قبایل و اشراف عرب مقیم آنجا، نیروى عظیمى گرد آورند و امام على (ع) را از میان بردارند. پس عایشه را بر هودجى نشانده سوار شترى كردند و با عده اى از مدینه راه افتاده به بصره رفتند.
در بصره عثمان بن حنیف كه نماینده امام على (ع) بود مانع ایشان شد و بعد آشتى گونه اى میان ایشان حاصل گردید. اما شبى بر سر او ریختند و او را اسیر كردند و موى ریشش را كندند و مىخواستند او را بكشند، اما چون برادرش سهل بن حنیف در مدینه بود ترسیدند كه او با یارى دیگر انصار به خونخواهى عثمان بن حنیف برخیزد و خویشان ایشان را در مدینه بكشد. پس او را رها كردند و به سراغ بیت المال رفتند و هفتاد تن از خازنان و موكلان بیت المال را كشتند و اموال آن را تصرف كردند. پس از آن طلحه و زبیر بر سر امامت در نماز به نزاع برخاستند و سرانجام قرار بر آن شد كه یك روز پسر زبیر و یك روز پسر طلحه امامت كنند.
امام على (ع) با شنیدن این اخبار روى به بصره نهاد و چون به شهر رسید نخست كس فرستاد و ایشان را به صلح دعوت فرمود، ولى طلحه و زبیر نپذیرفتند. پس از آن شخصى را با قرآن بسوى ایشان فرستاد و به راه حق و پیروى از حكم الهى خواند، ولى این فرستاده را با تیر زدند و كشتند. پس به یاران خود فرمود كه آغاز به جنگ نكنند مگر آنكه آنان ابتدا حمله كنند.
چون حمله از جانب طلحه و زبیر آغاز شد حضرت به ناچار دستور قتال صادر فرمود. در این جنگ طلحه به تیرى كه از كمین گشاده شده بود كشته شد و زبیر از میدان جنگ بیرون رفت اما به دست شخصى به نام عمرو بن جرموز كشته شد. پس از جنگى كه در گرفت شكست بر سپاه بصره افتاد، اما عده اى دور شتر عایشه را گرفتند و به سختى جنگیدند تا آنكه شتر از پاى درآمد و مدافعان آن پراكنده شدند و حضرت فرمود تا عایشه را با احترام در خانه اى جاى دادند و مقدمات سفر او را به مدینه آماده كردند.
امام على (ع) بازماندگان سپاه بصره را امان داد كه از جمله عبد اللّه بن زبیر و مروان بن الحكم و فرزندان عثمان و دیگر بنى امیه بودند و فرمود كه به اموال ایشان دست نزنند و فقط اسلحه شان را بگیرند.
جنگ صفین
جنگ جمل در روز پنجشنبه دهم جمادى الاولى سال 36 ه.ق. اتفاق افتاد. پس از جنگ جمل امام على (ع) عبد اللّه بن عباس را بر بصره بگماشت و خود روى به كوفه نهاد و در دوازدهم رجب سال 36 وارد كوفه شد و نامه اى به معاویه نوشت و او را به اطاعت خود فراخواند. معاویه كه از سالها پیش طرح حكومت خود را ریخته و موقعیت خود را در شام استوار ساخته بود به بهانه اینكه عثمان مظلوم كشته شده است و او ولى خون عثمان است و مىخواهد قاتلان عثمان را كه دور و بر امام على (ع) هستند به قصاص برساند از اطاعت حضرت سر باز زد و بدینگونه امر میان امام على (ع) و معاویه به جنگ منتهى شد. معاویه براى اینكه از پشت سر خود مطمئن باشد با امپراطور بیزانس آشتى كرد و این آشتى را با پرداخت مبلغى به او تأمین نمود.
امام على (ع) در پنجم شوال سال 36 از كوفه خارج شد و روى به شام نهاد. سپاه او را در این سفر نود هزار تن گفته اند. او از كوفه از راه مداین به انبار رفت و از آنجا به رقه در كنار رود فرات رسید و فرمود تا پلى بر روى رود فرات بستند و از روى آن گذشتند و به بلاد شام رسیدند. معاویه نیز با لشكریان خود كه در حدود هشتاد و پنج هزار تن بودند به حركت درآمد و به صفین واقع در كنار فرات رسید و محلى را كه براى ورود به آب و برداشتن آب براى چهارپایان بود اشغال كرد و سپاهیان امام على (ع) را از آب باز داشت.
سپاهیان امام على (ع) به فرموده او لشكریان معاویه را از كنار آب دور كردند اما فرمود تا مانع ایشان از آب نشوند. چون ماه ذى الحجه بود و جنگ در آن ماه و ماه محرم در شرع اسلام ممنوع و حرام است هر دو طرف موافقت كردند كه تا آخر محرم سال 37 جنگ نكنند.
پس از انقضاى محرم جنگ سختى درگرفت كه روزها طول كشید و در آن عده اى از بزرگان طرفین كشته شدند. مشهورترین شخصى كه از سپاه امام على (ع) به شهادت رسید عمار یاسر بود كه از بزرگان اصحاب حضرت رسول (ص) نیز بود. قتل او سبب وهنى براى معاویه گردید، زیرا مشهور بود كه حضرت رسول (ص) درباره عمار فرموده بود: تقتلك الفئة الباغیة (ترا گروهى سركش و ستمكار خواهند كشت) . ولى معاویه با تدبیر و زرنگى از نادانى و اطاعت كوركورانه سپاهیان خود استفاده كرد و گفت او را ما نكشتیم بلكه آن كسى كشت كه او را به جنگ ما آورد. و امام على (ع) پاسخ داد: پس حمزه را نیز پیامبر (ص) كشته چون او حمزه را به میدان نبرد آورده بود.
پس از چند روز جنگهاى سخت و خونین كه نزدیك بود شكست را نصیب سپاه معاویه سازد، معاویه با ابتكار عمرو بن عاص تدبیرى اندیشید و تفرقه و نفاق در میان سپاهیان امام على (ع) افكند. او گفت تا قرآنها بر بالاى نیزه كردند و یاران امام على (ع) را به پیروى از قرآن و حَكَم قرار دادن آن خواندند. این تدبیر سخت مؤثر افتاد و عده اى از اصحاب حضرت امیر (ع) كه در رأس ایشان اشعث بن قیس كندى بود آن حضرت را ناگزیر به ترك مخاصمه و آغاز مذاكره ساختند.
علت اتحاد و یكپارچگى سپاه معاویه و پراكندگى و اختلاف سپاه امام على (ع) را باید در این نكته دانست كه سپاهیان معاویه سالیان دراز از مدینه و مراكز سیاسى و محل اجتماع اصحاب رسول خدا (ص) دور بودند و براى خود سردار و رهبرى جز معاویه نمىشناختند. معاویه با بذل و بخشش و با شكیبایى كه خاص او و خلق ذاتى او بود توانسته بود در میان سپاهیان خود رهبرى بلامنازع شناخته شود.
شام یكى از مراكز بزرگ تجمع سپاهیان اسلام بود، زیرا در برابر دولت بیزانس قرار داشت و خلفا ناگزیر بودند كه در شام براى دفاع در برابر آن همواره نیروى مهم و ورزیده داشته باشند. اما شهرهاى كوفه و بصره كه به مركز خلافت اسلامى یعنى مدینه نزدیك بودند در زمان عمر و عثمان محل اقامت اصحاب بزرگ حضرت رسول (ص) بودند و این اصحاب مرجع خاص و عام و مورد احترام بودند. بنابر این در این دو شهر اشخاص گوناگون با آرا و عقاید و سلیقه هاى مختلف وجود داشتند كه هر یك خود را از دیگرى كمتر نمىدید و مدعى بود كه احكام اسلام را بهتر مىداند و به اصطلاح خود را مجتهد و صاحب رأى و نظر مىشناخت .
اگر چه شخصیت ممتاز امام على (ع) بالاتر از ایشان بود و این افراد موقتا تحت راهبرى ایشان درآمده بودند، اما این اتحاد و اتفاق ظاهرى، شكننده بود و با اندك تحریك و دسیسه اى مىتوانست بر هم بخورد.
معاویه این را مىدانست و عزم ایشان را در همراهى با امام على (ع) با تطمیع و وعده هاى دنیوى و هدایاى مالى سست كرده بود و به همین جهت توانست با طرحى ماهرانه در بحبوحه جنگ نیت خود را عملى سازد. چون قرآنها بر سر نیزه رفت، عده زیادى حضرت را وادار به ترك مخاصمه كردند و قرار شد كه حضرت على (ع) و معاویه هر كدام یك تن را براى حكمیت و حل و فصل نزاع برگزینند.
