جنگ به روايت تصوير
در قلاجه غوغایی بود، سخت بود، به خدا خیلی سخت بود، دل کندن از هم ، اما حالا نزدیکی غروب آفتاب، بچه هاهمدیگر را سخت در بغل می فشردند و گریه سر می دادند، عاشق بودند، کاری نمی شد کرد، و با اینکه با خودشان عهد کرده بودند از همه چیز دل بکنند، اما حسابی دلبسته هم شده بودند ، تا ساعاتی دیگر باید از موانع سخت ، میادین مین واز زیر آتش دشمن رد می شدند و حماسه ای دیگر را در تاریخ دفاع مقدس رقم می زدند، حسابی توجیه شده بودند که برای آزادسازی شهر مهران- برگ برنده صدام در جنگ که خیلی به آن می نازید- باید مردانه بجنگند، با بچه های لشگر سیدالشهدا همراه بودم، الحق و الانصاف بچه های تبلیغات سنگ تمام گذاشته بودند. دروازه قرآنی درست کرده بودند تا بچه ها از زیر آن رد شوند، حاج علی فضلی فرمانده لشگر هم با اکثر بچه ها مصافحه می کرد، نه بچه ها از او دل می کندند نه او از بچه ها، انگار برای عروسی می رفتند، رسیدن به وصال عشق، آذین بندیها هم به این گمانه دامن می زد، حسابی چراغانی کرده بودند، در عکس رشته لامپ هامشخص است، روحانی جوانی در حالیکه لباس رزم برتن دارد و قرآن به دست گرفته بچه ها را از زیر قرآن رد می کند ، در این میان نوجوانی نشسته و برای بچه ها اسفند دود می کند، در عکس پشتش به ماست، سنش کم بود، چون چادر ما نزدیک بچه های ستاد بود، بارها و بارها دیده بودمش، خیلی اصرار کرده بود تا او را هم به همراه رزمندگان دیگر بفرستند، اما سنش کم بود، به گمانم 12 سالش بود، این لحظه های آخر آنقدر زاری کرده بود که هم خودش خسته شده بود هم بچه های ستاد، شب قبل از اعزام ، درست پشت چادر ما صدای گریه اش را شنیدم، از چادر بیرون زدم، دیدم گوشه ای کز کرده و اشک بر چهره ی آسمان سیمایش جاری است، رفتم و کنارش نشستم، با اینکه می دانستم علت چیست، از او پرسیدم:” چرا گریه می کنی؟”
خیلی ساده در حالیکه احساس می کردم بغض تمام گلویش را پر کرده است و به سختی می توانست حرف بزند گفت:"می خواهم با بچه ها به خط مقدم بروم ، اما نمی گذارند، می گویند سنم کمه”
دست روی شانه اش گذاشتم و گفتم :” خوب اولا مرد که گریه نمی کند، ثانیا تا اینجا هم که با بچه ها آمدی خیلی ها آرزویش را دارند و نتوانسته اند بیایند”
گفت:” به مادرم گفتم که نذر کند تا من به خط مقدم بروم، اگر نگذارند بروم نذر مادرم ادا نمی شود."
با این حرف آخر واقعا کم آوردم، مانده بودم چه بگویم، گفتم:” اگر دعای مادر پشت سرت باشد ، انشالله نذر او هم ادا می شود"…
حالا در آخرین غروب وداع قلاجه با یاران، به او گفته بودند فعلا اسفند دود کند تا ببینند بعد چه می شود، به نظرم می رسید یک جورایی سرکارش گذاشته بودند…
درمرحله دوم عملیات در شهر مهران باز هنگام غروب دیدمش ، سوار بر پشت تویوتا، تعجب کردم، تفنگ کلاش به شانه اش بود، برای لحظه ای نگاهمان به هم تلاقی کرد، صورت زیبایش آسمانی تر شده بود، لبخندی زد و دستش را به سمتم دراز کرد، دویدم تا خودم را به ماشین برسانم، نرسیدم، دستم به او نرسید… دور شد، لحظاتی بعد در غبار دود انفجار گم شد،” نذر مادر ادا شده بود… “
منبع : WWW. shojait.blogfa.com
سي تفسير از يك آيه
آیت الله سید محسن حکیم(ره)نقل می کنند:روزی در منزل آخوند ملا فتحعلی سلطان آبادی رضوان الله علیه جمعی ازفحول ازفضلای حوزه ی نجف جمع بودند از جمله:سید اسمائیل صدر،سید حسن صدرو حاج میرزا حسین نوری طاب ثراهم. آخوند ملا فتحعلی این آیه ی شریفه را تلاوت فرمود:«واعلموا ان فیکم رسول الله لو یطیعکم فی کثیرٍ من الامر لعنتم ولکنّ الله حبّب الیکم الایمان وکرّه الیکم الکفر…» [1]سپس بخش «حبّب الیکم» را انتخاب وبه تفصیل در باره آن سخن گفت ،وتفسیرش را بیان فرمود.بزرگان حاضر ابتداء مقداری توضیح خواستند،وقتی تفسیر روشن آیه بدست آمد ،خیلی برای حاضران شگفت آور بود،ودر این تعجب بودندکه چرا خودشان نتوانسته اند، این معنا به این زیبائی و روشنی را از آیه ی شریفه بدست آورند. فردا نیز همین جمع باز به نزد ایشان حاضر آمدند. دوباره همان آیه شریفه طرح و با تفسیری تازه تفسیر شد. باز هم ازایشان توضیح بیشتر خواستند، و سرانجام حیرت زده ازاین که چرا خودشان نتوانسته اند آن معنا را از آیه بفهمند باقی ماندند. روز سوم وروز چهارم تا سی روز هر روز تفسیر تازه ای از همان آیه وجمله طرح می شد، و هر روز حاضران از آن چه از آیه قابل فهم بود، ودلیل کافی داشت،و آن ها به آن متفرس نشده بودند، باشگفتی وحیرت مجلس را ترک می گفتند.
ایشان فرموده بود:گاهی احساس می کنم در دلم باز شده ودر آن مفاهیم قرآنی سرازیر شده است. در آن هنگام به شاگردانی که ممکن بود در کنار ایشان باشند،می فرمود :بنویسید.آن ها می نوشتند.هر چه می فرمود،فهم و تفسیر قرآن بود،همان نکات بدیع بود که گفته شد .ناگاه ممکن بود سخن ایشان قطع شود .می فرمود:آن دری که باز شده بود ،بسته شد.ذلک فضل الله یوتیه من یشاء
1. حجرات/7
سفر عشق
سفر عشق
با دل تنگ به سوي تو سفر بايد كرد
از سير خويش به بتخانه گذر بايد كرد
پير ما گفت ز ميخانه شفا بايد جست از شفا جستن هر خانه حذر بايد كرد
آنكه از جلوه رخسار چو ماهت پيش است بي گمان معجزه شَقِّ قمر بايد كرد
گر در ميكده را پير به عشاق گشود پس از آن آرزوي فتح و ظفر بايد كرد
گر دل از نشئه مي دعوي سرداري داشت به خود آييد كه احساس خطر بايد كرد
مژده اي دوست كه رندي سر خُم را بگشود باده نوشان لب از اين مائده تر بايد كرد
در ره جستن آتشكده سر بايد باخت به جفاكاري او سينه سپر بايد كرد
سر خُم باد سلامت كه به ديدار رخش مست ساغر زده را نيز خبر بايد كرد
طره گيسوي دلدار به هر كوي و دري است
پس به هر كوي و در از شوق سفر بايد كرد
ديوان امام خميني رحمة الله عليه
حيات احمد
رسول گرامي اسلام صلي الله عليه و آله و سلم:
از دو صفت بپرهيز: ملامت و تنبلي، كه اگر ملول باشي حق را تحمل نكني و اگر تنبل باشي از اداي حق بازماني.
حديث 1009 نهج الفصاحه
درباره فرمانده شهيد حسن آبشناسان:
مطالعات سرهنگ بسيار گسترده بود تمامي اوقات فراغت او را بعد از عبادت مطالعه كتب سياسي، مذهبي و به خصوص نهج البلاغه و تفاسر قرآن پر مي كرد. شبها پيش از خواب چندين ساعت وقتش به مطالعه و يادداشت برداري مي گذشت.
روي ميز كارش و در و ديوار اتاقش پر بود از گزيده هاي سخنان ائمه، آيات قرآن و اشعار نغز.
مردان دشت نور صفحه 43
خبردادن مرجع متقين از درون من
حجت الاسلام والمسلمین جاودان فرمودند
پس از فوت پدرم ( مرحوم حاج شیخ عبدالحسین جاودان) چون مرجع عالیقدر حضرت آیت الله سید احمد خوانساری رحمت الله علیه (1) در مراسم تشییع و ترحیم پدرم شرکت کرده بودند برای تشکر و قدردانی به دیدن ایشان رفتیم . آن زمان هنوز انقلاب اسلامی ایران به ثمر نرسیده بود . طبق معمول ایشان در وسط اطاق منزلشان نشسته بودند.(2) سرشان پایین بود و سکوت محض اختیار کرده بودند و کلامی نمیفرمودند. فرزند ایشان هم روبروی ایشان در آن طرف اطاق نشسته بودند . من هم از طرفی از فوت پدرم بسیار ناراحت و بهم ریخته بودم و از طرفی هم از طریق بعضی از اولیای خدا فهمیده بودم که به زودی چه اتفاقات ناگواری برای برخی فضلا و علما و بالکل برای کشور ایران خواهد افتاد و در دلم بسیار آشوب بود. ناگهان و بی مقدمه این مرجع عالیقدر سربلند کردند و این بیت از حافظ را فرمودند و دوباره سر را پایین انداخته و سکوت کردند:
شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هائل
کجا دانند حال ما سبکباران ساحلها
فرزند ایشان غرق تعجب شده بود که اولا چرا بی مقدمه آقا این کلام را فرمودند و ثانیا اصلا چرا این بیت را خواندند لذا از ایشان خواستند که دوباره تکرار کنند. آقا هم دوباره سربلند فرمودند و آن بیت را قرائت کردند و دوباره سکوت فرمودند . و فقط در آن جمع من متوجه میشدم که چرا آقا این بیت را قرائت کردند . چون آن بیت صد در صد با حال بنده در آن لحظه تطبیق میکرد
1. آيت الله سيد احمد خوانساري رحمه الله عليه از مراجع تقليد تهران بودند و فردي بودند كه مرحوم حضرت امام خميني رحمه الله عليه بعد از فوت ايشان فرمودند : ايشان مرجع متقين و صاحب نفس قدسيه بودند.
