آخرین پیام تبریک نوروزی «شهید شاطری»
شهید حسن شاطری یا همان «مهندس حسام خوشنویس» نوروز سال 91 پیام تبریکی برای دوستانشان ارسال کرد که در کنار تبریکات متداول به واقع نشاندهنده دغدغهها و آرمانهای این شهید بزرگوار بود. خ
آخرین پیام تبریک نوروزی «شهید شاطری» به گزارش خبرگزاری فارس (باشگاه توانا), ایام نوروز سال 92 با چهلمین روز شهادت سردار گرانقدر اسلام “شهید حسن شاطری” و یا همان “مهندس حسام خوشنویس” لبنانیها مصادف شده است. آنچه در ادامه میآید، پیام تبریک نوروز 91 شهید شاطری به دوستانشان است. ایمیلی که به قول دریافت کننده پیام، “باید تا آخر آن را خواند تا دغدغههای واقعی او را شناخت.” به گفته او که چند سال افتخار آشنایی با این شهید عزیز را داشته، “این متن حاوی جملاتی است که واقعیت نگرانی او بود و هر وقت او را میدیدیم شروع به گفتن اهمیت قرآن و غیره میکرد…” و ادامه داد “این واقعیت شهید عزیزی است که با رفتنش آنهایی را که او را میشناختند بسیار داغدار کرد.” دوستانش میگویند “هنوز نمیشود نبودش را باور کرد…” *خدایا، شکر که فرصت دادی در مزرعه عمر بکاریم…
ألسّلامُ علی ربیعُ الانام و نضرة الایام
سلام بر بهار و شکوفایی مردمان و شادابی و نشاط روزگاران - سال نو بر شما و خانواده محترمتان مبارک باد
بنام خداوندی که بدیع است و هر روز و هر لحظه خلقی نو و نوروزی جدید میآفریند ولا یشغله شأنٌ عن شأن!
یا مقلب القلوب و الابصار، یا مدبّر اللیل و النّهار و یا محوّل الحول والاحوال، حوّل حالنا الی احسن الحال
خداوندا در آخرین دقایق سال، ترا شکر و سپاس می گزاریم که فرصت و نعمت حیات را در این سال نیز نصیب و روزی فرمودی و فرصت دادی تا در مزرعه عمر بکاریم و اینک که طبیعت در طلیعه بهار، جان و حیات دوباره مییابد، ما نیز بر بهار جانها، آن امام معصوم و قطب عالم امکان سلام و درود میفرستیم و سال نو را با تجدید عهد و ارادت به آن ذخیره الهی آغاز میکنیم و از خداوند مسئلت مینمائیم که نصیب و روزیمان را از برکات و هدایتهای آن امام هادی بیش از پیش قرار دهد و جان ما را زنده و بهاری و شادابی و نشاط ما را در ظلّ هدایتها و برکات ایشان مستدام و مستمر نماید:
ألسّلامُ علی ربیعُ الانام و نضرةُ الایّام, سلام بر بهار و شکوفایی مردمان و شادابی و نشاط روزگاران. امیرالمؤمنین علیه السلام در کلامی نورانی میفرمایند: «تعلّموا القرآن فانّه ربیع القلوب» قرآن را یاد بگیرید، که به راستی قرآن بهار دلها است.
آیهای از قرآن کریم به یادم آمد که خداوند سبحان از مؤمنین میخواهد که خدا و رسولش را اجابت کنند تا زنده شوند : “یا ایها الذین آمنوا استجیبوا لله و للرسول اذا دعاکم لما یحییکم", ای کسانی که ایمان آورده اید، خدا و رسولش را اجابت کنید، آنگاه که شما را میخوانند برای آنچه شما را حیات و زندگی میبخشد!
و به قول ملّای رومی که میگوید: مسلمانان، مسلمانان مسلمانی ز سر گیرید, که کفر از شرم یار من مسلمانوار میآید برون شو ای غم از سینه که لطف یار میآید, تو هم ای دل ز من گم شو که آن دلدار میآید نگویم یار را شادی که از شادی گذشتست او, مرا از فرط عشق او ز شادی عار میآید مسلمانان مسلمانان مسلمانی ز سر گیرید, که کفر از شرم یار من مسلمانوار میآید برو ای شکر کین نعمت ز حد شکر بیرون شد, نخواهم صبر گرچه او گهی هم کار میآید روید ای جمله صورتها که صورتهای نو آمد, علمهاتان نگون گردد که آن بسیار میآید در و دیوار این سینه همی درد ز انبوهی, که اندر در نمیگنجد پس از دیوار میآید
پس بهار به طبیعت جان میبخشد و امام به مخلوقات و قرآن به قلب و جان انسانها…
بیائید برای سال آینده از خدا بخواهیم ما را توان و قوتی مضاعف عطا فرماید تا رابطهمان را با امام علیه السلام و کتاب و در واقع با آن دو ثقل، کتاب و عترت که پدر امّت، رسول اکرم (ص) به آنها مکرراَ وصیت و سفارش مینمود ترمیم و اصلاح نمائیم تا در سایه آن حیاتی نیکو و مبارک بیابیم. انتهای پیام/
جامعهمدرسین درپی کشتار شیعیانپاکستان دروس شنبه حوزه علمیه را تعطیل کرد
متن کامل این بیانیه به این شرح است: فجایع خون بار پاكستان و كشتار بیرحمانه شیعیان مظلوم این كشور، دل هر آزادهای را به درد میآورد. گروههای سلفی و وهابی هر روز مسلمانان بسیاری را به خاك و خون میكشند، فرزندان بسیاری هر روز یتیم میشوند و مادران و پدران بسیاری، داغدار فرزندان عزیز خود میگردند. صدای شیون خانوادههای داغدار، ناخودآگاه اشك را بر گونههای انسان روان میسازد. این فجایع در برابر چشمان كسانی اتفاق میافتد كه سالهاست بر طبل حقوق بشر میكوبند!
فراموش نكنیم كه اختلافات فرقهای و غفلت از حقوق برادری اسلامی و تكفیر و تفسیق یكدیگر، همه و همه خواسته دشمنان اسلام است و چیزی است كه آمریكا و انگلیس هزینههای فراوانی را صرف آن ساختهاند. ابراز نگرانی مراجع معظم تقلید و علمای اعلام«دامت بركاتهم» و هشدار آنان نسبت به عواقب این فجایع نیز حكایت از حساسیت این موضوع و لزوم پیگیری جدّی آن دارد.
در این بیانیه اضافه شده است: نهادهای حوزوی ضمن محكومیت حوادث خون بار پاكستان و تسلیت به خانوادههای داغدار و بازماندگان آن، خواستار پیگیری جدی این موضوع -به ویژه از سوی دولت پاكستان- و محاكمه عاملان آن می باشد.
لذا به همین مناسبت دروس حوزههای علمیه روز شنبه 19/12/1391 تعطیل و تجمع اعتراضآمیزی نسبت به این فجایع خون بار رأس ساعت 10 صبح در مسجد اعظم برگزار میشود. از کلیه علمای اعلام اساتید فضلا و طلاب جهت شركت در تجمع دعوت به عمل میآید.
ميخواهي خداوند تربيتت را به عهده بگيرد؟
اگر اینگونه شود آن وقت یک ساعت آدم هم حرام نمی شود. یک اشتباه هم نمی کند. واقعیت این است که شما وقت و فرصت و اجازه یک دانه اشتباه را ندارید.هیچ امکان جبران وجود ندارد…
أعوذ باللهِ من الشَّیطانِ الرَّجیم. بسم اللهِ الرَّحمن الرَّحیم. الحَمدُ للهِ رَبِّ العالمین وَ لا حَولَ وَ لا قوَة إلا بالله العَلیِّ العَظیم وَ الصَّلاة وَ السَّلام عَلی سَیِّدِنا وَ نبیِّنا خاتم الأنبیاء وَ المُرسَلین أبِی القاسِم مُحمَّد وَ عَلی آلِهِ الطیِبینَ الطاهِرینَ المَعصومین سِیَّما بَقیة اللهِ فِی الأرَضین أرواحُنا وَ أرواحُ العالمینَ لِترابِ مَقدَمِهِ الفِداء وَ لعنة الله عَلی أعدائِهم أجمَعین إلی یَوم الدّین
چطور می شود آدم را به یک آنی زیر و رو می کنند؟ اگر آدم حرف گوش کن باشد، می شود. هرکس حرف گوش کن باشد، می شود. یکی از دوستان ما هست که سید است و شما او را می شناسید. خیلی خوب است. خیلی خوب است. خیلی. اخلاقیات خوب دارد. اهل گذشت است. حالا خیلی جهات فضیلت دارد. ایشان خواب دیده بود. مطلب را می خواهم عرض کنم. اگرنه خواب مهم نیست. خواب دیده بود که در یک مجلس بزرگی حضرت حسین علیه السلام در صدر مجلس تشریف دارند. ایشان وارد مجلس شد و سلام کرد. خوب گوش بدهید. سلام کرد و امام جواب نفرمود. سلام کرد و امام جواب نفرمود. فقط سرش را بلند کرد و یک لبخندی که گاهی آدم می زند و لب هایش هم باز نمی شود رو به ایشان زد. این بستگی دارد به حرف گوش کن بودن آدم. آدم چقدر حرف گوش کن است. انسان به میزانی که حرف گوش می کند ارزشمند است. تا جایی که هرچه می خواهد می شود. آدم در حرف گوش کنی به جایی می رسد که هرچه می خواهد می شود. هرچه بخواهد می شود.
قرآن یک داستانی دارد که به این بحث های ما هم مربوط می شود. مادر مریم سلام الله علیهما عرض کرد خدایا این بچه ای که در رحم من است را نذر می کنم که بیاید خدمت گزار خانه تو باشد. حالا آن وقت رسم مذهبی شان اینگونه بوده. اگر ایشان نذر می کرده می شد که فرزندش خدمت گزار خانه خدا باشد. یعنی بیت المَقدِس که ما می گوییم بیت المُقدَّس. همان مسجد و معبدی که حضرت سلیمان ساخته است. یک کسانی بودند که عمرشان را در خدمت گزاری در خانه خدا صرف می کردند. عبادت می کردند و خدمت می کردند و زندگی شان در خانه خدا به خدمت خانه و عبادت می گذشت. ایشان هم فرزند در رحمش را نذر می کند که برود و خدمت گزار خدا باشد. بچه متولد می شود و بعد مشخص می شود که بچه دختر است. خب بچه ای که دختر است نمی توانست در شمار خدمت گزاران خانه درآید. حالا با مقدماتی که دارد. عرض کرد خدایا من نذر کرده بودم و نذرم اینگونه شد. در آیه 36 سوره مبارکه آل عمران می فرماید: وَاللهُ أعْلـَمُ بـِمَا وَضَعَتْ خدا بهتر می دانست که فرزند او دختر است و آن نذر نمی شود. بعد یک مطلب دیگر گفت. معلوم می شود این زن، زن بزرگی بوده است. زیرا هر ناله ای که شنیده نمی شود. ایشان عرض کرد که خدایا من این بچه ام و فرزندانش را از شر شیطان به تو پناه می دهم. خب. نمی دانم. بنده که هزار بار شده از شر شیطان به خدا پناه برده ام. اما خب. وقتی شیطان یک عمر است که بامن رفیق است، پناه بردن می شود یک شوخی. در هر صورت ایشان عرض کرد که خدایا من این بچه ام و فرزندانش را از شر شیطان به تو پناه می دهم. از او پذیرفتند. قبول کردیم. این زن خیلی بزرگ بوده. این دختر خانم حضرت مریم شد. بعد قرآن یک چیزی فرمود که می خواستیم آن را عرض کنیم. ایشان بچه اش را نذر کرده بود که بچه بیاید خدمت کند. ببینید نذر خدمت کرده بود. شما نذر می کنید روزه بگیرید. بعد هم نذرتان قبول می شود. روزه را باید بگیرید دیگر. نذر کرده اید. نذرت قبول است. قرآن فرمود که ما این بچه را قبول کردیم. نفرمود نذرت را قبول کردیم. فرمود بچه ات را قبول کردیم. اینکه آدم قبول شود، آدم قبول شود یا نمازش قبول شود یا نذرش قبول شود زمین تا آسمان فرق می کند. آدم خودش قبول شود. در آیه 37 سوره مبارکه آل عمران می فرماید: فـَتـَقـَبَّلـَها رَبُّها خدا مریم را قبول کرد. فـَتـَقـَبَّلـَها رَبُّها بـِقـَبولٍ حَسَن این هم یک چیز بیشتر. بعد اگر خدای متعال یک کسی را قبول کند در ادامه آیه فرموده: وَأنبَتـَها نـَباتـًا حَسَنـًا پرورش مریم را خودش به عهده گرفت. اینهایی که زحمت می کشند و ریاضت می کشند و سیر و سلوک می کنند، مثلا می خواهند به اینجا برسند. به یک جایی برسند که خدای متعال تربیت و پرورش شان را به عهده بگیرد. اگر به آنجا رسیدی که رسیدی. اگر نرسیدی حرام می شوی و می روی. فـَتـَقـَبَّلـَها رَبُّها بـِقـَبولٍ حَسَن وَأنبَتـَها نـَباتـًا حَسَنـًا بعد حضرت زکریا را برای تربیت ایشان فرستادند که عهده دار تربیت خداست. همه اش درجه دارد. این درجه دارد. ایشان در یک درجه ای است که خدای متعال پیغمبر بزرگ زمان را برای تربیت ایشان فرستاده است. بالای سرش می ایستد و معلم است. معلمش، پیغمبر خداست. این مقدار نماز بخوان. این مقدار روزه بگیر. این مقدار … همه دستورات طبق مصلحت است. طبق مصلحت. ما که نمی دانیم کارهایی که انجام می دهیم چیست. خیلی از موارد هم کارمان حرام می شود و هم خودمان خراب می شویم. در ادامه آیه می فرماید: وَكـَفـَّلـَها زَكـَريّا زکریا پرورش او را تقبل کرد. آنجا که فرمود خدای متعال تربیت او را به عهده گرفت، به دست ولیّ اش سپرد. یک مواردی هم هست که دیگر برای آن شخص نیاز نیست که ولیّ بالای سرش باشد. حالا مثلا در مورد رسول خدا دارد که از آن لحظه ای که ایشان از شیر گرفته شد خدای متعال بزرگ ترین فرشته از فرشتگان خودش را برای تربیت ایشان فرستاد. لحظه به لحظه عمرش تحت تکفل و تربیت بود. اگر اینگونه شود آن وقت یک ساعت آدم هم حرام نمی شود. یک اشتباه هم نمی کند. حالا ما که تمام عمرمان حرام شده و اشتباه شده است. واقعیت این است که شما وقت و فرصت و اجازه یک دانه اشتباه را ندارید. اجازه یک دانه اشتباه را هم ندارید. چون این اشتباهی که کردید از دست رفت. هیچ امکان جبران وجود ندارد. اگر من خدایی نکرده عمرم را به گناه گذرانده ام، کاری نمی شود کرد. حالا فرض کن توبه کردم. این سی سال، بیست سال، ده سال، پنج سال، دو سال، یک سال، یک روز، یک روز. یک روزم از دست رفته. سوخته. نمی شود. آدم وقت اشتباه ندارد. فرصت اشتباه ندارد. هرکس اشتباه نکند و همه اش را در خدمت بگذراند سرانجامش چه می شود؟ نمی دانیم چه می شود. عرض کردیم که بعضی از اولیاء خدا هستند که دیگر تحت تربیت خود خدا هستند. همه لحظات شان را در آن تربیت می گذرانند. آنها برترین اند. آنها برترین مخلوقات خدا می شوند که اگر در خاطرتان باشد عرض کردیم نام مبارک پیامبر را در روایات ما می آورند و می گویند که ایشان اقرب مقربین به درگاه خداوند است. اقرب مقربین است. این هم باز ثمره همان تربیت است. حالا در آن روایت اینگونه آمده که از لحظه ای که از شیر گرفتند. ما می گوییم چرا شما از لحظه ای که از شیر گرفتند می فرمایید؟ از آن لحظه ای که متولد شده است. چرا می گویید از آن لحظه ای که متولد شده است؟ از لحظه ای که در رحم مادر به وجود آمده؟ آقا چرا آن وقت را می گویید؟ بگویید از گذشته اش. از قبل از آن. همه اش تحت تربیت و تحت نظر بوده. این بنده بنا بوده برترین بنده از بندگان خدا باشد. اگر بنا بوده برترین بنده باشد، از قبل از خلقتش مراقبش بوده اند و از او مواظبت کرده اند. می دانید دیگر می گویند تمام پدران این سلسله دارای اصلاب شامخه بودند. این اصطلاح را در زیارت خوانده اید. همه پدران، مردان بزرگ بودند و همه مادران، پاک و پاکیزه بودند. انقدر مراقبت شده است. از حضرت آدم شروع شده و آن نور در سلب آدم آمده و بعد به آن فرزندی منتقل شده است که نسل بعد است. نه تمام فرزندان آدم. چون حضرت آدم فرزندان زیادی داشته. نه هرکس. آن نور آمده به صلب شیث که جانشین و وصی حضرت آدم علیه السلام است. همینطور در فرزند او و در فرزند او تا برسد به حضرت نوح. باز این نور در فرزندان برگزیده حضرت نوح حفظ شده تا رسیده به حضرت عبدالمطلب و آنجا دو قسمت شده است. یک قسمت به حضرت عبدالله منتقل شده و یک قسمت به حضرت ابوطالب علیه السلام منتقل شده است که امیرالمومنین و رسول خدا از صلب آنها متولد شده اند. ببینید از قبل مراقبت کرده اند. حالا برای ما چطور؟ اگر همت کنیم می توانیم هرچه زودتر برویم و تحت آن تربیت قرار بگیریم. بستگی به مقدار همت مان دارد. اگر تحت تربیت قرار گرفتی، به مقصد می رسی. آدم اگر تحت تربیت قرار گرفت، به مقصد می رسد. آن را باید درست کرد. اگر در خاطرتان باشد، اینها را مکرر عرض کردیم. در آیه 257 سوره مبارکه بقره می فرماید: اللهُ وَليُّ الـَّذينَ آمَنوا خدا مراقب کسانی است که ایمان آورده اند. مراقبشان است. نمی گذارد پایشان در چاله برود. نمی گذارد. مراقب است. خب. آن کسی که ایمان آورده چه کسی است؟ عرض کردیم درجه پایین و حداقلش آن کسی است که گناه نمی کند. هر گناهی نشانه یک شرک است. یک جایی که من گناه می کنم و پایم سستی می کند و لغزش می کنم آنجا نشان می دهد که من خدا را قبول ندارم و کم آورده ام. هر کسی گناه نکند، نشان می دهد که او ایمان دارد. اگر ایمان دارد حتما تربیت نصیبش می شود. هرچه بیشتر مراقبت کنی، بیشتر نصیبت می شود. مکرر از حاج آقای حق شناس می شنیدیم که می فرمودند نمی گذارند به سوی یک حلال هایی برود. بعضی از حلال ها را از او می بریدند. چرا؟ چون می دانست اگر به سراغ آن حلال برود ممکن است سر به حرام بکشد. از این حلال سر به حرام بکشد. شما هرجایی که نمی توانید به کار و کاسبی بروید. کار و کاسبی ظاهرا حلال است. اگر ما تحت نظر باشیم نمی گذارند هرجایی به سرکار برویم. نمی گذارند به جایی بروی که آدم آنجا به باد فنا می رود. تا اینجا مراقبت می کنند. اگر حالا یک صاحب همتی در جمع ما پیدا شد از کجا شروع کند آقا؟ از ترک گناه شروع کند. اگر همت کنیم و هر وقت به ترک گناه موفق شویم، هر وقت موفق شویم، خوب است. خدا نکند طول بکشد. آدم تازه سر هفتاد سالگی بخواهد کاری کند، نمی شود. مثلا سر هفتاد سالگی به نامحرم نگاه می کند. خدا نکند که آنطور شود. انشاء الله آدم زود بتواند از گناه پرهیز کند. اگر آدم به طور جدی بتواند از گناه پرهیز کند آن تربیت به سراغ آدم می آید. آن وقت آدم هرچقدر به آن تربیت تن دهد، امکانش بیشتر می شود. مدام بیشتر می شود. تا آنجایی که دیگر تمام زندگی آدم تحت تربیت می رود. غذاکه می خواهی بخوری، اگر غذایش بد باشد، نمی گذارند بخوری. این غذارا نمی گذارند بخوری. اگر شبهه دارد نمی گذارند بخوری. این کسی که ممکن است یک روزی غیبت کند، نمی گذارند با تو رفیق شود. رفاقتش را بر هم می زنند. اگر این درس و مدرسه به ضررت باشد، نمی گذارند بروی. همه چیز را کنترل می کنند. ما چه می دانیم. ما تمام عمرمان به ضررمان تمام می شود. تمام عمرمان به ضررمان تمام می شود؟ یا تمام عمرمان به سودمان تمام می شود؟ حداقل بخشی از عمر ما، بخش آخر عمرمان به سود ما باشد خوب است. بخشی از عمرمان هم به سودمان باشد خوب است.
www.javedan.ir منبع
روایت سردار سلیمانی از زیباترین و دردناکترین شهادت دو فرمانده لشکر
حوزه نفیسه به نقل از خبرگزاری فارس: سردار قاسم سلیمانی گفت: یکی از قصههای دردناک شهادت فرماندهان، شهادت شهید «محمدابراهیم همت» بود و یکی از زیباترین شهادتها هم قصه شهادت شهید «مهدی باکری».
به گزارش خبرنگار حماسه و مقاومت فارس (باشگاه توانا)، سردار قاسم سلیمانی فرمانده نیروی قدس سپاه در ایام شهادت شهیدان «حمید و مهدی باکری» و «محمدابراهیم همت» زیباترین و دردناکترین لحظه شهادت این فرماندهان جنگ را روایت کرد:
***
یکی از قصههای دردناک شهادت فرماندهان، شهادت شهید «محمدابراهیم همت» است و یکی از زیباترین شهادتها هم قصه شهادت شهید «مهدی باکری» است؛ فرماندهی در دوران جنگ اینها نمونه بازر و مهم بود. اگر این قلهها نبودند، این دامنهها سرسبز نمیشدند. هوایی که در دامنه وجود داشت و لذتی که در دامنه میبردیم، به دلیل بلندی قلهها بود؛ به همین دلیل آنها این قدر محبوب بودند، هزاران مهدی در لشکر 31 عاشورا بود اما محبوبیت فرمانده لشکر طوری بود که اگر میگفتند: «آقا مهدی»، یک مهدی در آن لشکر وجود داشت، آن هم مهدی باکری بود؛ اگر میگفتند: «حاج همت»، چهره او ترسیم میشد، انگار عکس او را در قلبها حک کرده بودند.
در سنگر کوچکی در جزیره جنوبی نشسته بودیم، آن روز حمید باکری شهید شده بود، ما هم نمیدانستیم، آنجا فهمیدیم که حمید باکری شهید شده، مهدی آنجا خم به ابرو نیاورد؛ آن هم برادر باوفای مانند حمید نسبت به مهدی؛ طوری که هیچ وقت در لشکر حمید باکری به مهدی باکری نگفت برادر و همهاش میگفت: «آقا مهدی».
آن روز شهید عباس کریمی فرمانده 35 ـ 40 نفر در پد شرقی جزیزه جنوبی در خط بود و شهید حاج همت در جمع ما در سنگر نشسته بود؛ به خط کریمی حمله کردند، شهید کریمی با شهید همت تماس گرفت و وضعیت را شرح داد.
شهید همت به من گفت: «میتوانی یک دسته نیرو به من غرض بدهی؟!»؛ به شهید میرافضلی گفتم: «برو از گردانی که در چاه نفت در جزیره جنوب داریم، یک گروهان نیرو به شهید همت بده» میرافضلی و شهید همت هر دور در مسیر رفتن به سمت گردان و نرسیده به گردان شهید شدند و شاید نزدیک به 2 ـ 3 ساعت هم کسی نمیدانست، این دو شهید شدهاند.
رفاقت بسیار صمیمی بین شهید مهدی باکری و شهید کاظمی وجود داشت؛ مهدی رفت در غرب رودخانه دجله و در کنار یک گروهان ماند، شهید باکری در محاصره دشمن، بدون نیرو و مجروح بود، آرامش او در کمتر از 20 دقیقه به زمان شهادتش در صدایش مشهود است، صدایی که باید همه ایران آن را بشنوند.
شهید کاظمی در آن لحظات به شهید باکری اصرار میکند که به عقب برگردد؛ اما شهید باکری به شهید کاظمی میگوید: «احمد! بیا اینجا اگر اینجا بیایی، من چیزی میبینیم که اگر ما باهم باشیم تا ابد از هم جدا نخواهیم شد». باکری به شهادت رسید و تا کنون هم مفقودالجسد است.
منطقه عملیاتی «بدر» تخلیه شده بود؛ همه به عقب برمیگشتند، شهید کاظمی حاضر نبود به عقب برگردد؛ 3 ـ 4 نفر مانده بودند و اصرار داشتند تا احمد را به عقب برگردانند اما کاظمی نمیتوانست خودش را از سرزمین بدر جدا کند.
مهندسی فرهنگی از کلام مقام معظم رهبری
در جمهوری اسلامی هر کجا که قرار گرفته اید ،همانجا را مرکز دنیا بدانید و آگاه باشید که همه کارها به شما متوجه است.
تکلیف این است که ما اصلی را که به آن اعتقاد پیدا کردیم ،پای آن را امضاء کردیم ،با خون هم امضاء کردیم ،رها نکنیم.
آرایش نیرو های فرهنگی بایستی یک آرایش دینی اسلامی و انقلابی باشد.این بر برگرد ندارد.
کسی که زبان باز و دل روشن و مغز فعال دارد ، می تواند مقابل تهاجم فرهنگی را بگیرد ،با چه ؟ با سنگر فرهنگی ،با حصار فرهنگی ، و یا سلاح دور زدن فرهنگی، ابزار فرهنگی لازم است.
اگر به فکر این باشید که مخاطب جبهه ی مقابل را تصرف کنید ممکن است همین فکر ،شما را وسوسه کند که به تقلید کار جبهه ی
مقابل بپردازید.
متولیان امور فرهنگی کشور باید تلاش کنند که در دو بخش پیشرفت کنند ،یک بخش ، بخش گسترش کمی فرهنگ در داخل آحاد و نفوس مردم است.و بخش دوم گسترش کیفی فرهنگ است.
ولایت فقیه در کلام بزرگان و شهدا
* امیرالمومنین علی علیه السلام:
همانا امت صالح بوسیله امام عادل نجات پیدا می کنند و مردم گنهکار بوسیله امام فاجر (غیر عادل) هلاک می گردند.
امام حسن عسگری علیه السلام:
و اما بر عوام است تا از فقیهی که نگهبان نفس خود از هوس،حافظ دین خدای تعالی ،مخالف هوای نفس و مطیع دستور مولایش باشد فتقلید (و پیروی) کنند
———————————————————————————————————————————————–
استاد شهید مطهری(ره):
سید علی خامنه ای از نمونه های ارزنده ای است که برای آینده موجب امیدواریست و در این مدت کوتاه در مشهد کارهای پر ثمری انجام داده که یکی از آنها جمع کردن جوانان و روشنفکران خوزه و دانشگاه است.
دانشجوی شهید رضا دادرس :
حاکمیت ولایت فقیه یعنی حکومت اسلام و هر کس که حکومت اسلام را نپذیرد خدا او را نخواهد پذیرفت.
شهید رحمت الله پور اعتصام:
مبادا خدای ناکرده دست از حمایت امام و ولایت فقیه بردارید که آن روز ، روز شکست اسلام و سقوط انسان و انسانیت است.
شهید محمد عبدی:
… بدانید که سعادت دنیا و آخرت شما در عمل به دستورات ولایت فقیه است.
ولایت فقیه در کلام بزرگان و شهدا
* امیرالمومنین علی علیه السلام:
همانا امت صالح بوسیله امام عادل نجات پیدا می کنند و مردم گنهکار بوسیله امام فاجر (غیر عادل) هلاک می گردند.
امام حسن عسگری علیه السلام:
و اما بر عوام است تا از فقیهی که نگهبان نفس خود از هوس،حافظ دین خدای تعالی ،مخالف هوای نفس و مطیع دستور مولایش باشد فتقلید (و پیروی) کنند
———————————————————————————————————————————————–
استاد شهید مطهری(ره):
سید علی خامنه ای از نمونه های ارزنده ای است که برای آینده موجب امیدواریست و در این مدت کوتاه در مشهد کارهای پر ثمری انجام داده که یکی از آنها جمع کردن جوانان و روشنفکران خوزه و دانشگاه است.
دانشجوی شهید رضا دادرس :
حاکمیت ولایت فقیه یعنی حکومت اسلام و هر کس که حکومت اسلام را نپذیرد خدا او را نخواهد پذیرفت.
شهید رحمت الله پور اعتصام:
مبادا خدای ناکرده دست از حمایت امام و ولایت فقیه بردارید که آن روز ، روز شکست اسلام و سقوط انسان و انسانیت است.