آنكه از سوى معاویه انتخاب شد از داهیان روزگار بود. او عمرو بن عاص بن وائل سهمى، از بزرگان قریش و هوش و درایت و فتنه انگیزى او معروف بود و بلند كردن قرآنها نیز به تدبیر او انجام شد. اما امام على (ع) را در انتخاب نماینده آزاد نگذاشتند. او مىخواست عبد اللّه بن عباس را كه به بصیرت و هوشیارى و دانایى معروف بود نماینده خود و حكم از سوى خود معرفى كند، ولى اطرافیان خودش مانع شدند. حضرت، مالك اشتر را كه از یاران وفادار و پایدار خود بود پیشنهاد كرد، ولى او را نیز نپذیرفتند و گفتند فقط ابو موسى اشعرى مىتواند نماینده ما باشد.
ابو موسى اشعرى بر خلاف عمرو بن عاص، كه در جانب معاویه و مشاور او بود، در جنگ بیطرفى گزیده و به جانبى رفته بود. او به هنگام رسیدن حضرت امیر (ع) به خلافت والى كوفه بود و مىدانست كه حضرت او را در كوفه نخواهد گذاشت و به همین جهت مردم را از رفتن به جانب ایشان منع مىكرد. در ایام حكومت او در بصره و كوفه، رأى و تدبیر و كفایتى از او ظاهر نشده بود و مردى سست و ضعیف بود. اما بودن او از اصحاب حضرت رسول (ص) احترامى براى او جلب كرده بود و چون بیشتر سپاهیان حضرت از قبایل یمانى و قحطانى بودند سران سپاه مىخواستند او را نماینده خود سازند، زیرا«اشعر» قبیله ابو موسى نیز از قبایل یمانى و قحطانى بود.
سرانجام حضرت بر خلاف میل خود مجبور شد كه او را به نمایندگى خویش در حكمیت برگزیند. نامه اى درباره حكمیت و تعیین حكمین به امضا رسید و قرار شد كه حكمین در ماه رمضان آن سال در موضعى میان كوفه و شام ملاقات كنند. داستان حكمین و ملاقات ایشان در دومة الجندل واقع در «اذرح» معروف و در كتب تاریخ مذكور است. در این حكمیت عمرو بن عاص آشكارا نیرنگ ساخت و بدون در نظر گرفتن موافقت نامه حكمیت و احكام دین اسلام ابو موسى اشعرى را بفریفت و او را وادار كرد كه ابتدا سخن بگوید و على و معاویه هر دو را از خلافت خلع كند. آنگاه خود آغاز سخن كرد و گفت دیدید كه این شخص از طرف خود امام على (ع) را از خلافت خلع كرد. من نیز او را خلع مىكنم و معاویه را به خلافت برمىدارم.
این رفتار عمرو بن عاص چنانكه گفتیم بر خلاف نص موافقت نامه درباره حكمیت بود، زیرا در آنجا نوشته شده بود كه«ما وجد الحكمان فی كتاب اللّه عز و جل عملا به و ما لم یجدا فی كتاب اللّه فالسنة العادلة الجامعة غیر المفرقة…» (طبرى، 3336/1) .
اگر موافقت هر دو بر كتاب خدا و سنت عادله شرط شده بود، آن كدام آیه قرآنى و یا سنت عادله نبوى بود كه حكم به خلافت معاویه و نصب آن از جانب عمرو بن عاص مىكرد؟این عمل عمرو بن عاص نشان داد كه دیگر در میان مسلمانان، دوران پیروى از حق و حقیقت سپرى شده است و نیرنگ و خدعه جاى دین و وجدان را گرفته است و سیاست معاویه در وصول به قدرت از راه نیرنگ و فریب سیاست امام على (ع) را در سپردن راه حق و حقیقت به عقب زده است.
سیاست امام على (ع) و سیاست معاویه
جاحظ یكى از بزرگان معتزله است و كتابى درباره«عثمانیه» و ترجیح و طرفدارى از ایشان نوشته است كه معروف است. اما او با همه طرفدارى از عثمان مطالبى درباره سیاست امام على (ع) و سیاست معاویه نوشته است كه ابن ابى الحدید قسمتى از آن را در جلد دهم شرح نهج البلاغه (ص 238 به بعد) آورده است. در اینجا مختصرى از مقایسهاى را كه او میان سیاست امام على (ع) و سیاست معاویه كرده است نقل مىكنیم:
«بعضى از مدعیان عقل و تمییز مىپندارند كه معاویه ژرف اندیش تر و درست فكرتر و باریك بین تر از امام على (ع) بوده است، ولى چنین نیست. امام على (ع) در جنگها رفتارى جز عمل به كتاب و سنت نداشت اما معاویه بر خلاف آن رفتار مىكرد و هر گونه نیرنگى را از حلال و حرام در جنگ بكار مىبرد. على(ع) مىگفت در پیكار با دشمن شما پیشگام مباشید تا آنكه او آغاز به جنگ كند. در جنگ به دنبال فراریان مروید و زخمیان را مكشید و درهاى بسته را مگشایید. اگر كسى در تدبیر به آنچه در كتاب خدا و سنت رسول (ص) آمده است بسنده كند خود را از تدبیر زیادى باز داشته است. على به جهت ورع و پرهیزگاریش جز از عمل و قول به چیزى كه رضاى خداوند در آن است ممنوع بود و به آنچه اهل نیرنگ و زرنگى دست مىزنند دست نمىزد».
پس سیاست معاویه سیاستى دنیوى بود كه بر پایه رسیدن به قدرت و ترجیح باطل بر حق و رعایت نكردن كتاب خدا و سنت رسول (ص) در مواردى كه با اراده و خواست او مخالف باشد قرار داشت. این سیاست مخصوص پیشبرد مقاصد و اغراض شخصى است و به توفیق هم مىانجامد، همچنانكه معاویه موفق شد. اما سیاست امام على (ع) سیاست الهى بود، بر پایه پیروى از محض حقیقت و كتاب خدا و سنت رسول (ص) و این در صورتى مىتوانست موفق باشد كه اطرافیان و بزرگانى كه با او بیعت كرده بودند نیز از این سیاست پیروى كنند و نظر او را بى چون و چرا بپذیرند. اما چنین نشد و هوا و هوس یاران او و ضعف و سستى ایمانشان، با لجام گسیختگى معاویه در دین و اتفاق و اتحاد اصحاب او توأم گردید و دست امام على (ع) را در اجراى حق بست.
ظهور خوارج
خوارج كسانى بودند كه بر امام على (ع) به جهت موافقت او با تعیین حكم مخالفت كردند و گفتند خلافت على پس از بیعت مردم بااو امرى الهى بود و او حق نداشت در این كار تن به حكمیت بدهد. شعار معروف ایشان«لا حكم إلا لله» بیانگر این مقصود بود. این شعار بنا به قول حضرت امیر (ع) سخن حقى بود كه از آن امر باطلى را در نظر داشتند. لا حكم إلا لله یعنى وضع احكام شرعى امرى الهى است و هیچ بشرى حق وضع حكم مستقل جداگانهاى به عنوان حكم شرعى ندارد. اما حكمیت در موارد اختلاف و مخصوصا در جنگ امر دیگرى است.
حضرت در پاسخ احتجاج خوارج فرمود: ما بر حكمین شرط كردیم كه مطابق قرآن و احكام او رفتار كنند« شرطت علیهم أن یحییا ما أحیا القرآن و یمیتا ما أمات القرآن». پس اعتراض خوارج كاملا بى مورد بود و آنان تحت تأثیر این شعار فریبنده قرار گرفتند و چون مردمى جاهل و متعصب بودند كوركورانه آن را مستند خود قرار دادند. تعصب و جهل آنان به مرتبه اى بود كه در سرتاسر اعتراضات و مخالفتها و جنگهاى ایشان هیچ استدلال معقول بر نظریه و اقدام خود به جز همین شعار از ایشان دیده و شنیده نشد. آنها در اعتراض خود به امام على (ع) نه به آیه اى استدلال كردند و نه به حدیثى و نه دلیل عقلى آوردند بلكه در برابر هر استدلالى از طرف مقابل در آنجا كه وا مى ماندند فریاد برمى آوردند لا حكم إلا لله و این جمله ظاهر فریب كه اصل آن از قرآن است (إن الحكم إلا لله) و معنى و مورد آن چیز دیگرى است، دستاویز این طایفه گردید.