2.سلك اين مرجع بزرگوار اين بود كه تا آخر عمر تقريبا ديده نشد كه ايشان به چيزي تكيه كنند و هميشه نماز و مطالعه و بقيه ي امور خود را در منزل در وسط اطاق انجام ميدادند و به چيزيتكيه نمي كردند.
يا ام البنين (سلام الله عليها)
من خادمه در خانه شاه ولایم
جارو کش صحن و سرای مرتضایم
من امدم اینجا نه از بهر عزیزی
من آمدم در خانه حیدر کنیزی
خدمتگزار کودکان مه جبینم
من مادر عباسم و ام البنینم
در چشم خود بحری ز خون اشک دارم
من خاطری بد از فرات و مشک دارم
غم نیست گر عباس را در خون کشیدند
یا اینکه با شمشیر دستش را بریدند
چشمش اگر زخمی است این تاوان عشق است
در جنت فردوس او مهمان عشق است
گر جسم او در علقمه شد پاره پاره
شادم که زهرا کرده ماهم را نظاره
تنها غمم اینست او آبی نیاوُرد
با رفتنش امید را از خیمه ها برد
تا هست این دنیا و من زنده هستم
از مادر اصغر بسی شرمنده هستم
حيات احمد
رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم:
آن كه در فروبردن خشم از ديگران پيش تر است، از همه دورانديش تر است.
حديث 28 نهج الفصاحه
درباره فرمانده شهيد حسن باقري:
نمي شناختمش گفت «نوبتي نگهباني بدين. يكي بره بالاي دكل، يكي پايين،پشت تيربار،يكي هم استراحت كنه.»
به ش گفتيم «نمي ريم. اصلا تو چه كاره اي؟»
مي خواست بحث كند محلش نگذاشتيم. رفتيم.
تا ديدمش، ياد قضيه نگهباني افتادم. معرفي كه مي كردند بيشتر خجالت كشيدم. بعدها هر وقت از آن روز مي گفتيم، انگار نه انگار. حرف ديگري مي زد.
جلد 4 يادگاران،خاطره 28
اهميت ولايت
عن زرارة عن أبی جعفرعلیه السلام فی حدیث قال أمّا لو أنّ رجُلاً صامَ نهارَهُ و قامَ لیله وتصدّق بجمیع مالِه وحَجّ جَمیع دَهره و لم یعرف ولایة ولی الله فیوالیَه و تکون جمیع أعمالِه بدلالةٍ مِنه الیه ما کانَ له عَلی اللهِ حقّ في ثوابه ولا کان مِن اهل الإیمان.
بحارالانوار 27/42
زراره از حضرت امام باقر عليه السلام روايت ميكند كه ايشان فرمودند:
اگر فردي روزها را روزه بگيرد و شبها را به عبادت بيدار باشد و همه ي اموالش را نيز صدقه بدهد و در تمام سالهاس عمرش حج بجا بياورد ولي ولايت ولي خدا را نشناسد تا او را ولي خود بداند و همه ي اعمالش را با راهنمايي او انجام دهد بر خداوند حقي ندارد كه به او ثوابي تعلق بگيرد و نيز از اهل ايمان هم نميباشد.
هجرت بدون اجازه استاد
به حکم رضاخان و قدرت دولت پلیسی او، چادر از سر زنان ایرانی برداشته بودند. این یک نگرانی و تأثر عمیق در جامعه ی مذهبی ایران بوجودآورده بود. مرحوم آیت الله آقای حاج میرزا عبدالعلی تهرانی آن قدر از این حادثه نگران وناراحت بود که تصمیم داشت به عراق و نجف هجرت کند. او فکر می کرد، دو مانع بر سر این راه وجود دارد: اول عدم رضایت مادر بود. و ثانیاً آقای آقاشیخ مرتضی ممکن بود اجازه ندهد، و با این دو مانع این مسافرت مقدور نبود. ایشان برای رفع هر دو مانع متوسل به امام زمان علیه السلام شدند. یک توسل چهل روزه. بعد از پایان چهل روز، به محضر مادر رفتند، و ایشان سرانجام رضایت داد. مانده بود کسب اجازه از محضر استاد، آقای آقاشیخ مرتضی زاهد. آقای حاج میرزا عبدالعلی از خانه بسوی منزل ایشان حرکت کردند، وقتی به کنار در رسیدند. در را کوبیدند. جناب شیخ، خود در را باز کردند، و بدون مقدمه فرمودند: امام زمان علیه الصلوه و السلام اجازه نمی دهند که شما به نجف بروید. در ضمن در نجف هم رفیقی مثل مرتضی پیدا نخواهید کرد.
حيات احمد
رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم:
خوشا به حال مخلصان؛آنان چراغ هدايتند هر فتنه تيره اي به سبب آنها زدوده مي شود.
حديث 4761،جلد 3 ميزان الحكمه
درباره فرمانده شهيدعلي صياد شيرازي:
هميشه بود هيچ وقتخودش را كنار نكشيد. حتي وقتي به تهران احضار شد و درجه هاي سرهنگيش را گرفتند؛وقتي بني صدر خلع درجه اش كرد. با لباس بسيجي مي رفت شپاه،طرح مي داد و برنامه ريزي ستادي مي كرد. هميشه بود، حي و حاضر. هيچ وقت خودش را كنار نكشيد؛ چه زمان جنگ، چه بعد جنگ.
جلد 11 يادگاران،خاطره 15
شفاعت نزد فرزند
مرحوم آیت الله آقاشیخ عبدالکریم حائری نقل می فرمودند: که من با آقای میرزا علی آقاشیرازی به درس خصوصی نزد آیت الله میرزا محمدتقی شیرازی (ره) می رفتیم. من به امر استادم میرزای بزرگ در آن درس شرکت و با آقا میرزا علی آقا، فرزند ایشان، مباحثه می کردم. محل درس در یک بالا خانه بود. آقای فشارکی که از پایین صدای دوست و هم بحث خودش میرزا محمدتقی شیرازی را شنید، به بالا به نزد ما آمد. این حادثه مربوط به زمانی بود که می گفتند بیماری وبا به سامراء آمده است.
ایشان وقتی که داخل بالا خانه شد، به میرزا روی کرده و فرمود: آقای میرزا مرا مجتهد می دانید؟ ایشان را گفتند آری شما را مجتهد می دانیم. باز گفتند: مرا عادل می دانید؟ جواب دادند: بلی شما را عادل می دانم. دفعه سوم پرسیدند: آیا حکم مجتهد عادل را نافذ می دانید؟ مرحوم میرزا در جواب گفتند:آری! اما اطلاق آن محل منع است! ایشان گفتند: من حکم کردم بر مردان و زنان شیعه ی سامراء که زیارت عاشوراء بخوانند،و ثواب آن را هدیه نمایند، به روح مطهر حضرت نرجس خاتون سلام الله علیها والده ماجده ی حضرت حجت علیه الصلوه و السلام، و ایشان را شفیع قرار بدهند، نزد فرزند بزرگوارشان که ایشان شفاعت نمایند،عندالله، و من ضامن می شوم، هرکس این عمل را انجام بدهد،مبتلا به بیماری وبا نشود. این حکم منتشر شد، و همه عمل کردند، و هیچ یک از شیعیان به مرض وبا گرفتار نشد، و علی الظاهر کسی در آن اوان نمرد، جز یک پاره دوز شیعی که معلوم نشدکه او آن زیارت را خوانده یا نه، و آیا به مرض وبا مرده یا نه، و به قدری مطلب روشن بود که دیگران از خجلت مردگان خود را شب دفن می کردند، و می آمدند خدمت حضرت هادی و حضرت عسگری سلام الله علیهما می گفتند: انا نسلّم علیک مثل ما یسلّم علیک الشیعه!(سردلبران/88-90)
منبع : www.javedan.ir
ترویج فرهنگ جعلی انتقاد از علیبنابیطالب(ع) در جامعه
حوزه نفيسه به نقل از سايت 598 :حجت الاسلام علیرضا پناهیان در اولین شب عزاداری فاطمیه 91 ، در محضر رهبر معظم انقلاب بیان داشت: بعضیها به دنبال ترویج فرهنگ جعلی انتقاد از علی(ع) در جامعه هستند. رسول اکرم(ص) به کسانی که نزد ایشان از علی(ع) شکایت میکردند، میفرمود ساکت شوید و اینقدر علیه علی حرف نزنید! وقتی میآمدند از علی(ع) گله کنند اصلاً رسول خدا(ص) گاهی اجازه نمیداد و میفرمود چرا از علی گله میکنید؟ مگر شما علی را نمیشناسید؟
حجت الاسلام و المسلمین پناهیان با حضور در حسینیه امام خمینی(ره) با بیان اینکه گاهی میانِ حق و باطل را گرفتن، به انسان اعتبار میدهد و کسی مانند ابوموسی اشعری با نه گفتن به علی(ع) و معاویه برای خود اعتبار کسب میکرد، گفت: شاید حتی این صفتِ امیرالمؤمنین(ع) که به فکر اعتبارِ خود نبود، از برخی صفات مشهور ایشان برتر باشد.
در ادامه متن کامل سخنان ایشان را میخوانید:
عزت و آبرو یکی از نیازهای روحی انسان است/ آبروی مؤمن مثل جان و مال مؤمن حرمت دارد
یکی از نیازهای انسان از نظر روحی در زندگی دنیا نیاز به عزت و آبروست. یکی از داراییهایی که خداوند متعال بین بندگانش تقسیم میکند؛ مثل مالی که خدا مقدّر میکند برای افراد، مثل برخی مواهب طبیعی که در جسم آنها که در کسی قدرت بدنی، در کسی صدای زیبا، روی زیبا قرار میدهد، یکی از همان ارزاقی که خداوند متعال تقسیم میکند آبرو و اعتبار اجتماعی است.
برای هر کسی هم در حدود خاص خودش در عین حال یکی از اموری که محترم شمرده شده همین آبرو و عزت است و در دینِ ما اینقدر آبرو و اعتبار اجتماعی اهمّیت دارد که پیامبر گرامی اسلام در حجةالوداع که مجموعهای از معارف دین را بیان فرمودند، در آن خطبه شریف درباره آبرو و اعتبار مؤمنین میفرماید: «أيّها الناسُ، إنَّ دِماءَكُم و أموالَكُم و أعراضَكُم علَيكُم حَرامٌ، كَحُرمَةِ يَومِكُم هذا في شَهرِكُم هذا في بَلَدِكُم هذا»(میزان الحکمه/ح ١٥٥٧٩ و تحف العقول/31) آبروی مؤمن مثل جان مؤمن مثل مال مؤمن حرمت دارد. مانند حرمتی که خانه کعبه دارد مانند حرمتی که ماه ذیالحجة الحرام دارد و باید این آبرو را حفظ کرد.