شهید محمد عبدی:
… بدانید که سعادت دنیا و آخرت شما در عمل به دستورات ولایت فقیه است.
نهم دی ماه
9دی از همراهی تا تقابل خواص !َ
نه دی، روز بخشش فریب خوردگان و روز غضب بر فتنهگران توسط امت بود. نه دی، آموخت که نیازی نیست همیشه ولیّ در بین باشد، بلکه کافی است ولیّ در دل باشد.
یکی از بارزترین مشخصه و وجه تمایز ” حماسه 9 دی 88 ” در مقایسه با سایر حوادث و اتفاقات و رویداد های اجتماعی - سیاسی در صد ساله اخیر مخصوصا بعد از انعقاد تفکر برپایی نهضت مشروطیت در ایران ، عدم تبعیت قاطع و مصصم مردم کوچه و بازار از خواص صدر انقلاب بود …
استکبار جهانی در سال های اخیر علاوه بر استفاده از جنگ سخت برای مقابله با جهان اسلام، از جنگ نرم به عنوان حربه ای دیگر استفاده کرده و با به خدمت گرفتن رسانه ها به دنبال همسویی افکار عمومی ملل مسلمان با سیاست ها و اندیشه های مادی گرایانه خود است.
در فتنه 88 شاهد بودیم که استکبار جهانی با در اختیار داشتن رسانه ها چگونه به جنگ با نظام مقدس جمهوری اسلامی آمد و اگر نبود درایت و بینش عمیق حضرت امام خامنه ای معلوم نبود که چه به سر این نظام می آمد. آری رسانه های بیگانه با انتشار اخبار و رویدادهای مختلط از درست و نادرست بر افکار عمومی ایران تاثیر گذاشته و جماعتی را در توهم این مساله که این نظام متقلب است و باید آن را از بین برد، قرار دادند.
” روزهاى سال، به طور طبیعى و به خودى خود همه مثل همند؛ این انسانها هستند، این ارادهها و مجاهدتهاست که یک روزى را از میان روزهاى دیگر برمیکشد و آن را مشخص میکند، متمایز میکند، متفاوت میکند و مثل یک پرچمى نگه میدارد تا راهنماى دیگران باشد. روز عاشورا - دهم محرم - فى نفسه با روزهاى دیگر فرقى ندارد؛ این حسین بن على (علیه السّلام) است که به این روز جان میدهد، معنا میدهد، او را تا عرش بالا میبرد؛ این مجاهدتهاى یاران حسین بن على (علیه السّلام) است که به این روز، این خطورت و اهمیت را میبخشد.”
مردم بر خلاف میل و انتظار خواص همه چیده مان و دمینوی سیاسیون را با درک آنی ، نیاز لحظه ای و آگاهانه خود به نفع نظام دینی و اسلامی تغییر دادند و چهره نفاق و دورویایی آنان را آشکارتر کردند.
که به گفتهی رهبر انقلاب: “کار نهم دى ماهِ امسال(1388) هم همین جور بود. شناختن موقعیت، فهمیدن نیاز، حضور در لحظهى مناسب و مورد نیاز؛ این اساس کار است که مؤمن باید این را هم با خود همراه داشته باشد تا بتواند وجودش مؤثر بشود؛ آن کارى را که باید انجام بدهد، بتواند انجام بدهد.”
مردم خالق حماسه حضور حداکثری و 40 میلیونی 25 خرداد 87 برای پاسداشت آنچه که برای آن اعتقاد داشتند و برای حفظ ارزشها و آرمانهای اولین پیام های این حضور حماسی که در یک روند صد در صد قانونمند و بر پایه مردم سالاری دینی شکل گرفته ، و آن نهال تازه جوانه زده عدالت در اواخر دهه سوم انقلاب بود ،که بدون پشتوانه و حضور خواص ، به پای کار ، و میدان همت آمده اند و ” ملت در نهم دی قوی ترین و آخرین ضربه را به دشمن وارد کرد” …
چرا که پس از گذشت سی سال از انقلاب بارقه های از شعار های انقلابی و آرمان های امام و رهبری در میان برنامه های یکی از کاندیدا های انتخابی به نمایش گذاشته شده بود … و تا آن لحظه در فضای خفقان حضور آقازاده و اربابان حلقه به گوش توسعه اقتصادی و سیاسی حرفهای از جنس و از دل مردم به زبانها نیامده بود …
و این شعار عدالت ، حداقل پیش نیاز تداوم ، بقای و پویایی انقلاب کبیر و مردمی جمهوری اسلامی ایران بود که مورد طمع و تعرض مافیای زر و زور مستر و پنهان در پشت نقاب سازندگی و اصلاحات واقع گرفته بود …
در مقابل شعار عدالت خواهی که به مذاق برخی از خواص دنیا طلب خوش نیامده جریانی با یک بیماری و قتنه حب و بغض های جاهلی متولد شد که با اقدامات سیاسی و امنیتی قابل دفع شدن نبود، و به یک حضور عظیم مردمی نیاز داشت؛ … تا تجلی بارزی از هویت و ماهیت انقلاب یعنی روح حاکم بر دلهای مردم و نمادی از بصیرت ، دشمن شناسی و حضور مجاهدانه مردم مسلمان و انقلابی برای پالایش انقلاب از وجود عناصر خائن و فرسوده باشد. و در تاریخ نگاری صحیح و عاقلانه انقلاب توسط مردم نه توسط خواص وامانده و ساکتین ایام فتنه ، ماندگار شود …
بنا به فرمایش حکیمانه مقام معظم رهبری راز ماندگارى این انقلاب، اتکاى
به ایمانهاست؛ اتکاى به خداست. لذا شما مىبینید آن روزى که تودهى عظیم مردم در سرتاسر کشور احساس کنند که دشمنىاى متوجه انقلاب است، احساس کنند که دشمنىِ جدىاى وجود دارد، بدون فراخوان حرکت میکنند مىآیند. روز نهم دى شما دیدید در این کشور چه اتفاقى افتاد و چه حادثهاى پیش آمد.
هنر اصلی امام خمینی(ره)، وارد کردن مردم به صحنه بود و در هرجایی که مردم با شجاعت، بصیرت و عمل متناسب با ایمان خود، وارد میدان شدند تمام مشکلات، و بزرگترین موانع در مقابل اراده مردم از بین میرود.
در هر نقطهی از جهان چنانچه مردم با هدف و شعار مشخص و ایمان و عمل متناسب، به عرصه بیایند هیچ عاملی قادر به مقاومت نیست و این یک نسخه کلی برای تمام ملتهاست، که امام خمینی(ره) به آن عمل کرد و ملت ایران هم با اعتماد به امام راحل عظیمالشان، آن را بصورت عملی اثبات کرد.
آن معجزهگری که همه مردم را بسیج کرده، به صحنه میآورد و با وجود همه سختیها آنان را در صحنه نگه میدارد، ایمان قلبی و دینی است چرا که بر اساس ایمان دینی، شما در هر شرایطی پیروز خواهید بود و شکست معنایی ندارد.
مقام معظم رهبری (با اشاره به 9 دی)، در این روز، مردم براساس وظیفه دینی خود به
میدان آمدند تا نشان دهند بر خلاف تبلیغات فتنهگران، مردم ایران ضمن پایبندی به نظام جمهوری اسلامی از عزم و اراده دینی استوار برخوردارند.
همانگونه که در ابتدای انقلاب، محرم به کمک این مردم آمد و امام خمینی(ره) فرمود خون بر شمشیر پیروز است ، در قضایای 9 دی هم، عاشورا به کمک ملت آمد و حماسه بزرگ و ماندگاری را خلق کرد.
مقام معظم رهبری صبح روز دوشنبه (21 آذر 90) در آخرین لحظات دیدارشان با اعضای ستاد 9 دی دستانشان را به نشانه دعا به سوی آسمان بردند و اینطور دعا کردند:ما هر چه داریم از محرم است. خدا سایه امام حسین علیه السلام را از سر ما کم نکند. اگر در حماسه 9 دی پیروزی حاصل شد به خاطر امام حسین علیه السلام بود.خدا سایه محرم را از سر ما کم نکند که هر چه داریم از آن است. 9 دی و رفع فتنه هم از برکت محرم بود
قانون شکنان از منظر امام خمینی (ره)
اینجانب هیچ گاه نگفته و نمی گویم که امروز در این جمهوری به اسلام بزرگ با همه ابعادش عمل می شود و اشخاصی از روی جهالت و عقده وبی انضباطی برخلاف مقررات اسلام عمل نمی کنند؛ لکن عرض می کنم که قوه مقننه و قضاییه و اجراییه با زحمات جانفرسا کوشش در اسلامی کردن این کشورمی کنند و ملت دهها میلیونی نیز طرفدار و مددکار آنان هستند؛ و اگر این اقلیت اشکالتراش و کارشکن به کمک بشتابند، تحقق این آمال آسانتر و سریعترخواهد بود. و اگر خدای نخواسته اینان به خود نیایند، چون توده میلیونی بیدارشده و متوجه مسائل است و در صحنه حاضر است ، آمال انسانی - اسلامی به خواست خداوند متعال جامه عمل به طور چشمگیر خواهد پوشید و کجروان واشکالتراشان در مقابل این سیل خروشان نخواهند توانست مقاومت کنند. (وصیت نامه امام خمینی ره ص 29)
گزیده ی بیانات مقام معظم رهبری به مناسبت 9 دی 1388 :
مطمئن باشید که روز نهم دیِ امسال هم در تاریخ ماند. حرکت عظیم روز چهارشنبه ی نهم دی ماه حجت را بر همه تمام کرد. مسئولین قوه ی مجریه، مسئولین قوه ی مقننه، مسئولین قوه ی قضائیه، دستگاه های گوناگون، همه میدانند که مردم در صحنه اند و چه میخواهند.
راهپیمایی 9 دی تجلی قدرت خدا و حرکتی ماندگار در تاریخ انقلاب است ( 19 دی 88 در دیدار مردم قم)
امام خمینی (ره) و عاشورا
محرم و صفر است که اسلام را نگه داشته است، فداکاری سیدالشهدا سلام اللّه علیه است که اسلام را برای ما زنده نگه داشته است. زنده نگه داشتن عاشورا با همان وضع سنتی خودش از طرف روحانیون، از طرف خطبا با همان وضع سابق و از طرف توده های مردم با همان ترتیب سابق که دستجات معظم و منظم، دستجات عزاداری به عنوان عزاداری راه می افتاد. باید بدانید که اگر بخواهید نهضت شما محفوظ بماند، باید این سنت ها را حفظ کنید. البته اگر چنانچه یک چیزهای ناروایی بوده است سابق و دست اشخاص بی اطلاع از مسائل اسلام بوده، آنها باید یک قدری تصفیه بشود…. (صحیفه امام خمینی ره جلد 15 ص 330)
این خون سیدالشهداست که خون های همه ملت های اسلامی را به جوش می آورد و این دستجات عزیز عاشوراست که مردم را به هیجان می آورد و بری اسلام و برای حفظ مقاصد اسلامی مهیا می کند. در این امر سستی نباید کرد (صحیفه امام خمینی ره جلد 15 ص 331)
9 دی روز حماسه
دانلود کلیپ احرام عزا
جنگ به روایت تصویر/شهید امیر حاج امینی/احسان رجبی/کربلای 5
شهدا ما را خوانده اند، نوایشان طنین انداز جانمان است که در پی فراق به خاموشی نمی نشیند، شاید عقل از فهمش در بماند، اما احساس تا عمق دل آن را می کاود تا قاعده ی عشق را دریابد.خاطرات شهدا ندای مستمری است که در دلهای جان، بشارت بهشت را نوید می دهد، گرچه روزگار بر ما می گذرد، ایام می رود و سرنوشتمان در پس روزمرگی گرفتار شده است ، اما آینه ی سرخ شهادت به وسعت کهکشان بر ما رخ می نمایاند، برق ستاره ها وسعت آسمان را در می نوردد، اما من تشنه آخرین نگاهم…انتظار بی قرار به سینه ام فشار می آورد و من گدای بودن در روز وداع حسین ام، آخر عهدی با امام امامان بسته ایم، و ماندن جز عذاب نیست…
قافله عشق رفت و من ماندم ، ناله کنان مسیر عشق را می دوم و هروله سر می دهم، بارها در خون می نشینم و برمی خیزیم، اما جنونم رنگ قرار به خود نمی گیرد، من به عقوبت کدامین گناه گرفتار شده ام، من که تلاش داشتم تا به قامت سفر با خوبان قد بکشم اکنون چرا خموده ام، چرا مرکب عقل موجب غفلتم شد، چرا خواب مرا در ربود، چرا نشانه ها را نشناختم، همچون غبار از “من” می گویم، وقتی هیچ از “من” نمانده است، از مرکب عقل بیزارم که در وقت مصاف ، سوار دل را بر زمین می زند،آتش فراق میان جگرم زبانه می کشد، احساس می کنم نوای آن تا بیکران عالم اوج می گیرد، ای روزگار غریب، اف بر تو باد که تو را رسم قناعت نیست و هر صبح وشام، یار از یار و دلدار از معشوق جدا می کنی، و فراق می آفرینی و هجران می آوری، تنها می توانم چشمانم را در انتظار وصل به امید فرا بخوانم ، چه زیباست لحظه زیبای وصال عاشقان، اسلم بن عمرو از یاران امام در عاشورا- که پس از جهادی دلیرانه بر زمین افتاد- هنگامی که امام حسین علیه السلام او را در آغوش کشید و صورت بر صورت او نهاد. با دیدن این صحنه لبخندی زد و گفت: “چه کسی مثل من از این افتخار برخوردار است که پسر پیغمبر صورت بر صورتش بگذارد؟” این را گفت و جان به جان آفرین تسلیم کرد.
پ.ن.
1-دو عکس بالا از شهید امیر حاج امینی بیسیم چی گردان انصار از لشگر27 محمد رسول الله (ص)است، احسان رجبی این عکس ها را در تاریخ ۱۰ اسفند ماه ۱۳۶۵ ودر كربلای شلمچه در جنوب کانال پرورش ماهی گرفت. متاسفانه کمتر از اسم عکاس در طی سالها نام برده شده است، هر چند با روحیه ای که از عکاس بزرگوار احسان رجبی می شناسم، خود او نیز دوست دارد گمنام بماند، اما وظیفه خود دانستم تا قدردان همکار خوبم در جنگ باشم، عکس نزدیک ازچهره شهید خیلی شهرت گرفت، به طوریکه هر جا نامی از شهید و شهادت باشد ، غالبا این عكس زیبا كه تمام و كمال از مظلومیت خون شهدا و مفهوم عمیق شهادت سخن آشكار می گوید ، را دیده ایم و دلمان عجیب برای غربت شهدا می گیرد.اما آن غربتی كه ما فكر می كنیم ، نه آن غربتی كه آنان فكر می كنند. آنان به قربت الهی فكر می كردند و دیگر هیچ… .برادر شهید نقل می کند:روزی سرمزار امیر نشسته بودم دیدم جوانی با ظاهری حزب اللهی کنار من آمد و گفت:«شمابااین شهید نسبتی دارید؟!» گفتم: «من برادرش هستم»،اوگفت:«حقیقتش من از اول مسلمان نبودم اما بنا به دلایلی مسلمان شدم اما شاید قلباً مسلمان نشده بودم تا اینکه برحسب اتفاق عکس برادر شما رادیدم،وقتی عکس را دیدم حال عجیبی به من دست داد انگاراین عکس با من حرف می زد، پس از آن قلباً به اسلام روی آوردم و الآن مدتی است که هر پنج شنبه به اینجا می آیم.»-بهشت زهرا/قطعه29
2-این روزها باز غزه در آتش و خون است، امروز سکوت جایز نیست و نمی توان دلخوش به بیانیه های مجامع بین المللی نشست و نظاره کرد دست های به خون آلوده مدعیان دموکراسی را.امروز روز قیام است؛ روز خونخواهی از مظلومان غزه.از اینرو وبلاگنویسان فعال عرصه سایبر آمادگی خود را برای حضور در نوار غزه و مبارزه با نماد شیطان در جهان اعلام می دارند و از وزارت امور خارجه تقاضا دارند، شرایط حضور در این جبهه حق علیه باطل را فراهم آورند تا مبادا در روز رستاخیز در زمره کسانی قرار بگیریم که ناله مظلومی را شنیدیم و سکوت کردیم…
وبلاگنویسان و فعالان فضای مجازی و تمامی کسانی که به قیام حسین(ع) در روز عاشورا اعتقاد راسخ دارند می توانند با امضای این طومار به صف سربازان غزه بپیوندند.”
آيه ولايت
آیه ولایت
«اِنّما وَلیّکم الله و رسوله والّذین آمنوا الّذین یقیمون الصّلوة و یؤتون الزّکاة و هم راکعون»
«ولیّ شما تنها خدا و رسول او و کسانی که ایمان آوردهاند؛
همان کسانی که نماز را بر پا میدارند و در حال رکوع نماز زکات میپردازند، میباشند.»
(سوره مائده، آیه 55)
بر طبق بینش اسلامی و بر پایه حکم عقلانی، آدمی مأمور به تبعیت و اطاعت همه جانبه از خالق خویش و پروردگار جهان است؛ چرا که انسان از ساعات و یا حتی دقایق بعدی عمر خویش آگاه نیست و در جزئیترین امور، نیازمند خداوند است؛ اما در مقابل، خداوندی که او را خلق نموده، حتی بر کوچکترین اسرار وجودی مخلوق خود واقف است و مقصد و منتهای حرکت او را نیز میداند. لذاست که عقل بشر، او را به درگاه او رهنمون میسازد؛ چرا که علاوه بر این مطالب، او بینیاز مطلق و غنی در تمام امور است و به مخلوقات خود کمترین نیازی ندارد، لذا جز خیر آدمی را نمیخواهد. اما این اطاعت در دیدگاه اسلام و قرآن کریم، تنها به خداوند منحصر نمیشود. بلکه به امر الهی و فرمان خداوند، یک مسلمان باید از وجود مقدس رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم)و امامان معصوم (علیهم السلام)نیز پیروی و تبعیت نماید. بنا بر این نگرش، تبعیت به طور مطلق و بدون قید و شرط تنها مختص خداوند است و بر طبق فرمان اوست که ما مأمور به اطاعت و پیروی از رسول اکرم و امامان معصوم در تمامی امور میباشیم. رفتار و گفتار آنان هم در تمامی امور، راهی را که به رضایت پروردگار و سعادت ابدی انسان منتهی میشود، مشخص مینماید. به این دلیل که در اعمال و رفتار آنان، هوا و هوس راهی ندارد و آنان به لطف خداوند و عنایت او، معصوم از هر خطا و اشتباه میباشند. بر طبق آموزههای اسلامی، به جز خداوند و به واسطه او رسول اکرم و امامان معصوم، آدمی نباید در برابر هیچکس و یا هیچ چیز دیگر به طور مطلق و بدون قید و شرط، مطیع و فرمانبردار باشد. منشأ آغازین اطاعت از خداوند و معصومین (همان گونه که ذکر گردید)، عقل بشری است؛ اما در ادامه و همراه با عقلانیت آدمی، این رابطه محبت نسبت به پروردگار است که آنرا تکمیل میکند. آن هنگام که انسان قدری بیشتر میاندیشد، خود را در دریای لطف و نعمتهای الهی غرق میبیند. او مییابد هر چه که دارد همه از خداوند است و علیرغم ناسپاسیهای فراوان آدمی، نه تنها لطف و مهربانی او قطع نگشته بلکه لحظه به لحظه نیز ادامه دارد. بنا بر این هر چه بیشتر سعی مینماید تا در مسیر اطاعت چنین پروردگار مهربانی، گام بر دارد. مسیری که جز به کمال و سعادت او، به چیز دیگری ختم نمیگردد.
حقیقت و مفهوم کلی ولایت نیز که در دیدگاه اسلامی تبیین میشود، چیزی خارج از اطاعت و پیروی از خداوند و معصومین نمیباشد. از سوی دیگر رابطه میان مسلمانان و شیعیان با نبی اکرم و تک تک ائمه معصومین، رابطهای بسیار عمیق و دو طرفه است. طرف اول این رابطه از پیامبر اکرم و ائمه آغاز میگردد. آنان چنان مهربانی و شفقتی نسبت به فرد فرد مسلمین دارند که کوچکترین ناراحتی و اندوه یک مسلمان، باعث رنجش خاطر آنان میگردد. (که شواهد بسیاری از آن در متون اسلامی موجود میباشد.) اما در طرف دیگر، مسلمانان نیز به خاطر جمع بودن مکارم اخلاقی و کمالات روحانی در وجود معصومین، از صمیم جان به آنان عشق میورزند. این رابطه عمیق آنچنان تبعیتی را رقم میزند که مسلمانان نه تنها در برابر کلام و رفتار امام و ولی خویش مطیع و فرمانبردار هستند، بلکه حتی در ذهن خویش نسبت به آن کوچکترین دغدغهای احساس نمینمایند.
در قرآن کریم (که کلام خداوند و نازل شده از جانب اوست)، دلایل متعددی در جهت اثبات مقام ولایت رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم)و امام علی (علیه السلام)ـ امام اولـ از جانب خداوند وجود دارد. اما ولایت سایر ائمه بنا بر ابلاغ رسول اکرم از جانب خداوند تأیید میگردد.
ما در این حال به بررسی و دقت و تأمل در یکی از آیات شریفه قرآن میپردازیم که در آن مسأله ولایت بر مؤمنین مطرح شده و این مقام علاوه بر خداوند، برای رسول اکرم و امام علی (علیه السلام)اثبات گشته است. به همین منظور ابتدا به بررسی کلمات به کار رفته در این آیه به صورت مجزا میپردازیم، و سپس به شأن نزول آیه اشاره مینماییم و در پایان فرازهای مختلف آیه را هر چه بیشتر مورد دقت و توجه قرار میدهیم.
بررسی کلمات آیه به صورت مجزا
إنّما
کلمهایست که در زبان عربی برای نشان دادن یک انحصار به کار میرود؛ بدین معنا که گوینده منظور خویش را به معنی و مفهومی خاص و یا اشخاصی معین، محدود مینماید و آن را از سایر مفاهیم و یا اشخاص نفی مینماید. به عنوان مثال اگر گفته شود فقط خداوند معبود ماست، به این معناست که الوهیت و معبود بودن، تنها منحصر در خداوند است و سایر موجودات، از جایگاه الوهیت، خارج شدهاند. بر این اساس و بر طبق سایر قوانین مربوط به استفاده از این کلمه در زبان عرب (که در قسمت توضیح بیشتر آمده است) آوردن انّما در آغاز این آیه، مقام ولایت بر مؤمنین را در عدهای خاص منحصر میکند. به بیان دیگر، تنها سه مورد را در هنگام نزول آیه به عنوان ولیّ مؤمنین معرفی میکند و این مقام را از سایرین نفی مینماید. پس معنای این آیه بدین گونه میباشد که: «ولیّ شما تنها خدا و رسول او و کسانی که ایمان آوردهاند؛ همان کسانی که نماز را بر پا میدارند و در حال رکوعِ نماز زکات میپردازند، میباشند.»
توضیح بیشتر مربوط به انّما
در زبان عربی برای بیان یک مفهوم، دو نوع جمله از لحاظ ساختاری وجود دارد. (یکی را فعلیه و دیگری را اسمیه گویند. جمله فعلیه جمله ایست که با فعل شروع شود و جمله اسمیه به جملهای گفته میشود که با اسم شروع گردد. هر یک از انواع مختلف جمله، دارای پایهها و ارکانی اصلی میباشند که به وسیله آنها، معنای جمله تکمیل میشود و در صورتی که هر یکی از آنها حذف گردد، معنا ناقص باقی میماند.
گوینده با توجه به مقصود خود از کلام، میتواند این ارکان را در محلهای مختلف کلام خود ذکر کند و ترتیب قرار گرفتن آنها را تغییر دهد.
انّما بر سر هر دو نوع جمله میآید و آخرین رکن جمله (و یا رکنی را که پیش از ذکر تمامی ارکان ذکر گردیده است) حصر مینماید. حال برای روشنتر شدن بحث، مثالی را ذکر میکنیم. فرض کنیم فردی به نام محمد ایستاده است. این واقعیت را میتوان به دو صورت بیان نمود:
1- فرد ایستاده محمد است. 2- محمد ایستاده است.
در حالت اول اگر از انّما استفاده شود و بر سر جمله بیاید، محمد را که در انتها آمده حصر مینماید. بدین معنا که فرد ایستاده فقط محمد است. (یعنی کس دیگری ایستاده نیست.) اما در حالت دوم در صورتی که از انّما استفاده گردد، ایستادن که در انتها آمده حصر میشود. یعنی محمد فقط ایستاده است. (و کار دیگری غیر از ایستادن انجام نمیدهد). در آیه محل بحث نیز، آخرین رکنی که از جمله ذکر شده است، معرفی افرادی است که بر مؤمنین ولایت دارند. در نتیجه بنا بر مطالبی که ذکر گردید، انّما این اشخاص را حصر مینماید و آیه بیان میکند که ولی شما تنها خدا و رسول و مؤمنینی که نماز میگذارند و در حال رکوع زکات میدهند، میباشند.
ولیّ
در کتب لغت عرب همانند مفردات القرآن و لسان العرب و … برای این کلمه، معانی متعددی آورده شده است. که میتوان از آن جمله داماد، همقَسَم، دوست، سرپرست، یاور و … را ذکر نمود. بسیاری از این معانی گفته شده در توضیح کلمه «ولیّ«نه تنها در این آیه بلکه در آیات دیگر قرآن کریم (که در آنها نیز، کلمه ولیّ بکار رفته است) مفهوم درستی را نمیرساند. {به عنوان مثال اگر معنای داماد را از بین معانی ولیّ در این آیه جایگزین نماییم معنای آیه اینگونه میشود: «فقط خدا و رسولش و کسانی که در حال رکوع نماز زکات میدهند، داماد شما هستند.» که عدم صحت این معنی کاملا آشکار است.} با توجه به این مطلب، مفسرین و صاحبنظران اسلامی درباره معنای ولیّ در این آیه فقط یکی از سه معنی
1- دوست
2- یاور و ناصر
3- سرپرست و صاحب اختیار
را برگزیدهاند. (ما در قسمتهای بعد این سه معنی را بررسی بیشتری خواهیم کرد.)
زکات
زکات یعنی «اعطای مال در راه رضای خداوند متعال«و یکی از موارد آن اعطای مال به مستمندان میباشد. که در این آیه به آن اشاره شده است.
رکوع
به این دلیل که پیش از آوردن لفظ رکوع صحبت از به جای آوردن نماز توسط مؤمنین میباشد (یقیمون الصلوة)، رکوع در این آیه به همان معنی عمل خاص در نماز است که پس از قرائت حمد و سوره میباشد و عبارتست از خم شدن و انحنای سر).
توضیح بیشتر مربوط به رکوع
رکوع دارای سه معنی لغوی و اصطلاحی و مجازی است. معنای لغوی آن انحنای سر و خم شدن میباشد، که اگر این حالت با قصد قربت و در نماز باشد به عنوان فعلی در نماز به حساب میآید و این همان معنای اصطلاحی است. به عبارت دیگر معنای اصطلاحی رکوع از همان معنی انحنای سر و خم شدن گرفته شده است، با این تفاوت که یک عمل اصلی در نماز است و به همین خاطر باید با قصد قربت انجام شود (قصد قربت یعنی همه توجه به سمت پروردگار باشد و عمل فقط برای رضایت او انجام شود، نه به منظور دیگر). معنای مجازی آن ذلت و خضوع در مقابل یک فرد میباشد.
همیشه در هنگام مطالعه یک متن ابتدا معنای لغوی کلمات به ذهن میرسد و اگر دلیل و قرینهای وجود داشته باشد، معنای اصطلاحی یا مجازی آن کلمه در نظر گرفته میشود. قرآن هم، اینگونه است که باید اول معنای لغوی بررسی شود و در صورت وجود قرینه و دلیل، به معنای اصطلاحی یا مجازی آن روی آوریم. رکوع نیز مستثنای از این قاعده نیست و هر جا در قرآن با این کلمه مواجه شدیم، باید ابتدا معنای لغوی آن در نظر گرفته شود. مثلاً در صورتی که در آن صحبت از نماز و نمازگزاران بود به قرینه نماز، ناگزیر به معنای اصطلاحی برمیگردد و در صورت وجود قرائن دیگر به معنای مجازی آن روی میآوریم. در این آیه هم به علت اینکه در ابتدای آیه صحبت از بر پا داشتن نماز است (یقیمون الصلوة) رکوع را باید در معنای اصطلاحی آن (یعنی یکی از اعمال خاص نماز)، به کار برد.
در ابتدای بحث گفتیم که ولیّ با سه معنی دوست، ناصر (یاور) و سرپرست مورد بحث و گفتگوی مفسرین است. ما نیز دو معنی دوست و ناصر (معنای اول و دوم) را بررسی میکنیم و بعد به معنای سوم میپردازیم، تا به معنای بهتر «ولیّ» در این آیه دست یابیم.