در اینجا باید به فرقى كه میان سپاه شام و سپاه كوفه از لحاظ انگیزه ها و دواعى روحى و نفسانى وجود داشت اشاره كرد. سپاه شام چنانكه اشاره شد از مراكزى كه در آن اصحاب رسول خدا (ص) و تابعین به بیان احكام الهى اشتغال داشتند بدور بودند. در میان سپاه شام افراد برجسته اى از اصحاب یا تابعین وجود نداشتند و اگر هم چند تن صحابى در میان ایشان دیده مىشد كسانى نبودند كه احساسات دینى عمیق داشته باشند. آنان فقط سپاهى بودند و با جیره و مواجب سرشارى كه معاویه به ایشان مىداد آماده بودند كه با هر كسى، و لو على بن ابى طالب (ع) بجنگند. در ایشان درد و تعصب دینى مشهود نبود و اگر تعصب شدیدى وجود داشت همان عصبیت طایفه اى و قبیله اى بود. بر خلاف مردم عراق یا كوفه و بصره كه خود را صاحب بصیرت در دین مىدانستند و مىپنداشتند كه اقداماتشان اساس و پایه اى دینى دارد. اما این بصیرتِ ادعایى سطحى بود، زیرا خوارج با شعارى كه از معنى آن خبر نداشتند از عقیده خود برگشتند و عده زیادى از دیگران هم در جریانهاى سیاسى بعدى ثابت كردند كه زر و زور را بر دین و حق ترجیح مىدهند. رفتار بعدى آنها با امام على (ع) و فرزندانش امام حسن (ع) و امام حسین (ع) شاهد این مدعا است.
خلاصه آنكه عده اى از كسانى كه تحت تأثیر این شعار بودند دور هم جمع شدند و عبد اللّه بن وهب راسبى را بر خود امیر ساختند و قرار بر آن نهادند كه از كوفه بیرون روند و در كنار پل نهروان جمع شوند و به طرفداران خود در بصره بنویسند تا ایشان نیز به آنها در محل مذكور بپیوندند. عده كسانى را كه در نهروان جمع شدند و با حضرت امیر (ع) جنگیدند چهار هزار نفر گفته اند.
در این هنگام امام على (ع) در نخیله لشكر زده بود و عازم جنگ مجدد با معاویه بود كه اخبار موحشى از اعمال فجیع خوارج به ایشان رسید از جمله اینكه آنها عبد الله بن خباب را كه مردى بى آزار بود به جرم طرفدارى از امام على (ع) كشته بودند و به این اكتفا نكرده زن آبستن او را نیز به قتل رسانده بودند. اطرافیان امام على (ع) از او خواستند كه نخست به دفع ایشان بپردازد.
حضرت روى به ایشان نهاد و نخست قیس بن سعد بن عباده و ابو ایوب انصارى را براى پند و اندرز به سوى ایشان فرستاد ولى سودى نكرد. پس از رسیدن خوارج حضرت یك بار دیگر خواست ایشان را از راه مذاكره بر سر عقل و هدایت آورد و با عبد اللّه بن الكواء كه یكى از بزرگان ایشان بود محاجه اى كرد كه تفصیل آن در كتب تاریخ مذكور است. عبد اللّه بن الكواء در این محاجه مغلوب شد ولى تسلیم حق نگردید. حضرت ناچار به جنگ با ایشان شدند و در این جنگ همه ایشان به جز عده معدودى كشته شدند. پس از آن حضرت امیر مىخواست كه به جنگ معاویه برود ولى یاران او به بهانه خستگى موافقت نكردند و به كوفه بازگشتند. واقعه نهروان در سال سى و هشتم هجرى اتفاق افتاد.
شهادت
امام على (ع) به جمع سپاه مشغول شد، ولى معاویه، او و اطرافیان او را آرام نمى گذاشت و دسته هایى براى غارت و ارعاب مردم عراق به اطراف كوفه مىفرستاد. حملات این دسته ها كه در تاریخ بنام«الغارات» معروف شده است چنان مؤثر بود كه روزى امام على (ع) از غایت دلتنگى فرمود: «إن هی إلا الكوفة أقبضها و أبسطها» (دیگر چیزى جز كوفه براى من باقى نمانده است كه آن را مىگیرم و رها مىكنم، یا مىنوردم و پهن مىكنم) . خوارج نیز كه زخم خورده بودند به تبلیغات خود بر ضد حضرت در نهان ادامه مىدادند و این تبلیغات و كینه جویى ها سرانجام به توطئه اى منتهى شد كه موجب شهادت آن حضرت گردید.
بنا بر روایات موجود چند ماه پس از واقعه نهروان سه تن از بزرگان خوارج با هم قرار گذاشتند كه امام على (ع) و معاویه و عبد اللّه بن عاص را یك شب بكشند. آنكه قتل امام على (ع) را به عهده گرفته بود عبد الرحمن بن ملجم مرادى بود. او به كوفه آمد و در آنجا زنى را به نام قطام از قبیله تیم الرباب كه پدر و برادرش در واقعه نهروان كشته شده بودند ملاقات كرد. چون زنى زیبا بود ابن ملجم از او خواستگارى كرد و او مهر خود را یك بنده و یك كنیز و سه هزار درهم و كشتن امام على (ع) تعیین كرد. ابن ملجم كه خود براى این كار آمده بود پذیرفت و دو تن دیگر به نام وردان و شبیب بن بجره با او همدست شدند و در شب نوزدهم رمضان سال 40 ه.ق هنگام نماز بر آن حضرت حمله كردند و ابن ملجم با شمشیر بر فرق ایشان زد. این شمشیر كه آلوده به سم بود كار خود را كرد و آن حضرت پس از دو روز بر اثر زخم آن به شهادت رسید. شهادت ایشان روز بیست و یكم ماه رمضان بود. آن حضرت وصیت فرموده بود كه قاتل او را بیش از یك ضربت نزنند و او را مثله نكنند و در مدتى كه زنده است از همان غذایى كه خودشان مىخورند، به او بدهند. قبر آن حضرت را در ابتدا از ترس مخالفان مخفى داشتند و جز خواص ایشان از آن محل كسى آگاه نبود و این قبر همان است كه در نجف در محلى به نام غرى است و اكنون زیارتگاه مسلمانان و مطاف شیعیان جهان است.
شخصیت و صفات
هر كه در تاریخ اسلام مطالعه كند و تاریخ نحله ها و فرقه هاى مختلف اسلام را از نظر بگذراند و در مباحثات كلامى مسلمانان مخصوصا در مسأله مهم امامت بررسى نماید و كتب و رسائل متعدد و مشاجرات و مناقشات دینى و مذهبى را بخواند، بى هیچ تأملى درخواهد یافت كه هیچ شخصیتى در عالم اسلام به اندازه على بن ابى طالب (ع) مورد محبت و یا بغض واقع نشده است و هیچكس به اندازه او دشمنان سرسخت و محبان و مخلصان ثابت قدم و فداكار نداشته است. چه جانها كه در راه محبت او نثار شده است و چه جنگها كه میان مخالفان و موافقان او در گرفته است. سالیان دراز بر بالاى منابر مسلمانان در خطبههاى نماز رسم بوده است كه او را سب و لعن كنند و بر عكس قرنها بر بالاى منابر ذكر فضایل او و خاندانش رفته است و بر دشمنان و مبغضان او لعن و نفرین فرستاده شده است. قومى او را به درجه الوهیت بالا برده اند و قوم دیگر از او و پیروان او تبرى جسته اند. این خود مىتواند دلیل این مدعا باشد كه او پس از حضرت رسول (ص) بزرگترین و پر اهمیتترین شخصیت عالم اسلام است و گر نه این همه هیاهو و غوغا براى چه كسى مىتوانست باشد؟
ابن حجر عسقلانى در تهذیب التهذیب (339/7) مىگوید كه احمد بن حنبل، فقیه و محدث معروف و پیشواى مذهب حنبلى گفته است: «آن اندازه از فضایل كه درباره على (از حضرت رسول ص) روایت شده است درباره هیچیك از اصحاب روایت نشده است.»
امام على (ع) كسى است كه هرگز بت نپرستید و نخستین مسلمان و نخستین نمازگزار بود. از سوى پیغمبر (ص) به مقام ولایت و وصایت و خلافت برگزیده شد. پسر خوانده و پرورش یافته و تعلیم گرفته پیغمبر (ص) بود. داماد و پدر فرزندان و سپهسالار و علمدار و محرم اسرار و دبیر رسائل و مشاور و مأمور ویژه رسول الله (ص) بود. صاحب شریعت او را برادر خود و سید عرب و سید مسلمین و امیر مؤمنین و قاتل ناكثین و مارقین و قاسطین و یعسوب دین و خانه علم و دروازه شهر علم و خزانه علم و صدیق و فاروق و عبقرى و ولى اللّه و ید اللّه و حجة اللّه و بهترین انسانها و دادگرترین داوران معرفى نمود. خلیل بن احمد فراهیدى در مقایسه امام على (ع) با سایر صحابه گفته است«اسلامش بر همه مقدم و عملش از همه بیشتر و شرفش از همه والاتر و زهدش از همه بالاتر و شوقش به جهاد از همه افزونتر بود… دوستانش از ترس و دشمنانش از بغض و حسد فضایل او را كتمان كردند و با این همه شرق و غرب عالم پر از فضایل اوست».
در فضیلت على بن ابى طالب (ع) گفته اند كه آیات بسیارى در شأن ایشان نازل گردیده است از آن جمله روایتى است مربوط به عبد اللّه بن عباس كه گفته است سیصد آیه از قرآن مجید در شأن امام على (ع) مىباشد.