بعد آنجاست که درباره حرمت غیبت بیانی دارند(ادامه روایت: إنَّ اللّه َحَرَّمَ الغِيبَةَ كما حَرَّمَ المالَ و الدمَ) که میدانید غیبت هم در واقع حفظ حرمت گنهکار است، چون اگر او گنهکار نباشد و شما پشت سرش حرف بزنید که میشود تهمت. بر فرض اینکه تازه گنهکار است، گناهی دارد، کاستی دارد، اگر پشت سرش حرف بزنید میشود غیبت و شما میدانید غیبت چقدر زشت است و این زشتی نشان میدهد چقدر مسئله آبرو و عزت ـ که میخواهیم ازش امشب یک صحبتی بکنیم و در مورد یک نکتهای پیرامون آبرو با هم حرف بزنیم ـ مهم است. خب این پیشگفتار سخن ما.
کسب اعتبار و آبرو، کار خوبی است ولی نباید با «نیّت نامشروع» باشد/ تواضع به خدا، ریشۀ مهربانی با مردم
مقدمۀ دیگر این است که این آبرو را چگونه باید به دست آورد؟ طبیعی است بخشی از این آبرو واقعاً دست خداست و خدا تقسیم میکند. و البته همهاش دست خداست، اما گاهی از اوقات مقدّر میکند که ما با اعمالمان «عوامل به دست آوردن آبرو» را فراهم بکنیم، گاهی هم بدون اعمال ما خدا آبرو عزّتی میدهد و یا علیرغم همۀ اعمالِ ما نمیدهد.
منتها بعضیها سعی میکنند با نیّتی غلطی آبرو و عزّت را به دست بیاورند، من اسمش را میگذارم نیّت نامشروع. به این معنی که از طُرُق غیرمخلصانه دنبال آبرو و اعتبار میروند.
امام صادق(ع) در مورد روش و چگونگی کسب آبرو و اعتبار میفرماید: «حُسْنُ الْمُعَاشَرَةِ مَعَ خَلْقِ اللَّهِ تَعَالَى فِي غَيْرِ مَعْصِيَةٍ مِنْ مَزِيدِ فَضْلِ اللَّهِ تَعَالَى عِنْدَ عَبْدِهِ»(مصباح الشریعه/ص147) این فضل خداست که به کسی توفیق حُسن معاشرت بدهد. حُسن معاشرت خیلی موجب اعتبار آدم میشود. ولی حالا ببینید حضرت در کلامی که به نقل از مصباح الشریعه هست چقدر زیبا و در اوج، ریشۀ زیبای این حُسن معاشرتی که عامل اعتبار است را بیان میفرماید.
میفرماید: «وَ مَنْ كَانَ خَاضِعاً لِلَّهِ فِي السِّرِّ كَانَ حَسَنَ الْمُعَاشَرَةِ فِي الْعَلَانِيَةِ»(همان) کسی که در سرّ خودش نسبت به پروردگار خاضع باشد، خودبهخود در ظاهرش حُسن معاشرت با مردم خواهد داشت. این آدم دیگر نیاز ندارد ادا در بیاورد برای مهربان بودن با دیگران که آن وقت طبیعتاً نیّتهای جاهطلبانه هم قاطی بشود. بعد میفرماید: «فَعَاشِرِ الْخَلْقَ لِلَّهِ تَعَالَى» با مردم به خاطر خدا معاشرت بکن! با مردم مهربان باش. بدان صاحبش بالا سرش هست. اگر یک بچهای که در کوچه ول باشد، اذیت بکند، ممکن است سرش داد بزنی، اما وقتی بابایش بالا سرش باشد، اگر بخواهی بهش چیزی بگویی، یک کمی یواشتر میگویی. میگویی «کوچولو چرا این کار را میکنی؟» نرم میشوی.
این خلق خدا صاحبشان بالای سرشان هست. اگر آن سرّت متواضع به پروردگار باشد با مردم خوب رفتار میکنی نه اینکه خوب رفتار کنی تا آبرو به دست بیاوری.
البته در پیشگفتار عرض کردم که آبرو چیز خوبی است، خدا انشاءالله به همهتان آبرو و عزّت عنایت بفرماید.تلاش برای آبرو لازم است. اصلاً باید حُسن معاشرت داشته باشی، و یک کارهایی بکنی مردم تو را بپسندند. کسی از دوستان امام صادق(ع) داشت با ماهی میرفت به سمت منزل، ماهی دستش گرفته بود، آقا فرمود: این چه وضعی است؟ گفت: آقا جان شما فرمودید خوب است وقتی مرد به خانه میرود، رزقی هم با دستان خودش برای خانواده ببرد، بچهها ببینند دستش یک چیزی آورد. فرمود: «بله، ولی ماهی بوی بد میدهد این را بگذار در کیسهای که وقتی کسی که میشناسند تو دوست ما هستی، از کنارت رد میشود، نگوید: «دوست امام صادق بوی بد میدهد.» حالا دیگر عطر زدن به جای خودش محفوظ. آدم باید تلاش بکند. بنده «تلاش برای کسب آبرو» را در «حُسن معاشرت» خلاصه کردم، و از بین آن همه احادیث و روایات در این کلام شریف خدمت شما تقدیم کردم.
منتها به چه دلیل میخواهی حُسن معاشرت داشته باشی؟ برای اینکه اعتبار به دست بیاوری؟ این کار، کار خوبی است ولی با نیّت نامشروع نباشد، با نیّت «اعتبار پیدا کردن از سر حُبّ جاه» نباشد. حضرت در ادامۀ روایت میفرماید: «وَ لَا تُعَاشِرْهُمْ لِنَصِيبِكَ لِأَمْرِ الدُّنْيَا وَ لِطَلَبِ الْجَاهِ وَ الرِّيَاءِ وَ السُّمْعَةِ» معاشرت نکن با مردم به خاطر جاهطلبی.
این هم یک بخش از مقدمه سخن که همین آبرویی که کسب آن خوب است، با نیّت نامشروع نرو سراغش. میخواهی سراغش بروی، آن سرّت را به خدا متواضع کن، حُسن معاشرت گیرت میآید، اعتبار هم هر چه خدا مصلحت دانست بهت میدهد. زیاد هم دنبال این نباش که اعتبار پیدا بکنی، چون بقیۀ عرائض بنده در قطعات بعدی سخنرانی، خطرات این مسئله را گوشزد میکند.
الان اگر من بگویم بیایید دعا کنیم خدا به ما اعتبار و آبرو ندهد، شما یک کمی تعجب میکنید که این چه دعایی است؟! اما آخرهای بحث اگر این دعا را بکنم که نخواهم کرد، میگویی: آره خدا ندهد بهتر است؛ از بس خطرات دارد.
حب جاه و اعتبار اجتماعی، نفاق را در دل میرویاند
پس در درجۀ اول با نیّت نامشروع دنبال آبرو نرویم. پیامبر گرامی اسلام(ص) میفرماید: «حُبُّ الْجَاهِ وَ الْمَالِ يُنْبِتُ النِّفَاقَ فِي الْقَلْبِ كَمَا يُنْبِتُ الْمَاءُ الْبَقْل»( مجموعة ورام ج1 ص256) میفرماید: چگونه آب بریزی در زمینی که دانه درش باشد، این دانه رشد میکند. دانۀ نفاق هم در دل هست، و «حُب جاه» آبی است که به این دانه میدهی، و نفاق رشد میکند.
طرف دوست دارد اعتبار پیدا کند. کم کم آقا منافق شدند. آقا این منافق بودنت دیگر از کجا در آمد؟ همان حُب اعتبارِ آب داده به بذر نفاق، نفاق رشد کرده، آن وقت حالا مدام بنشین دعا کن خدایا ما را جزو منافقین مبادا قرار بدهی! آن وقت خدا میفرماید: خب حالا تو حُب جاه را گرفتی توی مشتت ول نمیکنی، مرتب دعا میکنی منافق نشوی، دین خدمت بکنی… خب این را ول کن!
بعضیها با «روش نامشروع» به دنبال کسب اعتبار هستند/ خدا لعنت کند اعتباری را که از میانۀ حق و باطل گرفتن، به دست آید
حُبّ جاه و اعتبار آب میدهد به بذر نفاق. این حُب جاه نیّت نامشروع برای به دست آوردن اعتبار است، این یک مقدمه. جزو دوم مقدمه را هم عرض بکنم. بعضیها از «راه نامشروع» میروند دنبال اعتبار میگردند، نه «نیّت نامشروع». عملشان هم نامشروع است. چگونه است؟ خیلی کوتاه و سریع بخواهم عرض کنم، با بصیرتی که در بین جوانها و جامعه هست، یک کُد بدهیم بس است.
برای اینکه آدم از راه نامشروع مال به دست نیاورد باید چه کار کند؟ باید معامله صحیح انجام بدهد دیگر. از راه نامشروع آبرو به دست آوردن یعنی چه؟ بسیاری از مواقع میانهگیری بین حق و باطل به آدم اعتبار میدهد، ای خدا لعنت کند اعتباری را که آدم به واسطۀ میانۀ حق و باطل گرفتن در جامعه پیدا کند.
یک وقت دو تا مؤمن با هم اختلاف دارند میانهشان را بگیری اشکالی ندارد، یک وقت یک خانوادهای یک زن و شوهری با هم دعوا کردند میانهشان را بگیری اشکال ندارد، یک وقت دو تا از بچههایت هستند میانهشان را بگیری اشکالی ندارد، اما یک وقت علیابنابیطالب و معاویه است، آنجا ابوموسی اشعری با «نه معاویه -نه علی» گفتن اعتبار کسب کرد. اعتبار نداشت اما اعتبار به دست آورد. ابوموسی اشعری، با میانۀ علی و معاویه را گرفتن، اعتبار کسب کرد و با اصرار مردم حکم شد /میگفتند: ابوموسی اشعری آدم متعادل و عاقلی است
مردم از جنگ خسته شدند، خواستند نماینده برای مذاکره تحمیلی معرفی کنند، ابوموسی اشعری را تحمیل کردند به امیرالمؤمنین(ع)، این ابوموسی اشعری از کجا اعتبار پیدا کرد؟ از اینجا که گفتند: «آخه میدانی ابوموسی اشعری آدم متعادلی است.» نفرین همه ملائکه خدا بر کسی که تعادل را در میانه حق و باطل گرفتن ترجمه میکند، این هم خودش یک اعتباری دارد. شما یک جایی حقی مظلوم واقع شد زیاد خودت را نکش برای حق، ببین چه اعتباری پیدا میکنی. میگویند طرف عاقل است محتاط است، معتدل است.