1- دوست 2- ناصر (یاور)
با در نظر گرفتن این دو معنی آیه اینگونه معنا میشود:
«تنها دوست یا ناصر شما، خدا و رسولش و آن کسانی هستند که ایمان آوردند. کسانیکه در حال رکوع نماز زکات میدهند.»
گفتیم «انّما» برای حصر نمودن بکار میرود. پس با توجه به انّما و معنای دوست یا ناصر نتیجه میگیریم که فقط دوست و یاور ما، خدا و رسولش و آنهایی که در حال رکوع نماز زکات میدهند، میباشند. با توجه به این معنی ما دیگر نباید هیچ دوست و یاوری داشته باشیم. و نمیتوانیم کس دیگری را (که مثلاً زکات در حال رکوع نداده است) دوست یا ناصر خطاب کنیم.
این دو معنی با آیات دیگر قرآن در تناقض میباشند (لازم به توضیح نیست که در قرآن چون کلام خداست و در آن اشتباه جای ندارد، تناقض یافت نمیشود). همانند:
«و إن استنصروکم فی الدّین فعلیکم النصر» (سوره انفال، آیه 72)
« اگر در دین از شما یاری خواستند پس بر شما است یاری کردن. »
این آیه معلوم مینماید یاری رساندن و نصرت دادن به دیگران فقط مختص افرادی خاص نیست و میگوید هر آنکس، از شما در دینش یاری خواست به او یاری نمایید.
«تعاونوا علی البرّ و التقوی» (سوره مائده، آیه 2)
« کمک کنید همدیگر را بر نیکو کاری و پرهیزکاری. »
در این آیه هم کمک کردن به یکدیگر بر اساس نیکی و تقوا خواسته شده است و اختصاص به افراد خاص ندارد.
«انّما المؤمنون إخوة» (سوره حجرات، آیه 10)
« جز این نیست که مؤمنان برادرند.»
خداوند متعال در این آیه مؤمنین را با یکدیگر برادر خوانده است، حال آنکه مشخص است رابطه برادری اسلامی، بالاتر از رابطه دوستی است. (یا بالاتر از به هم یاری رساندن میباشد.) پس چگونه ممکن است که ما بتوانیم فقط از زکاتدهندگان در حال رکوع دوست انتخاب کرده و از آنها یاری بخواهیم، در حالیکه قرآن همه مؤمنان را برادران یکدیگر معرفی میکند!
پس معلوم میشود معنای ولیّ در آیه مورد بحث، نمیتواند دوست یا ناصر باشد. چون معنای دوست و ناصر معنای کلی میباشد و در افرادی خاص منحصر نمیشود.
3- ولیّ به معنای سرپرست
حال اگر ما ولیّ را به معنای سرپرست و صاحباختیار معنی کنیم، با سایر آیات قرآن در تناقض نیست. چون امر سرپرستی نمیتواند مختص همه باشد. و اینگونه نیست که هر کس، بتواند بر ما امر و فرمان کند و سرپرست ما شود. مگر فرد یا افرادی خاص که از جانب خدا باشد. و این آیه میگوید که امر ولایت به معنای سرپرستی بعد از خدا و رسولش به عهده فرد یا افرادی است که در حال رکوع نماز زکات میدهند.
در اینجا باید ببینیم که زکاتدهندگان در حال رکوع نماز چه کسی یا کسانی در هنگام نزول آیه میباشند که امر مهم سرپرستی بعد از خدا و رسولش در اختیار آنان میباشد. که بهترین شاهد و گواه برای این موضوع، مراجعه به شأن نزول این آیه میباشد.
شأن نزول آیه
مفسرین و صاحبنظران شیعی(3) و اهل تسنن(4) این مطلب را گفتهاند که:
فقیری به مسجدالنبی آمد و از مسلمانان طلب کمک کرد و هیچ کس به فقیر کمک نکرد مگر حضرت علی بن ابیطالب (علیه السلام)که در حال رکوع نماز، انگشتری خود را به فقیر بخشید و این آیه (آیه 55 سوره مائده) بر رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم)نازل گشت.
بررسی قسمتهای مختلف آیه
وصف مؤمنینی که دارای مقام ولایت هستند
در این آیه خداوند برای آن دسته از مؤمنین که دارای مقام ولایت هستند، نشانی خاصی را بیان نموده است و آنان را کسانی معرفی مینماید که در حال رکوع نماز، زکات میدهند.
برای فهم بهتر این آیه لازم است این مطلب را بررسی نماییم که چگونه میتوان شخصی را به وسیله توصیف نمودن او به مردم معرفی نمود، تا مردم به او مراجعه نمایند.
به طور کلی میتوان شخص را به دو گونه وصف نمود. یکی آنکه گوینده نشانی خاصی را میدهد و منظور گوینده فقط فرد خاصی است و کس دیگری را در بر نمیگیرد. نوع دوم آنست که گوینده نشان عامی را میدهد و هر کس که آن خصوصیت را داشته باشد مورد نظر گوینده قرار میگیرد. برای روشنتر شدن مسأله مثالی را برای هر دو وصف به ترتیب میآوریم.
مثال وصف نوع اول:
از استادی سؤال میشود: کدام یک از شاگردانت از بقیه عالمتر میباشد؟ استاد در جواب میگوید: آن شاگردی که از همه تمیزتر است.
چون تمیز بودن و عالم بودن با یکدیگر تناسبی ندارد، پس استاد با دادن این پاسخ خواسته است نشانهای را مشخص نماید و بگوید فقط این فرد (و با این مشخصه)، مورد نظر من است. در واقع استاد با این نشانه ملاکی خاص را برای فردی خاص معین کرده است. و اینگونه نیست که اگر کسی بعد از این خود را تمیز نماید جزء جواب استاد قرار گیرد. چون پاسخ استاد در زمانی خاص داده شده است و اشاره به عالمترین فرد دارد و در غیر آن زمان، دیگر معنایی ندارد. در این مورد و در موارد مشابه، از پاسخ استاد این نکته نیز میتواند به ذهن بیاید که یکی از موارد مورد پسند استاد تمیز بودن است و او تمیز بودن را دوست دارد. همچنین استاد بهطور غیر مستقیم خواسته به بقیه شاگردان بگوید که اگر نمیتوانید عالمترین بشوید، ولی خود را تمیز نگاه داريد.
مثال وصف نوع دوم:
حال اگر استاد در پاسخ اینگونه گفته بود: آن فردی عالمتر است که از همه بیشتر درس میخواند، این دیگر ملاک خاص نبود. چون درس خواندن و عالم شدن با هم تناسب دارد و هر کس که بیشتر درس بخواند میتواند عالمترین باشد. پس، استاد در اینجا ملاک عامی را معرفی کرده است و درس خواندن را مساوی با عالم شدن مطرح کرده است و منوط به فردی خاص نمیباشد.
برای استفاده از این مطلب، به سراغ آیه مورد بحث میرویم.
خداوند متعال در این آیه گفته است بعد از خود و رسولش، کسانی که در حال رکوع نماز زکات میدهند، سرپرست مؤمنین میباشند. مشاهده میکنیم که بین زکات در حال رکوع و اینکه کسی سرپرست مؤمنین باشد هیچگونه تناسبی وجود ندارد. پس وصفی که در این آیه بهوسیله آن، مؤمنین (آنهایی که بر سایرین ولایت دارند) مشخص شدهاند، از نوع وصف اول میباشد. و خدا نشانهای را در زمانی خاص داده است تا مشخص کند بعد از خود و رسولش چه کسی سرپرست مردم میباشد. با توجه به شأن نزول مشاهده میشود که منظور خدا کسی جز علی بن ابیطالب (علیه السلام)نمیباشد. همچنین از این آیه مشخص میشود که یکی از عوامل مورد پسند خداوند، زکات دادن در حال رکوع نماز میباشد. بدین معنی که خداوند متعال بهطور غیر مستقیم به مؤمنین میگوید: با اینکه تمامی شما نمیتوانید سرپرست سایر مؤمنین باشید ولی سعی در انجام این عمل پسندیده داشته باشید و دادن زکات را به علت خواندن نماز به تأخیر نیندازید، که این عمل مورد رضای خداوند میباشد.
کلمه جمع،منظور از آن شخصی واحد
در اینجا لازم است به نکته مهم دیگری توجه کنیم؛ در این آیه کلمه مؤمنین به صورت جمع آورده شده است، حال ممکن است این سؤال مطرح شود که چرا این کلمه به صورت جمع آمده است، در حالیکه گفته شد، مراد از مؤمنین حضرت علی (علیه السلام)میباشد.
در این رابطه باید این نکته را در نظر داشته باشیم که کلمه مفرد در زبان عربی نباید بیشتر از یک نفر بهکار رود، ولی عکس آن جایز و صحیح است.
بدین معنا که کلمه به صورت جمع آورده شده در حالیکه منظور از آن یک شخص واحد است. در قرآن نیز در موارد متعدد این گونه عمل شده است. به عنوان مثال (در قرآن آمده است):
«و اذا قیل لهم تعالوا یستغفر لکم رسول الله لوّوا رءوسهم و رأیتهم یصدّون و هم مستکبرون» (آیه 5، سوره منافقون)
«و هرگاه به آنها گفته شود بیایيد تا رسول خدا برای شما از حق آمرزش طلبد، سرپیچند و مشاهده میکنی با تکبر و نخوت روی برمیگردانند.»
«هم الذین یقولون لاتنفقوا علی من عند رسول الله حتّی ينفضّوا …» (آیه 7، سوره منافقون)
«اینها همان کسانی هستند که میگویند بر آنان که نزد رسول خدا هستند انفاق نکنید تا پراکنده شوند …»
در این دو آیه خداوند، حکمی کلی را در مورد منافقین آورده است که با تکبر و نخوت روی برمیگردانند و میگویند بر اصحاب رسول انفاق نکنید. در حالیکه با مراجعه با شأن نزول مشاهده میشود در عین اینکه خدا در این آیات منافقین را مورد خطاب قرار داده است و حکمی را صادر کرده است، ولی مصداق خارجی این آیات شخصی واحد، به نام عبدالله بن أبی بوده است. (میتوان در تفسیر طبری و همچنین در تفسیر سیوطی از قول ابن عباس در ذیل این آیات، مطلب فوق را مشاهده نمود.)
در ادامه برای رعایت اختصار، فقط به نشانی آیات و بیان مفسرین در ذیل آن، اشاره میشود.
1- سوره آل عمران، آیه 181 (تفسیر قُرطُبی، جلد 4، صفحه 294)
2- سوره توبه، آیه 61 (تفسیر قرطبی، جلد 8، صفحه 192 - تفسیر خازن، جلد 2، صفحه 253)
3- سوره نساء، آیه 10 (تفسیر قرطبی، جلد 5، صفحه 53 - الإصابة، جلد 3، صفحه 397)
4- سوره ممتحنه، آیه 8 (بخاری؛ مسلم؛ احمد؛ ابن جریر ـ ابن ابی حاتم؛ همینطور در تفسیر قرطبی، جلد 18، صفحه 59)
5- سوره مائده، آیه 41 (تفسیر قرطبی، جلد 6، صفحه 177 - الإصابه، جلد 2، صفحه 326)
و …
از مطالب گفته شده به این نتیجه میرسیم که آوردن کلمه جمع برای مفرد بلامانع است و موارد متعدد از آن وجود دارد. از سوی دیگر این آیه با آوردن جمع و مورد نظر داشتن شخص واحدی به عنوان ولیّ، معنای کاملتری را به ذهن میآورد، بدین معنی که خداوند با آوردن جمع در این آیه بهطور غیر مستقیم به مؤمنین گفته است با اینکه نمیتوانید ولیّ و سرپرست باشید ولی میتوانید دو عبادت را با هم جمع نمایید. همان گونه که حضرت علی (علیه السلام)دو عبادت نماز و زکات دادن را با هم جمع نمود و یکی را به علت دیگری به تأخیر نینداخت. (این مطلب در قسمت قبل با تفسیر بیشتری آورده شده است.)
در انتهای این بحث به قول زمخشری (در این رابطه) میپردازیم. (زمخشری از مفسرین بزرگ اهل تسنن میباشد که در تفسیر کشاف ذیل این آیه، مطلب زیر را آورده است.)
«پس اگر بگوییم: چگونه صحیح است که این لفظ (الذین آمنوا) در مورد حضرت علی (رضی الله عنه) باشد در صورتی که به صورت جمع آورده شده، خواهم گفت این لفظ با وجود آنکه سبب نزول در آن یک مرد میباشد، به صورت جمع آورده شده تا مردم را در مانند کار او ترغیب کند، که سرانجام ایشان به ثوابی مانند ثواب او نایل شوند. و تا توجه دهد که خلق و خوی مؤمنین باید در چنان درجهای از علاقمندی و نیکی و احسان و رسیدگی به فقرا باشد که حتی اگر در حال نماز، کار نیکی برای ایشان پیش آمد که تأخیرپذیر نبود، (تأخیر موجب فوت آن کار میشد) آنها تا پایان نماز هم آن کار را به تأخیر نیفکنند.»
ماهیت و سنخ ولایت رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) و امام علی (علیه السلام)
با دقتی بیشتر مطلبی دیگر نیز از آیه دریافت میشود: با وجود اینکه خدا ولایت بر مؤمنین را بعد از خودش برای رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم)و حضرت علی (علیه السلام)نیز مطرح میکند، ولی به جای بکار بردن کلمه اولیائکمبه صورت جمع از ولیّکمکه مفرد است استفاده نموده است.
از مطرح شدن کلمه ولیّ به صورت مفرد میتوان فهمید که خداوند متعال خواسته است ولایت خویش را در اختیار رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم)و حضرت علی (علیه السلام)نیز قرار دهد بدون آنکه این مقام را از خود سلب کند. که ولایت آنها از همان سنخ ولایت خداوند میباشد. بدین معنی که اگر خداوند گفته بود اولیائکممعلوم بود که صحبت از چند نوع ولایت متفاوت است که افرادی آنرا بر مؤمنین دارند. در حالیکه خدا این گونه نگفته است ویک نوع ولایت را مشخص کرده است. در حقیقت ولایت خداوند و ولایت رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم)و حضرت علی (علیه السلام)یک نوع ولایت است با این تفاوت که ولایت خدا، ذاتی و به طور مستقل است. بدین معنی که ولایت خداوند را کسی در اختیارش نگذاشته است. (خدا به این علت که خالق همه چیز است، باید ولیّ و سرپرست و صاحب اختیار همه موجودات باشد.) اما ولایت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)و حضرت علی (علیه السلام)را خدا به آنها اعطا نموده است و ولایت آنها به ولایت خدا وابسته میباشد.
همانطور که شیعه نیز قائل است رسول اکرم و ائمه معصومین (علیهم السلام)بنده خدا میباشند و هر آنچه که در اختیار دارند از جانب خداوند میباشد و خدا به آنها اعطا کرده است و آنها از خود به تنهایی هیچ ندارند.
نتیجه
از آنچه که تا کنون ذکر گردید، آشکارا روشن میگردد که:
1- قرآن کریم مسأله ولایت و سرپرستی بر مؤمنین را به طور دقیق و در آیات مختلف تبیین نموده است.
2- معنای ولایت که در این آیه از آن سخن به میان آمده است، همان سرپرستی، صاحب اختیار بودن میباشد.
3- ولایت در دیدگاه قرآن کریم تنها برای عدهای خاص اثبات گردیده و از دیگران نفی شده است.
4- از منظر قرآن، مقام ولایت بر مؤمنین در اصل مختص به خداوند است و ولایت سایر افراد هنگامی پذیرفته است که خداوند آن را در اختیار آنان قرار داده باشد.
5- مؤمنین باید در تمامی امور به ولیّ خویش مراجعه نمایند و از او پیروی نمایند و او را الگوی خویش قرار دهند.
بمناسبت فرارسيدن ميلاد باسعادت حضرت امام علي النقي عليه السلام
«وجوه ارسالى رسيد، خدا از تو قبول فرمايد و از شيعيان ما راضى باشد و آنان را در دنيا و آخرت همراه ما قرار دهد…»
«امام ابوالحسن على النقى الهادى» - عليه السلام - پيشواى دهم شيعيان، در نيمه ذيحجه سال 212 هجرى در اطراف مدينه در محلى به نام «صريا» به دنيا آمد(1). پدرش پيشواى نهم، امام جواد - عليه السلام - و مادرش بانوى گرامى «سمانه» است كه كنيزى با فضيلت و تقوا بود (2).
مشهورترين القاب امام دهم، «نقى» و «هادى» است، و به آن حضرت «ابوالحسن الثالث» نيز مى گويند (3).
امام هادى - عليه السلام - در سال 220 هجرى پس از شهادت پدر گراميش بر مسند امامت نشست و در اين هنگام هشت ساله بود. مدت امامت آن بزرگوار 33 سال و عمر شريفش 41 سال و چند ماه بود و در سال 254 در شهر سامراء به شهادت رسيد.
خلفاى معاصر حضرت
امام هادى در مدت امامت خود با چند تن از خلفاى عباسى معاصر بود كه به ترتيب زمان عبارتند از:
1 - معتصم، برادر ماءمون (217 - 227) (4) .
2 - واثق، پسر معتصم (227 - 232).
3 - متوكل، برادر واثق (232 - 248).
4 - منتصر، پسر متوكل (6 ماه).
5 - مستعين، پسر عموى منتصر (248 - 252).
6 - معتزّ، پسر ديگر متوكل (252 - 255).
امام هادى در زمان خليفه آخر مسموم گرديد و به شهادت رسيد و در خانه خود به خاك سپرده شد.
اوضاع سياسى، اجتماعى عصر امام
اين دوره از خلافت عباسى ويژگيهاى دارد كه آن را از ديگر دوره ها جدا مى سازد ذيلاً به برخى از اين ويژگيها اشاره مى كنيم:
1 - زوال هيبت و عظمت خلافت: خلافت، چه در دوره اموى و چه در دوره عباسى، براى خود هيبت و جلالى داشت، ولى در اين دوره بر اثر تسلط تركان و بردگان بر دستگاه خلافت، عظمت آن از بين رفت و خلافت همچون گويى به دست اين عناصر افتاد كه آن را به هر طرف مى خواستند پرتاب مى كردند، و خليفه عملاً يك مقام تشريفاتى بود، ولى در عين حال هر موقع خطرى از جانب مخالفان احساس مى شد خلفا و اطرافيان و عموم كارمندان دستگاه خلافت، در سركوبى آن خطر نظر واحدى داشتند.
2 - خوش گذرانى و هوسرانى درباريان: خلفاى عباسى در اين دوره به خاطر خلأى كه بر دستگاه خلافت حكومت مى كرد، به شب نشينى و خوش گذرانى و ميگسارى مى پرداختند و دربار خلافت غرق در فساد و گناه بود. صفحات تاريخ اخبار شب نشيني هاى افسانه اى آنان را ضبط نموده است.
3 - گسترش ظلم و بيدادگرى و خودكامگى: ظلم و جور و نيز غارت بيت المال و صرف آن در عياشي ها و خوشگذراني ها جان مردم را به لب آورده بود.
4 - گسترش نهضتهاى علوى: در اين مقطع از تاريخ، كوشش دولت عباسى بر اين بود كه با ايجاد نفرت در جلامعه نسبت به علويان، آنها را تار و مار سازد. هر موقع كوچكترين شبحى از نهضت علويان مشاهده مى شود، برنامه سركوبى بى رحمانه آنان آغاز مى گشت، و علت شدت عمل نيز اين بود كه دستگاه خلافت با تمام اختناق و كنترلى كه برقرار ساخته بود، خود را متزلزل و ناپايدار مى ديد و از اين نوع نهضتها سخت بيمناك بود.
شيوه علويان در اين مقطع زمانى اين بود كه از كسى نامى نبرند و مردم را به رهبرى «شخص برگزيده اى از آل محمد» دعوت كنند، زيرا سران نهضت مى ديدند كه امامان معصوم آنان، در قلب پادگان نظامى «سامراء» تحت مراقبت و مواظبت مى باشند و دعوت به شخص معين مايه قطع رشته حيات او مى گردد. اين نهضتها و انقلابها بازتاب گسترش ظلم و فشار بر جامعه اسلامى در آن عصر بود و نسبت مستقيمى با ميزان فشار و اختناق داشت، به عنوان نمونه در دوران حكومت «منتصر» كه تا حدى به خاندان نبوت و امامت علاقه مند بود و در زمان او كسى متعرض شيعيان و خاندان علوى نمى شد، قيامى صورت نگرفت.
تواريخ، تنها در فاصله سال 219 تا 270 قمرى، تعداد 18 قيام ضبط كرده اند. اين قيامها نوعاً با شكست روبرو شده و توسط حكومت عباسى سركوب مى گشتند.
علل شكست قيامها
علل شكست اين نهضتها و قيامها را از يك سو بايد در ضعف رهبرى و فرماندهى اين نهضتها جستجو كرد و از طرف ديگر در طرفداران و ياران اين رهبران: رهبران نهضتها نوعاً داراى برنامه صحيح و كاملى نبودند و نابساماني هايى در كار آنها وجود داشت و از طرف ديگر قيام آنها صدر در صد رنگ اسلامى نداشت و از اين جهت معمولاً مورد تاييد امامان زمان خود قرار نمى گرفتند.
البته گروهى از ياران و طرفداران اين قيامها مردمى مخلص و شيعيان واقعى بودند كه تا سر حد مرگ براى اهداف عالى اسلامى مى جنگيدند، ولى تعداد اين دسته كم بود و غالب مبارزين كسانى بودند كه اهداف اسلامى روشنى نداشتند، بلكه در اثر ظلم و ستمى كه بر آنان وارد مى شد، ناراحت شده و در صدد تغيير اوضاع برآمده بودند. اين گروه، در صورت احساس شكست و يا احتمال مرگ، رهبر خود را تنها گذاشته از اطراف او پراكنده مى شدند.
چنانكه اشاره شد، اگر بسيارى از اين انقلابها مورد تاييد امامان قرار نمى گرفت، يا به اين دليل بود كه صد در صد اسلامى نبودند و در اهداف آنها و رهبران آنها انحرافهايى مشاهده مىشد و يا طراحى و برنامه ريزى آنها طورى بود كه شكست آنها قابل پيش بينى بود، و لذا اگر امام آشكارا آنها را تاييد مى كرد، در صورت شكست قيام، اساس تشيع و امامت و هسته اصلى نيروهاى شيعه در معرض خطر قرار مى گرفت.
فعاليتهاى مخفى امام
آنگونه كه جدول مدت حكومت خلفاى عباسى نشان مى دهد، از ميان آنان متوكل از همه بيشتر با امام هادى معاصر بوده است؛ از اينرو موضعگيرى او را در برابر امام ذيلاً توضيح مى دهيم:
متوكل نسبت به بنى هاشم بد رفتارى و خشونت بسيار روا مى داشت. او به آنان بدگمان بود و همواره آنان را متهم مى نمود. وزير او «عبدالله بن يحيى بن خاقان» نيز پيوسته از بنى هاشم نزد متوكل سعايت مى نمود و او را تشويق به بد رفتارى با آنان مى كرد. متوكل در خشونت واجحاف به خاندان علوى گوى سبقت را از تمامى خلفاى بنى عباس ربوده بود (5).
متوكل نسبت به على - عليه السلام - و خاندانش كينه و عداوت عجيبى داشت و اگر آگاه مى شد كه كسى به آن حضرت علاقه مند است، مال او را مصادره مى كرد و خود او را به هلاكت مى رساند (6).
بر اساس همين ملاحظات بود كه حضرت هادى - عليه السلام -، بويژه در زمان متوكل، فعاليتهاى خود را به صورت سرّى انجام مى داد و در مناسبات خويش با شيعيان نهايت درجه پنهانكارى را رعايت مى كرد. مؤيد اين معنا حادثه اى است كه آن را مورخان چنين نقل كرده اند:
«محمد بن شرف» مى گويد: همراه امام هادى - عليه السلام - در مدينه راه مى رفتم. امام فرمود: آيا تو پسر شرف نيستى؟ عرض كردم: آرى. آنگاه خواستم از حضرت پرسشى كنم، امام بر من پيشى گرفت و فرمود: «ما در حال گذر از شاهراهيم و اين محل، براى طرح سؤال مناسب نيست»! (7).
اين حادثه شدت خفقان حاكم را نشان مى دهد و ميزان پنهانكارى اجبارى امام را بخوبى روشن مى سازد.
امام هادى - عليه السلام - در بر قرارى ارتباط با شيعيان كه در شهرها و مناطق گوناگون و دور و نزديك سكونت داشتند، ناگزير همين روش را رعايت مى كرد و وجوه و هدايا و نذور ارسالى از طرف آنان را با نهايت پنهانكارى دريافت مىكرد. يك نمونه از اين قبيل برخورد، در كتب تاريخ و رجال چنين آمده است:
«محمد بن داود قمى» و «محمد طلحى» نقل مىكنند: اموالى از «قم» و اطراف آن كه شامل «خمس» و نذور و هدايا و جواهرات بود، براى امام ابوالحسن هادى حمل مى كرديم. در راه، پيك امام در رسيد و به ما خبر داد كه باز گرديم، زيرا موقعيت براى تحويل اين اموال مناسب نيست. ما باز گشتيم و آنچه نزدمان بود، همچنان نگه داشتيم تا آنكه پس از مدتى امام دستور داد اموال را بر شترانى كه فرستاده بود بار كنيم و آنها را بدون ساربان به سوى او روانه كنيم. ما اموال را به همين كيفيت حمل كرديم و فرستاديم. بعد از مدتى كه به حضور امام رسيديم، فرمود: به اموالى كه فرستاده ايد، بنگريد! ديديم در خانه امام، اموال به همان حال محفوظ است (8).
گرچه روشن نيست كه اين جريان در زمان اقامت امام در مدينه اتفاق افتاده يا در سامراء (چون در سامراء كنترل و مراقبت، شديدتر بود)، اما در هر حال نمونه بارزى از ارتباطهاى محرمانه و دور از ديد جاسوسان دربار خلافت به شمار مى رود.
شبكه ارتباطى وكالت
شرائط بحرانى اى كه امامان شيعه در زمان عباسيان با آن روبرو بودند، آنان را واداشت تا ابزارى جديد براى برقرارى ارتباط با پيروان خود جستجو كنند. اين ابزار چيزى جر شبكه ارتباطى وكالت و تعيين نمايندگان و كارگزاران در مناطق مختلف توسط امام نبود.
هدف اصلى اين سازمان جمع آورى خمس، زكات، نذور و هدايا از مناطق مختلف توسط وكلا، و تحويل آن به امام، و نيز پاسخگويى امام به سؤالات و مشكلات فقهى و عقيدتى شيعيان و توجيه سياسى آنان توسط وكيل امام بود. اين سازمان كاربرد مؤثرى در پيشبرد مقاصد امامان داشت.
امام هادى - عليه السلام - كه در سامراء تحت نظر و كنترل شديدى قرار گرفته بود، برنامه تعيين كارگزاران و نمايندگان را كه پدرش امام جواد - عليه السلام - اجرا كرده بود، ادامه داد و نمايندگان و وكلائى در مناطق و شهرهاى مختلف منصوب كرد و بدين وسيله يك سازمان ارتباطى هدايت شده و هماهنگ به وجود آورد كه هدفهاى ياد شده را تامين مى كرد.
فقدان تماس مستقيم بين امام و پيروانش، نقش مذهبى - سياسى وكلا را افزايش داد، به نحوى كه كارگزاران (وكلاى) امام مسئوليت بيشترى در گردش امور يافتند. وكلاى امام بتدريج تجربيات ارزندهاى را در سازماندهى شيعيان در واحدهاى جداگانه به دست آوردند. گزارشهاى تاريخى متعدد نشان مىدهد كه وكلا، شيعيان را بر مبناى نواحى گوناگون به چهار گروه تقسيم كرده بودند:
نخستين ناحيه، بغداد، مدائن و عراق (كوفه) را شامل مى شد. ناحيه دوم، شامل بصره و اهواز بود. ناحيه سوم، قم و همدان، و بالاخره ناحيه چهارم، حجاز، يمن و مصر را در بر مى گرفت. هر ناحيه به يك وكيل مستقل واگذار مى شد كه تحت نظر او كارگزاران محلى، منصوب مى شدند. اقدامات سازمان وكالت را در دستور العملهاى حضرت هادى - عليه السلام - به مديريت اين سازمان، مى توان مشاهده كرد. نقل مى شود كه آن حضرت طى نامه اى در سال 232 ه.ق، به «على بن بلال»، وكيل محلى خود (در بغداد) نوشت:
«… من ابو على (بن راشد) را به جاى «على بن حسين بن عبدربه» (9) منصوب كردم. اين مسئوليت را بدان جهت به او واگذار كردم كه وى از صلاحيت لازم به حد كافى برخوردار است، به نحوى كه هيچ كس بر او تقدم ندارد. مى دانم كه تو بزرگ ناحيه خود هستى، به همين جهت خواستم طى نامه جداگانه اى تو را از اين موضوع آگاه كنم. در عين حال، لازم است از او پيروى كرده و وجوه جمع آورى شده را به وى بسپارى. پيروان ديگر ما را نيز به اين كار سفارش كن و به آنان چنان آگاهى ده كه وى را يارى كنند تا بتواند وظائف خود را انجام بدهد…»(10).