علاوه بر این، فضایل و مناقب آن حضرت بطور كلى بر دو دسته است: دسته اول احادیث و روایاتى است كه از حضرت رسول (ص) درباره ایشان نقل شده است و در نظر محدثان و اهل سنت فضیلت یك صحابى به همین معنى است كه حدیثى از رسول خدا (ص) درباره او نقل شده باشد. درباره فضایل امام على (ع) به این معنى اهل سنت و حدیث كتابهاى بسیارى تألیف كرده اند.
معروفترین حدیثى كه در فضیلت آن حضرت نقل شده است حدیث بسیار مشهور غدیر خم است كه باید آن را یكى از نصوص بر خلافت و وصایت آن حضرت شمرد. این حدیث شریف از صدر اسلام تا كنون الهام بخش شیعیان و محور افكار و ادبیات و حماسه و شعر و هنر ایشان است.
حدیث مشهور دیگرى نیز هست كه در قصه تبوك به آن اشاره شد و به موجب آن رسول خدا(ص) به امام على(ع) فرمود: «أنت منی بمنزلة هارون من موسى إلا أنه لا نبی بعدی». نیز حدیث مشهور مؤاخات و برادرخوانى است كه حضرت رسول (ص) در اوایل ورود به مدینه میان اصحاب خود از مهاجر و انصار برادرى برقرار كرد و هر یك از ایشان را با یكى دیگر برادر خواند و خود را برادر امام على (ع) قرار داد و این امر در نظر هر مسلمان بالاترین شرف و فضیلت است. قصه مؤاخات در بیشتر كتب حدیث و سیره مذكور است، از جمله ابن هشام (150/2) و ابن سعد. (3، ق 14/1)
از روایات عمده حدیثى است كه بخارى در صحیح در باب مناقب على بن ابیطالب آورده است و آن اینكه رسول خدا (ص) به امام على (ع) فرمود: «أنت منی و أنا منك» و نیز حدیث اعطاى لواء در روز خیبر كه پیش از این مذكور شد. در اینجا باید گفت كه بخارى در صحیح در باب مناقب على بن ابیطالب (ع) این حدیث را نقل كرده است اما مقدمه آن را - كه رسول خدا (ص) ابتدا به ابو بكر و بعد به عمر آن لوا را داد و آن دو كارى از پیش نبردند و بعد آن جمله را بیان فرمود و فرداى آن روز لوا را به امام على (ع) داد - نقل نكرده است. پیداست كه جمله تأكیدیه«لأعطین الرایة غدا… » بدون مقدمه و ابتدا به ساكن نمىتواند باشد و این مقدمه همان است كه مذكور شد.
در فضایل صفاتش احادیث فراوان دیگرى از فریقین نقل شده است كه مشهورترین آنها عبارتند از: حدیث بدء الدعوة یا حدیث دار، حدیث سبق اسلام، حدیث سبق صلاة، حدیث بت شكنى، حدیث طیر، حدیث عایشه، حدیث ام سلمه، حدیث دروازه شهر علم و حدیث خندق.
دسته دوم از فضایل و مناقب آن حضرت فضایل نفسانى و معنوى ایشان است كه در سرتاسر زندگانى ایشان معروف و مشهود بود و این صفات و خصال چنان برجسته و نمایان بود كه كسانى حتى در ایام حیات ایشان از جاده صواب منحرف شده و مقام ایشان را تا درجه خدایى بالا بردهاند.
درباره سخاوت و ایثار آن حضرت داستانها گفته اند. از صفات بارز ایشان شجاعت است كه در اشاره به غزوات حضرت رسول (ص) مختصرى از آن گفته آمد. اخبار شجاعت فوق بشرى و مهارت سربازى و قدرت فرماندهى و اعجاز ذوالفقار در تحكیم اساس اسلام شهرت جهانى دارد. نظارت سیاسى و نظامى و ادارى و اقتصادى و اجتماعى و اهتمامى كه به نشر علم و ادب و آموزش و پرورش جوانان داشت و نیز احاطه وى به همه علوم او را بزرگترین و دانشمندترین و دادگرترین زمامدار تاریخ معرفى نمود.
امام على (ع) بنیانگذار علم نحو بود و بدین طریق زبان عربى را از سقوط حفظ كرد و آنرا به صورت زبان بین المللى اسلام درآورد. بعلاوه، كلام او نمونه اعلاى فصاحت و درس بلاغت است. سخن شناسان كلام آن حضرت را فروتر از كلام الهى اما برتر از كلام انسانى تعریف كرده اند. در قوت استدلال و آرایش كلام و ترسل و رسایى و ایجاز و جامعیت و پند و موعظه نظیر نداشت و در هر باب كه زبان مىگشود آنرا به كمال مىرسانید. براى تماشاى اعجاز بیان على باید به نهج البلاغه رجوع كرد و خطبه هاى او را در خلقت عالم و مقام رسول اللّه و عترت او و دفاع از حقوق خود و تشویق به جهاد و نامههاى او را به معاویه و وصفى را كه از طاوس و خفاش و دنیا و خانه شریح قاضى و احوال مؤمنان و منافقان نموده مطالعه نمود. مخصوصا باید دستور العملهاى امام على (ع) را به مالك اشتر و محمد بن ابى بكر-استانداران مصر- و رهنمودهاى او را براى فرمانداران و عاملان و مأموران خراج و قاضیان و سپاهیان و سایر مأموران دولت كه در نهج البلاغه مندرج است خواند تا تفاوت كلام على با دیگران معلوم شود و بدانند كه چرا رسول اللّه (ص) او را ولى اللّه و امیر المؤمنین معرفى كرد.
امام على (ع) نه تنها قهرمان میدان جنگ و سیاست و روحانیت بود، بلكه در مقام«انسان كامل» بالاتر از هر افسانه و گمان قرار داشت. او دنیا را با همه عشوه ها و ترفندهایش شكست داد و مرگ را تحقیر كرد. او اسوه حسنه ایمان و اهرم اعلاى كلمه حق بود. سلسلههاى عرفان و اخوت و فتوت اسلامى به او مىپیوندند و درویشان و زحمتكشان مسلمان او را سرمشق و تكیه گاه خود مىشناسند. هر جوان مسلمان كه پاى به ورزشگاه مىنهد، یا هر سرباز جهادگر كه در راه شرف و عقیده جانبازى مىكند نام امام على (ع) را بر زبان مىآورد.
ابن ابى الحدید گفته است نسبت علم كلام از راه اشاعره و معتزله به واصل بن عطا مىرسد و واصل شاگرد ابو هاشم عبد اللّه بن محمد بن حنفیه بود و ابوهاشم این علم را از پدرش محمد بن حنفیه و او از پدرش على فرا گرفته است. (مقدمه شرح نهج البلاغه)
ما این مطلب را به این ترتیب درست نمىدانیم و این مقام را براى بحث در این مطلب مناسب نمىیابیم. ولى مدعاى ابن ابى الحدید را از راه دیگرى به اینگونه تصحیح مىكنیم كه نخستین كسى كه بر بالاى منبر و در خطبات فصیح و بلیغ خود مسائل توحید بارى و صفات او را پیش كشید امام على (ع) بود و این مسائل است كه یكى از اسباب برانگیخته شدن اذهان جستجوگر و پایهاى براى ظهور مسائل و مباحث كلامى گردید.
ابن ابى الحدید نظیر این معنى را در فقه نیز به حضرت امیر (ع) نسبت مىدهد و آنچه به قطعیت مىتوان گفت این است كه حضرت نخستین كسى است كه راه استدلال در احكام فقهى را به مردم نشان داد. مثلا هنگامى كه عثمان مىخواست زنى را كه پس از شش ماه ازدواج بچهاى به دنیا آورده بود حد بزند یا رجم كند، على(ع) مانع شد و به آیه« و حمله و فصاله ثلاثون شهرا»استدلال كرد. وجه استدلال این است كه خداوند مجموع مدت حمل و مدت شیرخوارگى انسان را سى ماه فرموده است و این را باید به حداقل معنى كرد زیرا دوران شیرخوارگى 2 سال یا بیست و چهار ماه است و این به دلیل آیه قرآن است«و الوالدات یرضعن أولادهن حولین كاملین» (بقره، 233) پس مىماند شش ماه كه حداقل حمل است. نظیر این استدلال فقهى تا آنوقت از كسى دیده نشده بود.
احكامى كه آن حضرت در زمان عمر درباره بعضى از مسائل بیان فرموده است معروف است و به همین جهت است كه عمر گفته بود«لا یفتین أحد فى المجلس و علی حاضر» (كسى در مجلسى كه على حاضر باشد فتوا ندهد) اما اینكه ابن ابى الحدید (18/1) مىخواهد فقه اهل سنت را از راه ابو حنیفه به حضرت صادق (ع) و از آن طریق به حضرت على (ع) برساند در كلیت و اطلاق آن درست نیست. زیرا اگر چه ابو حنیفه از حضرت صادق (ع) فقه فرا گرفته است اما فقه او و فتواهاى او مورد تأیید آن حضرت نبود و مخصوصا در مسأله قیاس و رأى، فقه شیعه مباینت آشكارى با فقه ابو حنیفه دارد. اما فقه شیعه كه منبع اصلى آن ائمه اطهار (ع) است بىشك مأخوذ از حضرت امیر (ع) است.