به این شیوه اعتبار کسب کردن، اعتبار کسب کردن به شیوۀ نامشروع است که باید مواظب باشیم هیچ وقت دنبال اعتبارهایی از این دست نباشیم. در زندگی فردی و اجتماعی مثال زیاد میشود زد. بگذارید مقدمه بحثم تمام بشود بعد خدمت شما نمونههایی را عرض خواهم کرد.
بعضیها به دنبال «اعتبار نامشروع» هستند/یکی از مصادیق اعتبار نامشروع اعتبار یافتن نزد کافرین است
یک اعتباریابی دیگر هم هست که اصلاً خودِ اعتبار نامشروع است. حالا یکی میخواهد بین مردم معتبر بشود از طریق نامشروع، یعنی طرفداری نکردن تامّ از حق، و علیه باطل محکم نایستادن. میخواهد بین مردم اعتبار به دست بیاورد، اعتبار نامشروع نیست طریقش نامشروع است، در مورد اول نیّتش نامشروع بوده به معنای غیراخلاقی.
بعضی وقتها اصلاً اعتبارِ نامشروع است. خداوند متعال در قرآن گاهی از اوقات تندترین برخوردها را با این تیپ افراد دارد، اعتبار نامشروع دیگر کدام است؟ الَّذينَ يَتَّخِذُونَ الْكافِرينَ أَوْلِياءَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنينَ أَ يَبْتَغُونَ عِنْدَهُمُ الْعِزَّةَ فَإِنَّ الْعِزَّةَ لِلَّهِ جَميعاً»(نساء/139) بعضیها را میبینی با کافرها میانۀ خوبی دارند، خدا میفرماید میروی سراغ آنها مؤمنین را ول میکنی؟ میخواهی اعتبار و عزّت پیش کافرها پیدا کنی؟ آنها تأییدت کنند؟
خدا شاهد است کسی اگر تَه دلش دید خوشحال شد از اینکه کافران تاییدش کردند… ـ کافران معاند علیالقاعده منظور هست دیگر. نه کافر جاهل. میگوید: «آقا یک کسی هست در یک کشوری که دین دیگری دارد من را دوست دارد. – به خاطر اخلاق و رفتار - حالا من باهاش دعوا بکنم که از من بدش بیاید؟» عوام را نمیگوییم طبیعتاً، دیگر بحث برای همه شما بزرگواران معلوم است.
بعضیها دوست دارند پیش صهیونیستها اعتبار پیدا کنند. اگر کسی دید تَه دلش این نهادهای بینالمللی تحت سلطه استکبار تأییدش کردند، خوشحال شد، بنده جهنم را بهش مژده میدهم مگر کرم خدا شامل حالش بشود که هیچ وقت نمیتوانیم از کرم خدا ناامید بشویم.
این هم دیگر یک سبکی است که الان الحمدلله کمتر هست. نه در جامعه ما اصلاً در جهان اسلام آبرو و حیثیتی برای نهادهای بینالمللی استکباری نمانده که مثلاً کسی را تأیید کنند عزّتی باشد برایش، این این بیداری و بصیرت دیگر خودش از علائم فرج است انشاءالله.
عزیز شدن پیش کافرین، در نظر افراد منافق خیلی شیرین است
ولی رفقا دقت کنید ماها ممکن است هر کداممان در زندگیهایمان با این مسائل مواجه شویم. شما شاید صفای باطن دارید نمیتوانید مزّۀ عزیز شدن پیش کافرها را درک کنید. برای منافقها این مزّه شیرینتر از مزّۀ عزیز شدن پیش مؤمنان است. نمیدانید چه خوراکی است؟ میکُشد، کور میکند بعضیها را، مست میکند، جزو مسکرات باید حرام اعلام بشود. الحمدلله شماها درک نمیکنید.
آن اسیر نوجوانی که آمده بود ـ حالا قدیمیها یادشان است ـ پایش هم قطع بود، آن خبرنگار خارجی آمد باهاش مصاحبه کند، در اوج اسارت برگشت گفت: «من مصاحبه نمیکنم، یک چادر سرت کن! یک چیزی روی سرت بیانداز!» مجبور شد رفت یک چیزی سرش انداخت. بابا این بچه اگر یک ذرّه دوست داشت پیش این عملۀ کفار اینجوری رفتار نمیکرد، مثلاً میگفت: بگذار به یک بهانهای جذبش کنم. اینقدر محکم نمیایستاد. این نمونهای از اسرای ماست.
از طرف همۀ هنرمندان، از مسلمانان جهان عذرخواهی می کنم که این اسوه را به جهان اسلام معرفی نکردهاند
سید اسرای ما هم که مرحوم آقای ابوترابی بزرگوار رضوانالله تعالیعلیه، سید آزادگان، آن حماسه را آفرید. از صلیب سرخ آمدند گفتند «در اردوگاه شما را شکنجهتان میکنند یا نه؟» همه به آقا سید نگاه کردند، آقا سید جواب نمیدهد، مأمور صلیب سرخ گفت: «آقا شما را شکنجه میکنند یا نه؟ ظاهراً شما ارشد اردوگاه هستید» آقا سید جواب نمیدهد. پس شما را شکنجه نمیکنند؟ آقا سید جواب نداد، این آقا رفت نوشت اینجا خبری از شکنجه نیست. فرمانده پادگان آقای ابوترابی را برد در اتاق، گفت: «تو از ما نمیترسی، تو بیشتر از همه کتک خوردی ـ آقا پسر ایشان به بنده میفرمودند من جای میخهایی که در شکنجهها بهش زده بودند را در سر پدرم دیدم ـ تو چرا به اینها نگفتی که ما تو را شکنجه میکنیم و همه را میزنیم؟»
آقای ابوترابی برگشت فرمود: «ما دو تا مسلمان هستیم با هم درگیر شدیم، آنها کافر هستند، دو تا مسلمان هیچ وقت شکایت پیش کافرها نمیبرند.» میگوید این فرمانده کلاهش را زد زمین گفت من نوکر تو هستم. بعثی را کشید پایین، اینقدر برای کافرها ارزش قائل نبود. ـ من میگویم کافرها شما بگو نهادهای استکباری ـ اصلاً تو کی هستی آمدی به داد من برسی؟
من از طرف همه کارگردانان ارجمند از ملّت شریف ایران، از مسلمانان جهان عذرخواهی میکنم که تا حالا این اسوۀ جهان اسلام را به جهان اسلام معرفی نکردند. عذرخواهی که دیگر چیزی نیست. انتقاد که نیست، عذرخواهی میکنم.
معرفی کنند تا مردم جهان اسلام بفهمند امام چه سربازهایی تربیت کرده تا این همه عناد الکی که دشمنها میخواهند علیه ایران اسلامی در دل عوام مسلمان بیاندازند با همین اسوه بر طرف بشود، تا بفهمند چهجوری باید جلوی استکبار بایستند.
البته من به جوانها عرض بکنم، کافرها که چه عرض کنم آدم بدها مسخره میکنند. گاهی آنها مسخرهات میکنند و تو مجبور هستی برای اینکه مسخرهات نکنند از حق کوتاه بیایی. یک جوری تیکه بهت میاندازند مجبور هستی رفتارت را متعادل کنی. کلمه متعادل در این بحث یعنی متعادل بین حق و باطل. زیاد هم طرف حق را نگیر ضایع است، از آبرویت مایه نگذار!
از ما سؤال خواهد شد که آبرو و اعتبار خود را در چه راهی خرج کردهایم
امام صادق(ع) میفرمایند: «یُسْأَلُ الْمَرْءُ عَنْ جَاهِهِ كَمَا يُسْأَلُ عَنْ مَالِهِ»(مستدرک الوسائل/ج12/ص429) یکی از سؤالهای روز قیامت این است که خب آبرومند ما به تو آبرو دادیم، آن شب خودت دعا کردی آبرو به من بده، آبرویت را کجا خرج کردی؟ برای کی آبرویت را دادی؟ مال بهت میدهیم زکات میگیریم، جان میدهیم زکات میگیریم، میفرماید: بیماری زکات جسم است(امام صادق-ع: العِلَلُ زكاةُ الأبدانِ؛ تحفالعقول/381)، انفاق میکنی زکات مال است. آبرو داری رد کن بیاید ببینم. زکاتش را بده. بعضیها برایشان جان دادن راحتتر از آبرو دادن است.
خدا روز قیامت میفرماید: «جَعَلْتُ لَكَ جَاهاً، فَهَلْ نَصَرْتَ بِهِ مَظْلُوماً أَوْ قَمَعْتَ بِهِ ظَالِماً أَوْ أَغَثْتَ بِهِ مَكْرُوباً»(همان) ما به تو آبرو و اعتبار دادیم. آیا با آبرو و اعتبار خودت از یک مظلومی دفاع کردی؟ ریش گرو گذاشتی؟ گفتی عیبی ندارد یک کمی آبروی ما بریزد اما بگذار این مظلوم نجات پیدا کند؟ جلوی ظالمی ایستادی از اعتبار خودت استفاده کردی؟ دل یک دلشکستهای را نجات دادی؟
اصلاً خیلی از اوقات اگر آبرو در راه خدا صرف بشود، کار به جهاد اموال و انفس هم نمیرسد. داستانی دارد اعتبار خرج کردن. این جوانها هنوز زیاد توی باغ اعتبار اجتماعی نرفتند. بله اعتبار گروهی دارند، اعتبار بین آن رفقایشان. لذا یک وقت فکر نکنند خیلی بچههای مخلصی هستند، باشد انشاءالله امتحان میشوید بعد انشاءالله امتحانها را هم پیروز بشوی. فعلاً ما کنار گود نشستیم میگوییم لنگش کن، زیاد درد اعتباردارها را نمیفهمیم که اعتبار خرج کردن گاهی چقدر سخت است.