امام هادى - عليه السلام - در نامه اى ديگر به وكلاى خود در بغداد، مدائن، و كوفه نوشت:
«اى ايوب بن نوح! به موجب اين فرمان از برخورد با «ابوعلى» خوددارى كن، هر دو موظفيد در ناحيه خاص خويش به وظائفى كه بر عهده تان واگذار شده عمل كنيد، در اين صورت مى توانيد وظائف خود را بدون نياز به مشاوره با من انجام دهيد.
اى ايوب! بر اساس اين دستور هيچ چيز از مردم بغداد و مدائن نپذير، و به هيچ يك از آنان اجازه تماس با من را نده. اگر كسى وجوهى را از خارج از حوزه مسئوليت تو آورد، به او دستور بده به وكيل ناحيه خود بفرستد.
اى ابو على! به تو نيز سفارش مى كنم كه آنچه را به ابو ايوب دستور دادم عيناً اجرا كنى» (11).
همچنين امام نامه اى توسط «ابو على بن راشد» به پيروان خود در «بغداد»، «مدائن»، «عراق» و اطراف آن فرستاد و طى آن نوشت:
«… من «ابو على بن راشد» را به جاى «حسين بن عبدربه» و وكلاى قبلى خود برگزيدم، و اينك او نزد من به منزله حسين بن عبدربه است. اختيارات وكلاى قبلى را نيز به ابوعلى بن راشد دادم تا وجوه مربوط به من را بگيرد و او را كه فردى شايسته و مناسب است، براى اداره امور شما برگزيدم و بدين منصب گماشتم. شما - كه رحمت خدا بر شما باد - براى پرداخت وجوه نزد او برويد. مبادا رابطه خود را با او تيره سازيد، انديشه مخالفت با او را از اذهان خود خارج سازيد. به اطاعت خدا و پاك كردن اموالتان بشتابيد. از ريختن خون يكديگر خوددارى كنيد. يكديگر را در راه نيكوكارى و تقوا يارى دهيد و پرهيزگار باشيد تا خدا شما را مشمول رحمت خويش قرار دهد. همگى به ريسمان خدا چنگ بزنيد و نميريد مگر آنكه مسلمان باشيد. من فرمانبردارى از او را همچون اطاعت از خودم لازم مىدانم و نافرمانى نسبت به او را نافرمانى در برابر خود مىدانم، پس بر همين شيوه باقى باشيد كه خداوند به شما پاداش مى دهد و از فضل خود وضع شا را بهبود مى بخشد. او از آنچه در خزانه خود دارد، بخشنده و كريم و نسبت به بندگان خود سخاوتمند و رحيم است. ما و شما در پناه او هستيم. اين نامه را به خط خود نوشتم. سپاس و ستايش بسيار تنها شايسته خدا است» (12).
«على بن جعفر»، يكى ديگر از نمايندگان امام هادى - عليه السلام - و اهل «همينيا»، از قراى اطراف «بغداد»، بود. گزارش فعاليتهاى او به متوكل رسيده بود، متوكل او را بازداشت و زندانى كرد. او پس از گذراندن دوران طولانى زندان، آزاد شد و به دستور امام هادى رهسپار مكه شد و در آن شهر اقامت گزيد (13).
در شمار نمايندگان امام هادى همچنين بايد از «ابراهيم بن محمد همدانى» نام برد. حضرت هادى طى نامه اى به او نوشت:
«وجوه ارسالى رسيد، خدا از تو قبول فرمايد و از شيعيان ما راضى باشد و آنان را در دنيا و آخرت همراه ما قرار دهد…» .
اين نامه به روشنى نشان مى دهد كه ابراهيم از طرف امام مسئوليت مالى داشته و احتمالاً غير از وظائف ديگر - موظف بوده وجوه جمع آورى شده از شيعيان را نزد امام بفرستد. امام در ادامه اين نامه، در تقدير از فعاليتها و تاييد موقعيت وى نوشت:
«نامهاى به «نضر» (14) نوشتم و به او سفارش كردم كه معترض تو نشود و با تو مخالفت نكند و موقعيت تو را نزد خويش به وى اعلام كردم. به «ايوب» (15) نيز عيناً همين را دستور دادم. همچنين به دوستداران خود در همدان نامه اى نوشته و به آنان تاكيد كردم كه از تو پيروى نمايند و يادآورى نمودم كه: «ماجز تو وكيلى در آن ناحيه نداريم» (16).
در هر حال نقش سازمان وكالت، بويژه در زمان حكومت متوكل عباسى، نمايان بود. متوكل با جذب و استخدام نظامى افرادى كه بينش ضد علوى داشتند، مى كوشيد تا ترتيب كار مخالفان خود را بدهد و فعاليتهاى سازمان يافته زير زمينى علويان بويژه اماميه، را نابود سازد. او دست به يك رشته عمليات نظامى جهت بازداشت و دستگيرى شيعيان زد و اين برنامه را با خشونت و شدت ادامه داد، به طورى كه بعضى از وكلاى امام در بغداد، مدائن، كوفه و ساير نقاط عراق زير شكنجه در گذشتند و عده اى ديگر به زندان افتادند (17). اين اقدامات لطمه هاى جدّى بر پيكر شبكه وكالت وارد كرد، اماحضرت هادى - عليه السلام - با تلاش پخته خويش، اين شبكه را همچنان فعال و پر ثمر نگه داشت.
انتقال امام از مدينه به سامراء
متوكل براى زير نظر گرفتن امام هادى - عليه السلام - از روش نياكان پليد خود استفاده مى كرد و در صدد بود به هر وسيله ممكن فكر خود را از طرف حضرت راحت كند. روش مامون را در مورد كنترل فعاليتهاى امام پيش از اين ديديم:
او از طريق وصلتى كه با حضرت جواد - عليه السلام - برقرار كرد، توانست كنترل و سانسور را حتى در درون خانه امام بر قرار سازد و تمام حركات و ملاقاتهاى حضرت را زير نظر داشته باشد. پس از شهادت امام جواد - عليه السلام - و جانشينى امام «هادى» به جاى پدر، ضرورت اجراى چنين نقشهاى بر خليفه وقت كاملاً روشن بود، زيرا اگر امام در مدينه اقامت مى كرد و خليفه به او دسترسى نمى داشت، قطعاً براى حكومت جابرانه او خطر جدى در بر مى داشت. اينجا بود كه كوچكترين گزارشى درباره خطر احتمالى امام، خليفه را بشدت نگران ساخت و منجر به انتقال امام به سامرا گشت. توضيح اينكه:
«عبدالله بن محمد هاشمى»، فرماندار وقت مدينه، طى نامه اى خليفه را بشدت از فعاليتهاى سياسى امام نگران ساخت و پايگاه اجتماعى آن حضرت را براى متوكل تشريح كرد(18)، ولى حضرت با ارسال نامه اى براى متوكل ادعاهاى «عبدالله» را رد كرد و از او به متوكل شكايت كرد .
متوكل مانند اغلب سياستمداران جهان، با يك حركت مزورانه و دو پهلو، از يك طرف «عبدالله بن محمد» را از كار بركنار كرد و از طرف ديگر به كاتب دربار خويش دستور داد نامه اى به حضرت بنويسد كه بر حسب ظاهر علاقه متوكل را نسبت به امام - عليه السلام - بيان مى كرد، ولى در واقع دستور جلب محترمانه! حضرت بود و بعداً خواهيم ديد كه متوكل چه فشارها و تضييقاتى براى امام - عليه السلام - فراهم ساخت. نامه بدين مضمون بود:
«بنام خدا، پس از حمد و ثناى خداوند، امير المؤمنين شما را خوب مى شناسد، شخصيت، بزرگوارى و نسبت و قرابت شما را با رسول خدا رعايت مى كند، و تنها هدف او جلب رضايت و خشنودى خداوند و شما است. اكنون دستور دادند كه طبق درخواست شما فرمانده جنگ و امام جمعه شهر، «عبدالله بن محمد»، كه مرتكب خلاف اهانت به شما شده است، بركنار و به جاى او «محمد بن فضل» منصوب شود. او دستور دارد در برابر امر شما مطيع بوده در تكريم و تعظيم شما نهايت سعى و كوشش را به عمل آورد تا بدان وسيله به خدا و رسول او و اميرالمؤمنين (متوكل) تقرب جويد.
امير المؤمنين مشتاق ديدار شما است تا تجديد عهدى صورت گيرد، اگر مايل به زيارت خليفه باشيد و به آن علاقه داريد مى توانيد به اتفاق خانواده و دوستان و علاقه مندان حركت كنيد. برنامه سفر به اختيار خودتان است، هرجا خواستيد توقف نماييد. در صورت تمايل، خدمتگزار خليفه، «يحيى بن هرثمه»، ملازم ركاب خواهد بود و به خدمتگزارى شما مفتخر خواهد شد، زيرا شما نزد ما محترميد و ما شديداً به شما علاقه منديم. والسلام عليكم ورحمة الله وبركاته (19).
بدون ترديد امام از سوء نيت متوكل آگاه بود، ولى چاره اى جز رفتن به سامراء نداشت، زيرا قبول نكردن دعوت متوكل سندى در تاييد گفتار سعايت كنندگان مى شد و باعث تحريك بيشتر متوكل مى گرديد و بهانه بيشترى به دست او مى داد كه تضييقات و مشكلات فراوانى را براى حضرت فراهم كند. دليل اينكه امام از نيت شوم متوكل آگاه بود و بناچار به اين سفر اقدام نمود، جملاتى است كه امام بعدها در سامرّآ مى فرمود: «مرا از مدينه با اكراه با سامراء آوردند»(20).
در هر حال امام نامه دعوت را دريافت داشت و ناگزير همراه «يحيى بن هرثمه» عازم سامراء گرديد (21).
گزارش فرمانده دژخيمان متوكل
«يحيى بن هرثمه»، كه ماموريت داشت امام هادى - عليه السلام - را از مدينه به سامراء جلب نمايد، ماجراى ماموريت خود را چنين شرح مى دهد:
وارد مدينه شدم، به سراغ منزل «على» (النقى) رفتم. پس از ورود من به خانه او، و آگاه شدن مردم مدينه از جريان جلب او، اضطراب و ناراحتى عجيبى در شهر به وجود آمد و چنان فرياد و شيون برآوردند كه تا آن روز مانند آن را نديده بودم.
ابتدائا با قسم و سوگند تلاش كردم كه آنان را آرام سازم، گفتم: هيچ قصد سوئى در كار نيست و من مامور اذيت و آزار او نيستم. آنگاه مشغول بازديد و جستجوى خانه و اثاثيه آن شدم. در اطاق مخصوص او جز تعدادى قرآن و كتاب دعا چيز ديگرى نيافتم. چند نفر مامور، او را از منزل خارج كردند و خود خدمتگزارى او را از منزل تا شهر سامراء عهده دار گشتم.
پس از ورود به «بغداد» ابتداءا با «اسحاق بن ابراهيم طاهرى»، فرماندار بغداد، روبرو شدم. وى به من گفت: يحيى! اين آقا فرزند پيامبر است، اگر متوكل را در كشتن او تحريك و ترغيب نمايى بدان كه خونخواه و دشمن تو، رسول خدا خواهد بود.
در پاسخ گفتم: به خدا قسم، تا به حال جز نيكى و خوبى چيز ديگرى از او نديده ام كه به چنين كارى دست بزنم.
(آنگاه به سوى سامراء حركت كردم) و پس از ورود به شهر سامراء جريان را براى «وصيف تركى» (22) نقل كردم، او نيز به من گفت: اگر يك مو از سر او كم شود، مسئول آن تو خواهى بود! از سخنان اسحاق بن ابراهيم و وصيف تركى تعجب كردم و پس از ورود به دربار و ديدار با متوكل، گزارش سفر را به اطلاع او رساندم، ديدم متوكل نيز براى او احترام قائل است (23).
ورود امام به سامراء
طبق دستور «متوكل» روز ورود به سامراء به بهانه اينكه هنوز محل اقامت امام آمده نيست! حضرت را در محل پستى كه به «خان الصعاليك» (كاروانسراى گدايان و مستمندان) معروف بود، وارد كردند و حضرت آن روز را در آنجا به سر برد. البته هدف از اين كار تحقير موذيانه و ديپلمات مآبانه حضرت بود!(24)
روز بعد، منزلى براى سكونت امام معيّن كردند كه در آنجا استقرار يافت (25).
امام در اين شهر ظاهراً آزاد بود ولى در حقيقت همانند يك زندانى به سر مى برد، زيرا موقعيت محل طورى بود كه امام همواره تحت نظر بود و رفت و آمدها و ملاقاتهاى حضرت توسط ماموران خليفه كنترل مى گرديد.
«يزداد»، طبيب مسيحى و شاگرد «بختيشوع»، با اشاره به انتقال اجبارى امام به سامراء مى گفت: اگر شخصى علم غيب مىداند، تنها اوست. او را به اينجا آورده اند تا از گرايش مردم به سوى او جلوگيرى كنند، زيرا با وجود وى حكومت خود را در خطر مى بينند(26).
ترس و وحشت متوكل از نفوذ معنوى امام در ميان مردم را مى توان از انتخاب محل سكونت حضرت فهميد.
بارى متوكل با همه اين مراقبتها باز هم وجود حضرت را براى حكومت خود خطرى جدى مى دانست و مى ترسيد ياران و پيروان امام مخفيانه با او تماس گرفته براى قيام و شورش نقشهاى طرح كنند و براى زمينه سازى جهت اين كار، پول و سلاح جمع آورى كرده افرادى را آموزش دهند.
اطرافيان خليفه هم گاهى او را از احتمال شورش امام و يارانش بر حذر مى داشتند. لذا متوكل هر چند وقت يك بار دستور مى داد خانه امام به دقت مورد بازرسى قرار گيرد، و با آنكه ماموران هر بار با دست خالى بر مى گشتند، اما او باز نگران بود و احساس خطر مى كرد. به يك نمونه از اين موارد اشاره مى كنيم:
بزم شراب درهم مى ريزد!
يك بار، باز هم از امام هادى نزد متوكل سعايت كردند كه در منزل او اسلحه و نوشته ها و اشياى ديگرى است كه از شيعيان او در قم به او رسيده و او عزم شورش بر ضدّ دولت را دارد. متوكل گروهى را به منزل آن حضرت فرستاد و آنان شبانه به خانه امام هجوم بردند، ولى چيزى به دست نياوردند، آنگاه امام را در اطاقى تنها ديدند كه در به روى خود بسته و جامه پشمين بر تن دارد و بر زمينى مفروش از شن و ماسه نشسته و به عبادت خدا و تلاوت قرآن مشغول است .
امام را با همان حال نزد متوكل بردند و به او گفتند: در خانه اش چيزى نيافتيم و او را روبه قبله ديديم كه قرآن مى خواند.
متوكل چون امام را ديد، عظمت و هيبت امام او را فرا گرفت و بى اختيار حضرت را احترام كرد و در كنار خود نشاند و جام شرابى را كه در دست داشت به آن حضرت تعارف كرد! امام سوگند ياد كرد و گفت: گوشت و خون من با چنين چيزى آميخته نشده است، مرا معارف دار! او دست برداشت و گفت: شعرى بخوان!
امام فرمود: من شعر كم از بردارم.
گفت: بايد بخوانى؟
امام اشعارى خواند كه ترجمه آن چنين است:
(زمامدارن جهانخوار و مقتدر) بر قله كوهسارها شب را به روز آوردند در حالى كه مردان نيرومند از آنان پاسدارى مى كردند، ولى قله ها نتوانستند آنان را (از خطر مرگ) برهانند.
آنان پس از مدتها عزت از جايگاههاى امن به زير كشيده شدند و در گودالها (گورها) جايشان دادند؛ چه منزل و آرامگاه ناپسندى!
پس از آنكه به خاك سپرده شدند، فرياد گرى فرياد برآورد: كجاست آن دست بندها و تاجها و لباسهاى فاخر؟
كجاست آن چهره هاى در ناز و نعمت پرورش يافته كه به احترامشان پرده ها مى آويختند (بارگاه و پرده و دربان داشتند)؟
گور به جاى آنان پاسخ داد: اكنون كرمها بر سر خوردن آن چهره ها با هم مى ستيزند!
آنان مدت درازى در دنيا خوردند و آشاميدند؛ ولى امروز آنان كه خورنده همه چيز بودند، خود خوراك حشرات و كرمهاى گور شده اند!
چه خانه هايى ساختند تا آنان را از گزند روزگار حفظ كند، ولى سرانجام پس از مدتى، اين خانه ها و خانواده ها را ترك گفته به خانه گور شتافتند!
چه اموال و ذخائرى انبار كردند، ولى همه آنها را ترك گفته رفتند و آنها را براى دشمنان خود واگذاشتند!
خانه ها و كاخهاى آباد آنان به ويرانه ها تبديل شد و ساكنان آنها به سوى گورهاى تاريك شتافتند! (27).
تاثير كلام امام چندان بود كه متوكل به سختى گريست، چنانكه ريشش تر شد. ديگر مجلسيان نيز گريستند. متوكل دستور داد بساط شراب را جمع كنند و چهار هزار درهم به امام تقديم كرد و آن حضرت را با احترام به منزل بازگرداند!(28)
امام در زندان متوكل
متوكل كينه عجيبى از امام در دل داشت و همواره در صدد آزار و اذيب آن حضرت بود و با آنكه امام در سامراء در حقيقت همانند يك زندانى به سر مى برد، با اين حال پس از احضار امام از مدينه به سامراء دستور داد مدتى حضرت را زندانى كنند.
«صقر بن ابى دلف» مىگويد: هنگامى كه امام هادى - عليه السلام - را به سامراء آوردند، رفتم تا از حال او جويا شوم. «زرّافى» دربان متوكل مرا ديد و دستور داد وارد شوم. وارد شدم. پرسيد: براى چه كار آمده اى؟
گفتم: خير است.
گفت: بنشين! نشستم، ولى هراسان شدم و سخت در انديشه فرو رفتم و با خود گفتم: اشتباه كردم (كه به چنين كار خطرناكى اقدام كردم و براى ديدار امام آمدم).
«زرافى» كار مردم را انجام داد و آنها را مرخص كرد و چون خلوت شد، گفت چه كار دارى و براى چه آمده اى؟
گفتم: براى كار خيرى.
گفت: گويا آمده اى حال مولاى خود خبر بگيرى، گفتم: مولاى من كيست؟ مولاى من خليفه است!
گفت: ساكت شو، مولاى تو بر حق است، نترس كه من نيز بر اعتقاد تو هستم و او را امام مى دانم.
من خدا را سپاس گفتم. آنگاه گفت: آيا مى خواهى او را ببينى؟ گفتم: آرى.
گفت: قدرى بنشين تا پستچتى (نامه رسان) بيرون رود. چون وى بيرون رفت، با اشاره به من، به غلامش گفت: اين را به اتاقى كه آن علوى در آن زندانى است، ببر و نزد او واگذار و برگرد.
چون به خدمت امام رسيدم، حضرت را ديدم روى حصيرى نشسته و در برابرش قبر حفر شده اى قرار دارد، سلام كردم. فرمود: بنشين! نشستم! پرسيد: براى چه آمده اى؟
عرض كردم: آمده ام از حال شما خبرى بگيرم. در اين هنگام بر قبر نظر كردم و گريستم. فرمود: گريان مباش كه در اين گرفتارى آسيبى به من نمى رسد.
من خدا را سپاس گفتم. آنگاه از معناى حديثى پرسيدم، امام جواب گفت، و پس از جواب، فرمود: مرا واگذار و بيرون رو كه بر تو ايمن نيستم و بيم آن است كه آزارى به تو برسانند (29).
اين حادثه از يك سو خشونت و شدت عمل متوكل را در مورد امام هادى مى رساند و از سوى ديگر بيانگر ميزان نفوذ امام در ميان درباريان و ماموران ويژه خليفه است.
متوكل در آخرين روزهاى عمرش به پيشكار خود، «سعيد بن حاجب»، دستور داد امام را به قتل برساند، ولى حضرت فرمود: بيش از دو روز نمى گذرد كه متوكل كشته مى شود، و همين جور هم شد! (30)
جنايات و سختگيري هاى متوكل در مورد شيعيان
متوكل يكى از جنايتكارترين خلفاى عباسى بود. او در دشمن با امير مؤمنان - عليه السلام - و خاندان و شيعيان او دلى پر كينه داشت و دوران حكومت او براى شيعيان و علويان يكى از سياهترين دورانها بشمار مى رود. از آنجا كه همه جنايات او را نمى توان در اين بحث فشرده بيان كرد، ناگزير به برخى از جنايات او نمونه وار اشاره مى كنيم:
1 - در حكومت او گروهى از علويان زندانى يا تحت تعقيب و متوارى شدند كه از آن جمله مى توان از «محمد بن صالح» (از نوادگان امام مجتبى - عليه السلام -) و «محمد بن جعفر» (يكى از مبلغان حسن بن زيد كه در طبرستان قيام كرده بود) نام برد (31).
2 - او در سال 236 قمرى دستور داد آرامگاه سرور شهيدان حضرت ابا عبدالله الحسين - عليه السلام - و بناهاى اطراف آن ويران و زمين پيرامون آن كشت شود و نيز در اطراف آن پاسگاه هايى بر قرار ساخت تا زا زيارت آن حضرت جلوگيرى كند. گويا هيچ يك از مسلمانان حاضر به تخريب قبر امام حسين - عليه السلام - نبوده است، زيرا او اين كار را توسط شخصى بنام «ديزج» انجام داد كه يهودى الاءصل بود. متوكل اعلام كرد: رفتن به زيارت حسين بن على ممنوع است و اگر كسى به زيارت او برود، مجازات خواهد شد (32). او مىترسيد قبر امام حسين - عليه السلام - پايگاهى بر ضد او گردد و مبارزات و شهادت آن شهيد بزرگوار الهام بخش حركت و قيام مردم در برابر ستمهاى دربار خلافت شود. اما شيعيان و دوستداران سرور شهيدان در هيچ شرائطى از زيارت آن تربت پاك باز نايستادند و زائران، انواع صدمه ها و شكنجه ها را تحمل مىكردند و باز به زيارت مى رفتند. پس از قتل متوكل دوباره شيعيان با همكارى علويان قبر آن حضرت را باز سازى كردند (33).
خراب كردن قبر امام حسين - عليه السلام - مسلمانان را بشدت خشمگين ساخت، به طورى كه مردم «بغداد» شعارهايى بر ضد متوكل بر در و ديوارها و مساجد مى نوشتند و شعراى مبارز و متعهد، با سرودن اشعارى، او را «هجو» مى كردند. از جمله آن سروده ها، شعرى است كه ترجمه آن به قرار زير است:
«به خدا قسم اگر بنى اميه، فرزند دختر پيامبرشان را به ستم كشتند، اينك كسانى كه از دودمان پدر او هستند (بنى عباس) جنايتى مانند جنايت بنى اميه مرتكب شده اند. اين قبر حسين است كه به جان خودم سوگند (توسط عباسيان) ويران شده است. بنى عباس متاسفند كه در قتل حسين - عليه السلام - شركت نداشته اند! و اينك با تجاوز به تربت حسين و ويران كردن قبر او، به جان استخوانهاى او افتاده اند!» (34).
3 - او در زمان خلافت خود بزرگانى از مردم مسلمان و معتقد به اهل بيت را به شهادت رسانيد كه از جمله آنان «ابن سكّيت»، يار با وفاى امام جواد و امام هادى و شاعر و اديب نام آور شيعى، بود كه متوكل به جرم دوستى على - عليه السلام - او را به قتل رسانيد (35) روزى متوكل با اشاره به دو فرزند خود، از وى پرسيد: اين دو فرزند من نزد تو محبوبترند يا «حسن» و «حسين»؟
ابن سكّيت از اين سخن و مقايسه بى موردسخت برآشفت و خونش به جوش آمد و بى درنگ گفت: «به خدا سوگند «قنبر» غلام على - عليه السلام - در نظر من از تو و دو فرزندت بهتر است!»
متوكل كه مست قدرت و هوا و هوس بود، فرمان داد زبان او را از پشت سر بيرون كشيدند! (36)
4 - «خطيب بغدادى» درباره شكنجه و آزار طرفداران خاندان رسالت از سوى متوكل مى نويسد: متوكل عباسى «نصر بن على جهضمى» را به علت حديثى كه درباره منقبت و فضيلت على - عليه السلام - و حضرت فاطمه - عليها السلام - و امام حسن و امام حسين - عليهما السلام - نقل كرده بود «هزار» تازيانه زد و دست از او برنداشت تا آنكه شهادت دادند او از اهل سنت است! (37)
5 - او به شعراى مزدور و خود فروختهاى همچون «مروان بن ابى الجنوب» مبالغ هنگفتى صله مىداد تا درباره مشروعيت حكومت بنى عباس و هجو بنى هاشم شعر بسرايند (38).
6 - او زمانى كه به ايجاد ارتشى نوين موسوم به «شاكريه» دست زد، افرادى را از مناطقى كه در بينش ضد علوى مشهور بودند، بويژه از سوريه، الجزيره، جبل، حجاز و عنبا استخدام كرد(39) .
7 - اوبه حاكم مصر دستور داد تا طالبيان را به عراق تبعيد كند، حاكم مصر نيز چنين كرد. آنگاه در سال 236 آنان را به مدينه منتقل كرد (40).
8 - او شيعيان را از دستگاه دولت اخراج مى كرد و موقعيت آنان را در اذهان عمومى خدشه دار مى ساخت. به عنوان نمونه، مى توان از بركنارى «اسحاق بن ابراهيم» ياد كرد كه متوكل او را به جرم شيعه بودن از حكمرانى «سامراء» و «سيروان» در استان «جبل» بركنار كرد. افراد ديگرى نيز به همين علت موقعيتهاى خود را از دست دادند (41).
متوكل با اِعمال اين شيوه ها، از بروز هر گونه حركتى از ناحيه شيعيان بر ضد رژيم خود جلوگيرى كرد، لكن موفق نشد فعاليتهاى پنهانى آنان را خاتمه بخشد و چنانكه قبلاً گفتيم، گزارشهاى تاريخى، حاكى از آن است كه امام هادى - عليه السلام - ارتباطهاى خود را با پيروانش در نهان ادامه مى داد.
فشارهاى اقتصادى بر شيعيان
متوكل به منظور تضعيف جبهه تشيع و نابود ساختن نيروهاى مبارز شيعه، آنان را شديداً در فشار اقتصادى قرار داده بود، به طورى كه تا اين حد فشار اقتصادى بر شيعيان تا آن تاريخ بى سابقه بود.
البته مىدانيم كه شيعه پس از رحلت پيامبر، همواره از نظر اقتصادى در فشار و مضيقه قرار داشت. در اين زمينه، علاوه بر گرفتن «فدك» از فاطمه زهرا - سلام الله عليها كه انگيزه سياسى داشت و هدف از آن تضعيف بنيه اقتصادى جناح امير مؤمنان - عليه السلام - و بنى هاشم بود، نمونه هاى فراوانى در تاريخ اسلام به چشم مى خورد كه يكى از آنها روش معاويه با شيعيان، بويژه بنى هاشم، بود. يكى از تاكتيك هايى كه معاويه به منظور اخذ بيعت از حسين بن على - عليه السلام - براى وليعهدى يزيد به آن متوسل شد، خوددارى وى از پرداخت هرگونه عطيه به بنى هاشم از بيت المال در جريان سفر به مدينه بود تا بدين وسيله امام را زير فشار گذاشته وادار به بيعت كند (42).
نمونه ديگر، فشار اقتصادى «ابو جعفر منصور دوانيقى» (دومين خليفه عباسى) بود. منصور برنامه سياه تحميل گرسنگى و فلج سازى اقتصادى را در سطح وسيع و گسترده اى به اجرا مى گذاشت و هدف او اين بود كه مردم، نيازمند و گرسنه و متكى به او باشند و در نتيجه هميشه در فكر سير كردن شكم خود بوده مجال انديشه در مسائل بزرگ اجتماعى را نداشته باشند. او روزى در حضور جمعى از خواص درباريان خويش با لحن زننده اى انگيزه خود را از گرسنه نگهداشتن مردم چنين بيان كرد: عربهاى باديه نشين در ضرب المثل خود، خوب گفته اند كه: «سگ خود را گرسنه نگهدار تا به طمع نان دنبال تو بيايد»(43)! اين سخن ضمناً مى رساند كه امت اسلام در چشم بنى عباس، تا چه حد بى ارزش بوده اند؟!.
در اين فشار اقتصادى سهم شيعيان و علويان بيش از همه بود زيرا آنان هميشه پيشگام و پيشاهنگ مبارزه با خلفاى ستمگر بودند.