حضرت على (ع) در دوران خلافت كوتاه خود مظهر كامل عدالت و بىطرفى در امر قضا بود. در سیره او آورده اند كه اگر چیزى مىخواست بخرد نخست از فروشنده مىپرسید كه آیا او را مىشناسد یا نه و اگر مىدید كه او را مىشناسد از او چیزى نمىخرید مبادا جانب او را رعایت كند. او همه عرب و عجم را در صورت مسلمان بودن به یك چشم مىنگریست و تعصب قومى و قبیله اى نداشت. به همین جهت مردم عادى كوفه یعنى كسانى كه از غیر عرب و اهل كار و پیشه و تجارت بودند او را دوست داشتند، بر خلاف بیشتر اشراف عرب كه به جهت همین امر در باطن چندان از او دلخوش نبودند و یكى از دلایل سستى ایشان در نصرت و حمایت از آن حضرت شاید همین امر بود.
درباره بیت المال بسیار سختگیر بود، رفتار او با دخترش زینب و برادرش عقیل معروف است. خلیفه پیش از او یعنى عثمان روش اشراف منشى داشت و قوم و قبیله خود را در درجه اول از هر حیث بر دیگران ترجیح مىداد. همین روش تعصب نژادى بود كه معاویه و خلفاى بنى امیه پس از او بسختى و شدت دنبال كردند و همه اقوام مغلوب غیر عرب را«موالى» و بندگان خود خواندند. كسى كه از متن اشرافیت عربى و از برگزیدهترین طوایف قریش باشد و در عین حال همه انسانها را از دیدگاه اسلام به یك چشم بنگرد كسى است كه شخصیتى والاتر و برتر از حدود نژادى و جغرافیایى خود دارد و در این شكى نتواند بود.
امام على (ع) در دوران شصت و نه ماهه خلافت خود در اجراى دقیق احكام اسلام و حفظ حقوق مسلمانان لحظهاى نیاسود و در این راه از بذل جان نیز مضایقه نكرد. در شهر كوفه پیوسته در بین مردم و در دسترس همه بود. دفتر كار و محل ملاقاتها و بطور كلى مركز همه فعالیتهاى سیاسى و اجتماعى او مسجد كوفه بود. در بوته عدالت امام على (ع) همه نابرابریهاى طبقاتى و نژادى و رنگ و اقلیم ذوب مىشد. چون طعم ستم را در مكه و در شعب ابوطالب چشیده بود، راه نجات امت را در اصلاح دادگسترى و تأسیس محاكم شرع و تدوین قانون و استقلال قضات و تعلیم و تربیت ایشان تشخیص داد. براى حسن اداره دادگاهها و اجراى احكام، ضوابط بىسابقه وضع نمود. دستور داد احكام فقهى مدون شود و به صورت قانون درآید. قضات را مىآزمود و براى آموزش آنها سمینار تشكیل مىداد و دستور العملهاى روشن به طور انفرادى یا به صورت بخشنامه به ایشان مىفرستاد.
امام على (ع) تا وقتى فاطمه (ع) زنده بود زنى دیگر نگرفت و از او دو فرزند ذكور یعنى امام حسن (ع) و امام حسین (ع) داشت و پسر دیگرى از او به نام محسِّن داشت كه پیش از تولد از دنیا رفت. دو دختر نیز از حضرت فاطمه (ع) داشت كه یكى زینب كبرى و دیگرى ام كلثوم كبرى است.
پس از حضرت فاطمه (ع) زنى از طایفه بنى كلاب به نام ام البنین گرفت كه از او چند پسر به نامهاى عباس و جعفر و عبد اللّه و عثمان داشت و همه در واقعه كربلا شهید شدند. از خوله دختر جعفر بن قیس حنفى پسرى داشت به نام محمد بن حنفیه. آن حضرت فرزندان ذكور و اناث دیگرى از زوجات دیگر داشتند كه تفصیل آنها در كتب تاریخ مذكور است.
منابع
صحیح بخارى
صحیح مسلم
خصائص امیر المؤمنین، امام نسائى
تاریخ طبرى
الجامع الكبیر، ترمذى
صحیح، ابن ماجه (سنن)
روضات الجنات
السیرة النبویة، ابن هشام
مسند، ابو حنیفه
مسند، ابن حنبل
الریاض النضرة، محب طبرى، مصر، 1372ه.ق.
كنز العمال، متقى هندى
تاریخ بغداد
مناقب، ابن حنبل (نسخه عكس از كتابخانه مجلس)
المستدرك على الصحیحین، حاكم نیشابورى
استیعاب
اسدالغابة فى معرفة الصحابة
حلیة الاولیاء
فضائل الخمسة، فیروز آبادى
الغدیر، علامه امینى
شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحدید
شب قدر در نگاه علامه طباطبایى و شهید مطهری
مرحوم علامه طباطبایى ذیل تفسیر شریف المیزان در دو سوره « قدر» و «دخان» مطالبی را مطرح کرده اند که در ادامه از نظرتان می گذرد.
شب قدر یعنى چه؟
مراد از قدر، تقدیر و اندازه گیرى است و شب قدر شب اندازه گیرى است و خداوند متعال دراین شب حوادث یک سال را تقدیر مىکند و زندگى، مرگ، رزق، سعادت و شقاوت انسانها و امورى ازاین قبیل را دراین شب مقدر مىگرداند.
شب قدر کدام شب است؟
در قرآن کریم آیهاى که به صراحت بیان کند شب قدر چه شبى است دیده نمىشود. ولى از جمعبندى چند آیه از قرآن کریم مىتوان فهمید که شب قدر یکى از شبهاى ماه مبارک رمضان است. قرآن کریم از یک سو مى فرماید: « انا انزلناه فى لیله مبارکه.»( دخان / 3 ) این آیه گویاى این مطلب است که قرآن یکپارچه در یک شب مبارک نازل شده است و از سوى دیگر مىفرماید: « شهررمضان الذى انزل فیه القرآن.»( بقره / 185) و گویاى این است که تمام قرآن در ماه رمضان نازل شده است. و در سوره قدر مىفرماید: «انا انزلناه فى لیله القدر.» (قدر/1) از مجموع این آیات استفاده مىشود که قرآن کریم در یک شب مبارک در ماه رمضان که همان شب قدر است نازل شده است. پس شب قدر در ماه رمضان است. اما این که کدام یک از شبهاى ماه رمضان شب قدر است، در قرآن کریم چیزى برآن دلالت ندارد. و تنها از راه اخبار مىتوان آن شب را معین کرد.
در بعضى از روایات منقول از ائمه اطهار علیهم السلام شب قدر مردد بین نوزدهم و بیست و یکم و بیست و سوم ماه رمضان است و در برخى دیگر از آنها مردد بین شب بیست و یکم و بیست و سوم و در روایات دیگرى متعین در شب بیست و سوم است. (1) وعدم تعین یک شب به جهت تعظیم امر شب قدر بوده تا بندگان خدا با گناهان خود به آن اهانت نکنند.
پس از دیدگاه روایات ائمه اهل بیت علیهم السلام شب قدر از شبهاى ماه رمضان و یکى از سه شب نوزدهم و بیست و یکم و بیست و سوم است. اما روایات منقول از طرق اهل سنت به طورعجیبى با هم اختلاف داشته و قابل جمع نیستند ولى معروف بین اهل سنت این است که شب بیست و هفتم ماه رمضان شب قدر است (2) و در آن شب قرآن نازل شده است.
تکرار شب قدر در هر سال
شب قدر منحصر در شب نزول قرآن و سالى که قرآن درآن نازل شد نیست بلکه با تکرار سالها، آن شب نیز تکرار مىشود. یعنى درهر ماه رمضان شب قدرى است که درآن شب امور سال آینده تقدیر مىشود. دلیل براین امر این است که:
اولا: نزول قرآن به طور یکپارچه در یکى از شبهاى قدر چهارده قرن گذشته ممکن است ولى تعیین حوادث تمامى قرون گذشته و آینده درآن شب بى معنى است.
ثانیا: کلمه «یفرق» در آیه شریفه «فیها یفرق کل امر حکیم.» (دخان / 6 ) در سوره دخان به خاطر مضارع بودنش، استمرار را مىرساند و نیز کلمه «تنزل» درآیه کریمه «تنزل الملئکه والروح فیها باذن ربهم من کل امر» (قدر / 4 ) به دلیل مضارع بودنش دلالت بر استمرار دارد.