روایتها زیاد است بگذاریم بگذریم. یک دانه روایت توبیخی عرض بکنم دلهایمان بترسد، امام صادق(ع) میفرماید: «مَنْ تَرَكَ حَاجَةً لِأَخِيهِ الْمُؤْمِنِ» کسی که حاجت برادر دینیش را ترک کند، «وَ لَمْ يَقْضِهَا لَهُ مِنْ مَالِهِ وَ جَاهِهِ وَ يَدِهِ وَ رِجْلِهِ وَ لِسَانِهِ» و به هر طریقی که میتواند، که یکیش آبرو است، از طریق آبروی خودش کمک نکند به برادر دینی خودش، چه میشود؟ اگر یک کسی آبروی خودش را برای برادر دینیش خرج نکند چه اتفاقی میافتد؟
امام صادق(ع) میفرماید میدانی چه اتفاقی میافتد؟ «أَوْجَبَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ عَلَيْهِ ثَلَاثَ حَوَائِجَ لِرَجُلٍ مُنَافِقٍ يَكِيدُهُ فِيهَا وَ لَا يَأْجُرُهُ اللَّهُ عَلَيْهَا»(اعلام الدین/254) یک حاجت مؤمن را رد کردی، خدا تو را گیر یک منافق میاندازد، مجبور میشوی آبرویت را برای سه تا حاجت آن منافق خرج کنی، آخرش هم بهت نارو میزند و پیش خدا هم اجر نداری. آبرویت هم رفته.
داستان نیش عقرب و کسی که فقط به خاطر رودربایستی و آبروداری، از سلمان دفاع نکرد
میخواهید یک داستان برایتان بگویم؟ دو نفر را آوردند پیش امیرالمؤمنین علی(ع) یکیشون را مار نیش زده بود یکیشون را عقرب. از درد به خودشان میپیچیدند. در مستدرک الوسائل نقل شده این داستان، چون هر جا نقل میکنیم دوستان میگویند آقا این آدرسش کجاست. حضرت برای هر دو تا توضیحاتی دادند من در مورد آن کسی که عقرب زده بود داستانش را عرض کنم.
آقا فرمودند که نمیمیرند اینها، درد میکشند اما نه مرگشان فرا رسیده نه از درد نجات پیدا میکنند. بروید چند وقت دیگر درست میشوند، بعد از دو ماه که اینها در شدّت بیماری به خودشان میپیچیدند، آوردنشان پیش حضرت، حضرت به آن کسی که عقرب زده بودش فرمود: میدانی حکمتش چی بوده این عقرب تو را زده؟ گفت: آقا نمیدانم ولی دارم بیچاره میشوم. مردم میگفتند دیگر اینها میمیرند آقا میفرمود نمیمیرند و نمردند ولی درد سختی کشیدند دو ماه.
حضرت فرمودند که یادت هست در یک جلسهای «تَذْكُرُ يَوْمَ غَمَزَ عَلَى سَلْمَانَ الْفَارِسِيِ فُلَانٌ» یادت هست فلانی یک تیکهای به سلمان فارسی انداخت «وَ طَعَنَ عَلَيْهِ لِمُوَالاتِهِ لَنَا» به خاطر اینکه سلمان دوست ماست یک طعنهای زد، یک تیکهای بهش انداخت. تو رد نکردی، حرفی نزدی، دفاع نکردی از سلمان. حالا توضیح امیرالمؤمنین را بشنوید دوستانِ من:
«فَلَمْ يَمْنَعْكَ مِنَ الرَّدِّ وَ الِاسْتِخْفَافِ بِهِ خَوْفٌ عَلَى نَفْسِكَ وَ لَا عَلَى أَهْلِكَ وَ لَا عَلَى وُلْدِكَ وَ مَالِكَ» اگر حرفی میزدی و از سلمان دفاع میکردی، نه مالت ضرر میخورد نه جانت ضرر میخورد نه بچههایت را میکُشتند، هیچیت نمیشد، «أَكْثَرَ مِنْ أَنَّكَ اسْتَحْيَيْتَهُ فَلِذَلِكَ أَصَابَك» (مستدرک الوسائل/ج12/ص336) فقط رودربایستی کردی، گفتی حالا ضایع است یک چیزی بگوییم، رفیقمان است، میانهمان به هم میریزد.
سلمانِ من را، دوستِ من را در جلسهای که تو نشستی تیکه بهش انداختند، لال شدی نگاه کردی؟ خدا مأمور کرد این عقرب تو را بگزد. دو ماه از درد به خودت بپیچی تا مرتبه دیگر اگر کسی به دوستان و اولیای ما حرف بیخودی زد، جلویش بایستی. خواستی آبروی خودت را پیش رفیقت حفظ بکنی، آبروی سلمان را حفظ نکردی. آنهم در یک جلسه دو نفره!
نشستی در تاکسی یکی تیکهای میاندازد میبیند گوشه خیابان اینجوری یک دفعهای حرف نامربوط میزند، چرا جوابش را نمیدهید؟ فقط میتوانی به من بگویی: آقا در شهر تهران حالا عقرب کجا پیدا میشود؟ بنده هم عرض میکنم: اگر پیدا نشد، جمع میشود اینها در خاک قبر، انشاءالله به سلامتی عقرب درمانی … ؛ بالاخره دیر و زود دارد اما سوخت و سوز ندارد.
طوری از «ولیِ خدا» دفاع کنیم که کسی جرأت نکند در نزد ما به او بیاحترامی کند
خدایا! نیش عقربهایی که در اثر سکوت ما، در اثر حُبّ جاه ما، در اثر دفاع نکردن ما از ولیّ خودت برای ما واجب شده، بر ما ببخش، آن نیش عقربها را به ما نزن! ان شاءالله که شما هیچ وقت ساکت نبودی. مگر کسی جرأت میکند پیش تو به ولیّ خدا بیاحترامی کند؟ بگذار در فامیل همه بشناسندت. نه اینکه بد برخورد کنی و جسارت کنی، نه با منطق میایستی آبروی سخن غلط را میبری. میگویی: چرا حرف ظالمانه میزنی؟ حالا طرف بهت بگوید: ما که کسی نیستیم، اینجا بگذار گفتگویمان را بکنیم. بگو: کسی نیست یعنی چه؟ کسی هست، حرف بیربط زدید.
قربانی کردن آبرو در راه خدا، در زندگی فردی یکی از تکلیفهایی است که بدنۀ جامعه را شبیه قلههای نوری میکند که کوهستانی از آن مؤمنین «کالجبل الراسخ» تحویل آقا امام زمان(ع) میدهد. و آنوقت حضرت تشریففرما میشوند. چرا نیایند؟ دیگر من اگر بخواهم از داستانهای اولیای خدا بگویم باید همینجوری در این زمینه زیاد بحث بکنیم.
در خصوص همین «چرا نیایند؟» حضرت آیتالله العظمی بهجت رضوان خدا بر او باد مگر نمیفرمودند: اگر چند هزار نفر ما آدم حسابی بشویم چرا حضرت نیاید؟» خب شاخصههای آدم حسابی چیست؟ همینهاست.
حضرت امام رضوانالله تعالیعلیه آن وقتهایی که اطلاعیه مینوشتند، از همان اوائل انقلاب خیلی زیاد شده بود اطلاعیههایشان، دیگر شده بودند یک رجل سیاسی، یک روحانی فاضلی از تهران به ایشان نامه نوشت که «آقا شما مرجع هستید. آخه مرجع اینقدر دیگر قاطی نمیشود با مسائل سیاسی، شما هر روز دارید اطلاعیه میدهید و بیانیه میدهید و اینها.» امام فرمودند: من کسی نیستم که دنبال اعتبار مرجعیت و این حرفها باشم، بعد از آن وظائفم صرف نظر بکنم.(درسهایی از امام- شجاعت و پایداری، ص23) بعضی از رفقا رسماً، از سر دلسوزی به بندۀ طلبهای که اصلاً هیچجا حساب نمیشوم میگویند: «اصلاً اینقدر سیاسی نباش، خوب نیست برای اعتبارت» من اصلاً نمیدانم این اعتبار چی هست؟ آن وقت امام به آن عظمت این حرفها را گوش بدهد؟!
«نترسیدن از سرزنش دیگران» در دفاع از حق، ویژگی قوم مقدمهساز ظهور
انشاءالله ما با این آیه کریمه از قید اعتبارها بتوانیم بگذریم. رمز عبور از این اعتبارها این است. نیمه دوم سخن را خدمت شما عرض بکنم که رنجهایی است که در دل تاریخ است و بعد درسهای بزرگی که باید بگیریم.
با این آیه کریمه خودمان را عبور بدهیم از این مهلکه. در ذیل آیهای از سوره مائده، علامه طباطبایی رضواناللهتعالیعلیه براساس روایات میفرماید این آیه مال آخر الزمان ایرانیهاست.
در این آیه خداوند متعال میفرماید: «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ مَن یَرْتَدَّ مِنکُمْ عَن دِینِهِ فَسَوْفَ یَأْتِی اللّهُ بِقَوْمٍ یُحِبُّهُمْ وَیُحِبُّونَهُ أَذِلَّةٍ عَلَى الْمُؤْمِنِینَ أَعِزَّةٍ عَلَى الْکَافِرِینَ یُجَاهِدُونَ فِی سَبِیلِ اللّهِ وَلاَ یَخَافُونَ لَوْمَةَ لآئِمٍ ذَلِکَ فَضْلُ اللّهِ یُؤْتِیهِ مَن یَشَاء»(مائده/54) آیه هم با توجه به آیات قبلی خلاصه معنایش این میشود: ای مؤمنین اگر خوب پای دین نایستید «مَن یَرْتَدَّ مِنکُمْ عَن دِینِهِ»، اگر خوب از دین دفاع نکنید، من قوم دیگری را جای شما میآورم، من آنها را دوست دارم، آنها من را دوست دارند، آنها به مؤمنین متواضع هستند، اگر کسی پیششان به سلمان تیکه بیاندازد آتش میگیرند ـ نه اینکه کسی را آتش بزنند آتش میگیرند ـ و با منطق برخورد میکنند. و بعد «أَعِزَّةٍ عَلَى الْکَافِرِینَ» مقابل کافرین محکم هستند، دنبال آبرو و عزّت پیش آنها نیستند. تلاش میکنند در راه خدا.
همه این ویژگیها را دارند، در حالی که «لاَ یَخَافُونَ لَوْمَةَ لآئِمٍ» آخر داشتن این ویژگیها بدون این صفت آخری هنر نیست. مجاهده میکنند در راه خدا، این صفات را دارند در حالی که از سرزنش نمیترسند. آخه ماها گاهی از اوقات خیلی زرنگ تشریف داریم. میگوییم اگر از نظر اعتبار اجتماعی بد نمیشود ما هم حاضر هستیم جهاد بکنیم، ما هم حاضر هستیم هر کاری بکنیم. اگر همراه موج باشد، بله، برویم حاضر هستیم. نه! اگر خواستی آدم خوبی بشوی باید اعتبارت را بگذاری کنار. یعنی مجبور میشوی بگذاری کنار. داستانش را در نیمه دوم سخن عرض میکنم.