دوران خلافت هارون نيز از اين برنامه كلى مستثنا نبود، زيرا او با قبضه بيت المال مسلمانان و صرف آن در راه هوسرانيها و بولهوسي ها و تجمل پرستيهاى خود و اطرافيانش، شيعيان را از حقوق مشروع خود محروم كرده بود و از اين راه نيروهاى آنان را تضعيف مى كرد. بنابراين شيعيان با اين گونه فشارها آشنا بودند، اما چنانكه اشاره شد فشار اقتصادى زمان متوكل ابعاد گسترده تر و وحشتناكترى داشت كه ذيلاً برخى از آنها را ياد آورى مى كنيم:
1 - او از نظر اقتصادى به قدرى بر شيعيان سخت گرفت كه مى گويند: در آن زمان گروهى از بانوان علوى در مدينه حتى يك دست لباس درست نداشتند كه در آن نماز بگزارند و فقط يك پيراهن مندرس بر ايشان مانده بود كه به هنگام نماز به نوبت از آن استفاده مى كردند و نيز با چرخ ريسى روزگار مى گذراندند، و پيوسته در چنين سختى و تنگدستى بودند تا متوكل به هلاكت رسيد (44).
2 - متوكل «عمر بن فرج رُخّجى» را فرمانرواى مكه و مدينه ساخت، و او مردمان را از نيكى و احسان به آل ابى طالب بار مى داشت و سخت دنبال اين كار بود؛ چنانكه مردم از بيم جان، دست از رعايت و حمايت علويان برداشتند و زندگى بر خاندان امير مؤمنان - عليه السلام - سخت شد» (45).
3 - متوكل دارايى علويان را كه ملك «فدك» بود مصادره كرد (46). نقل شده است كه درآمد فدك در آن زمان بالغ بر 24000 دينار بوده است. متوكل فدك را به «عبدالله بن عمر بازيار» كه از هواداران او بود، عطار كرد (47).
4 - او به حاكم خود در مصر دستور داد با علويان بر اساس قواعد زير برخورد كند:
الف - به هيچ يك از علويان هيچ گونه ملكى داده نشود، نيز اجازه اسب سوارى و حركت از «فسطاط» به شهرهاى ديگر داده نشود.
ب - به هيچ يك از علويان جواز داشتن بيش از يك برده داده نشود.
ج - چنانچه دعوائى مابين يك علوى و غير علوى صورت گرفت، قاضى نخست به سخن غير علوى گوش فرا دهد و پس از آن بدون گفتگو با علوى آن را بپذيرد! (48)
كاخها و بزمهاى پر تجمل
در كنار اين فشارها و محدوديتهاى جانكاه نسبت به شيعيان، متوكل در تاراج بيت المال و بناى كاخهاى با شكوه وراه اندازى تشريفات پرخرج بيداد مى كرد .
او كاخهاى متعددى بنا كرد و اموال هنگفتى هزينه آنها نمود. از جمله، كاخهايى بنامهاى: شاه، عروس، شبداز، بديع، غريب و برج بنا كرد و يك ميليون و هفتصد هزار دينار فقط هزينه ساختن كاخ اخير كرد!(49). نيز قصر ديگرى ساخت كه به قصر «بُركُواء» شهرت يافت. ساختمان اين قصر كه از بهترين و بزرگترين قصرهاى وى بود، بيست ميليون درهم هزينه برداشت!(50) قصرهاى ديگرى نيز بنامهاى:جعفرى، مليح، غرو، مختار، حير براى خوشگذرانى بنا كرده بود كه هر كدام هزاران ميليون درهم خرج برداشته و مورخان بتفصيل از آنها ياد كرده اند(51) .
متوكل تصميم گرفت پسرش «عبدالله معتزّ» را ختنه كند و براى اين منظور تشريفات بسيار پرخرج و سرسام آورى به راه انداخت كه مورخان بتفصيل نوشته اند و ما به گوشه هايى از آن اشاره مى كنيم:
فرشى را كه طول آن يكصد ذراع و عرض آن نيز پنجاه ذراع بود، براى تالار قصر كه داراى همين ابعاد بود، تهيه كردند و براى پذيرايى از مدعوين چهار هزار صندلى از طلا و مرصع به جواهر در تالار قصر چيدند!
به فرمان متوكل بيست ميليون درهم كه براى نثار آماده شده بود، بر سر زنان و خدام و حاشيه نشينان نثار كردند! و يك ميليون درهم كه روى آنها عنوان جشن و مراسم ختنه كنان حك شده بود، بر سر آرايشگر و ختنه كننده و غلامان و پيشكاران مخصوص نثار گرديد!
آن روز از ختنه كننده معتزّ پرسيدند كه تا موقع صرف غذا، چه مبلغى عائد تو شده؟ گفت: هشتاد و چند هزار دينار غير از اشياى زرين و انگشترى و جواهر! وقتى كه صورت مخارج جشن «ختنه كنان» به متوكل تسليم شد… بالغ بر هشتاد و شش ميليون درهم شده بود!!(52)
اينها گوشه هايى از خوشگذرانيها و ولخرجيهاى متوكل از محل بيت المال بود، و گرنه شرح بزمها و عياشيهاى او در اين بحث فشرده نمى گنجد. تنها اينجا اضافه مى كنيم كه «سيوطى» مى نويسد: او چهار هزار كنيز در كاخ خود داشت كه از همه آنها كام جسته بود!(53) «مسعودى»، مورخ نامدار، مىگويد: در هيچ زمان و هيچ عصرى مانند دوران حكومت متوكل، پول خرج نمى شد!(54)
يك سند تاريخى
«ابوبكر خوارزمى»، نويسنده بزرگ عصر آل بويه (متوفى 383 يا 393)، طى نامه اى كه در آن، سختگيريهاى عباسيان نسبت به شيعيان و مظلوميت سادات و شيعيان را شرح مى دهد، انگشت روى جنايتهاى متوكل مى گذارد و از اين جشن ننگين نيز ياد مى كند .
پيشوايى از پيشوايان هدايت و سيدى از سادات خاندان نبوت از دنيا مى رود، كسى جنازه او را تشييع نمىكند و قبر او گچكارى نمى شود، اما چون دلقك و مسخرهاى و بازيگرى از آل عباس بميرد تمام عدول (عدول دار القضاء) و قاضيان در تشييع جنازه او حاضر مىشوند و قائدان و واليان براى او مجلس عزادارى بپا مىدارند! دهريان و سوفسطائيان از شرّ ايشان (آل عباس) در امانند، ليكن آنها هركس را شيعه بدانند به قتل مى رسانند. هر كس نام پسرش را «على» بگذارد، خونش را مى ريزند. شاعر شيعه چون در مناقب وصى و معجزات نبى شعر بگويد، زبانش را مىبرند و ديوانش را پاره مى كنند. هارون، پسر خيزران (مقصود واثق خليفه است) و جعفر متوكل در صورتى به كسى عطا مى كردند و بخشش مى نمودند كه به آل ابى طالب دشنام گويد، مانند عبدالله بن مُصعَب زبيرى و وهب بن وهب بُحتُرى و مروان بن ابى حَفصَه اموى و عبد الملك بن قُرَيْب اصمعى و بكّار بن عبدالله زبيرى. مدت هزار ماه در منبرها به اميرالمؤمنين ناسزا گفتند (مقصود مدت حكومت بنى اميه است) اما در وصايت او شك به خود راه نداديم .
علويان را از يك وعده خوراك منع مىكنند، در حالى كه خراج مصر و اهواز و صدقات حرمين شريفين و حجاز به مصرف (خُنياگرانى از قبيل) ابن ابى مريم مدنى و ابراهيم موصلى وابن جامع سهمى و زَلْزَلْ ضارب و بَرْصُوما زامر (سرنا زن، نى زن) مىرسد. متوكل عباسى دوازده هزار كنيز داشت! اما سيدى از سادات اهل بيت، فقط يك كنيز (خدمتكار) زنگى يا سندى دارا بود. اموال خالص و پاكيزه خراج، به دلقكها و مهمانيهاى مربوط به ختنه اطفال، به سگبازان و بوزينه داران، به مخارق و علويه خنياگر و به زرزر و عمرو بن بانه بازيگر، منحصر شده است! يك وعده خوراك و يك جرعه آب را از اولاد فاطمه - عليها السلام - دريغ مى دارند. قومى كه خمس بر آنان حلال و صدقه حرام است و گرامى داشتن و دوستى نسبت به ايشان واجب است، از فقر، مُشرِف به هلاك هستند، يكى شمشير خود را گرو مى گذارد و ديگرى جامهاش را مى فروشد. آنان گناهى ندارند جز اينكه جدشان نبى و پدرشان وصى و مادرشان فاطمه و مادر مادرشان خديجه و مذهبشان ايمان به خدا و راهنمايشان قرآن است. من چه بگويم درباره قومى كه تربت و قبر امام حسين - عليه السلام - را شخم زدند و در محل آن زراعت كردند و زائران قبرش را به شهرها تبعيد نمودند…(55)
قتل متوكل و خلافت منتصر
سرانجام متوكل، شبى كه در بزم شراب در كاخ حكومت به مستى فرو رفته بود، با نقشه قبلى فرزندش «منتصر» و با همكارى تركان، همراه وزيرش «فتح بن خاقان» كشته شد (شوال 247) و منتصر به خلافت رسيد(56).
ماجراى قتل متوكل بدين ترتيب بود كه وى نديمى داشت بنام «عباده مخنّث». عباده در مجلس متوكل متكّايى روى شكم خود زير لباسش مى بست و سر خود را كه موهايش ريخته بود، برهنه مى كرد و در برابر متوكل به رقص مى پرداخت و آوازه خوانان همصدا چنين مى خواندند: «اين مرد طاسِ شكم گنده آمده تا خليفه مسلمانان شود» و مقصودشان از اين جمله «على» - عليه السلام - بود. متوكل نيز شراب مى خورد و خنده مستانه سر مى داد. در يكى از روزها كه عباده طبق معمول به همين كيفيت مسخرگى مى كرد، منتصر در مجلس حاضر بود. وى از ديدن اين منظره ناراحت شد و با اشاره، عباده را تهديد كرد.
عباده از ترس ساكت شد. متوكل پرسيد: چه شده؟ عباده برخاست و علت را بيان كرد. در اين هنگام منتصر بپا خاست و گفت: اى امير المؤمنين! آن كسى كه اين شخص اداى او را در مى آورد و مردم مى خندند، پسر عموى تو و بزرگ خاندان تو است و مايه افتخار تو محسوب مى شود. اگر خود مى خواهى گوشت او را بخورى بخور، ولى اجازه نده اين سگ و امثال او از آن بخورند. متوكل با تمسخر، به آوازه خوانان دستور داد كه همصدا اين شعر را بخوانند:
غار الفتى لابن عمّه راس الفتى فى حِر امّه اين جوان به خاطر پسر عمويش به غيرت در آمد.
سر اين جوان در… مادرش باد!(57)
به دنبال اين قضيه بود كه منتصر با نقشه قبلى با همكارى تركان پدر را به قتل رساند.
منتصر برخلاف پدر، دوستى با على و خاندان او را آشكار ساخت و به مردم دستور داد به زيارت حسين بن على - عليه السلام - بروند و به علويان كه در زمان پدرش در بيم و وحشت به سر مى بردند، ايمنى داد(58).
از اين گذشته، سه اقدام بزرگ را به مورد اجرا گذاشت:
1 - فدك را به علويان پس داد.
2 - موقوفات علويان را به آنان مسترد كرد.
3 - والى مدينه بنام «صالح بن على» را كه با بنى هاشم بدرفتارى مى كرد، بر كنار كرد و به جاى او «على بن الحسين» را به اين سمت منصوب كرد و توصيه نمود كه از نيكى و خدمت به بنى هاشم دريغ نورزد(59).
ولى از آنجا كه دوران خلافت منتصر كوتاه بود، پس از وى باز اختناق و فشار از سر گرفته شد.
امام هادى، روياروى فقيهان دربارى
با آنكه سياست خلفاى عباسى اين بود كه توجه مردم را به فقهاى دربارى جلب كنند و آراء و فتاواى آنان را به رسميت بشناسند، اما در مدت اقامت امام هادى در سامراء چندين بار در ميان فقهاى وابسته به دربار اختلاف فتوا به وجود آمد و ناگزير براى حل مشكل به امام مراجعه كردند و امام با دانش امامت و استدلال روشن، چنان مسئله را شكافت كه فقها در برابر آن ناگزير به تحسين شدند.
اينك دو نمونه از اين گونه موارد را ذيلاً از نظر مى گذرانيم:
1 - كيفر مسيحى زناكار
روزى يك نفر مسيحى را كه با زن مسلمانى زنا كرده بود، نزد متوكل آوردند. متوكل خواست در مورد او حد شرعى اجرا شود، در اين هنگام مسيحى اسلام آورد. «يحيى بن اكثم» قاضى القضات گفت: اسلام آوردن او، كفر و عملش را از ميان برده و نبايد حدّ در مورد او اجرا شود. برخى ار فقها گفتند بايد سه بار در مورد او حد جارى شود. برخى ديگر به گونه اى ديگر فتوا دادند. وجود اختلاف آراء و فتاوا، متوكل را مجبور ساخت تا از امام هادى - عليه السلام - استفتا كند. مسئله را در محضر امام مطرح كردند. امام پاسخ داد: «آنقدر بايد شلاق بخورد تا بميرد».
فتواى امام با مخالفت شديد «يحيى بن اكثم» و ساير فقها روبرو گرديد و گفتند: اين فتوا در هيچ آيه و روايتى وجود ندارد و از متوكل خواستند كه نامه اى به امام نوشته مدرك اين فتوا را بپرسد. متوكل موضوع را به امام نوشت. امام در پاسخ پس از بسم الله نوشت: «فَلَمّا رَاءوْا بَاسَنا آمَنّا بِاللهِ وَحْدَهُ وَ كَفَرْنا بِما كُنّا بِهِ مُشْرَكِينَ فَلَمْ يَكُ يَنْفَعُهُمْ ايْمانُهُمْ لَمّا رَاوا بَاسَنا سُنّة اللهِ الّتِى قِدْ خَلَتْ فِىْ عِبادِهِ وَ خَسِرَ هُنالِكَ الْمُبطَلُونَ»(60).
«هنگامى كه قهر و قدرت ما را ديدند، گفتند: به خداى يگانه ايمان آورديم و به بتها و عناصرى كه آنها را شريك خدا قرار داده بوديم، كافر شديم، ولى ايمانشان به هنگام ديدن قهر و قدرت ما، سودى ندارد. اين سنت و حكم الهى است كه در ميان بندگان وى جارى است و پيروان باطل در چنين شرائطى زيانكار شدند.»
متوكل، پاسخ مستدل امام را پذيرفت و دستور داد حد زناكار طبق فتواى امام اجرا شود(61).
امام با ذكر اين آيه شريفه، به آنان فهماند: همان طور كه ايمان مشركان، عذاب خدا را از آنها باز نداشت، اسلام آوردن اين مسيحى نيز حد را ساقط نمى كند.
2 - نذر متوكل
روزى متوكل بيمار شد و نذر كرد كه اگر شفا يابد، تعداد «كثيرى» دينار (= سكه زر) در راه خدا صدقه بدهد. هنگامى كه بهبود يافت، فقها را گرد آورد و پرسيد چند دينار بايد صدقه بدهم كه «كثير» محسوب شود؟ فقها در اين باره فتاواى مختلف دادند متوكل ناگزير مسئله را از امام هادى سؤال كرد. امام پاسخ داد كه بايد هشتاد و سه دينار بپردازى. فقها از اين فتوا تعجب كردند و به متوكل گفتند از او بپرسيد اين فتوا را بر اساس چه مدركى داده است؟
متوكل موضوع را با امام مطرح كرد. حضرت فرمود: خداوند در قرآن مى فرمايد: «لَقَدْ نَصَرَكُمُ اللهُ فِىْ مَواطِنَ كَثِيرَة»(62): «خداوند شما (مسلمانان) را در موارد «كثير» يارى كرده است»، و همه خاندان ما روايت كرده اند كه جنگها و سريّه هاى زمان پيامبر(ص) اسلام هشتاد و سه جنگ است.(63)
امام هادى و مكتبهاى كلامى
در عصر امام هادى - عليه السلام - مكاتب عقيدتى متعددى همچون «معتزله» و «اشاعره» رواج يافته و آراء و نظريات كلامى فراوانى در جامعه اسلامى پديد آمده بود و بازار مباحثى همچون جبر، تفويض، امكان يا عدم امكان رؤيت خدا، جسميت خدا، و امثال اينها بسيار داغ بود، از اينرو گاه امام در برابر سؤالهايى قرار مى گرفت كه پيدا بود از اين گونه آراء و نظريات سرچشمه گرفته است. نفوذ آراء و نظريات باطل از اين راه در محافل شيعه، ضرورت هدايت و رهبرى فكرى شيعيان را از سوى امام شدت مى بخشيد، از اينرو پيشواى دهم طى مناظرات و مكاتبات خود، بيپايگى مكاتب و آراء و نظريات باطل همچون جبرگرائى و جسميت خدا و… را با استدلالهاى روشن و قاطع اثبات مى نمود و مكتب اصيل اسلام را پيراسته از هر گونه تحريف و تفكر باطل، به جامعه عرضه مى كرد، و اين يكى از جلوه هاى عظمت علمى آن بزرگوار بود(64)
مطالعه و برسى حيات علمى امام نشان مى دهد كه اكثر مناظرات امام هادى - عليه السلام ‘ پيرامون اين گونه موضوعات كلامى بوده و روايات متعددى از آن حضرت در اين زمينه نقل شده است كه برترى مبانى اعتقادى شيعه را بروشنى ثابت مى كند. به عنوان نمونه مى توان از نامه مفصل امام ياد كرد كه در پاسخ سؤال مردم اهواز درباره موضوع «جبر» و «تفويض» نگاشته و طى آن با بيان روشن و استلال قاطع، نظريه درست را كه نه جبر است و نه تفويض، اثبات كرده است(65).
ولى چون اين بحثها از موضوع اين كتاب كه بيشتر جنبه تاريخى دارد، خارج است، از توضيح و تفصيل آن صرفنظر مى كنيم، و طالبين را به كتاب مربوطه ارجاع مى دهيم.
مبارزه با غُلات
از جمله گروههاى باطل و منحرفى كه در دوران امامت امام هادى - عليه السلام - فعال بودند، گروه غلات را بايد نام برد كه افكار و عقايد پوچ و منحط و بى اساسى داشتند و خود را شيعه وانمود مى كردند. آنان درباره امام غُلّو نموده براى او مقام اوهيّت قائل مى شدند و گاهى نيز خود را منصوب از طرف امام قلمداد مى كردند و بدين وسيله موجبات بدنامى شيعيان را در ميان فرقه هاى ديگر فراهم مى كردند. امام هادى از اين گروه اظهار تبرى نموده با آنان مبارزه مى كرد و تلاش مى نمود كه با طرد آنان، اجازه ندهد لكه ننگى بر دامن تشيع بنشيند.
شايد بتوان گفت: علت پيدايش اعتقاد آنان به الوهيت امام، و ساير عقايد پوچ و بى اساس، امور زير بوده است:
الف - كرامتها، آگاهى غيبى و ديگر امور خارق العاده اى كه از امام مشاهده مى شد و اين گروه كه قادر به توجيه و تحليل صحيح و پخته اين گونه مسائل نبودند، آنها را دستاويز خرافات و بدعتها و حركتهاى ضد اسلامى قرار مى دادند.
ب - اين گروه منحرف مى خواسند قيود و حدود و ضوابط اسلامى را زير پا گذاشته طبق ميلها و هوسهاى خود رفتار كنند، از اينرو تمام محرمات اسلامى را حلال مى شمردند.
ج - چشم طمع به اموال مردم دوخته بودند و مى خواستند وجوهى را كه شيعيان به ائمه مى پرداختند به چنگ آورند.
در هر حال غلات گروه خطرناك و گمراه كنندهاى بودند كه سران آنان افرادى همچون اشخاص زير بودند:
1 - على بن حَسَكَه قمى.
2 - قاسم يقطينى.
3 - حسن بن محمد بن باباى قمى.
4 - محمد بن نُصير فهرى.
5- فارس بن حاتم.
به عنوان نمونه، عقيده على بن حسكه بدين قرار بود:
الف - امام هادى - عليه السلام - خدا و خالق و مدبر جهان هستى است!
ب - ابن حسكه نبّى و فرستاده از جانب امام براى هدايت مردم است!
ج - هيچ كدام از فرائض اسلامى از قبيل زكات، حجّ، روزه و… واجب نيست!
محمد بن نصير فهرى نيز مى گفت:
الف - امام هادى - عليه السلام - خالق و پرورگار جهان است!
ب - ازدواج با محارم از قبيل مادر، دختر، وخواهر، جايز است!
ج - لواط جايز، و يكى از راههاى اعمال شهوت است كه خداوند آن را حرام نكرده است!
د - ارواح مردگان در كالبد آيندگان حلول مىكند (تناسخ)!
امام دهم طى نامه ها و پاسخهايى كه به سؤالات شيعيان در اين باره مى داد، اين گروه را منحرف و كافر معرفى مى كرد و به شيعيان توصيه مى نمود كه از آنان دورى جويند.
امام در پاسخ يكى از شيعيان درباره «ابن حسكه» و عقايد باطل او، چنين نوشت:
«ابن حسكه - كه لعنت خدا بر او باد ‘ دروغ گفته است، من او را از دوستان و پيروان خود نمى دانم، او را چه شده است؟ خدا لعنتش كند! سوگند به خدا، پروردگار، محمد و پيامبران پيش از او را جز به آيين يكتا پرستى و امر به نماز و زكات و حج و ولايت نفرستاده و محمد جز به سوى خداى يكتاى بى همتا دعوت نكرده است. ما جانشينان او نيز بندگان خداييم و به او شرك نمى ورزيم. اگر او را اطاعت كنيم مشمول رحمت او خواهيم بود و چنانچه از فرمانش سرپيچى نماييم، گرفتار كيفرش خواهيم شد. ما بر خدا حجتى نداريم، بلكه خدا است كه بر ما و بر تمامى آفريده هايش حجت دارد.
من از كسى كه چنين سخنانى مىگويد، بيزارى مى جويم و از چنين گفتارى به خدا پناه مى برم، شما نيز از آنان دورى گزينيد و آنان را در فشار و سختى قرار دهيد و چنانچه به يكى از آنها دسترسى پيدا كرديد، سرش را با سنگ بشكنيد(66).
امام ضمن نامه اى به «عبيدى» از فهرى و ابن باباى قمى نيز بيزارى چسته در باره آن دو چنين نوشت:
من از فهرى (محمد بن نصير) و حسن بن محمد بن باباى قمى بيزارى مى جويم و تو و تمام شيعيان را از فتنه او بر حذر مى دارم و آنان را لعن مى كنم. اين دو تن، مال مردم را بنام ما مى خورند و فتنه انگيز و مزاحم هستند. خداوند آنان را عذاب كند و گرفتار فتنه سازد.
«ابن بابا» گمان برده كه من او را به نبوت برانگيخته ام و او «باب» من است! خداوند او را لعنت كند! شيطان بر او مسلط شده و او را گمراه ساخته است. اگر توانستى سر او را با سنگ بشكن! او مرا آزار داده است، خداوند در دنيا و آخرت او را معذب سازد(67).
«فارس بن حاتم» نيز كه گفتيم يكى از رهبران غُلات بود، از طرف امام مورد لعن و تكذيب قرار گرفت، و در اختلافى كه بين او و «على بن جعفر»(68) پيش آمده بود، على را مورد تاييد قرار داد. انحرافها و بدعتها و گماره سازيهاى فارس به قدرى زياد بود كه امام دستور قتل او را صادر نمود و بهشت را براى قاتل او تضمين كرد و نوشت:
«فارس» به اسم من دست به كارهايى مى زند و مردم را فريب مى دهد و آنان را به بدعت در دين فرا مى خواند. خون او براى هر كس كه او را بكشد، هدر است.
كيست كه با كشتن او مرا راحت كند؟ من در مقابل، بهشت را براى او تضمين مى كنم.
يكى از ياران امام بنام «جنيد» فرمان آن حضرت را درباره او اجرا كرد و با قتل او جامعه اسلامى را از شرّ او راحت كرد(69).
فتنه خلق قرآن
يكى از مهمترين و داغترين جريانهاى فكرى و عقيدتى در دوران امام هادى - عليه السلام - جنجال و كشمكش شديد بر سر مخلوق بودن يا مخلوق نبودن قرآن بود.
گروه «معتزله» كه عقل گراى افراطى بودند و در مسائل عقيدتى كند و كاو عقلى بيش از حدى مىكردند، مسئله «مخلوق» و «حادث» بودن قرآن را در ارتباط با صفات خدا مطرح كردند و با «قديم» بودن قرآن كه گروه «اشاعره» و اهل حديث از آن جانبدارى مى كردند، به مخالفت برخاستند و درگيرى بين طرفداران اين دو بينش اعتقادى رخ داد.
به گفته اهل تحقيق، بحث پيرامون مخلوق بودن قرآن، از اواخر حكومت بنى اميه آغاز گرديد (اوائل قرن دوم هجرى) و نخستين كسى كه اين بحث را در محافل اسلامى مطرح كرد، «جَعْد بن درهم»، معلم «مروان بن محمد» آخرين خليفه اموى، بود. او اين فكر را از «ابان بن سمعان»، و «ابان» نيز از «طالوت بن اعصم» يهودى فرا گرفته بود.
«جَعْد» پس از طرح اين بحث مورد تعقيب قرار گرفت و به كوفه فرار كرد و در آنجا اين نظريه را به «جَهْم بن صفوان ترمذى» منتقل كرد(70).
برخى بر اين باورند كه اعتقاد به قديم بودن قرآن از مسيحيت به جامعه اسلامى نفوذ كرده بود، زيرا آنان «مسيح» را «كلمة الله» مى دانستند و در نتيجه، كلام خدا - كه از خداست - از نظر آنان «قديم» شناخته مى شد.
مؤيد اين نظريه اين است كه مامون در بخشنامه اى كه در اين مورد به «اسحاق بن ابراهيم» حاكم بغداد نوشت، «اشاعره» را متهم كرد كه در مورد قرآن، همچون سخنان مسيحيان در مورد حضرت عيسى، سخن مى گويند.
در هر حال در زمان خلافت «هارون»، «بِشْر مَريسى»، كه گفته مى شود يهودى تبار بوده، اين بحث را دنبال كرد و مدت چهل سال به ترويج فكر مخلوق بودن قرآن پرداخت و چون روزى شنيد كه هارون سخنان او را شنيده و وى را غياباً به مرگ تهديد كرده است، متوارى شد.
اين بحث همچنان بين دو گروه مطرح بود تا آنكه «ماءمون» به آن دامن زد و آتش اختلاف را شعله ورتر كرد. او كه فردى دانشمند و مطلع، آشنا به فلسفه و فقه و ادبيات عرب، و اهل بحث و مناظره و دقت علمى بود، از همان زمان جوانى به اعتزال گرايش داشت و از «مخلوق» بودن قرآن جانبدارى مى كرد. فقها و اهل حديث مى ترسيدند مبادا وى خليفه شود و اين عقيده را ترويج كند، به حدى كه «فُضيل بن عياض» علناً مى گفت: «من از خدا براى هارون طول عمر مى خواهم تا از شر خلافت مامون راحت باشم»! (71)
حدس آنان درست بود. مامون پس از رسيدن به قدرت، رسماً از «معتزله» و در نتيجه از نظريه مخلوق بودن قرآن طرفدارى كرد و آن را عقيده رسمى دولت اعلام نمود و قدرت دولت را جهت سركوبى مخالفان اين نظريه به كار گرفت. و چون مخالفان كه در آن زمان اهل سنت ناميده مى شدند، مقاومت نشان دادند، بحران به اوج خود رسيد و جريان از حد بحث علمى و مذهبى خارج شد و به يك بحث جنجالى و حادّ عقيدتى - سياسى تبديل گرديد و صحبت روز شد و همه جا حتى در ميان عوام با حرارت مطرح گشت.
مامون در سال 218 قمرى فرمانى خطاب به «اسحاق بن ابراهيم»، حاكم بغداد، صادر كرد كه بايد تمام قضات و شهود و محدثان و مقامات دولتى مورد آزمايش قرار گيرند، هر كس معتقد به خلق قرآن باشد، در كار خود ابقا شود و گرنه از كار بر كنار گردد (72). اين كار كه در واقع نوعى تفتيش عقايد بود، در تاريخ، به عنوان «مِحنَةالْقُرْآن» (73) مشهور شده است.
كسى كه مامون - و پس از او معتصم و واثق عباسى - را به اين كار تشويق مى كرد، «ابن ابى دُؤاد»، قاضى مشهور دربار عباسى بود كه پس از بركنارى «يحيى بن اكثم» قاضى القضات شده بود. او كه از شهرت و آوازه بلند علمى برخوردار بود و در بذل و بخشش و ميزان نفوذ و قدرت در دربار عباسى با برامكه مقايسه مى شد، در «مِحنَةُ القُرْآن» نقش مهمى داشت و از اين رو برخى تصور كرده اند كه بنيانگذار اين نظريه او بوده است (كه ديديم چنين نيست).