ثالثا: از ظاهر جمله « شهر رمضان الذى انزل فیه القرآن.»( بقره / 185 ) چنین برمىآید که مادامى که ماه رمضان تکرار مىشود آن شب نیز تکرار مىشود. پس شب قدر منحصر در یک شب نیست بلکه درهر سال در ماه رمضان تکرار مىشود.
در این خصوص در تفسیر برهان از شیخ طوسى از ابوذر روایت شده که گفت: به رسول خدا (ص) عرض کردم یا رسول الله آیا شب قدر شبى است که درعهد انبیاء بوده و امر به آنان نازل مىشده و چون از دنیا مىرفتند نزول امر درآن شب تعطیل مىشده است؟ فرمود: « نه بلکه شب قدر تا قیامت هست.» (3)
عظمت شب قدر
در سوره قدر مىخوانیم: «انا انزلناه فى لیله القدر وما ادریک ما لیله القدر لیله القدر خیر من الف شهر.» خداوند متعال براى بیان عظمت شب قدر با این که ممکن بود بفرماید: «وما ادریک ما هى هى خیر من الف شهر» یعنى با این که مىتوانست در آیه دوم و سوم به جاى کلمه «لیله القدر» ضمیر بیاورد، خود کلمه را آورد تا بر عظمت این شب دلالت کند. و با آیه « لیله القدر خیر من الف شهر» عظمت این شب را بیان کرد به این که این شب از هزار ماه بهتر است. منظور از بهتر بودن این شب از هزار ماه، بهتر بودن از حیث فضیلت عبادت است. چه این که مناسب با غرض قرآن نیز چنین است. چون همه عنایت قرآن دراین است که مردم را به خدا نزدیک و به وسیله عبادت زنده کند. و احیاء یا عبادت آن شب از عبادت هزار ماه بهتر است.
از امام صادق علیه السلام سؤال شد: چگونه شب قدر از هزار ماه بهتر است؟ ( با این که در آن هزار ماه درهر دوازده ماهش یک شب قدر است) .
حضرت فرمود: « عبادت در شب قدر بهتر است از عبادت درهزار ماهى که در آن شب قدر نباشد.» (4)
وقایع شب قدر
الف- نزول قرآن
ظاهر آیه شریفه « انا انزلناه فى لیله القدر» این است که همه قرآن در شب قدر نازل شده است و چون تعبیر به انزال کرده که ظهور در یکپارچگى و دفعى بودن دارد نه تنزیل، که ظاهر در نزول تدریجى است.
قرآن کریم به دو گونه نازل شده است:
1- نزول یکباره در یک شب معین.
2- نزول تدریجى در طول بیست و سه سال نبوت پیامبر اکرم (ص) .
آیاتى چون «قرانا فرقناه لتقراه على الناس على مکث ونزلناه تنزیلا.»( اسراء / 106 ) نزول تدریجى قرآن را بیان مىکند.
در نزول دفعى (و یکپارچه)، قرآن کریم که مرکب از سورهها و آیات است یک دفعه نازل نشده است بلکه به صورت اجمال همه قرآن نازل شده است چون آیاتى که درباره وقایع شخصى و حوادث جزیى نازل شده ارتباط کامل با زمان و مکان و اشخاص و احوال خاصهاى دارد که درباره آن اشخاص و آن احوال و درآن زمان و مکان نازل شده و معلوم است که چنین آیاتى درست در نمىآید مگر این که زمان و مکانش و واقعهاى که دربارهاش نازل شده رخ دهد به طورى که اگر از آن زمانها و مکانها و وقایع خاصه صرف نظر شود و فرض شود که قرآن یک باره نازل شده، قهرا موارد آن آیات حذف مىشود و دیگر بر آنها تطبیق نمىکنند، پس قرآن به همین هیئت که هست دوبار نازل نشده بلکه بین دو نزول قرآن فرق است و فرق آن در اجمال و تفصیل است. همان اجمال و تفصیلى که درآیه شریفه «کتاب احکمت ایاته ثم فصلت من لدن حکیم خبیر.»( هود / 1) به آن اشاره شده است. و در شب قدر قرآن کریم به صورت اجمال و یکپارچه بر پیامبر اکرم (ص) نازل شد و در طول بیست و سه سال به تفصیل و به تدریج و آیه به آیه نازل گردید.
ب- تقدیر امور
خداوند متعال در شب قدر حوادث یک سال آینده را از قبیل مرگ و زندگى، وسعت یا تنگى روزى، سعادت و شقاوت، خیر و شر، طاعت و معصیت و… تقدیر مىکند.
در آیه شریفه «انا انزلناه فى لیله القدر»( قدر / 1 ) کلمه «قدر» دلالت بر تقدیر و اندازهگیرى دارد و آیه شریفه «فیها یفرق کل امر حکیم.» (دخان / 6 ) که در وصف شب قدر نازل شده است بر تقدیر دلالت مىکند. چون کلمه «فرق» به معناى جدا سازى و مشخص کردن دو چیز از یکدیگر است. و فرق هر امر حکیم جز این معنا ندارد که آن امر و آن واقعهاى که باید رخ دهد را با تقدیر و اندازهگیرى مشخص سازند. امور به حسب قضاى الهى داراى دو مرحلهاند، یکى اجمال و ابهام و دیگرى تفصیل. و شب قدر به طورى که از آیه «فیها یفرق کل امر حکیم.» برمىآید شبى است که امور از مرحله اجمال و ابهام به مرحله فرق و تفصیل بیرون مىآیند.
ج- نزول ملائکه و روح
بر اساس آیه شریفه « تنزل الملئکه والروح فیها باذن ربهم من کل امر.»( قدر / 4) ملائکه و روح در این شب به اذن پروردگارشان نازل مىشوند. مراد از روح، آن روحى است که از عالم امر است و خداى متعال دربارهاش فرموده است « قل الروح من امر ربى.»( اسراء / 85 ) دراین که مراد از امر چیست؟ بحثهاى مفصلى در تفسیر شریف المیزان آمده است که به جهت اختصار مبحث به دو روایت در مورد نزول ملائکه و این که روح چیست بسنده مىشود.
1- پیامبر اکرم (ص) فرمود: وقتى شب قدر مىشود ملائکهاى که ساکن در «سدره المنتهى» هستند و جبرئیل یکى از ایشان است نازل مىشوند در حالى که جبرئیل به اتفاق سایرین پرچمهایى را به همراه دارند.
یک پرچم بالاى قبر من، و یکى بر بالاى بیت المقدس و پرچمى در مسجد الحرام و پرچمى بر طورسینا نصب مىکنند و هیچ مؤمن و مؤمنهاى دراین نقاط نمىماند مگر آن که جبرئیل به او سلام مىکند، مگر کسى که دائم الخمر و یا معتاد به خوردن گوشت خوک و یا زعفران مالیدن به بدن خود باشد. (5)
2- از امام صادق علیه السلام در مورد روح سؤال شد. حضرت فرمودند: روح از جبرئیل بزرگتر است و جبرئیل از سنخ ملائکه است و روح ازآن سنخ نیست. مگر نمىبینى خداى تعالى فرموده: «تنزل الملئکه والروح» پس معلوم مىشود روح غیر از ملائکه است. (6)
د- سلام و امنیت
قرآن کریم در بیان این ویژگى شب قدر مىفرماید: «سلام هى حتى مطلع الفجر.»( قدر / 5 ) کلمه سلام و سلامت به معناى عارى بودن از آفات ظاهرى و باطنى است. و جمله «سلام هى» اشاره به این مطلب دارد که عنایت الهى تعلق گرفته است به این که رحمتش شامل همه آن بندگان بشود که به سوى او روى مىآورند و نیز به این که در خصوص شب قدر باب عذابش بسته باشد. به این معنا که عذابى جدید نفرستد. و لازمه این معنا این است که دراین شب کید شیطانها هم مؤثر واقع نشود چنانکه در بعضى از روایات نیز به این معنا اشاره شده است.
البته بعضى از مفسرین گفتهاند: مراد از کلمه «سلام» این است که در شب قدر ملائکه از هر مؤمن مشغول به عبادت بگذرند، سلام مىدهند.
پى نوشتها:
1- مجمع البیان، ج 10، ص519 .
2- تفسیر الدرالمنثور، ج6 .
3- تفسیر البرهان، ج4، ص488، ح26 .
4- فروع کافى، ج4، ص157، ح4 .
5- مجمع البیان، ج10، ص520 .
6- تفسیر برهان، ج4، ص481، ح1.
