تاثير جلسات موعظه
طبق معمول هر هفته خانم نسبتاً مسنّ محلّه داشت از جلسه موعظه بر میگشت در همین حین نوه اش از راه رسید و با کنایه بهش گفت: «مامان بزرگ، تو مراسم امروز براتون چه موعظه ای کردند؟» مادر بزرگ مدتی فکر کرد و سرش رو تکون داد و گفت: «عزیز، اصلاً یه کلمه اش رو هم نمیتونم به یاد بیارم » نوه پوزخندی زد و بهش گفت: “تو که چیزی یادت نمیاد، واسه چی هر هفته به جلسه موعظه میری ؟ ” مادر بزرگ لبخندی زد و خم شد، سبد نخ و کامواش رو خالی کرد و داد دست نوه اش و گفت: “جون دلم اگه ممکنه، ببری اینو از حوض، آب پر کنی و برام بیاری ” نوه با تعجّب پرسید: ” تو این سبد؟ غیر ممکنه، با این همه شکاف و درز داخل سبد! ” و مادر بزرگ اصرار کرد: ” لطفاً عزیزم ” نوه غرولند کنان، سبد رو برداشت و رفت، اما چند لحظه بعد، برگشت و با لحن پیروزمندانه ای گفت: ” من میدونستم که امکان پذیر نیست، ببین حتی یه قطره آب هم تو سبد نمونده! ” مادربزرگ سبد رو از دست نوه اش گرفت و با دقت زیادی وارسیش کرد و گفت :” آره راست میگی اصلاً آبی توش نیست، اما بنظر میرسه سبد تمیزتر شده، یه نگاه بنداز ”