در هر حال سختگيرى دولت عباسى به جايى رسيد كه مخالفان مورد شكنجه و آزار قرار گرفتند و زندانها پر از آنان گرديد. «احمد بن حنبل» كه در دفاع از عقيده خويش پافشارى مى كرد، تازيانه خورد!(74) و در زمان حكومت «واثق»، «احمد بن نصر خزاعى» به قتل رسيد و «يوسف بن يحيى بُرَيطى»، شاگرد شافعى، مورد شكنجه قرار گرفت و در زندان مصر در گذشت. «يعقوبى» در اين باره داستان عجيبى نقل مى كند. وى مى نويسد:
«امپراتور روم به واثق خليفه عباسى نامه نوشت و به او خبر داد كه اسيران بسيارى از مسلمانان در اختيار دارد، اگر خليفه در مقابل آنها فديه (سربها) دهد، او حاضر است اسيران مسلمان را آزاد كند. واثق اين پيشنهاد را پذيرفت و نمايندگانى به مرز فرستاد. نمايندگان خليفه اسيران را كه تحويل مى گرفتند و عقيده آنان را در باره مخلوق بودن قرآن مى پرسيدند، و تنها كسانى را كه به اين سؤال جواب مثبت مى دادند، مى پذيرفتند و لباس و پول در اختيارشان قرار مى دادند!»(75).
اين سختگيريها سبب نفرت مردم از معتزله گرديد، لذا وقتى كه «متوكل عباسى» به خلافت رسيد، جانب اهل حديث را گرفت و به «محنة القرآن» خاتمه داد. ولى اين بحث فوراً از رونق نيفتاد و تا مدتها در جامعه اسلامى مطرح بود (76).
موضع امام هادى (ع)
امامان معصوم كه رهبرى انديشه اصيل اسلامى را به عهده داشتند، سكوت در برابر چنين بحث و جدال فكرى را ناروا شمرده، خطّ بطلان بر فكر انحرافى كشيده، انديشه درست را مشخص مىكردند و با تبيين موضع اصولى و هدايتگرانه خود، مسلمانان را از وارد شدن در چنين بحث و جدال بيهوده اى بر حذر مى داشتند.
«ريّان بن صلت» به محضر امام رضا - عليه السلام - عرض كرد: نظر شما درباره قرآن چيست؟ فرمود: قرآن كلام خداست، همين! در اين باره بيش از اين بحث نكنيد كه گمراه مى شويد.
سخنى كه در اين زمينه از امام هادى - عليه السلام - نقل شده نسبتاً گسترده و روشن است، امام در پاسخ يكى از شيعيان «بغداد» چنين نوشت (77):
بسم الله الرحمن الرحيم. خداوند ما و تو را از دچار شدن به اين فتنه حفظ كند كه در اين صورت بزرگترين نعمت را بر ما ارزانى داشته است، وگرنه هلاكت و گمراهى است. به نظر ما بحث و جدال درباره قرآن (كه مخلوق است يا قديم؟) بدعتى است كه سؤال كننده و جواب دهنده در آن شريكند، زيرا پرسش كننده دنبال چيزى است كه سزاوار او نيست وپاسخ دهنده نيز براى موضعى بى جهت خود را به زحمت و مشقت مى افكند كه در توان او نمى باشد.
خالق، جز خدا نيست و بجز او همه مخلوقند، قرآن نيز كلام خداست، از پيش خود اسمى براى آن قرار مده كه از گمراهان خواهى گشت. خداوند ما و تو را از مصاديق سخن خود قرار دهد كه مى فرمايد: (متقيان) كسانى هستند كه در نهان از خداى خويش مى ترسند و از روز جزا بيمناكند(78).
اين موضعگيرى امامان باعث شد كه شيعيان از اين درگيريها بدور باشند و گرفتار بدعت و گمراهى نشوند.
شاگردان مكتب امام هادى (ع)
گرچه - به تفصيلى كه گفتيم - عصر زندگى امام هادى عصر اختناق و استبداد بود امام، براى فعاليت فرهنگى در سطح گسترده آزادى عمل نداشت و از اين نظر فضاى جامعه با عصر امام باقر - عليه السلام - بويژه عصر امام صادق - عليه السلام - تفاوت فراوان داشت ؛ اما آن حضرت در همان شرائط نامساعد، علاوه بر فعاليتهاى فرهنگى از طريق مناظرات، مكاتبات، پاسخگويى به سؤالها و شبهات، و تبيين بينش درست در برابر مكاتب كلامى منحرف، راويان و محدثان و بزرگانى از شيعه را تربيت كرد و علوم و معارف اسلامى را به آنان آموزش داد و آنان اين ميراث بزرگ فرهنگى را به نسلهاى بعدى منتقل كردند.
شيخ طوسى، دانشمند نامدار اسلام، تعداد شاگردان آن حضرت در زمينه هاى مختلف علوم اسلامى را 185 نفر مى داند (79).
در ميان اين گروه، چهره هاى درخشان علمى و معنوى و شخصيتهاى برجسته اى مانند: فضل بن شاذان، حسين بن سعيد اهوازى، ايوب بن نوح، ابوعلى (حسن بن راشد) حسن بن على ناصر كبير، عبدالعظيم حسنى (مدفون در شهر رى) و عثمان بن سعيد اهوازى به چشم مى خورند كه برخى از آنان داراى آثار و تاليفات ارزشمند در زمينه هاى مختلف علوم اسلامى هستند و آثار و خدمات علمى و فرهنگى آنان در كتابهاى رجال بيان شده است.
شهادت امام
امام هادى - عليه السلام - با آنكه در سامراء تحت كنترل و مراقبت قرار داشت، اما با وجود همه رنجها و محدوديتها هرگز به كمترين سازشى با ستمگران تن نداد. بديهى است كه شخصيت الهى و موقعيت اجتماعى امام و نيز مبارزه منفى و عدم همكارى او با خلفا، براى طاغوتهاى زمان هراس آور و غير قابل تحمل بود، و پيوسته از اين موضوع رنج مىبردند. سرانجام تنها راه را خاموش كردن نور خدا پنداشتند و در صدد قتل امام برآمدند و بدين ترتيب امام هادى نيز مانند امامان پيشين با مرگ طبيعى از دنيا نرفت، بلكه در زمان «معتزّ»، مسموم گرديد (80) و در رجب سال 254 هجرى به شهادت رسيد و در سامراء، در خانه خويش به خاك سپرده شد (81).
پی نوشت ها
1- طبرسى، اعلام الورى، الطبعة الثالثة، دارالكتب الاسلامية، ص 355 - شيخ مفيد، الارشاد، قم، مكتبة بصيرتى، ص .327
2- طبرسى، اعلام الورى، الطبعة الثالثة، دارالكتب الاسلامية، ص 355 - شيخ مفيد، الاشاد، قم، مكتبة بصيرتى، ص .327
3- طبرسى، اعلام الورى، ص .355 در اصطلاح راويان شيعه مقصود از ابوالحسن اول، امام موسى بن جعفر - عليه السلام - و مقصود از ابوالحسن ثانى امام هشتم مىباشد.
4- اعداد داخل پرانتز، دوران حكومت خلفاى معاصر امام را نشان مىدهد.
5 ابوالفرج الاصفهانى، مقاتل الطالبيين، نجف، منشورات المكتبة الحيدرية، 1385 ه.ق، ص 395 - امام هادى - عليه السلام - ، سازمان تبليغات اسلامى، واحد ترجمه و تدوين، 1368 ه’. ش، ص .67
6- ابن اثير، الكامل فى التاريخ، بيروت، دارصادر، ج 7، ص .55
7- مجلسى، بحارالاءنوار، الطبعة الثانية، تهران، المكتبة الاسلامية، 1395 ه.ق، ج 50، ص 176 - اربلى، على بن عيسى، كشف الغمّة، تبريز، مكتبة بنى هاشمى 1381 7 ه.ق، ج 3، ص .175
8- مجلسى، بحار الاءنوار، ج 50، ص .185
9- على بن حسين بن عبدربه در سال دويست و بيست و نه در مكه درگذشت و امام هادى، ابوعلى را به جاى وى گماشت (طوسى، اختيار معرفة الرجال، مشهد، دانشگاه مشهد، 1348 ه’. ش، ص 510، حديث 984). در بعضى از روايات از اين شخص بنام حسين بن عبدربه (يعنى پدر على) ياد شده است، ولى علامه محمد تقى شوشترى شواهدى ارائه كرده كه نشان مىدهد كسى كه نماينده امام هادى بوده، على بن حسين بن عبدربه بوده، نه پدرش (قاموس الرجال، ط 2، مؤسسة النشر الاسلامى التابعة لجماعة المدرسين بقم المشرفة، 1410 ه.ق، ج 3، ص 468).
10- طوسى، همان كتاب، ص 513، حديث 991 - دكتر حسين، جاسم، تاريخ سياسى غيبت امام دوازدهم، ترجمه دكتر سيد محمد تقى آيت اللهى، تهران، امير كبير، 1367 ه’. ش، ص .137
11- طوسى، همان كتاب، ص 514، حديث 992 - دكتر حسين، جاسم، همان كتاب ص 138 - .137
12- طوسى همان كتاب، ص 513 - 514، همان حديث - مدرسى، محمد تقى، امامان شيعه و جنبشهاى مكتبى، ترجمه حميد رضا آژير، مشهد، بنياد پژوهشهاى اسلامى، ص .323
13- طوسى، همان كتاب، ص 607، حديث 1129 - مسعودى، اثبات الوصية، الطبعة الرابعة، نجف، المطبعة الحيدرية، 1374 ه.ق، ص .233 به خواست خدا در بخش سيره امام عسكرى - عليه السلام - از فعاليت على بن جعفر در مكه سخن خواهيم گفت.
14- نضر بن محمد همدانى (تنقيح المقال، ج 3، ص 271).
15- ايوب بن نوح بن دراج (قاموس الرجال، مؤسسة النشر الاسلامى، التابعة لجماعة المدرسين بقم المشرفة، الطبعة الثانية، 1410 ه.ق، ج 2، ص 242).
16- طوسى، اختيار معرفة الرجال، مشهد، دانشگاه مشهد، 1348 ه’. ش، ص 611 - 612، حديث .1136
17- طوسى همان كتاب، ص 603 و 607 (حديث 1122 و 1129 و 1130) - دكتر حسين، جاسم، تاريخ سياسى غيبت امام دوازدهم، ترجمه دكتر سيد محمد تقى آيت اللهى، تهران، امير كبير، 1367 ه’. ش، ص 83 - طوسى، كتاب الغيبة، تهران، مكتبة نينوى الحديثة، ص .212
18- مجلسى، بحار الاءنوار، الطبعة الثانية، تهران، المكتبة الاسلامية، 1395 ه’.ق، ج50، ص 200، شيخ مفيد، الارشاد، قم، مكتبة بصيرتى، ص .333 علاوه بر عبدالله بن محمد، طبق نقل مسعودى، «بريحه عباسى» نيز، كه مسئول نظارت بر اقامه نماز در حرمين (مكه و مدينه) بود، بارها به متوكل نوشت:
اگر احتياجى به حرمين دارى، على بن محمد را از آنجا اخراج كن، زيرا او مردم را به سوى خود دعوت مىكند و گروه انبوهى به او گرويدهاند (اثبات الوصية، الطبعة الرابعة، نجف، المطبعة الحيدرية، 1374 ه’.ق، ص 225).
19- مجلسى، همان كتاب، ج 50، ص 200 - كلينى، اصول كافى، تهران، مكتبة الصدوق، 1381 ه.ق، ج 1، ص 501 - شيخ مفيد، الارشاد، قم، مكتبة بصيرتى، ص 333 - اربلى، على بن عيسى، كشف الغمّة، تبريز، مكتبة بنى هاشمى، 1381 ه.ق، ج 3، ص .172
20- مجلسى، همان كتاب، ص .129
21- ابن شهر اشوب در كتاب مناقب آل ابى طالب احضار امام به سامراء را در سال 234 مىداند (چون اقامت امام در سامراء را، بيست سال، و وفات آن حضرت را در سال 254 مىداند كه طبعاً انتقال امام به سامراء، مصادف با سال 234 مىشود) و مرحوم شيخ مفيد در ارشاد (ص 333) مىنويسد: متوكل نامه را در سال 243 به امام نوشت، ولى روايت كلينى در اين زمينه نشان مىدهد كه در سال 243 نسخهاى از نامه متوكل، توسط يكى از شيعيان از «يحيى بن هرثمة» اخذ شده است (كافى، ج 1، ص 501) بنابر اين سال ياد شده، تاريخ اخذ آن نسخه بوده است نه تاريخ احضار امام به پايتخ
از جهت سياسى نيز نظر ابن شهر اشوب استوارتر به نظر مىرسد، زيرا با توجه به اين كه آغاز خلافت متوكل در سال 232 بوده، بعيد به نظر مى رسد كه او مدت يازده سال، از فعاليتهاى امام غافل بماند، يا آن را ناديده بگيرد.
22- وصيف از درباريان با نفوذ زمان متوكل بود.
23- سبط ابن الجوزى، تذكرة الخواص، نجف، المطبعة الحيدرية، 1383 ه.ق 359 - .360 از سخنان «يحيى بن هرثمه» در مورد ورود او به مدينه، پايگاه مردمى امام بخوبى روشن مىگردد از اظهارات اسحاق بن ابراهيم و وصيف نيز استفاده مىشود كه امام تا چه اندازه در ميان مردم و حتى درباريان محبوبيت داشته است.
24- چنانكه اين معنا از چشم افراد آگاهى مانند «صالح بن سعيد» پوشيده نبود. وى مىگويد: روز ورود امام به سامراء، به حضرت عرض كردم: اينها پيوسته براى خاموش ساختن نور شما تلاش مىكنند، و براى همين شما را در اين كاروانسراى پست و محقر فرود آوردهاند!… (شيخ مفيد، الارشاد، ص 334 - على بن عيسى الاربلى، كشف الغمّة، ج 3، ص 173)
25- شيخ مفيد، الارشاد، قم، مكتبة بصيرتى، ص .334
26- مجلسى، همان كتاب، ج 50، ص .161
27- با توا على قُلل الجبال تحر سهم غلب الرجال فما اغتنهم القلل
واستنزلوا بعد عزّ عن معاقلهم فاودعوا حفراً يابئس ما نزلوا
ناداهم صارخ من بعدما قبروا اين الاءساور والتيجان والحلل؟
اين الوجوه التى كانت منعمة من دونها تضرب الاءستار والكلل؟
فافصح القبر عنهم حين ساء لهم تلك الوجوه عليها الدود يقتتل
قد طالما اكلوا دهراً و ما شربوا فاصبحوا بعد طول الاءكل قد اءكلوا
وطالما عمّروا دوراً لتحصنهم فخلفوها على الاءعداد وارتحلوا
اضحت منازلهم قفراً معطّلة وساكنوها الى الاجداث قد رحلوا
28- مسعودى، مروج الذهب، بيروت، دارلاءندلس، ج 4، ص 11 - شبلنجى، نورالاءبصار، قاهره، مكتبة المشهد الحسينى، ص 166 سبط ابن الجوزى، تذكرة الخواص، نجف، المطبعة الحيدرية، 1383 ه.ق، ص 361 - ابن خلكان، وفيات الاءعيان، تحقيق، دكتر احسان عباس، قم منشورات شريف رضى، 1364 ه’. ش، ج 3، ص 272 - قلقشندى، مآثر الاءنافة فى معالم الخلافة، الطبعة الثانية مطبعة حكومة الكويت 1ج، ص .232 در منابع تاريخى در تعداد ادبيات و جملات آن اندكى تفاوت وجود دارند.
29- مجلسى، بحارالاءنوار، تهران، المكتبة الاسلامية، 1395 ه.ق، ج 50، ص 194 - امام على بن محمد الهادى، مؤسسه در راه حق، ص .16
30- على بن عيسى الاربلى، كشف الغمّة، تبريز، مكتبة بنى هاشمى، 1381 ه.ق ج 3، ص .184
31- ابوالفرج الاصفهانى، مقاتل الطالبيين، نجف، منشورات المكتبة الحيدرية، 1385 ه.ق، ص 397 - .218
32- ابوالفرج الاصفهانى، همان كتاب، ص 395 - مسعودى، مروج الذهب، بيروت، دارالاءندلس، ج 4، ص 51 - سيوطى، تاريخ الخلفاء، الطبعة الثالثة، بغداد، مكتبة المثنى، ص .347
33- ابوالفرج الاصفهانى، همان كتاب، ص 396 - ور.ك به: ابن اثير، الكامل فى التاريخ، بيروت، دار صادر، ج 7، ص .55
34- بالله ان كانت امية قد اءتت قتل ابن بنت نبيها مظلوماً
فلقد اتاه بنو ابيه بمثله هذا لعمرى قبره مهدوماً
اءسفوا على ان لايكونوا شاركوا فى قتله فَتَتَبّعوه رميماً
(سيوطى، تاريخ الخلفاء، الطبعة الثالثة، بغداد، مكتبة المثنى، ص 347).
35- نام ابن سكيت، يعقوب و نام پدرش اسحاق است. او از علما و دانشمندان و اديبان نامدار شيعه بوده و در اكثر علوم عصر خود مانند: علوم قرآن، شعر، لغت و ادب، تبحّر داشت و درباره اين علوم كتابهايى به رشته تحرير در آورده بود كه به گفته بعضى از صاحب نظران بعضى از آنها رد نوع خود بى نظير بوده است (مدرس تبريزى، محمد على، ريحانة الاءدب، چاپ سوم، تهران، كتابفروشى خيام، 1347 ه’. ش، ج 7، ص 570)
36- سيوطى، همان كتاب، ص 348 - مامقانى، تنقيح المقال، تهران، انتشارات جهان، ج 3، ص .570
37- تاريخ بغداد، بيروت، دارالكتاب العربى، ج 13، ص .289
38- شريف القرشى، باقر، حياة الامام الهادى، الطبعة الاُولى، بيروت، دارالاءضوا، 1408 ه.ق، ص .292
39- دكتر حسين، جاسم، تاريخ سياسى غيبت امام دوازدهم، ترجمه دكتر سيد محمد تقى آيت اللهى، چاپ اول، تهران، مؤسسه امير كبير، 1367 ه’.ش، ص 82.
40- دكتر حسين، همان كتاب، ص .84
41- دكتر حسين، همان كتاب، ص .84
42-2 ابن اثير، الكامل فى التاريخ، بيروت، دار صادر، ج 3، ص 511 - ابن قُتيبه، الامامة و السياسة، الطبعة الثالثة، قاهره، مكتبة مصطفى البابى الحلبى، 1382 ه.ق، ج 1، ص .191
43- شريف القرشى، باقر، حياة الامام موسى بن جعفر - عليه السلام - نجف، مطبعة الاءداب، الطبعة الثانية، 1389 ه.ق، ج 1، ص 369 (به نقل از كتاب: عصر الماءمون)
44- حاج شيخ عباس قمى، تتمة المنتهى، تهران، كتابفروشى مركزى، 1333 ه’. ش، 238 و 239 - ابوالفرج الاصفهانى، مقاتل الطالبين، الطبعة الثانية، نجف، منشورات المكتبة الحيدرية، 1385 ه.ق، ص .396
45- حاج شيخ عباس قمى، تتمة المنتهى، تهران، كتابفروشى مركزى، 1333 ه’. ش، 238 و 239 - ابوالفرج الاصفهانى، مقاتل الطالبين، الطبعة الثانية، نجف، منشورات المكتبة الحيدرية، 1385 ه.ق، ص .396
46- در فدك يازده درخت خرما وجود داشته پيامبر اسلام 9 آنها را به دست خود كاشته بود. فرزندان حضرت فاطمه - سلام الله عليها - ميوه آنها را به حجاج اهداء مىكردند، و از بركت آنها ثروت سرشارى عايد آنها مىشد. «عبدالله بن عمر بازيار» شخصى بنام «بشران بن ابى اميّة ثقفى» را به مدينه فرستاد و او اين درختها را قطع كرد و چون به بصره برگشت، فلج شد! (موسوى قزوينى حائرى، سيد محمد حسن، فدك، الطبعة الثانية، قاهره، مطبوعات النجاح، 1397 ه.ق ص 195).
47- دكتر حسين، جاسم، تاريخ سياسى غيبت امام دوازدهم، ترجمعه دكتر سيد محمد تقى آيت اللهى، چاپ اول تهران، مؤسسه امير كبير 1367 ه’. ش، ص .84
48-دكتر حسين، همان كتاب، ص 84 (به نقل از كتاب ولاة مصر، تاءليف كندى).
49-ابن واضح، تاريخ يعقوبى، نجف، المكتبة الحيدرية، 1384 ه’.ق، ج3، ص223.
فقيهى، على اصغر، آل بويه، انتشارات صبا، 1365 ه’.ش، ص 415.
51- القرشى، باقر حياة الامام الهادى، الطبعة الاءولى، بيروت، دارالاءضوا، ص309 - 315.
52 - همان كتاب، ص 417 - دكتر منجد، صلاح الدين، بين الخلفاء و الخلعاء، الطبعة الثالثة، بيروت، دارالكتاب الحديث، 1980 م، ص33 - .35 مراسم پرتجمل ختنه كنان معتزّ را «قلقشندى» نيز با اندكى تفاوت در كتاب «مآثر الاءنافة فى معالم الخلافة»، (مطبعة حكومة الكويت، چاپ دوم) ج3، ص367 آورده است.
53-سيوطى، تاريخ الخلفاء، الطبعة الثالثة، بغداد، مكبتة المثنى، 1383 ه’.ق، ص350.
54-مروج الذهب، بيروت، دارالاءندلس، ج4، ص40.
55- خوارزمى، رسائل، مصر، المطبعة العثمانى، 1312 ه’.ق، ص 76 - .83 فقيهى، همان كتاب، ص 453.
56- مسعودى، همان كتاب، ج4، ص38 - حاج شيخ عباس قمى، تتمة المنتهى، تهران، كتابفروشى مركزى، 1333 ه’.ش، ص 238.
57- ابن اثير، الكامل فى التاريخ، بيروت، دارصادر، ج7، ص5 - 6 - امام هادى - عليه السلام - سازمان تبليغات اسلامى، واحد ترجمه و تدوين، 1368 ه’.ش، ص63.
58- قلقشندى، همان كتاب، ج3، ص238.
59- ابن اثير، همان كتاب، ج7، ص116 - مسعودى، همان كتاب، ج4، ص51، - شريف القرشى، همان كتاب، ص 275.
60- سوره غافر: 84 - 85.
61- شيخ حرّ عاملى، وسائل الشيعة، بيروت، داراحياء التراث العربى، ج18، ص 408 (باب 36 من ابواب حد الزنا) - شريف القرشى، باقر، حياة الامام الهادى، الطبعة الاولى، بيروت، دار الاءضوا، 1408 ه’.ق، ص240.
62- سوره توبه: 25.
63- سبط ابن الجوزى، تذكرة الخواص، نجف، المكتبة الحيدرية، 1383ه’.ق، ص 360 - شريف القرشى، همان كتاب، ص 240.
64- شريف القرشى، همان كتاب، ص130 - طبرسى، احتجاج، نجف المطبعة المرتضوية، 1350 ه’.ق، ص249.
65- حسن بن على بن شعبه، تحف العقول، ط2، قم، مؤسسة النشر الاسلامى (التابعة) لجماعة المدرسين، 1404 ه’.ق، ص 458 - 475.
66- طوسى، اختيار معرفة الرجال، مشهد، دانشگاه مشهد 1348 ه’.ش، ص 519، حديث 997 - شيخ حر عاملى، وسائل الشيعة، ج18، كتاب الحدود، ابواب حد المحارب، باب7، ص 554.
67- طوسى، همان كتاب، ص 520، حديث 999.
68- على بن جعفر يكى از مهمترين و كوشاترين نمايندگان امام هادى بوده است. پيش از اين درباره او در بخش سازمان وكالت بحث كرديم.
69- طوسى، همان كتاب، ص 524، حديث 1006 - تحليلى از تاريخ دوران دهمين خورشيد امامت، امام هادى - عليه السلام -، مركز تحقيقات اسلامى سپاه، قم، 1370 ه’.ش، ص 132 - 134.
70- جَعد را خالد بن عبدالله قسرى در روز عيد قربان در كوفه به جرم اين سخنان به عنوان قربانى كشت! جَهم را نيز در سال 128 سالم بن احوز در مرو كشت (احمد امين، ضحى الاسلام، ج 3، ص 162). گويا به همين مناسبت بوده كه بعدها احمد بن حنبل، پرچمدار اهل حديث، طرفداران مخلوق بودن قرآن را كافر و جهمى مىخوانده است!
71- جرجى زيدان، تاريخ تمدن اسلام، ترجمه على جواهر كلام، تهران، مؤسسه امير كبير، 1336 ه’. ش، ج 3، ص .214
72- ابن اثير، الكامل فى التاريخ، بيروت، دارصادر، ج 6 ص 423 - سيوطى، تاريخ الخلفاء، بغداد، مكتبة المثنّى، ص 308
73- محنة به معناى آزمايش.
74- مسعودى، مروج الذهب، بيروت، دارالاءندلس، ج 3، ص .464
75- تاريخ يعقوبى، نجف، المكتبة الحيدرية، 1384 ه.ق، ج 3، ص .215
76- براى آگاهى بيشتر درباره بحث خلق قرآن، علاوه بر مآخذ گذشته، به منابع ياد شده در زيرا مراجعه شود:
تاريخ الخلفاء، سيوطى، ص 306 - 312 - ضحى الاسلام، احمد امين، ط 7، قاهره، المكتبة المصرية، ج 3، ص 155 - 207 - بحوث فى لا الملل و النحل، جعفر السبحانى، ط 2، قم، لجنة ادارة الحوزة العلمية، 1411 ه’.ق، ج 2، ص 252 - .269
77- صدوق، التوحيد، تهران، مكتبة الصدوق، 1387 ه.ق، ص .224
78- الّذِينَ يَخشَونَ رَبّهُمْ بِالغَيْبِ وَ هُمْ مِنَ السّاعَةِ مُشْفِقُون (سوره انبياء: 49).
79- رجال طوسى، الطبعة الاءولى، نجف، المطبعة الحيدرية، 1381 ه.ق، ص 409 - .429 البته چند تن مانند فارس بن حاتم و على بن حسكه را كه دچار لغزش و انحراف شدند و حضرت آنان را طرد كرد، بايد از اين تعداد استثنا كرد. براى آگاهى بيشتر پيرامون شاگردان امام هادى - عليه السلام - رجوع شود به:
حياة الامام الهادى، شريف القرشى، باقر، الطبعة الاءولى، بيروت، دارالاءضوا، 1408 ه.ق، ص 170 - .230
80- شبلنجى، نوالاءبصار، قاهره، مكتبة المشهد الحسينى، ص .166
81- شيخ مفيد، الارشاد، قم، مكتبة بصيرتى، ص .334
مظلومیت، شماره ی شناسنامه فرزندان روح الله بود
تصویری که می بینید، یک آمبولانس قدیمی است که اگر چه سرویس مدرسه نیست اما تمام مسافران آن، بچه های مدرسه ای هستند. دانش آموزان «مدرسه راهنمایی پیروز» که در آتش خشم دیوانه ای بدصفت ، سوختند و بقایای پاره پاره شان، با این آمبولانس، در حال انتقال از غسالخانه به گلزار شهدا است.
روز چهارشنبه، مورخه ی 4 آبانماه 1362 ساعت 17:10 دقیقه عصر، مدرسه ی راهنمایی «شهید حمداله پیروز»، واقع در شهرستان «بهبهان» مورد اصابت یک فروند موشک شلیک شده از سوی ارتش بعث عراق قرار گرفت و در این جنایت تاریخی، 69 دانش آموز، 4 معلم و 1 خدمتگزار ( جمعاً 74 نفر ) به شهادت رسیدند.
در بیست و نهمین سال گشت این فاجعه، یاد و خاطره شهدای آن را گرامی می داریم . روحمان با یادشان شاد
منبع : گروه جهاد و مقاومت مشرق نيوز
غدير خم و اهميت آن
واقعه غدیر خم و اهمیت آن(1)
سرتاسر حیات طیبه رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم)و لحظه به لحظه آن در نزد مسلمانان دارای اهمیتی بس شگرف و والاست؛ چراکه نه تنها کلام رسول اکرم به نص صریح آیات قرآن، عاری از هرگونه هوا و هوس و متصل به سرچشمه وحی است(2)، بلکه عمل و فعل آن بزرگوار نیز بر تک تک مسلمانان حجت است و صراط مستقیم را به عالمیان مینمایاند.(3) اما در این میان، مقاطعی خاص از زندگی آن بزرگوار، به جهات گوناگون از اهمیتی ویژه برخوردار میباشد که یکی از بارزترین آنها، واقعه غدیر خم است. واقعه غدیر از ابعاد مختلف و از جهات متفاوت، دارای درخشندگی و تلألؤ خاصی در تاریخ اسلام است. کمتر مقطع تاریخی را میتوان در جهان اسلام یافت که از لحاظ سند، اطمینان از اصل وقوع، کثرت راویان و اعتماد بزرگان و علمای مسلمین، قوت و استحکامی نظیر این رویداد مهم داشته باشد.