******
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمد لله رب العالمین …
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
حم × و الكتاب المبین × انا انزلناه فى لیلة مباركة انا كنا منذرین × فیها یفرق كل امر حكیم × امرا من عندنا انا كنا مرسلین × رحمة من ربك انه هو السمیع العلیم × رب السموات و الارض و ما بینهما ان كنتم موقنین × لا اله الا هو یحیى و یمیت ربكم و رب ابائكم الاولین. (1- دخان / 1 - 8)
راجع به سه چهار آیه اول این سوره مباركه در جلسه پیش بحثشد (1) . آیه اول كلمه «حم» بود، آیه دوم «و الكتاب المبین» ، آیه سوم و چهارم هم مربوط به نزول قرآن در لیلة القدر و درباره خود لیلة القدر بود. در آیه چهارم مىفرماید: «فیها یفرق كل امر حكیم» در این شب جدا مىشود (تعبیر «جدایى» دارد) هر امر حكیمى. نتیجه تدبرهاى مفسرین درباره این آیه مختلف بوده است. بعضى گفتهاند مقصود این است كه چون در این شب - و در واقع در یكى از این شبهاى لیلة القدر - قرآن نازل شد و به وسیله قرآن كریم دستورها و احكام بیان شد و به طور كلى بیان كردن یك چیز یعنى واضح كردن و روشن كردن و تفصیل دادن آن و در واقع بیرون آوردن آن از حد اجمال و ابهام به مرحله تفصیل و روشنى، پس «در این شب جدا مىشود هر امر حكیمى» . مقصود از این «امر» یعنى دستورهاى الهى، معارف الهى: این چیزهایى كه به وسیله قرآ بیان شده است در این شب تفصیل داده شد. ولى البته این نظر، نظر صحیحى نیست، چون همین طور كه عرض كردم این نظرها نظر مفسرین استبه حسب تدبرى كه در آیات كردهاند. و بعضى مفسرین دیگر كه این نظر را رد كردهاند - و درست هم رد كردهاند - گفتهاند آیه مىفرماید د راین شب جدا مىشود، تفصیل داده مىشود (نه شد).
اگر مقصود همان نزول قرآن و بیان احكام و معارف به وسیله قرآن باشد، همین طور كه فرمود: «انا انزلناه فى لیلة مباركة» ما در شب پر بركتى قرآن را فرود آوردیم، بعد هم باید بفرماید: «و در آن شب كه قرآن فرود آمد هر امر حكیمى به وسیله قرآن بیان شد» همین طور كه در مورد نزول قرآن معنى ندارد گفته شود: «در هر شب قدر قرآن نازل مىشود» ; قرآن در یك شب قدر نازل شد. پس اگر مقصود از «فیها یفرق كل امر حكیم» تفصیل معارف و احكام به وسیله قرآن باشد، باید گفته مىشد كه «در آن شب بیان شد» یعنى به صیغه ماضى گفته مىشد: «فیها فرق كل امر حكیم» در صورتى كه به صیغه مضارع گفته شده است و این از نظر علماى ادب روشن است كه فعل مضارع دلالتبر استمرار مىكند، یعنى [دلالت مىكند بر] یك امر جارى و دائمى كه پیوستگى دارد و همیشه هست، نه یك امرى كه در گذشته بود و قطع شد; یك امرى كه وجود دارد. بنا بر این این آیه مىخواهد بفرماید كه در شب قدر چنین چیزى وجود دارد; و خود این آیه هم باز دلیل بر این است كه لیلة القدر همیشه هست، یعنى لیلة القدر مخصوص به یك شب نیست آن طور كه بعضى اهل تسنن گفته اند كه لیلة القدر اختصاص داشتبه زمان پیغمبر و با فوت رسول اكرم لیلة القدر منتفى شد. معلوم مىشود كه چنین چیزى نیست، چون وقتى كه مىگوید در این شب به طور استمرار همیشه جریان این است، دلیل بر این است كه خود لیلة القدر هم براى همیشه باقى است نه اینكه از بین رفته است، و بعلاوه معنى ندارد كه لیلة القدر از میان برود، تا زمان پیغمبر هر سال لیلة القدر وجود داشته باشد و بعد از پیغمبر لیلة القدر از بین برود. مثل این است كه بگوییم بعد از پیغمبر ماه رمضان رفت. ماه رمضان، دیگر زمان پیغمبر و غیر زمان پیغمبر ندارد. لیلة القدر شبى از شبهاى ماه رمضان است و همین طور كه ماه رمضان، بودن و نبودنش به بودن و نبودن پیغمبر نیست لیلة القدر هم این گونه است.
پس مقصود از این كه «در این شب تفریق مىشود» چیست؟ كلمه «فرق» همین چیزى است كه ما مىگوییم «تفریق» ; یعنى دو چیز را كه اول با هم هستند وقتى از یكدیگر تجزیه كنند و تفصل بدهند، این را مىگویند «فرق» ; است. این، هم در امور عینى و هم در امور ذهنى و فكرى درست است. اگر شما یك مطلب علمى را كاملا تجزیه كنید و بشكافید این هم باز خودش «فرق» و «تفریق» و «تفصیل» است; و «تفصیل» در خود قرآن هم آمده. قرآن كریم مىفرماید: « و ان من شىء الا عندنا خزائنه و ما ننزله الا بقدر معلوم» (2) هیچ چیزى نیست (این دیگر اختصاص به مساله وحى ندارد، شامل این سنگ و خاك و درخت هم هست، شامل همه چیز هست) هیچ چیزى نیست (با یك لحن قاطع استثنا ناپذیرى) مگر آنكه خزائن آن در دست ماست و ما آن را به اندازه معین و معلوم و حساب شده فرو مىفرستیم.
در این تعبیر قرآن همه چیز فرو آمده، از آسمان فرود آمده، حتى زمین هم از آسمان فرود آمده، حتى این آسمان هم از آسمان فرود آمده; نه فقط زمین فرود آمده از آسمان، آسمان هم فرود آمده از آسمان، خاكو آب و باد هوا و آتش و هر چه كه شما در نظر بگیرید امر فرود آمدنى است; یعنى هر چیزى در نزد پروردگار حقیقتى و بلكه حقایقى دارد و خلقتش در این عالم در واقع تنزل و نزول آن حقیقت است، یا به تعبیر دیگر مثل این است كه سایه آن حقیقت در این عالم اسمش مىشود «امر مادى» ، «امر زمانى» ، «امر مكانى» .
میرفندرسكى قصیده بسیار عالى حكیمانه عارفانهاى دارد كه از شاهكارهاى ادبیات فارسى است (ادبیات به معنى اعم را عرض مىكنم، یعنى ادبیاتى كه شامل معنى و معرفت است). این قصیده شرح شده است; قصیدهاى است كه یك حكیم گفته نه یك شاعرى كه فقط مىتوانسته الفاظ را سر هم كند; مىگوید:
چرخ با این اختران، نغز و خوش و زیباستى صورتى در زیر دارد آنچه در بالاستى
مقصود از «بالا» این آسمان نیست، خود آسمان هم در این منطق باز آن زیرین است; آن یك آسمان فوق آسمان است.
صورت زیرین اگر با نردبان معرفت بر رود بالا همان با اصل خود یكتاستى
این همان معنا و مفهوم «نزول» را بیان مىكند كه هر چیزى، حتى خود زمین، حتى آسمان از آسمان دیگر نازل شده; اما معنى این «نزول» این نیست كه این [شىء] با همین شكل، با همین خصوصیتبا همین قدر و با همین حد در یك جاى دیگر بوده، آن را از آنجا برداشتهاند آوردهاند اینجا; مثل اینكه این آدم در یك جایى بوده، او را از آنجا برداشتهاند، به یك وسیلهاى - مثلا با هواپیما - آوردهاند اینجا گذاشتهاند; نه، این «نزول» همین چیزى است كه در اینجا قرآن از آن تعبیر به «فرق» مىكند، تفصیل و تجزیه است، (فیها یفرق كل امر حكیم)، فرق و جدایى است.
این تشبیه، ضعیف است ولى باز نسبتا مىتواند چیزى را بفهماند: شما خودنویستان را جوهر مىكنید. در مخزن این خودنویس شما جوهر زیادى هست. بعد با این خودنویستان شروع مىكند به نوشتن، یك نامه مىنویسیدى: «حضور مبارك دوست عزیزم جناب آقاى الف …» اگر از شما بپرسند كه این كلمات چیست؟ مگر غیر از همین جوهرهاست كه روى صفحه كاغذ قرار گرفته؟ اصلا غیر از این جوهر كه چیزى نیست. آیا این جوهر الآن به وجود آمد؟ این جوهر نبود؟ [پاسخ مىدهید] چرا بود.
این جوهرها در مخزن كه بود حد نداشت، شكل نداشت، از یكدیگر جدا نبودند، این خصوصیات نبود; این بود كه در آنجا فقط اسمش جوهر بود و بس، ولى وقتى همان جوهر - نه چیز دیگرى - در اینجا مىآید حد و شكل و كیفیت مىپذیرد، این مىشود «حضور» آن مىشود «محترم» . در اینجا دیگر «محترم» غیر از «حضور» است. هیچ وقت انسان «حضور» را با «محترم» اشتباه نمىكند، چنانكه «الف» را با «ب» و «ب» را با «ج» اشتباه نمىكند. اینها كه در سابق متحد و یكى بودند و در آنجا اساسا جدایى و چندتایى نبود و وحدت بود، در مرحله نوشتن بر آن كثرت و فرق و جدایى حكمفرما شد. البته با همین مخزن هم مىشد شما بجاى «حضور محترم …»
چیز دیگرى بنویسید و شكل دیگرى به آن بدهید، ولى دستشما آمد این شكل را به آن داد.