همه آنهایی که نشسته بودند، گفتند: آقا یا رسولالله این قوم قوم ماست؟ آن یکی گفت قوم ماست؟ دیگری گفت قوم ماست؟ سلمان ساکت نشسته بود، فرمود: این قوم قوم سلمان فارسی است. (تفسیر نورالثقلین/ج1/ص641)
«سَوْفَ» آمده، ایرانیهای مقدمهساز ظهور انشاءالله مصداق این آیه هستند. «لاَ یَخَافُونَ لَوْمَةَ لآئِمٍ» از بیاعتبار شدن به خاطر دفاع از حق نترس! عزّت را خدا میدهد، هر کسی ترسیده، خدا یک جوری بیآبرویش کرده، نترس! فاطمیه است.
آغاز مصائب فاطمیه آنجا بود که آبروداران مدینه، برای دفاع از حق از آبروی خود خرج نکردند
مصائب فاطمیه از کجا آغاز شد؟ هنوز درِ خانه آتش نگرفته بود(بنا بر نقلی) که فاطمه زهرا(س) آمد از علی(ع) دفاع کند، دید مردم نمیگیرند، رفت مسجد از فدک خودش دفاع کند. گفت دیگر این که محل مناقشه نیست، از اینجا شروع میکنیم.
خطبه قرّاء را قرائت فرمودند که حتماً شنیدید. سخنرانی کردند که چرا حق من را گرفتید؟ در این خطبه، حضرت بعد از آن مقدمه طولانی و نورانی، راوی میگوید: «ثُمَّ رَمَتْ بِطَرْفِهَا نَحْوَ الْأَنْصَارِ» رویشان را کردند از آن رئیس جلسه به سمت انصار «فَقَالَتْ: يَا مَعْشَرَ النَّقِيبَةِ وَ أَعْضَادَ الْمِلَّةِ وَ حَضَنَة الْإِسْلَامِ» آی رؤسا! آی آبرودارها! آی اعضاد این امت اسلامی، آی یاوران دین، «مَا هَذِهِ الْغَمِيزَةُ فِي حَقِّي؟ وَ السِّنَةُ عَنْ ظُلَامَتِي؟»(احتجاج طبرسی/1/102) این چیست چشمپوشی میکنید از حقِ من؟ چرا کوتاه میآیید؟ چرا داد میزنم، کمکم نمیکنید؟
بقیه خطبه را فارسی برایتان بخوانم: شما آبرو پیدا کردید، شما الان همهتان یک داد بزنید، حق دختر پیغمبر را میگیرید بهش میدهید، چرا از آبرویتان مایه نمیگذارید؟ حضرت زهرا سلام الله علیها صدا میزد: آی نخبهها چرا شما وقتی فریاد میزنم کمک نمیکنید؟ «تَأْتِيكُمُ الصَّرْخَةُ فَلَا تُغِيثُونَ» صدای ضجه به گوش شما میرسد، اما به فریاد نمیرسید! «وَ أَنْتُمْ مَوْصُوفُونَ بِالْكِفَاحِ مَعْرُوفُونَ بِالْخَيْرِ وَ الصَّلَاحِ وَ النُّخْبَةُ الَّتِي انْتُخِبَتْ»(همان منبع) شما نخبههایی هستید که به خیر و صلاح مشهور هستید، شما کسانی هستید که … ؛ چرا ساکتید؟ نوشته انصار همه سرهایشان را پایین انداختند. هیچ کس سرش را بلند نکرد، آرام آرام اشک میریختند.
اگر آبرودارها آبرو خرج کرده بودند، مادرتان پهلویش ضربت نمیخورد…
دلشان میسوخت برای دختر پیغمبر اما کمک نکردند. آن کسی که فدک را گرفت، اوضاع را که اینجوری دید جرأت پیدا کرد. خطاب به فاطمۀ زهرا(س) گفت: «من که به تنهایی این فدک را نگرفتم، تو با این مردم مواجه هستی. من به کمک این مردم فدک را گرفتم، هر چه این مردم بگویند. »( همان منبع) وقتی فهمیدند آنجوری که فاطمه از مردم، انصار و نخبهها انتظار دارد، زمینه اجتماعی نیست و به درخواستش پاسخ نمیدهند، هیزم برداشتند آمدند درِ خانه علی را هم آتش زدند. . بگذارید یک جمله روضه بخوانم. آبرودارها آبرو خرج نکردند،مادرتان فاطمه بازو خرج کرد؛ اگر آبرودارها آبرو خرج کرده بودند مادرتان پهلویش ضربت نمیخورد.
امام حسین(ع) به نخبگان: چرا از اعتبار و آبروی خود برای دفاع از حق خرج نمیکنید؟/ نخبگان آبرو خرج نکردند، سر امام حسین(ع) بر نیزه رفت/حسین(ع) از اعتبار خودش خرج کرد
برویم کربلا، از کربلا برایتان بگویم: «ثُمَ أَنْتُمْ أَيَّتُهَا الْعِصَابَةُ عِصَابَةٌ بِالْعِلْمِ مَشْهُورَةٌ وَ بِالْخَيْرِ مَذْكُورَةٌ وَ بِالنَّصِيحَةِ مَعْرُوفَةٌ»(تحف العقول/237) کلمات را میبینید، خیلی شباهت دارد با کلمات خطبه حضرت زهرا(س). این کلمات کیست دارد بیان میشود؟ اباعبداللهالحسین(ع) در صحرای منا، دو سال قبل از مرگ معاویه و آغاز خلافت یزید سخنرانی قرّائی کردند، هفتصد نفر از صحابه و تابعین جمع شده بودند، فرمودند: آبرودارهاً چرا از آبرویتان خرج نمیکنید؟
بعد فرمودند: مردم به شما احترام میگذارند، برای چی مردم به شما احترام میگذارند؟ «أَلَيْسَ كُلُّ ذَلِكَ إِنَّمَا نِلْتُمُوهُ بِمَا يُرْجَى عِنْدَكُمْ مِنَ الْقِيَامِ بِحَقِّ اللَّهِ»(مگر نه این است که همۀ این اعتبار و احترام، بدان خاطر بوده که مردم از شما توقع قیام به حق دارند) آیا این نیست که آبرو را پیدا کردید که یک روزی در راه خدا صرفش کنید؟ در کلماتی بعدی میفرماید: «وَ لَا فِي مَنْزِلَتِكُمْ تَعْمَلُونَ» این منزلتی که شما دارید، در حدّش عمل نمیکنید. اعتبارتان را گرفتید دارید خرج میکنید فقط برای امنیت خودتان، اعتبارتان را برای خدمت به خلق خرج نمیکنید. سخنان اباعبداللهالحسین را مردم گوش نکردند سر مطهر اباعبداللهالحسین(ع) به نیزهها رفت، گفت من از اعتبار خودم استفاده میکنم …
علی(ع) بیشترین آبرو را در راه خدا خرج کرد
تا اینجا سخنرانی بنده بود در محضر شریف عزیز دلمان، علما، همۀ شما خوبان، از اینجا میخواهم روضه بخوانم، این روضه است، اینهایی که میخواهم بگویم. حالا شما یک کمی مثبت حرف بزنید دل ما شاد بشود، دل ما خنک بشود، همهاش نهیب و ترس بود. کمی از اینهایی که آبرو در راه دین خرج کردن بگویید دلمان شاد بشود الگو بگیریم، امید پیدا کنیم.
چه کسی بیشترین خرج اعتبار و آبرو را در راه خدا داشت در تاریخ اسلام؟ امیرالمؤمنین(ع)، یعسوب الدّین، حیدر کرار، علیابنابیطالب که آنچنان پای رکاب پیامبر اکرم(ص) فداکاری کرد، یک ذرّه به فکر اعتبار خودش بین مردم و یک ذرّه به فکر اعتبار خودش بعد از رسول خدا(ص) نبود. و شاید این برجستهترین صفت امیرالمؤمنین علی(ع) باشد، این صفت شاید حتی از برخی صفات مشهور علیابنابیطالب مثل عدالت برتر باشد. نه اینکه عدالت ارزش ندارد، ارزش دارد ارزش بالا هم دارد ولی خیلیها هستند عدالت را محدود به اعتبار میکنند.
علیابنابیطالب(ع) محدود به اعتبار نبود، یا علی شما یک جوری داری حرف پیغمبر را میگویی چشم، مردم عصبانی میشوند. یک جوری میگویی «یا رسولالله چشم»،… خب مردمداری هم بکن آخر. یک کمی هم هوای مردم را داشته باش! این مردم بعد از پیغمبر با تو چه خواهند کرد؟ اینها روضههای ماست ها. آن وقت آن جوانِ من میآید به من میگوید که آخه در مدینه هیچ کس نبود بیاید از علی دفاع بکند؟! اصلاً انگار… لاالهالاالله… یا علی تو بعد از پیغمبر نمیخواهی زندگی کنی؟ کار را داری به کجا میرسانی؟
بعضیها به دنبال ترویج فرهنگ جعلی انتقاد از علیبنابیطالب(ع) در جامعه هستند
نحوه رفتار علیابنابیطالب، نمونهاش را عرض کنم. بعد از اینکه از یمن داشتند برمیگشتند یک مقداری علیابنابیطالب از لشکر خودش غافل شد، غنائم را تقسیم کردند و بعضی از لباسها را پوشیدند. خب این غنیمت است باید تقسیم بشود اینها هم یک مقدارش را پوشیدند. زحمت کشیدند تا یمن آمدند. آقا آمد یک نگاه کرد فرمود چیست غنائم را تقسیم میکنید؟ قبل از اینکه به پیغمبر برسیم غنائم تقسیم کردید؟
گفتند: آقا بالاخره پیغمبر یک کمی کم و زیاد همینها را میخواهد به ما بدهد دیگر، کوتاه بیا! فرمود: نه وقتی رسیدیم به پیغمبر بعداً. الان لباسها را در بیاورید. لباسها را از تن اینها در آورد، همهشان از دست علیابنابیطالب(ع) عصبانی شدند، آقا وقتی که آمدند پیش پیامبر همه شکایت میکردند از علیابنابیطالب(ع). پیامبر اکرم(ص) منادی را فرستاد بروید ندا بدهید در جامعه: «ارْفَعُوا أَلْسِنَتَكُمْ عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ فَإِنَّهُ خَشِنٌ فِي ذَاتِ اللَّهِ غَيْرُ مُدَاهِنٍ فِي دِينِهِ فَكُفُّوا عَنْ ذِكْرِه»(کشف الغمه/ج1/ص236) زبانهایتان را ببُرید، در جای دیگری میفرمود «لَا تَشْكُوا عَلِيّاً؛ شکایت نکنید از علیابنابیطالب»(مناقب/2/210) بعضیها دنبال ترویج فرهنگ جعلی انتقاد از علیابنابیطالب در جامعه هستند.