هنگامی که به راویان حدیث غدیر مینگریم، در مرتبه نخست نام اهل بیت گرامی رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)یعنی امام علی (علیه السلام)،فاطمه زهرا (سلام الله علیها)،امام حسن (علیه السلام)و امام حسین (علیه السلام)دیده میشود و در مرتبه بعدی نام حدود 110تناز صحابه پیامبر اسلام(4) به چشم میخورد که در این میان، نام افرادی شاخص از میان صحابه همچون:
1- ابوبکر بن ابیقحافه
2- عمر بن الخطاب
3- عثمان بن عفان
4- عایشه بنت ابیبکر
5- سلمان فارسی
6- ابوذر غفاری
7- عمار یاسر
8- زبیر بن عوام
9- عباس بن عبدالمطلب
10-ام سلمه
11-زید بن ارقم
12-جابر بن عبدالله انصاری
13-ابوهریره
14-عبدالله بن عمر بن الخطاب
و… توجه آدمی را به خود جلب میکند که تمامی آنان در محل غدیر حاضر بودهاند و حدیث غدیر را بدون واسطه نقل نمودهاند. سپس در میان تابعین(5)، حدیث غدیر از 83تناز تابعین نقل شده است که از جمله آنان میتوان به:
1- اصبغ بن نباته
2- سالم بن عبدالله بن عمر بن الخطاب
3- سعید بن جبیر
4- سلیم بن قیس
5- عمر بن عبدالعزیز(خلیفه اموی)
و… اشاره نمود.
پس از تابعین، در میان علمای اهل تسنن از قرن دوم تا قرن سیزدهم،360تن، حدیث غدیر را در آثار خویش نقل نمودهاند که 3 تن از صاحبان صحاح سته (صحاح ششگانه)(6)ودو تن از پیشوایان فقهی اهل تسنن(7)نیز در شمار این بزرگان جای دارند.(8)
در بین محدثین و علمای شیعه نیز افراد فراوانی حدیث غدیر را در کتب مختلف، روایت نمودهاند، که تعداد دقیق آنان مشخص نیست. از این اندیشمندان میتوان به:
1- شیخ کلینی
2- شیخ صدوق
3- شیخ مفید
4- سید مرتضی
و… اشاره نمود.(9)
بنا بر آنچه که ذکر گردید، در میان بزرگان و محدثین اهل سنت و به دنبال دقت آنان بر روی راویان و طرق متفاوت نقل حدیث غدیر، اندیشمندان بسیاری، حدیث غدیر را حدیثی حسن(10)(11)و عده کثیری روایت غدیر را روایتی صحیح(12)دانستهاند(13) و حتی نزد عدهای از بزرگترین صاحبنظران اهل تسنن، با توجه به شمار فراوان راویان و طرق متعدد نقل حدیث، که روایت غدیر دارد،آنرا حدیثی متواتر(14)ذکر نمودهاند.(15) علما، بزرگان و محدثین شیعه نیز بالاتفاق، غدیر را حدیثی متواتر میدانند. (16)(17)
بر این اساس و بر طبق آنچه که گذشت، به خوبی آشکار میگردد یکی از مهمترین وقایع تاریخ پرفراز و نشیب اسلام که در بین عامه مسلمانان، واقعهای مسلم، پذیرفته شده و قطعی تلقی میگردد، واقعه غدیر خم است.
از منظری دیگر، آنچه که بر گونه غدیر، رنگ جاودانگی میزند؛ و اهمیت این واقعه را مضاعف میگرداند، نزول 2آیه از قرآنکریم، یکی آیه 67 سوره مائده(18) و دیگری آیه 3 سوره مائده،(19) در ارتباط با این رویداد بزرگ است که بر طبق نظر مفسران نامآور شیعه و سنی، شأن نزول این آیات، مربوط به واقعه غدیر خم میباشد.(20)(21) هنگامی که کمی بیشتر در مقایسه مفاد این آیات و لحن آنها با سایر آیات قرآن کریم میاندیشیم، درمییابیم اگر نگوییم چنین آهنگ کلامی در میان سایر آیات بینظیر است، لااقل کمتر آیهای را میتوان یافت که مضامین و لحنی شبیه به این دو آیه داشته باشد. طبیعی است هر مسلمان هنگامی که در تلاوت قرآن بدین دو آیه میرسد، شگفت زده از خویش بپرسد این چه امر خطیری است که عدم ابلاغ آن توسط پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم)، زحمات 23 ساله آن حضرت را تباه میگرداند و در این صورت نبی اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم)هرگز رسالت خویش را به مردم نرسانده و وظیفه پیامبری را بجای نیاورده است؟ واقعاً این چه پیامی است که خداوند متعال به پیامبر خویش وعده داده است تا او را در زمینه ابلاغ آن، حافظ و نگهدار باشد؟ به علاوه، مگر این موضوع چه اهمیتی دارد که ابلاغ این پیام به امت و پیروی مردم از آن، سبب کامل شدن دین و تمام شدن نعمت و رضایت پروردگار میگردد؟
پس دیگر جای هیچ تردیدی باقی نمیماند که روز نزول و ابلاغ این امر مهم و خطیر که بدین واسطه، روز اکمال دین و رضایت پروردگار محسوب میگردد، دارای اهمیت بسزایی در میان مسلمین خواهد بود.(22)
از آنچه که گذشت، مشخص میگردد علاوه بر مورخان که به تناسب فن خویش (و البته به دلیل اثرات و نتایجی که بر پایه این مطالعه بنا میگردد)، به واقعه غدیر نگاهی موشکافانه دارند،(23) غدیر از آن جهت که حدیثی قطعی و متواتر است و کار یک محدث، شناسایی احادیث معتبر و دقت بر روی مفاهیم آنهاست، مورد توجه محدثین است(24) و دارای جایگاهی ویژه در کتب مختلف حدیث میباشد. به خاطر نزول 2 آیه ویژه از قرآن کریم درباره این واقعه که القاکننده مفهومی منحصر بفرد و دارای لحنی کمنظیر در میان سایر آیات است، غدیر منشأ بحثهای گوناگونی در کتب تفسیری میباشد.(25) با تکیه بر مفاهیم این آیات و اثرات شگرف اعتقادی مترتب بر آن، این واقعه منظور نظر مخصوص متکلمان واقع گشته است.(26) حتی لغویین نیز توجه خاص خویش را به این رویداد مهم معطوف داشتهاند و به هنگام شرح و توضیح کلمه غدیر خم (که نام محلی است)، به اصل این رویداد اشاره نمودهاند.(27) ادیبان و شعرای بسیاری در میان امت اسلامی در طول 14 قرن، از همان لحظه وقوع و در همان صحنه گرفته تا روزگار معاصر، همواره این واقعه بزرگ را در آثار و اشعار خویش، توصیف و تشریح نمودهاند.(28)
آنچه که تاکنون ذکر شد، گوشهای از اهمیت رویداد غدیر خم بود که در حد گنجایش این مقاله، به آن اشاره گردید. ما در این مجال به دنبال جستجو و تحقیق درباره این رویداد بزرگ اسلامی و این بُرهه از حیات رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) میباشیم تا هرچه بیشتر و البته با رعایت اختصار، بتوانیم زوایای گوناگون آن را بررسی نماییم. لذا در ادامه، ابتدا اصل واقعه را به گونهای که در بین مسلمین مشهور و مورد اتفاق است، نقل نموده، سپس به بررسی مفاد حدیث غدیر میپردازیم و بر روی مفاهیم آن، هرچه بیشتر تأمل مینماییم و در انتها نیز نتایجی را که به دنبال واقعه غدیر جلوهگر میگردد و مستلزم توجه ویژه مسلمانان میباشد، بر میشماریم.
واقعه غدیر خم
پیامبر اکرم بنا بر امر الهی، در سال دهم هجرت تصمیم به زیارت خانه خدا و بجاآوردن حج نمودند؛ لذا مردم را از این امر مطلع کردند(29) و حتی برای آگاه نمودن اهالی مناطق مختلف، قاصدانی را به آن شهرها گسیل داشتند. فرستادگان حضرت نیز همانگونه که وجود مقدس رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم)خود اعلام نموده بودند، این پیام را به مردم رساندند که این آخرین حج رسول خداست و این سفر دارای اهمیت فراوانی است. هر کس که توانایی و استطاعت آن را دارد، بر او لازم است که پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) را در این سفر همراهی نماید. گرچه رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) با همراهی عدهای از اصحاب خویش پیش از این، اعمال عمره مفرده را انجام داده بودند،(30) اما این نخستین بار و تنها مرتبهای در طول حیات طیبه پیامبر اسلام بود که بنا بر امر الهی، حضرت تصمیم به بجایآوردن و تعلیم مناسک حج گرفتند. پس از این اعلام، جمعیت کثیری در مدینه جهت همراهی با رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) و بجای آوردن اعمال حج، مجتمع گشتند. مورخان و صاحبنظران از این سفر رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) با عنوانحجةالوداع(31)،حجةالاسلام، حجةالبلاغ(32)، حجة الکمالوحجة التمام(33)یاد مینمایند.
رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) با پای پیاده و در حالیکه غسل نموده بودند، در روز شنبه 24 یا 25 ذیقعده به همراه همراهان خود و اهلبیت گرامیشان و عامه مهاجرین و انصار و جمعیت کثیری که گرداگرد حضرت اجتماع کرده بودند، به قصد بجای آوردن مناسک حج از مدینه خارج گشتند. تعداد جمعیتی که به همراه حضرت از مدینه خارج شده بودند را بین 70000تا 120000(و حتی برخی بیشتر از 120000)نقل نمودهاند؛(34) اما افراد بسیاری به غیر از این عده، نظیر اشخاصی که در مکه مقیم بودند و یا اشخاصی که از شهرهای دیگر خود به مکه آمده و در آنجا به حضرت ملحق شدند، به همراه پیامبر و با اقتدای به ایشان مناسک حج را در این سفر بجای آورده و رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) را همراهی نمودند. امام علی، پیش از تصمیم پیامبر برای بجای آوردن مناسک حج، از طرف ایشان برای تبلیغ اسلام و نشر معارف الهی به یمن فرستاده شده بودند؛ اما هنگامی که از تصمیم پیامبر برای سفر حج و لزوم همراهی سایر مسلمین با آن حضرت در این سفر، آگاه گشتند، به همراه عدهای از یمن به سمت مکه حرکت نمودند و در آنجا پیش از آغاز مناسک، به رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) ملحق شدند.(35)
رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) و همراهیان آن حضرت، در میقات مسجد شجره مُحرم گشتند و بدین ترتیب اعمال حج را آغاز نمودند. گرچه اصول و کلیات مناسک حج قبلاً و به هنگام نزول آیات مربوطه، توسط رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم)توضیح داده شده بود، اما در این سفر، پیامبر این اعمال را به طور عَملی برای مردم آموزش داده و جزئیات را برای آنان تبین نمودند و در مواقف گوناگون، با ایراد خطابه، مردم را نسبت به سایر تکالیف الهی و وظایف شرعیشان آگاهی بخشیدند.
سرانجام اعمال حج، پایان یافت و پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) به همراه جمعیت کثیری که ایشان را همراهی مینمودند، شهر مکه را ترک نمودند و رهسپار مدینه شدند که در بین راه به محل غدیر خم رسیدند.
غدیر در لغت به معنای آبریز و مسیل،(36) و غدیر خم در جغرافیا، نام محلی است که به خاطر وجود برکهای در این محل، که در آن آب باران جمع میشده است، به این نام (غدیر خم) شهرت یافته است. غدیر در 3 - 4 کیلومتری جُحفه واقع شده و جحفه در 64کیلومتری مکه قرار دارد که یکی از میقاتهای پنجگانه میباشد. در جحفه راه اهالی مصر، مدینه، عراق و شام از یکدیگر جدا میشود.(37) غدیر خم به علت وجود مقداری آب و چندین درخت کهنسال، محل توقف و استراحت کاروانیان واقع میشد اما دارای گرمایی طاقت فرسا و شدید بود.(38)
هنگامی که رسول اکرم در روز 5شنبه 18ذیالحجهبه وادی غدیر خم رسیدند و پیش از جدایی اهالی شام، مصر و عراق از میان جمعیت، جبرئیل امین از جانب خداوند بر ایشان نازل گردید و آیه: «یا أیها الرّسول بلّغ ما أنزل الیک من ربّک فان لم تفعل فما بلّغت رسالته و الله یعصمک من النّاس »(39) را نازل نمود و از جانب حق تعالی، رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) را امر نمود تا حکم آنچه را که در قبل بر پیامبر درباره امام علی نازل گشته بود، به مردم ابلاغ نمایند. در این هنگام، پیشتازان کاروان و افرادی که جلوتر حرکت مینمودند، حوالی جحفه رسیده بودند. رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) پس از نزول آیه، دستور توقف کاروانیان را صادر نمودند و امر فرمودند تا آنانی که پیشاپیش حرکت مینمودند، به محل غدیر بازگردند و افرادی که در پس قافله، عقب مانده بودند، سریعتر به کاروان در این وادی، ملحق شوند.(40) همچنین به چند تن از صحابه دستور دادند تا فضای زیر چند درخت کهنسال را که در آن محل قرار داشتند، آماده نمایند؛ خارها را از زمین برکنند و سنگهای ناهموار موجود در زیر آن درختان را جمعآوری نمایند. در این هنگام، زمان به جای آوردن نماز ظهر فرارسید و رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم)فریضه ظهر را در گرمای شدید،(41)(42) به همراه جمعیت کثیر حاضر، ادا نمودند. شدت گرما در وادی غدیر به حدی بود که اشخاص، گوشهای از ردا و لباس خویش را برای در امان بودن از شدت تابش آفتاب، بر سر میافکندند و مقداری از آنرا برای کاستن از شدت گرمای شنها و سنگها، در زیر پای خویش میگستردند.(43) برای رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) نیز پارچهای بر روی شاخسار آن درختان کهن افکندند تا مانعی در برابر حرارت موجود و تابش خورشید، ایجاد نمایند. هنگامی که حضرت از نماز فارغ گشت، از جهاز شتران، در همان محلی که به فرمان رسول خدا توسط صحابه آماده شده بود، منبری ساختند و وجود مقدس پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم)بر فراز آن در آمدند و شروع به ایراد خطبه، با صدایی بلند و رسا نمودند؛ در حالیکه جمعیت فراوان همراه پیامبر، بر گرداگرد حضرت جمع گشته بودند و به سخنان نبیاکرم (صلی الله علیه و آله و سلم)گوش فرا میدادند و برخی از افراد نیز برای آنکه همگان از کلام رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)مطلع گردند، سخنان آن حضرت را با صدایی بلند برای افرادی که دورتر قرار داشتند، تکرار مینمودند.
خطابه حضرت در میان جمعیت بدین گونه ایراد گردید:
« حمد و ستایش مخصوص خداوند است و از او یاری میخواهیم و به او ایمان داریم و از شرور نفسهایمان و زشتیهای کردارمان، به او پناه میبریم؛ خداوندی که هدایتگری وجود ندارد برای کسانی که گمراهشان نماید و گمراه کنندهای وجود ندارد برای اشخاصی که او هدایتشان نماید و شهادت میدهم که جز خدا، معبودی نیست و محمد(صلی الله علیه و آله و سلم)بنده و فرستاده اوست و اما بعد؛ ای مردم، خداوند لطیف و خبیر (دارای لطف فراوان و بسیار آگاه) مرا خبر داد که من به زودی (به سوی او) فرا خوانده میشوم و (دعوت او را) اجابت خواهم نمود.(44) من مسئول هستم و شما نیز مسئولید. پس (درباره دعوت و مسئولیت من) چه میگویید؟ »
حاضران در پاسخ گفتند: « شهادت میدهیم که دعوت خویش را ابلاغ نمودی و نصیحت کردی و کوشش نمودی، پس خداوند شما را جزای خیر دهد.»(45)
سپس رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)فرمودند: « آیا شهادت نمیدهید که معبودی جز خدا نیست و محمد(صلی الله علیه و آله و سلم)بنده و فرستاده اوست؟ و (آیا شهادت نمیدهید که) بهشت و دوزخ خداوند، حق است و مرگ، حق است و قیامت میآید و در آن شکی نیست و خداوند کسانی را که در قبرها هستند مبعوث میگرداند؟»
حاضران گفتند: « بله ای رسول خدا، شهادت میدهیم.»
سپس در ادامه، رسول اکرم خداوند را بر این امر شاهد گرفتند و از مردم پرسیدند: « آیا (کلام مرا) میشنوید؟»
حاضرین گفتند: « بله یا رسولالله.»(46)
پس حضرت فرمودند: « من پیش از شما در کنار حوض (کوثر) حاضر میگردم و شما در کنار آن بر من وارد میگردید و عرض آن به اندازه فاصله مابین بُصری (شهری در حوالی شام) و صَنعا (شهری در یمن) میباشد. در آن قدحهایی به تعداد ستارگان، از جنس نقره است؛ پس بنگرید که پس از من چگونه درباره ثقلین (دو شئ گرانبها) رفتار مینمایید.»
در این هنگام فردی ندا داد که « ثقلین چه هستند ای رسول خدا؟»
رسول اکرم فرمودند: « ثقل اکبر کتاب خداست. جانبی از آن بهدست خداوند و جانب دیگر آن در دستان شماست. پس به آن متمسک شوید. (آنرا گرفته و از هدایت آن بهره برید.) که اگر به آن تمسک جویید، گمراه نمیشوید و ثقل دیگر و کوچکتر، عترت من هستند. خداوند لطیف خبیر مرا خبر داد که این دو ثقل تا هنگامی که در کنار حوض بر من وارد شوند، از یکدیگر جدا نمیگردند(47) و من این را از پروردگارم مسئلت نمودهام. پس، از این دو پیشی نگیرید که هلاک میگردید و از این دو، باز نمانید که هلاک میشوید.(48)»
سپس رسول خدا، دست امام علی را بلند نمود تا همه مردم، ایشان را در کنار رسول خدا مشاهده نمودند.(49) در این هنگام رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم)از حاضرین پرسیدند: « ای مردم، آیا من از خود شما، بر شما اولی و مقدمتر نیستم؟»(50)(51)
مردم پاسخ دادند: « بله، ای رسول خدا.»(52)
حضرت در ادامه فرمودند: «خداوند ولی من است و من ولی مؤمنین هستم و من نسبت به آنان از خودشان اولی و مقدم میباشم.»(53)
آنگاه فرمودند: « پس هر کس که من مولای او هستم، علی مولای اوست.»(54)، رسول خدا 3(صلی الله علیه و آله و سلم)بار این جمله را تکرار نمودند(55) و فرمودند: «خداوندا، دوست بدار و سرپرستی کن، هر کسی که علی را دوست و سرپرست خود بداند و دشمن بدار هر کسی که او را دشمن میدارد(56) و یاری نما هر کسی که او را یاری مینماید و به حال خود رها کن، هر کس که او را وا میگذارد.(57)»
سپس خطاب به مردم فرمودند: «ای مردم، حاضرین به غایبین (این پیام را) برسانند.»(58)
هنوز جمعیت متفرق نگشته بودند که بار دیگر جبرائیل نازل شد و از جانب خداوند، آیه: « ألیوم أکملت لکم دینکم و أتممت علیکم نعمتی و رضیت لکم الإسلام دیناً»(59) را بر پیامبر فرو فرستاد. هنگامی که این آیه نازل گردید، نبی اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم)فرمودند: «اللهاکبر بر کامل شدن دین و تمام گشتن نعمت و رضایت پروردگار به رسالت من و ولایت علی پس از من.»(60)
در این موقع، مردم به امیر مؤمنان، امام علی(علیه السلام)تهنیت گفتند. از جمله کسانی که پیشاپیش سایر صحابه، به امام علی تهنیت گفتند، ابوبکر و عمر بودند. عمر پیوسته خطاب به امیر مؤمنان میگفت: « بر تو گوارا باد ای پسر ابیطالب، تو مولای من و مولای هر مرد و زن با ایمان گشتی.»(61)
در این هنگام، حسّان بن ثابت که از شعرای زبردست بود از رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم)اجازه خواست تا آنچه را که در این موقف درباره امام علی (علیه السلام)از رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم)شنیده است، در ضمن ابیاتی بسراید. پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم)فرمودند: «به برکت الهی، بگو.» حسّان، خطاب به بزرگان قریش گفت: « ای بزرگان قریش، سخن مرا به گواهی و امضای پیامبر گوش کنید.» و این چنین سرود:
«در روز غدیر پیامبرشان با بانگ بلند ندایشان در داد، غدیری که در سرزمین خم قرار داشت و ای کاش مردم جهان بودند و رسول خدا را در حال ندا میدیدند که میفرمود: آیا من سرپرست و ولی شما نیستم؟
مردم در پاسخ او بدون هیچ پرده پوشی گفتند: معبود تو، مولای ما و تو ولی ما هستی؛ و تو ای خواننده شعر، اگر در آنجا بودی، حتی یک نفر هم مخالف نمییافتی.
در این هنگام رو به علیبنابیطالب کرد و فرمود: یا علی، برخیز که من تو را برای امامت و هدایت خلق بعد از خود (و از جانب خداوند) شایسته دیدم.»(62)(63)
آنچه ذکر شد، خلاصه جریان غدیر بود و همانگونه که در پاورقیها، با تفصیل ذکر گردید، علمای بزرگ اهل تسنن و تشیع، آنرا نقل نمودهاند. به یاری و توفیق الهی در ادامه و در مقالهای مجزا، به بررسی مفاد حدیث غدیر و دقت هرچه بیشتر در آن خواهیم پرداخت.
پانوشتها:
1- با توجه به کثرت منابعی که حدیث غدیر را ذکر نمودهاند و طرق متعدد نقل آن، توجه شما خواننده گرامی را به این نکته جلب مینماییم که نام آن تعداد از مسانید، منابع و اشخاصی را که در شمارههای مختلف پاورقیها مشاهده مینمایید، تنها بخش اندکی از مستندات، مراجع و اشخاصی است که نقل آن قسمت، مستند به آنهاست و به جهت رعایت اختصار، نام تمامی منابع در هر قسمت ذکر نگردیده است.
2- خداوند در آیه 3 و 4 سوره نجم، این امر را ذکر مینماید و میفرماید: “و ما ینطق عن الهوی(3) ان هو الا وحی یوحی(4)” - “هرگز از روی هوای نفس سخن نمیگوید(3) آنچه میگوید، چیزی جز وحی که بر او نازل شده نیست.(4)”
3- یکی از طرقی که مسلمانان بدان وسیله میتوانند به حکم الهی دست یابند، مطالعه و بررسی سنت نبوی و سیره رسول خداست؛ که از جایگاه ویژهای در بین تمامی مسلمانان جهت دستیابی به اوامر الهی برخوردار است. این مطلب، از آیات مختلف قرآن استفاده میگردد. به عنوان مثال، خداوند در آیه 21 سوره احزاب میفرماید:
“لقد کان لکم فی رسول الله أسوة حسنة لمن کان یرجوا الله و الیوم الآخر و ذکر الله ذکراً کثیراً “
“مسلماً براى شما در زندگى رسول خدا سرمشق نیکویى بود، براى آنها که امید به رحمت خدا و روز رستاخیز دارند و خدا را بسیار یاد مىکنند.”
در این آیه، مسأله اسوه بودن رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) به طور مطلق و بدون قید و شرط، از جانب پروردگار، مطرح شده است؛ لذا کلیه شئون رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) اعم از گفتار و رفتار آن بزرگوار را شامل میگردد و رفتار و گفتار ایشان در تمامی موارد، برای پیروان آن حضرت، اسوه میباشد و باید در آن امور به حضرت تأسی نمایند. (مگر آن دسته از اموری که از جانب خداوند معین گردیده است که عمل به آنها از مختصات شخص پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) میباشد و تبعیت در آن امور، بر سایرین لازم نیست؛ نظیر وجوب نماز شب بر رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم).)
4- لفظ “صحابه” یا “صحابی” به عدهای اطلاق میگردد که لااقل در طول عمر خویش، یک بار رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) را ملاقات نموده و از محضر پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)، استفاده کرده باشند.
5- “تابعین” کسانی هستند که محضر رسول خدا را درک ننمودهاند، اما مصاحب و همنشین صحابه بودهاند.
6- این سه تن عبارتند از:
الف) ابو عیسی، محمد بن عیسی ترمذی در صحیح ترمذی
ب) ابو عبدالرحمن، احمد بن شعیب نَسائی در سنن نَسائی
ج) ابو عبدالله، محمد بن یزید قزوینی (مشهور به ابن ماجه) در سنن ابن ماجه
7- این دو تن عبارتند از:
الف) ابوعبدالله، احمد بن حنبل شیبانی (پیشوای حنابله)
ب) ابو عبدالله، محمد بن ادریس شافعی (پیشوای شافعیه)
8- ما در این مقاله جهت رعایت اختصار، به ذکر همین مقدار بسنده میکنیم. برای مطالعه تفصیلی در خصوص راویان حدیث غدیر در میان صحابه، تابعین و علمای اهل تسنن، به همراه مدارک و جزئیات بیشتر، میتوانید به کتاب گرانقدر الغدیر، تألیف علامه امینی، جلد اول، صفحه 159- 14 مراجعه نمایید.
مرحوم علامه امینی پس از نقل راویان حدیث غدیر، در قسمتهای بعدی الغدیر، نام کتبی را که در میان اهل تسنن به طور مجزا در خصوص واقعه غدیر خم تألیف شده است، برمیشمرد و احتجاجات مختلفی را که در طول تاریخ بر اساس رویداد غدیر صورت گرفته (از جانب بزرگان صحابه و یا حتی برخی خلفای اموی و عباسی و…) نقل مینماید و سپس بحث دقیقی را در زمینه مفاد حدیث غدیر و سند آن، طرح میکند. در فصول و مجلدات بعدی این کتاب ارزشمند نیز علامه امینی، نام شعرای فراوانی را که در میان امت اسلامی از هنگام وقوع رویداد غدیر تا کنون، این رویداد را در ضمن اشعار خویش نقل نمودهاند (به همراه ذکر آثارشان) بر میشمرد، تا هرچه بیشتر این حقیقت تبیین گردد که غدیر در میان امت اسلامی، فراموشناشدنی است.
به غیر از کتاب گرانقدر الغدیر، کتب بیشمار دیگری نیز نظیر کتاب شریف عبقات الأنوار، تألیف میر حامد حسین هندی (که دارای تفصیل بیشتری نسبت به کتاب الغدیر در باره بحثهای مطرح شده در زمینه سند حدیث غدیر است) و فضائل الخمسة فی صحاح الستة، تألیف علامه فیروز آبادی و… موجود میباشد که به بررسی سند و دلالت این حدیث شریف در میان مسلمین پرداختهاند.
9- این بزرگان در آثار متعدد خویش حدیث غدیر را نقل نمودهاند که برای رعایت اختصار، تنها به ذکر یک اثر از هر کدام، که در آن اثر حدیث غدیر روایت شده است، بسنده میشود:
الف) شیخ کلینی در کافی
ب) شیخ صدوق در امالی
ج) شیخ مفید در ارشاد
د) سید مرتضی در شافی
10- حدیث حسن، از لحاظ رتبه، در مرتبه بعد از حدیث صحیح قرار دارد و حدیثی است که رجال سند آن، ناشناخته و یا اهل غفلت، کثیر الخطا، متهم به کذب و یا فسق نباشند. (مقدمه ابن صلاح، صفحه 175)
11- از جمله این بزرگان میتوان به ابو عبدالله گنجی در کتاب کفایة الطالب و… اشاره نمود همچنین عدهای دیگر از علمای اهل تسنن برخی از طرق نقل حدیث غدیر را “حسن” دانستهاند و برخی از طرق دیگر را صحیح ذکر نمودهاند، نظیر ابن حجر در کتاب تهذیب التهذیب و…
12- حدیث صحیح از دیدگاه اهل سنت، حدیثی است که دارای سندی متصل و بدون انقطاع تا رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) (و یا شخص دیگری که حدیث از او نقل میگردد)، باشد و تک تک راویان آن عادل محسوب شوند و همچنین حدیث دیگری نتوان یافت که دارای مفهومی بر خلاف آن باشد و به طور کلی هیچگونه عیب و نقصی در آن یافت نشود. (مقدمه ابن صلاح)
13- در این میان میتوان به بزرگانی همچون ابوعیسی ترمذی در صحیح ترمذی (جلد 5، باب 20 (باب مناقب علی بن ابیطالب)، ذیل حدیث 3713) - ابوعبدالله حاکم نیشابوری در مستدرک صحیحین، طبری (بر طبق نقل ذهبی در تذکرة الحفاظ، جلد 2، صفحه 713، شماره 728) - شمس الدین ذهبی در کتابی که به طور مجزا درباره حدیث غدیر تألیف نموده است (و همچنین بنا بر نقل ابن کثیر در البدایة و النهایة، جلد 5، صفحه 229-228 که درباره یکی از طرق نقل حدیث غدیر میگوید: قال شیخنا ابوعبدالله ذهبی و هذا حدیث صحیح - شیخ ما ابوعبدالله ذهبی گوید که این حدیث، حدیثی صحیح است.) - ابوالحسن مغازلی در کتاب مناقب به نقل از استادش - ابن حجر هیثمی در صواعق المحرقه (صفحه 43) - ابن عبد البر در الاستیعاب و… اشاره نمود که همگی حدیث غدیر را حدیثی “صحیح” برشمردهاند.