پس این كلمات را شما در اینجا به وجود آوردید ولى كلمات به یك معنا قبلا وجود داشت اما نه به صورت كلمه و جدایى. این است كه در آنجا به تعبیر قرآن: «احكمت ایاته» ، به مرحله احكام وجود داشت، در اینجا به مرحله تفصیل: «كتاب احكمت ایاته ثم فصلت» (3) . این دو نزول قرآن بر پیغمبر این طور است. آن دفعه اول كه قرآن بر پیغمبر نازل مىشود كه كلمه و حرف و آیه و این حرفها نیست مثل این است كه این خود نویس پر بشود. خودنویس پر مىشود اما از حقیقتى پر مىشود كه در آن هیچ لفظ و كلمهاى نیست. مرحله دوم نزول قرآن آن وقتى است كه هما پرشدهها بعد به صورت كلمات و الفاظ در مىآید. مولوى یك شعر خیلى عالى در این زمینه دارد (هرچه در این زمنه گفتهاند از این آیه قرآن بیرون نیست: «و ان من شىء الا عندنا خزائنه و ما ننزله الا بقدر معلوم» ) مىگوید:
متحد بودیم و یك گوهر همه بى سر و بى پا بدیم آن سر همه
یك گهر بودیم همچون آفتاب بى گره بودیم و صافى همچو اب
چون به صورت آمد آن نور سره تا ابد چون سایههاى كنگره
كنگره ویران كنید از منجنیق تا رود فرق از میان آن فریق
مقصود از «ویران كردن» این است كه وقتى شما از آن دید نگاه كنید مىبینید همه به یك اصل و یه یك وحدت بر مىگردند.
پس این «فیها یفرق كل امر حكیم» كه به صورت مضارع و مستقبل آمده و یك امر جارى را دارد بیان مىكند كه همیشه این امر جارى وجود دارد، نمىتواند اختصاص به نزول قرآن داشته باشد، بلكه [ناظر] به نزولى [است] كه همه چیز دارد. حال این چه رابطهاى است میان این نزول تدریجى همه اشیاء از آن اصل و مبدا خودشان با لیلة القدر؟ آن رابطهاى است كه عالم تكوین با انسان كامل دارد، كه در جلسه پیش این مطلب را بیان كردیم. پس «فیها یفرق كل امر حكیم» هر امر حكیم - كه در اینجا مقصود از «حكیم» همین چیزى است كه عرض كردیم، یعنى در حال احكام و وحدت و بساطت است - در این شب از یكدیگر جدا مىشوند، تنزل پیدا مىكنند و به صورت حدود و اشكال و خصوصیات در مىآیند.
«امرا من عندنا انا كنا مرسلین» باز [آن] دو احتمال در اینجا هم آمده است. یكى اینكه «فیها یفرق كل امر حكیم امرا من عندنا» این امر همان امر باشد: هر امر حكیم در حالى كه كارى است، امرى است، شانى است از نزد ما; یعنى همه اینها از ناحیه ماست. آن وقت «انا كنا مرسلین» هم قهرا شامل همه اشیاء مىشود. احتمال دیگرى اینجا دادهاند و آن اینكه این «امرا من عندنا» به این آیه «فیها یفرق كل امر حكیم» نمىخورد، به «انا انزلناه فى لیلة مباركة» مىخورد كه آن وقت اختصاص به قرآن پیدا مىكند. «انا انزلناه فى لیلة مباركة … امرا من عندنا» در حالى كه قرآن امرى است از ناحیه ما.
بعد مىفرماید: «انا كنا مرسلین» . نظیر «انا كنا منذرین» در دو آیه قبل است. در «انا كنا منذرین» این مطلب را در جلسه پیش عرض كردیم; وقتى قرآن مىفرماید: «انا انزلناه فى لیلة مباركة انا كنا منذرین» ما چنین بودهایم كه همیشه منذر بشر بودهایم و همیشه بشر را هدایت مىكردهایم، مىخواهد بگوید كه این دفعه اول ما نیست كه ما انذار خودمان و هدایتبشر را از قرآن شروع كرده باشیم، بلكه از روزى كه بشر به روى زمین آمده استخداوند شان انذار خودش را به وسیله پیغمبران داشته است. در «انا كنا مرسلین» هم مطلب همین است: ما همیشه چنین بودهایم كه رسول مى فرستاده ایم.
این كه قرآن [این مطلب را] ذكر مىكند - و در اختبار هم این مطلب خیلى توضیح داده شده و تفسیر شده - در مساله اصطلاح «دین شناسى» یا «تاریخ ادیان» نظر خاص قرآن را بیان مىكند و آن اینكه از نظر قرآن از لحظه اولى كه بشر عاقل متفكر بر روى زمین آمده است رسول الهى بر روى زمین بوده; یعنى این جور نبوده كه دورهها بر بشر گذشته است و بشر همین طور در جهالتها و نادانیهاى خودش مىلولیده، پرستش هم از بت پرستى به معنى اعم مثلا از پدرپرستى به قول فروید شروع شده و بعد رئیس قبیله را بپرستند و بعد كم كم به بت و به ارباب انواع برسند، آن آخرین مرحله كه مىرسد پیغمبرانى م آیند ظهور مىكنند و مردم را به خداى یگانه دعوت مىكنند; نه، چنین چیزى نیست. اینها تاریخ هم نیست كه كسى بگوید تاریخ است. آنها هم كه مىگویند، منشا حرفشان حدس و تخمین است، چون اینها مربوط به ازمنهاى است كه خود آنها اینها را «ازمنه ما قبل تاریخ» مى نامند.
پس اینها تاریخ نیست، فرضیات و حدسیات است، و واقعا عجیب هم هست! وقتى یك نفر دانشمند به بتبست مىرسد گاهى یك فرضیاتى مىگوید كه یك آدم عادى هم به او مىخندد. فرضیاتى را كه دانشمندان گفتهاند در كتابها با آب و تاب مىنویسند در صورتى كه مطالبى كه به وسیله وحى و انبیاء رسیده اگر از نظر همان ظاهر منطق هم بخواهید [در نظر] بگیرید این عجیبتر از آن نیست، ولى این جلب نظرشان نمىكند. مثلا فروید وقتى مىخواهد ریشه پرستش را به دستبدهد كه چطور شد كه بشر به فكر پرستش افتاد - چون او مىخواهد به فطرت یا غریزه الهى اعتقادى نداشته باشد; اینها تاریخ هم كه عرض كردیم نیست كه بگوییم گوینده مدركى بر خورد كرده - آمده فرض كرده و گفته استشاید چنین چیزى بوده. او چون تكیهاش روى غریزه جنیسى است این جور فكر كرده كه در ادوار خیلى قدیم پدر خانواده - كه از همه قویتر بود - همه جنس اناث خانواده را به خودش اختصاص مىداد، یعنى غیر از آن زنهایى كه از آنها بچه مىآورد و به خودش اختصاص داشت دخترهایش را هم كه بزرگ مىشدند جزء حرم و حریم خودش قرار مىداد و پسرها را محروم مىكرد. پسرها دو احساس متناقض نسبتبه این پدر داشتند، یك احساس محبت آمیز و یك احساس نفرت آمیز.
احساس محبت آمیز براى اینكه او قهرمان خانواده بود، بزرگ خانواده بود، حامى خانواده بود، نان آور خانواده بود و اینها را در مقابل دشمن حفظ مىكرد. از این جهتبه او به نظر محبت و احترام نگاه مىكردند. ولى از طرف دیگر (او همه احساسات را متمركز در حس جنسى مىداند) چون همه جنس انثا را به خودش اختصاص داده و آنها را محروم كرده بود، یك حس كینه و حسادت عجیبى نسبتبه او داشتند. این دو حس متناقض از آنجا پیدا شد. روزى بچهها آمدند دور هم جمع شدند (عرض كردم اینها همه خیال است) گفتند این كه نمىشود كه تمام زنها را جمع كرده براى خودش و ما را محروم كرده است. ناگهان تحت تاثیر احساسات نفرت آمیزشان قرار گرفتند، گفتند پدرت را در مىآوریم، مىكشیمت; دسته جمعى ریختند او را كشتند. بعد كه كشتند آن احساس محبتآمیز و احترام قهرمانانهاى كه نسبتبه او داشتند ظهور كرد، مثل هر موردى كه وقتى انسان روى یك احساس كینهتوزى یك كارى مىكند بعد كه كارش را كرد دیگر كینه كارش تمام مىشود و تازه احساسات دیگرش مجال ظهور پیدا می كند.