فرمود ساکت بشوید اینقدر علیه علی(ع) حرف نزنید. میآمدند گله کنند از علیابنابیطالب(ع) اصلاً آقا گاهی اجازه نمیداد. میفرمود: چرا گله میکنید از علیابنابیطالب؟ مگر شما نمیشناسید علیابنابیطالب را؟ در این سخن میفرماید: علیابنابیطالب در راه خدا خشونت به خرج میدهد، خشونت معقول ـ برندارند این کلمه را ببرند ازش سوء استفاده کنند ـ محکم میایستاد.
علی جانم یک مقدار مراقب اعتبار خودت باش! بیشتر رفیق داشته باشی، یک کمی یک گوشهای به یکی کوتاه بیا، اینها را نگه دار برای آینده، ای علیای که آینده نگه نداشتی برای خودت….
این علی را در آبرو دادن در راه خدا الگو کنید برای خودتان. من دیگر کلمات فاطمه زهرا را نخوانم «مَا الَّذِي نَقَمُوا مِنْ أَبِي الْحَسَنِ ع» چرا کینه ابالحسن را به دل گرفتند؟ «نَقَمُوا وَ اللَّهِ مِنْهُ نَكِيرَ سَيْفِهِ وَ قِلَّةَ مُبَالاتِهِ لِحَتْفِهِ» از شمشیر تیز علیابنابیطالب کینه به دل گرفتند؟ جمله بعدی را عجیب است گوش کنید، علی خیلی کم از جان خودش دفاع میکرد، شهادتطلب بود، کینهاش را به دل میگرفتند، چون لو میداد بقیه را؛ بقیه حاضر نبودند اینقدر مایه بگذارند، آبرو و حیثیتشان میرفت.
«وَ شِدَّةَ وَطْأَتِهِ وَ نَكَالَ وَقْعَتِهِ وَ تَنَمُّرَهُ فِي ذَاتِ اللَّه»(احتجاج طبرسی/1/108) آن سختگیریهایی که در راه خدا دارد، در زیارتنامه امیرالمؤمنین(ع) این جمله هست، جمله اختصاصی امیرالمؤمنین(ع) است: «وَ بَذَلَ نَفْسَهُ فِي مَرْضَاتِ رَسُولِكَ وَ جَعَلَهَا وَقْفاً عَلَى طَاعَتِه»
خدایا امشب ثواب زیارت نجف اشرف مضجع نورانی امیرالمؤمنین را به ما عنایت کن! نورش را به ما عنایت کن! به خاطر همین یک جمله. چون مطمئن هستم در اثر گفتگو برای این جمله، فاطمه زهرا(س) در بین این همۀ اشکها و گریهها یک لبخند روی لبهایش میآید امشب… از علی من سخن گفتید. جانِ خودش را در رضایت رسول خدا داد «وَ جَعَلَهَا» جان خودش را وقف کرد برای اطاعت از رسول.
دومین شخصیتی که بیشترین آبرو را در راه اسلام داد، فاطمه(س) بود/ زبان حال پیغمبر به علی(ع)
کلمات من به پایان رسید روضه نهایی بنده. خب شخصیت دومی که آبروی خودش را در راه اسلام داد و در این موضوع عظمت بینظیری دارند کیست؟ فاطمه زهرا(س). بعد از پیغمبر تمام اعتبار پیغمبر هدیه شده به فاطمه زهرا. به خدا میتوانست فاطمه زهرا مثل ملکهای در جهان اسلام با اشارهاش جهان اسلام را زیر و رو کند. نه کسی درِ خانۀ فاطمه را آتش بزند، که هر روز مردم گُل بیاورند درِ خانۀ فاطمه زهرا. به خدا فاطمه عزّتی داشت که میتوانست همچین که وارد مسجد بشود، تمام مردها مقابلش قیام کنند.
ای تنها یادگار پیغمبر، چه کنیم همه آبرویش را در چادر خاکی جمع کرد به پای علی ریخت. آدم آبرو بدهد علامتی هم مگر باقی میگذارد؟ آبرو دادن فاطمه علامتی هم روی صورتش باقی گذاشت برای روز قیامت تا مدال افتخارش باشد. این صورت کبود من آبرویی است که برای علی دادم.
زبان حال… زبان حال پیغمبر را برایتان بخوانم، زبان حال یک ظرفیتی است برای ما روضهخوانها. اینقدر میشود درش حکمت و عرفان ریخت که حدّ و حساب ندارد. دیدی میگویند زبان حال امام حسین(ع) در وداع با زینب کبری(س)، زبان حال ابالفضل العباس(ع) خطاب به … ؛ این زبان حال باید خیلی با حکمت باشد.
بنده این زبان حال را تقدیم میکنم به محضر آقا امام زمان: هی علی فداکاری میکرد، آبرو میداد، همه هستیاش را میداد برای پیغمبر، پیغمبر هی نگاهش میکرد، زبانحالش این بود علی جبران میکنم، علی جبران میکنم. تو همۀ هستیات را دادی من هم همه هستیام را برایت میدهم علی. فاطمه تمام وجود من است، فاطمه را برایت میدهم ….
نگاهی به زندگی استاد شهید آیت الله مطهری
استاد شهید آیت الله مطهری در 13 بهمن 1298 هجری شمسی در فریمان واقع در 75 کیلومتری شهر مقدس مشهد در یک خانواده اصیل روحانی چشم به جهان می گشاید. پس از طی دوران طفولیت به مکتبخانه رفته و به فراگیری دروس ابتدایی می پردازد. در سن دوازده سالگی به حوزه علمیه مشهد عزیمت نموده و به تحصیل مقدمات علوم اسلامی اشتغال می ورزد. در سال 1316 علیرغم مبارزه شدید رضاخان با روحانیت و علیرغم مخالفت دوستان و نزدیکان، برای تکمیل تحصیلات خود عازم حوزه علمیه قم می شود در حالی که به تازگی موسس گرانقدر آن، آیت الله العظمی حاج شیخ عبدالکریم حائری یزدی دیده از جهان فروبسته و ریاست حوزه را سه تن از مدرسان بزرگ آن آیات عظام سید محمد حجت، سید صدرالدین صدر و سید محمد تقی خوانساری به عهد گرفته اند.
در دوره اقامت پانزده ساله خود در قم از محضر مرحوم آیت الله العظمی بروجردی (در فقه و اصول) و حضرت امام خمینی (به مدت 12 سال در فلسفه ملاصدرا و عرفان و اخلاق و اصول) و مرحوم علامه سید محمد حسین طباطبائی (در فلسفه : الهیات شفای بوعلی و دروس دیگر) بهره می گیرد. قبل از هجرت آیت الله العظمی بروجردی به قم نیز استاد شهید گاهی به بروجرد می رفته و از محضر ایشان استفاده می کرده است. مولف شهید مدتی نیز از محضر مرحوم آیت الله حاج میرزا علی آقا شیرازی در اخلاق و عرفان بهره های معنوی فراوان برده است. از اساتید دیگر استاد مطهری می توان از مرحوم آیت الله سید محمد حجت ( در اصول) و مرحوم آیت الله سید محمد محقق داماد (در فقه) نام برد. وی در مدت اقامت خود در قم علاوه بر تحصیل علم، در امور اجتماعی و سیاسی نیز مشارکت داشته و از جمله با فدائیان اسلام در ارتباط بوده است. در سال 1331 در حالی که از مدرسین معروف و از امیدهای آینده حوزه به شمار می رود به تهران مهاجرت می کند. در تهران به تدریس در مدرسه مروی و تألیف و سخنرانیهای تحقیقی می پردازد. در سال 1334 اولین جلسه تفسیر انجمن اسلامی دانشجویان توسط استاد مطهری تشکیل می گردد. در همان سال تدریس خود در دانشکده الهیات و معارف اسلامی دانشگاه تهران را آغاز می کند. در سالهای 1337 و 1338 که انجمن اسلامی پزشکان تشکیل می شود .استاد مطهری از سخنرانان اصلی این انجمن است و در طول سالهای 1340 تا 1350 سخنران منحصر به فرد این انجمن می باشد که بحثهای مهمی از ایشان به یادگار مانده است.
ایشان همواره در کنار امام بوده است به طوری که می توان سازماندهی قیام پانزده خرداد در تهران و هماهنگی آن با رهبری امام را مرهون تلاشهای او و یارانش دانست. در ساعت 1 بعد از نیمه شب روز چهارشنبه پانزده خرداد 1342 به دنبال یک سخنرانی مهیج علیه شخص شاه به وسیله پلیس دستگیر شده و به زندان موقت شهربانی منتقل می شود و به همراه تعدادی از روحانیون تهران زندانی می گردد. پس از 43 روز به دنبال مهاجرت علمای شهرستانها به تهران و فشار مردم، به همراه سایر روحانیون از زندان آزاد می شود.