14- حدیث متواتر از دیدگاه علم حدیث، به حدیثی گفته میشود که به علت کثرت نقل و طرق متعددی که روایت شده است، احتمال خدشهدار بودن آن و تبانی بین راویان مختلف بر سر جعل حدیث، از نظر عادی محال باشد. بنابراین حدیث متواتر حدیثی است که قطعاً از جانب رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) و یا سایرین، صادر شده است. (تهانوی در قواعد فی علوم الحدیث، صفحه 32 و 33)
15- در میان قدما و علمای سلف اهل تسنن، بزرگانی همچون ذهبی (بر طبق نقل ابن کثیر در البدایة و النهایة، جلد 5، صفحه 233، ذیل یکی دیگر از طرق نقل حدیث غدیر) - جلال الدین سیوطی - شمس الدین جرزی شافعی در کتاب اَسنی المطالب و…، و در میان معاصرین، اشخاصی همچون ضیاء الدین مُقبلی در کتاب الابحاث المسددة فی الفنون المتعددة، شهاب الدین ابوالفیض حَضرَمی در کتاب تشنیف الآذان و…، حدیث غدیر را حدیثی “متواتر” دانستهاند.
16- از این میان میتوان به عنوان نمونه به بزرگانی نظیر: خواجه نصیر الدین طوسی در تجرید الإعتقاد (مقصد خامس، فی الإمامة، صفحه 226) - شیخ طوسی در تلخیص الشافی (جلد 2، صفحه 168)- علامه حلّی در مناهج الیقین (صفحه 475) اشاره نمود. به عنوان مثال، عبارت شیخ طوسی در کتاب تلخیص الشافی اینگونه است: “فإن الشیعة قاطبة تنقله و تواتر به - شیعیان همگی، آن را نقل کرده و متواتر برشمردهاند.”
17- باید توجه داشت که طرق متعدد و راویان مختلفی که هم اکنون برای حدیث غدیر در کتب گوناگون مسلمین موجود میباشد با وجود کثرت کم نظیر آن، تمامی طرقنقل حدیث غدیر نمیباشند و شواهد مختلف تاریخی بیانگر این مطلب است که بسیاری از طرق نقل حدیث غدیر و همچنین نام برخی دیگر از راویان آن در طول تاریخ، خواسته یا ناخواسته از بین رفته است و ما هم اکنون به آنها دسترسی نداریم. به عنوان مثال، سلیمان حنفی از علمای اهل تسنن در کتاب ینابیع الموده (جلد 1، صفحه 34) از ابی المعالی جوینی (ملقب به امام الحرمین و استاد ابو حامد غزالی) نقل میکند که او میگفت: در بغداد، کتابی را در دست صحافی مشاهده نمودم که در آن طرق مختلف نقل حدیث غدیر ذکر شده بود و بر روی آن نوشته شده بود که جلد 28 از طرق نقل این گفتار رسول اکرم (ص): “من کنت مولاه فعلیّ مولاه"، و در پس آن مجلد 29 آن نیز موجود بود. و یا ابن کثیر (از علمای اهل تسنن در قرن 8)، در البدایة و النهایة (جلد 5، صفحه 227) نقل میکند که طبری (از علمای بزرگ قرن 4، مورخ صاحب نام اهل تسنن و صاحب تاریخ و تفسیر طبری) نسبت به این حدیث توجه داشت و 2 جلد کتاب مجزا در زمینه طرق نقل حدیث غدیر و الفاظ آن تألیف نمود. (که در حال حاضر به هیچ یک از این دو کتاب، دسترسی نیست).
18- “یا أیّها الرسول بلغ ما أنزل الیک من ربّک فان لم تفعل فما بلّغت رسالته و الله یعصمک من النّاس”
“ای پیامبر، آنچه را از ناحیه پروردگارت به تو نازل شد، ابلاغ کن (و برسان) و اگر انجام ندهی (نرسانی)، اصلاً پیغام پروردگار را نرساندی و خدا تو را از (شر) مردم، نگه میدارد.”
19- “… الیوم أکملت لکم دینکم و أتممت علیکم نعمتی و رضیت لکم الاسلام دیناً…”
“… امروزست که دین شما را کامل نمودم و نعمت خود را بر شما تمام نمودم و دین اسلام را برای شما پسندیدم…”
20- در بین مفسرین و علمای اهل تسنن به عنوان نمونه، میتوان به افرادی نظیر: محمد بن جریر طبری در کتاب الولایة، ابوالحسن واحدی نیشابوری در اسباب النزول، حاکم حَسکانی در شواهد التنزیل و…، و در بین مفسرین شیعه میتوان به عنوان نمونه به بزرگانی همچون شیخ طوسی در تبیان، ثقة الإسلام طبرسی در مجمع البیان، علامه طباطبائی در المیزان و… اشاره نمود که شأن نزول آیه 67سوره مائده (آیه تبلیغ) را درباره واقعه غدیر ذکر نمودهاند.
21- در میان مفسرین شیعی، میتوان به عنوان نمونه به بزرگانی همچون شیخ طوسی در تبیان، ثقة الاسلام طبرسی در مجمع البیان، علامه طباطبائی در المیزان و… و در بین علمای اهل تسنن، میتوان به عنوان نمونه به افرادی نظیر: محمد بن جریر طبری در کتاب الولایة- حاکم حسکانی در شواهد التنزیل - خطیب بغدادی در تاریخش (جلد 8، صفحه 290) - حموینی در فرائد السمطین و… اشاره نمود که شأن نزول این فراز از آیه 3سوره مائده (آیه اکمال) را درباره واقعه غدیر ذکر نموده اند.
22- بحث و بررسی بیشتر بر روی مفاهیم این دو آیه به طور مجزا در قسمت امامت در قرآن، طرح خواهد شد.
23- در میان این مورخان و از بین مورخان صاحب نام اهل تسنن میتوان به: مسعودی در مُروج الذهب - بلاذُری در انساب الأشراف - ابن عساکر در تاریخش - خطیب بغدادی در تاریخش - ذهبی در تذکرة الحفاظ -ابن اثیر در أسد الغابة - سیوطی در تاریخ الخلفاء - شهرستانی در ملل و نحل و… اشاره نمود. در بین مورخان شیعه نیز میتوان به عنوان نمونه به اشخاصی همچون یعقوبی در تاریخش، شیخ مفید در ارشاد، طبرسی در إعلام الوری و… اشاره نمود.
24- در بین محدثان فراوانی که حدیث غدیر را در آثار خویش نقل نمودهاند و در میان اهل تسنن میتوان به عنوان نمونه به محدثینی نظیر: ابن ماجه در سنن خویش - ترمذی در صحیحش - نسائی در سنن الکبری - امام شافعیه ابوعبدالله محمد بن ادریس شافعی (بر طبق نقل ابن اثیر در کتاب نهایة، جلد 5، صفحه 228) - امام حنابله احمد بن حنبل در مسند و همچنین در کتاب مناقب، اشاره نمود. در بین عده فراوان محدثین شیعه که این حدیث را در کتب روایی خویش نقل نمودهاند نیز نام بزرگانی همچون شیخ صدوق در کتاب امالی - شیخ کلینی در کتاب کافی - شیخ طوسی در أمالی و… به چشم میخورد.
25- در میان مفسرین متعدد اهل تسنن که به تناسب آیات قرآن کریم (اعم از شأن نزول آیات و یا به هنگام تفسیر آنها) به بررسی واقعه غدیر پرداختهاند، میتوان به بزرگانی نظیر طبری- واحدی در اسباب النزول - فخر رازی در التفسیر الکبیر - قرطبی - سیوطی در الدرالمنثور و… اشاره نمود و در بین خیل فراوان مفسرین شیعه نیز که غدیر را در کتب تفسیری خویش نقل نمودهاند، میتوان از شیخ طوسی در تبیان - طبرسی در مجمع البیان- علامه طباطبائی در المیزان و… یاد نمود.
26- در میان متکلمین اهل تسنن که به تناسب مباحث مطرح شده در علم کلام، ناگزیر، به بررسی واقعه غدیر پرداختهاند، میتوان به سید شریف جرجانی در شرح مواقف - سیوطی در کتاب اربعینش - آلوسی در نثر اللئالی - تفتازانی در شرح مقاصد - قوشجی در شرح تجرید و… اشاره نمود. متکلمین شیعه نیز نظیر خواجه نصیر الدین طوسی در متن تجرید الإعتقاد - علامه حلّی در شرح تجرید الإعتقاد - سید مرتضی در الشافی - شیخ طوسی در تلخیص الشافی و… در کتب کلامی ذکر شده به بررسی این واقعه مهم پرداختهاند.
27- در میان لغویین و علمای لغت که در کتب خویش متذکر واقعه غدیر شدهاند، میتوان به ابن اثیر در نهایة، حموی در معجم البلدان، زبیدی حنفی در تاج العروس و… اشاره نمود.
28- شعرای بسیار فراوانی در طول 14قرن گذشته در میان سایر فرق اسلامی، واقعه غدیر را در اشعار خویش، متضمن شدهاند و کمتر رویدادی در میان شعرا این چنین بازتاب گستردهای داشته است. در این بین میتوان به افرادی همچون حسّان بن ثابت، عمرو عاص، کمیت بن زید اسدی، سید حمیری، دعبل بن علی خزاعی و… اشاره کرد.
29- مدارک اهل تسنن: تاریخ اسلام ذهبی، بخش مغازی، صفحه 701 - المنتظم، جلد 4، صفحه 5 - سیره حلبیه، جلد 3، صفحه 308.
مدارک شیعه: ارشاد، صفحه 91 - إعلام الوری، صفحه 137.
30- یکی از این سفرها، یک سال پس از صلح حدیبیه - که میان مسلمین و مشرکان مکه روی داد - واقع شد.
31- نامگذاری این سفر به حجة الوداع، از آن جهت است که این سفر حج، آخرین سفر حج رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) در طول عمر پربرکتشان بوده است و همانگونه که پیامبر خود نیز اعلام نموده بودند، پس از این سفر (حدود 2 ماه و نیم بعد)، روح والای رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) از جسم خاکی مفارقت نمود و در اعلی علیین مأوا گرفت.
32- ظاهراً این نامگذاری به علت نزول آیه تبلیغ (آیه 67سوره مائده) در پایان این سفر و در جریان واقعه غدیر خم بوده است.
33- اینگونه به نظر میآید که تناسب این نامگذاری به جهت مفاد آن فراز از آیه 3 سوره مائده میباشد که در انتهای این سفر و در محل غدیر خم، بر رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) نازل گردید.
34- مدارک اهل تسنن:تذکرة خواص الأمّة، صفحه 30 - سیره حلبیه، جلد 3، صفحه 308 - سیره احمد زینی دحلان، جلد 3، صفحه 3.
مدارک شیعه: احتجاج طبرسی، جلد 1، صفحه 56 (طبرسی تعداد همراهان رسول خدا را 000′70 یا بیشتر ذکر مینماید).
35- مدارک اهل تسنن: صحیح بخاری، جلد 2، باب 81، حدیث 2، صفحه 159 و جلد 3، کتاب العمرة، باب عمرة التنعیم، صفحه 4 - صحیح مسلم، جلد 4، باب اهلال النبی و هدیه، حدیث اول، صفحه 59 - البدایة و النهایة، جلد 5، صفحه 227 - سیره حلبیه، جلد 3، صفحات 318 و 319 و 336.
مدارک شیعه: ارشاد، صفحه 92 - إعلام الوری، صفحه 138.
36- لسان العرب، ریشه غدر، ذیل کلمه الغدیر.
37- معجم البلدان، ذیل کلمه جحفه.
38- ابن خلکان در وفیات الاعیان (جلد 5، صفحه 231) از حازمی نقل مینماید: “و هذا الوادی موصوف بکثرة الوخامة و شدة الحر”
“این وادی، به هیچ وجه قابل سکونت نبوده و هوای آن شدیدا گرم میباشد.”
39- “ای پیامبر، آنچه را از ناحیه پروردگارت به تو نازل شد، ابلاغ کن (و برسان) و اگر انجام ندهی (نرسانی) اصلاً پیغام پروردگار را نرساندی و خدا تو را از (شر) مردم، نگه میدارد.”
40- خصائص نسائی، صفحه 25 (رد من تبعه و لحقه من تخلف).
41- مدارک اهل تسنن: مسند احمد، جلد 4، صفحه 372 - معجم الکبیر جلد 5، صفحه 202 و 203، حدیث 5092 - البدایة و النهایة، جلد 4، صفحه 385.
42- در لفظ عربی حدیث این گونه ذکر گردیده است که: “فصلاها بهجیر". کلمه هجیر بر طبق نقل ابن اثیر در کتاب “النهایة” (جلد 5، صفحه 246)، به معنای شدت یافتن گرما در هنگام ظهر است (الهجیر و الهجارة: اشتداد الحر نصف النهار)، در نتیجه معنای این سخن آن میگردد که رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) در شرایطی به همراه سایر مسلمانان نماز جماعت بجای آوردند که هوا به شدت گرم بود؛ همچنین حاکم نیشابوری در “مستدرک صحیحین” (جلد 3، صفحه 533) و طبرانی در “معجم الکبیر” (جلد 5، صفحه 171، حدیث 4986)، از قول یکی از راویان حدیث غدیر نقل مینمایند که هیچ روزی از لحاظ گرما، شدیدتر از روز غدیر بر ما نگذشته بود (ما أتی علینا یوماً کان اشدّ حراً منه). همانطور که مشخص گشت، گرمای هوا در سرزمین غدیر و به هنگام توقف مسلمین به امر رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) بسیار طاقت فرسا و شدید بوده است، بنا بر این یقیناً توقف کاروانیان در چنان شرایط جوی نامناسب، به فرمان الهی و ابلاغ رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم)، برای ابلاغ امری بسیار حیاتی، حساس و خطیر به مردم صورت گرفته است.
43- مدارک اهل تسنن: ابن مغازلی در مناقب، صفحه 17 - شرح مقاصد تفتازانی، جلد 5، صفحه 273.
مدارک شیعه: ارشاد، صفحه 94 و 93 - اعلام الوری، صفحه 139 (و کان یوماً قائظاً شدید الحرّ…، ان اکثرهم لیلفّ ردائه تحت قدمیه من شدّة الرمضاء) - کشف الغمة، جلد 1، صفحه 48 - کشف الیقین، صفحه 241 (و کان اکثرهم یشدّ الرداء علی قدمیه من شدّة الحرّ).
44- مدارک اهل تسنن: مستدرک صحیحین، جلد 3، صفحه 533 - خصائص نسائی، صفحه 28 (با اندکی اختلاف در لفظ) - کنز العمال، جلد 1، صفحه 187، حدیث 953 و… (کانی قد دعیت فاجبت).
مدارک شیعه: خصال، جلد 1، صفحه 66 - ارشاد، صفحه 94 (با اندکی اختلاف در عبارت) (انّی قد دعیت و یوشک أن أجیب) - إعلام الوری، صفحه 139.
45- مدارک اهل تسنن: صواعق المحرقة، صفحه 43 - سیره حلبیه، جلد 3، صفحه 336 - کنزالعمال، جلد 5، صفحه 289، حدیث 12911.
مدارک شیعه: خصال، جلد 1، صفحه 66 - کشف الغمّة، جلد 1، صفحه 49 و 48 (با اندکی اضافات در عبارت).
46- مدارک اهل تسنن: مجمع الزوائد، جلد 9، صفحه 104 و 163 - ابن طلحه شافعی در مطالب السئول، صفحه 16.
47- مدارک اهل تسنن: مستدرک صحیحین، جلد 3، صفحه 109 (با اندکی اختلاف در لفظ) - خصائص نسائی، صفحه 21 (نقل با اختصار) - صحیح مسلم، جلد 7، باب فضائل علی بن ابیطالب، صفحه 123 و 122 (با اندکی اختلاف در لفظ) - معجم الکبیر، جلد 5، صفحه 167 و 166 (حدیث شماره 4971) - کنزالعمال، جلد 1، صفحه 189 و 188، حدیث 958.
مدارک شیعه: خصال، جلد 1، صفحه67 و 66 (با اندکی اختلاف در عبارت) - کشف الغمّة، جلد 1، صفحه 50 و 49 (با اندکی اختلاف در عبارت)
48- مدارک اهل تسنن: مجمع الزوائد، جلد 9، صفحه 162 و 163 - معجم الکبیر جلد 5، صفحه 167 (حدیث شماره 4971).
49- مدارک اهل تسنن: شواهد التنزیل، جلد 1، صفحه 190 (حتی رئی بیاض ابطیه) - خصائص نسائی، صفحه 21 (انه ما کان فی الدوحات احد الّا رآه بعینه و سمعه باذنه) - معجم الکبیر، جلد 5، صفحه 166 (حدیث شماره 4969)، (ما کان فی الدوحات احد الّا قد رآه بعینه و سمعه باذنه) - کنز العمال، جلد 13، صفحه 104، حدیث 36340: (ما کان فی الدوحات احد الا قد رآه بعینه و سمعه باذنه).
مدارک شیعه: ارشاد، صفحه 94 (پیامبر دو دست امیر المؤمنین را بلند نمود) - إعلام الوری، صفحه 139 - امالی شیخ طوسی، صفحه 247 - خصال، جلد 1، صفحه 311.
50- مفهوم این گفتار نبوی اشاره به آیه 6 سوره احزاب دارد که در آن خداوند میفرماید:
“النّبی أولی بالمؤمنین من انفسهم…”
“پیامبر نسبت به مؤمنین، از خودشان سزاوارتر و مقدمتر است.” معنای اولویت پیامبر بر مؤمنین نسبت به جانهای آنان را میتوان بر اساس قرآن کریم و تعالیم معصومین به خوبی دریافت. پروردگار متعال در قرآن مجید آیه 36 سوره احزاب میفرماید:
“ما کان لمؤمن و لا مؤمنة اذا قضی الله و رسوله أمرا ان یکون لهم الخیرة…”
“هیچ مرد و زن با ایمانى حق ندارد هنگامى که خدا و پیامبرش امرى را لازم بدانند، اختیارى (در برابر فرمان خدا) داشته باشد.” بنابراین، چون اوامر الهی و احکام و دستورات نبوی، مبری از هرگونه انحراف و نادرستی است (به علت کمال محض ذات خداوند و مقام عصمت رسول خدا)، و حق محض میباشد، لذا نه تنها مؤمنین مأمور به اطاعت همه جانبه از آن میباشند، بلکه در برابر آن حتی نباید فکر مخالفت بکنند و یا از حکم خدا و رسول احساس ناخشنودی نمایند؛ بدان معنا که وقتی خداوند و رسول اکرم درباره چیزی، حکمی نمودند، دیگر در آن زمینه، اراده مؤمنین، خواستهها، علائق و تمایلات نفسانی آنان جایی برای بروز و ظهور نخواهد داشت و حکم الهی و فرامین نبوی، نسبت به اراده، خواستهها و تمایلات درونی آدمی، مقدمتر و برای اجرا گشتن، سزاوارتر میباشد؛ چرا که قطعاً و به طور یقین آدمی را به صراط مستقیم و حق مطلق راهنمایی میسازد و از پیمودن مسیر باطل باز میدارد. مفهوم اولویت خداوند و رسول او بر مؤمنین نسبت به جانهایشان نیز همین است.
51- مدارک اهل تسنن: صحیح ابن ماجه، باب فضائل اصحاب رسول خدا، باب فضائل علی بن ابیطالب، جلد 1، صفحه 43، حدیث 116 - مسند احمد، جلد 4، صفحه 281 (ألستم تعلمون أّنی أولی بالمؤمنین من أنفسهم) -مستدرک صحیحین، جلد 3، صفحه 110 - ذهبی در تاریخ الاسلام، قسمت عهد خلفا، صفحات 628 و 631 و 632 (با اندکی اختلاف در لفظ) - البدایة و النهایة، جلد 7، صفحه 386 - مجمع الزوائد، جلد 9، صفحه 104.
مدارک شیعه: ارشاد، صفحه 94 (با اندکی اختلاف در عبارت) (ألست أولی بکم منکم بأنفسکم) - إعلام الوری، صفحه 139 (با اندکی اختلاف در عبارت) - خصال، جلد 1، صفحه 311 - تلخیص الشافی، جلد 2، صفحه 167 (ألست أولی بکم منکم بأنفسکم) - أمالی شیخ طوسی، صفحه 247 (ألست أولی بالمؤمنین من أنفسهم).
52- مدارک اهل تسنن: صحیح ابن ماجه، باب فضائل اصحاب رسول خدا، باب فضائل علی بن ابیطالب، جلد 1، صفحه 43، (حدیث شماره 116) - مسند احمد، جلد 4، صفحه 281 و… - تاریخ اسلام ذهبی، قسمت عهد خلفا، صفحه 632 - البدایة و النهایة، جلد 7، صفحه 386 - فرائد السمطین، باب 13 - خطیب بغدادی در تاریخش، جلد 8، صفحه 290 (ألست ولیّ المؤمنین؟ قالوا بلی) - مناقب خوارزمی، صفحه 94.
مدارک شیعه: ارشاد، صفحه 94 - خصال، جلد 1، صفحه 311 - تلخیص الشافی، جلد 2، صفحه 167 - امالی شیخ طوسی، صفحه 247.
53- مدارک اهل تسنن: مستدرک صحیحین، جلد 3، صفحه 109 (إنّ الله عزّوجلّ مولای و أنا مولی کلّ مؤمن) - البدایة و النهایة، جلد 7، صفحه 386.
مدارک شیعه: کمال الدین، جلد 1، صفحه 276 (با اندکی اختلاف در سیاق عبارت) - غیبة نعمانی، صفحه 69 - کشف الغمه، جلد 1، صفحه 318 (أن الله مولای و أنا مولی المؤمنین).
54- مدارک اهل تسنن: صحیح ترمذی جلد 5، باب 20 (باب مناقب علی بن ابیطالب)، صفحه 633، حدیث شماره 3713 - صحیح ابن ماجه، باب فضائل اصحاب رسول خدا، باب فضائل علی بن ابیطالب، جلد 1، صفحه 43، (حدیث شماره 116) (فهذا ولیّ من أنا مولاه) و جلد 1 صفحه 45 (حدیث شماره 121) - مسند احمد، جلد 4، صفحه 372 و 281 و… - مستدرک صحیحین، جلد 3، صفحه 110 و 109 - خصائص نسائی، صفحه 22 - ابن اثیر در کتاب نهایه، جلد 5، صفحه 228 - تاریخ ابن کثیر، جلد 12، صفحه 219 - صواعق المحرقه، باب 9، حدیث 4، صفحه 122 - بخاری در تاریخ الکبیر، جلد 1، قسم 1، صفحه 375 - التنبیه و الإشراف، صفحه 221 (با این اختلاف که مسعودی واقعه غدیر را پس از بازگشت از صلح حدیبیه نقل میکند.)
مدارک شیعه: اصول کافی، جلد 1، صفحه 295 و 294 و جلد 8، صفحه 27 - ارشاد، صفحه 94 - وسائل الشیعه، جلد 5، صفحه 58 - إعلام الوری، صفحه 139 - تلخیص الشافی، جلد 2، صفحه 167- أمالی شیخ طوسی، صفحه 227 و 247 و…
55- مدارک اهل تسنن: تاریخ مدینة دمشق، جلد 42، صفحه 229 و 228 - تذکرة خواص الامة، صفحه 29.
مدارک شیعه: اصول کافی، جلد 1 صفحه 295 و 294 - أمالی شیخ طوسی، صفحه 247 - کشف الغمّه، جلد 1، صفحه 50.
56- مدارک اهل تسنن: صحیح ابن ماجه، باب فضائل اصحاب رسول خدا، باب فضائل علی بن ابیطالب، جلد 1، صفحه 43، (حدیث شماره 116) - مستدرک صحیحین، جلد 3، صفحه 109 - مسند احمد، جلد 1، صفحه 148و 149 - مسند احمد، جلد 4، صفحه 281 و 372 و 373 و… - البدایة و النهایة، جلد 7، صفحه 386، صواعق المحرقة، باب 9، صفحه 122 (حدیث شماره 4) - خصائص نسائی، صفحه 21 و 23 و…
مدارک شیعه: اصول کافی، جلد 1، صفحه 295 و 294 - ارشاد، صفحه 94 - أمالی شیخ طوسی، صفحه 254 و 332 - تلخیص الشافی، جلد 2، صفحه 167.
57- مدارک اهل تسنن: مسند احمد، جلد 1، صفحه 118 و 119 - شواهد التنزیل، جلد 1، صفحه 157 - مجمع الزوائد، جلد 9، صفحه 105.
مدارک شیعه: ارشاد، صفحه 94 - خصال، جلد 1، صفحه 66 و جلد 2، صفحه 479 - تلخیص الشافی، جلد 2، صفحه 167.
58- مدارک شیعه: اصول کافی، جلد 1، صفحه 289 - کشف الغمّه، جلد 1، صفحه 50.
59- قسمتی از آیه 3 سوره مائده: “… امروزست که دین شما را کامل نمودم و نعمت خود را بر شما تمام نمودم و دین اسلام را برای شما پسندیدم…"، به غیر از مفسّرینی که نام برخی از آنان در پاورقی شماره 21 ذکر شد و شأن نزول این فراز از آیه را واقعه غدیر دانستهاند، مورخین و محدثین گوناگونی نیز شأن نزول این فراز آیه 3 سوره مائده را واقعه غدیر برشمردهاند که به عنوان نمونه در میان مورخین و محدثین اهل سنت میتوان به ابن عساکر در کتاب تاریخ مدینه دمشق اشاره نمود. تاریخ مدینه دمشق، جلد 42، صفحه 234 و 233(3 حدیث از ابوهریره) و صفحه 237 (1حدیث از ابو سعید خدری).
60- مدارک اهل تسنن: شواهد التنزیل، جلد 1، صفحه 158 و 157 - مناقب خوارزمی، صفحه 80.
مدارک شیعه: کمال الدین، جلد 1، صفحه 277 (الله اکبر بتمام النّعمة و کمال نبوّتی و دین الله عزّ و جلّ و ولایة علی بعدی).
61- مدارک اهل تسنن: مسند احمد، جلد 4، صفحه 281 - تاریخ اسلام ذهبی، قسمت عهد خلفا، صفحه 633 (أصبحت و أمسیت مولی کلّ مؤمن و مؤمنة) - ابن اثیر در نهایة، جلد 5، صفحه 228 - تاریخ بغداد، جلد 8، صفحه 290 (بخ بخ یا بن ابیطالب، أصبحت مولای و مولا کلّ مسلم) - البدایة و النهایة، جلد 7، صفحه 386 (هنیئاً لک یابن ابیطالب، أصبحت الیوم ولیّ کلّ مؤمن) - خطیب خوارزمی در مناقب، صفحه 94 - کنزالعمال، جلد 13، صفحه 134 (هنیئاً لک یابن ابیطالب، أصبحت و أمسیت مولی کلّ مؤمن و مؤمنة).
مدارک شیعه: ارشاد، صفحه 94 - إعلام الوری، صفحه 139 - کشف الیقین، صفحه 250.
62- ینادیهم یـوم الغدیـر نبیّهم بـخـم فأسـمـع بالـرسول منادیـاً
و قال من مولاکم و ولیّکم؟ فقالوا و لم یبدوا هناک الـتعادیـا
إلهـک مـولانـا و انـت ولیّنا و لن تجدنّ منا لک الیوم عاصیاً
فقال له قم یا علی فإنّنی رضیتک من بعدی اماماً و هادیا
63- مدارک اهل تسنن: تذکرة خواص الامة، صفحه 33 - مناقب خوارزمی صفحه 81 و 80 - فرائد السمطین، جلد 1، سمط 1، باب 12، حدیث 40 و 39، صفحه 75 و 74 و 73 - کفایة الطالب، صفحه 64.
مدارک شیعه: ارشاد، صفحه 95 و 94 - إعلام الوری، صفحه 140 و 139 - أمالی صدوق، صفحه 460 (مجلس 84) - خصائص الائمة، صفحه 42.
منبع : سایت رشد به تصحیح حجت الاسلام و المسلمین جاودان