پس از تشکیل هیئتهای موتلفه اسلامی، استاد مطهری از سوی امام خمینی همراه چند تن دیگر از شخصیتهای روحانی عهده دار رهبری این هیئتها می گردد. پس از ترور حسنعلی منصور نخست وزیر وقت توسط شهید محمد بخارایی کادر رهبری هیئتهای موتلفه شناسایی و دستگیر می شود ولی از آنجا که قاضی یی که پرونده این گروه تحت نظر او بود مدتی در قم نزد استاد تحصیل کرده بود به ایشان پیغام می فرستد که حق استادی را به جا آوردم و بدین ترتیب استاد شهید از مهلکه جان سالم بدر می برد. سنگینتر می شود. در این زمان وی به تألیف کتاب در موضوعات مورد نیاز جامعه و ایراد سخنرانی در دانشگاهها، انجمن اسلامی کردن محتوای نهضت اسلامی پزشکان، مسجد هدایت، مسجد جامع نارمک و غیره ادامه می دهد. به طور کلی استاد شهید که به یک نهضت اسلامی معتقد بود نه به هر نهضتی، برای اسلامی کردن محتوای نهضت تلاشهای ایدئولوژیک بسیاری نمود و با اقدام به تأسیس حسینیه ارشاد نمود و با کجرویها و انحرافات مبارزه سرسختانه کرد. در سال 1346 به کمک چند تن از دوستان اقدام به تأسیس حسینیه ارشاد نمود به طوری که می توان او را بنیانگذار آن موسسه دانست. ولی پس از مدتی به علت تکروی و کارهای خودسرانه و بدون مشورت یکی از اعضای هیئت مدیره و ممانعت او از اجرای طرحهای استاد و از جمله ایجاد یک شورای روحانی که کارهای علمی و تبلیغی حسینیه زیر نظر آن شورا باشد سرانجام در سال 1349 علیرغم زحمات زیادی که برای آن موسسه کشیده بود و علیرغم امید زیادی که به آینده آن بسته بود در حالی که در آن چند سال خون دل زیادی خورده بود از عضویت هیئت مدیره آن موسسه استعفا داد و آن را ترک گفت.
در سال 1348 به خاطر صدور اعلامیه ای با امضای ایشان و حضرت علامه طباطبایی و آِیت الله حاج سید ابوالفضل مجتهد زنجانی مبنی بر جمع اعانه برای کمک به آوارگان فلسطینی و اعلام آن طی یک سخنرانی در حسینیه ارشاد دستگیر شد و مدت کوتاهی در زندان تک سلولی به سربرد. از سال 1349 تا 1351 برنامه های تبلیغی مسجدالجواد را زیر نظر داشت و غالباً خود سخنران اصلی بود تا اینکه آن مسجد و به دنبال آن حسینیه ارشاد تعطیل گردید و بار دیگر استاد مطهری دستگیر و مدتی در بازداشت قرار گرفت. پس از آن استاد شهید سخنرانیهای خود را در مسجد جاوید و مسجد ارک و غیره ایراد می کرد. بعد از مدتی مسجد جاوید نیز تعطیل گردید. در حدود سال 1353 ممنوع المنبر گردید و این ممنوعیت تا پیروزی انقلاب اسلامی ادامه داشت.
اما مهمترین خدمات استاد مطهری در طول حیات پر برکتش ارائه ایدئولوژی اصیل اسلامی از طریق درس و سخنرانی و تألیف کتاب است. این امر خصوصاً در سالهای 1351 تا 1357 به خاطر افزایش تبلیغات گروههای چپ و پدید آمدن گروههای مسلمان چپ زده و ظهور پدیده التقاط به اوج خود می رسد. گذشته از حضرت امام، استاد مطهری اولین شخصیتی است که به خطر سران سازمان موسوم به « مجاهدین خلق ایران » پی می برد و دیگران را از همکاری با این سازمان باز می دارد و حتی تغییر ایدئولوژی آنها را پیش بینی می نماید. در این سالها استاد شهید به توصیه حضرت امام مبنی بر تدریس در حوزه علمی قم هفته ای دو روز به قم عزیمت نموده و درسهای مهمی در آن حوزه القا می نماید و همزمان در تهران نیز درسهایی در منزل و غیره تدریس می کند. در سال 1355 به دنبال یک درگیری با یک استاد کمونیست دانشکده الهیات! زودتر از موعد مقرر بازنشسته می شود. همچنین در این سالها استاد شهید با همکاری تنی چند از شخصیتهای روحانی، «جامعه روحانیت مبارز تهران » را بنیان می گذارد بدان امید که روحانیت شهرستانها نیز به تدریج چنین سازمانی پیدا کند.
گرچه ارتباط استاد مطهری با امام خمینی پس از تبعید ایشان از ایران به وسیله نامه و غیره استمرار داشته است ولی در سال 1355 موفق گردید مسافرتی به نجف اشرف نموده و ضمن دیدار با امام خمینی درباره مسائل مهم نهضت و حوزه های علمیه با ایشان مشورت نماید. پس از شهادت آیت الله سید مصطفی خمینی و آغاز دوره جدید نهضت اسلامی، استاد مطهری به طور تمام وقت درخدمت نهضت قرار می گیرد و در تمام مراحل آن نقشی اساسی ایفا می نماید. در دوران اقامت حضرت امام در پاریس، سفری به آن دیار نموده و در مورد مسائل مهم انقلاب با ایشان گفتگو می کند و در همین سفر امام خمینی ایشان را مسؤول تشکیل شورای انقلاب اسلامی می نماید. هنگام بازگشت امام خمینی به ایران مسؤولیت کمیته استقبال از امام را شخصاً به عهده می گیرد و تا پیروزی انقلاب اسلامی و پس از آن همواره در کنار رهبر عظیم الشأن انقلاب اسلامی و مشاوری دلسوز و مورد اعتماد برای ایشان بود تا اینکه در ساعت بیست و دو و بیست دقیقه سه شنبه یازدهم اردیبهشت ماه سال 1358 در تاریکی شب در حالی که از یکی از جلسات فکری سیاسی بیرون آمده بود یا گلوله گروه نادان و جنایتکار فرقان که به مغزش اصابت نمود به شهادت می رسد و امام و امت اسلام در حالی که امیدها به آن بزرگمرد بسته بودند در ماتمی عظیم فرو می روند.
سلام و درود خدا بر روح پاک و مطهرش.
حيات احمد
رسول گرامي اسلام صلي الله عليه و آله و سلم :
خداي تعالي از هر سرپرستي نسبت به آنچه سرپرستي اش را به او واگذار كرده است بازخواست مي كند، خواه از آن به خوبي سرپرستي كرده باشد و خواه آن را تباه كرده باشد.
حديث 8035،جلد 5 ميزان الحكمه
درباره فرمانده شهيد سپهبد علي صياد شيرازي:
ناراحت شدم. گفتم :«اين چه كاريه شما مي كني؛چرا مي ريد اون ور خط، وسط عراقي ها؛كجاي دنيا، فرمانده نيروي زميني مي ره وسط دشمن؟»
خيلي آرام گفت « من خودم بايد به يقين برسم، بعد نيروهام رو بفرستم اون ور.»
بيشتر لجم گرفت. گفتم«اصلا بيا بريم پيش اين حاج آقايي كه توي قرارگاهه، تكليف شما رو روشن كنه. ببينم شما شرعا حق داري بري توي مهلكه يا نه؟»
گفت«حالا بشين بعد. من بايد خط خودي رو رد كنم، بايد برم. كه اگه پاي بيسيم گفتم اين كار بايد بشه بدونم شدنيه يا نه. تو هم حرص نخور. نيروي زميني ارتش، بدون فرمانده نمي مونه. من برم، يكي ديگه.»
جلد 11 يادگاران،خاطره 28
ريشه مقامات علامه سيد مهدي بحرالعلوم
مرحوم استاد علامه طباطبایی تابستان ها به مشهد مشرف می شدند، و معمولشان این بود که پنجشنبه ها و جمعه ها از ساعت 9 تا 11 می نشستند، و مردم به دیدنشان می رفتند. هرکس هر سؤالی داشت می پرسید، و جواب می شنید، و البته گاهی با لهجه ای شیرین می فرمود: نَمی دانم.
در یکی از این روزها خدمتشان بودم. دیگران هم بودند. کسی گفت که امام زمان علیه السلام را به هیچ وجه نمی توان ملاقات کرد. ایشان چیزی نفرمود. چند دقیقه ای مجلس به سکوت گذشت. بعد ایشان شروع به صحبت کردند، و گفتند: مشایخ ما می فرمودند: آیت الله میرزا ابوالقاسم قمی به عتبات مشرف شده بود. ناگزیر دید و بازدید انجام می شد. آیت الله سید محمد مهدی بحرالعلوم که مرجعیت درس و تدریس نجف را به عهده داشت، به دیدن ایشان آمد. چند روزی گذشت. میرزا می خواست به بازدید ایشان بیاید. وقتی را انتخاب کرد که در محضر ایشان کمتر کسی باشد. در این مجلس بعد از گفتگوها و تعارفات رسمی میرزا به ایشان گفت: آقا مراتب و مقامات معنوی شما قابل انکار نیست، و اخبار آن عالم گیر است بنابراین شما چیزی را انکار نکنید. فقط برای ما بفرمایید که چطور شد؟ کی شد؟ چه جور شد که شما به این مقامات رسیدید؟
ایشان چاره ای نداشت. میرزا مرد بزرگی بود، و با هم سال ها در درس وحید بهبهانی هم دوره بودند. اکنون نیز در ایران مرجعیت داشت. بنابراین فرمودند: من رسم داشتم شبها از نجف به مسجد کوفه بروم، و آنجا تا صبح به عبادت مشغول بودم. البته صبح بعد از نماز به نجف باز می گشتم تا درس و بحث تعطیل نشود. هجده سال! بر این روال عمل کرده بودم. یک شب طبق رسم از نجف بسوی کوفه حرکت کردم. کمی که راه پیمودم شوق مسجد سهله به دلم افتاد. اعتنا نکردم، و می خواستم طبق رسم معمول به مسجد کوفه بروم. اما شوق لحظه به لحظه زیادتی می یافت، و من در برابر آن مقاومت می کردم. ناگهان باد و طوفانی همراه با شن و رمل از مقابل هجوم آورد، و دیگر امکان رفتن بسوی کوفه نبود. از سر ناچاری بسوی مسجد سهله رفتم. شب از شب های معمولی هفته بود، و در مسجد هیچ کس نبود. من در را باز کردم و به داخل مسجد رفتم. در مقام صاحب الزمان یک بزرگواری نشسته و مشغول دعا بود. دعا از دعاهای معمولی و شناخته شده بنظر نمی رسید. گویا آن بزرگ در همان حال آن را انشاء می کرد. لحن و حال و دعا مرا تسخیر کرده بود. همانطور کنار در مانده بودم. این حال ادامه یافت تا اینکه دعا به پایان رسید. ایشان روی گردانید، و به زبان فارسی با لهجه بروجردی که محل تولد من بود، به من فرمود: «مهدی بیا» مقداری جلو رفتم. از هیبت و به خاطر حرمت ایشان ایستادم. باز فرمود: مهدی بیا . بار هم مقداری جلو رفتم. باز از ترس و حرمت ایستادم. این بار فرمود: ادب در حرف شنیدن است. بیا. رفتم تا نزدیک ایشان رفتم. آغوش باز کرد، و مرا به بغل گرفت. هرچه شد آنجا شد.