رمز عمليات
در محور عملیاتی اشنویه ( مرز مشترک ایران -عراق و ترکیه ) مستقر بودیم،.با بچه ها صحبت می کردم، مدتها بود منتظر بودند تا شب عملیات (نصر هفت) سر برسد، شب قبل خواب خوبی دیده بودم، میان دشت گل راه می رفتم، شهید ابوالقاسم بوذری را دیدم، سخت بوییدم و بوسیدمش، نور از صورتش می بارید، حال خوشی داشتم، یادم است طبع شعرم گل کرده بود ، برای بچه ها از عشق می سرودم، می دانستم به زودی عشق دلهایمان را لبریز می کند، به يك باره اعلام كردند كه بچه های اطلاعات عملیات زمان را مناسب می بینند و همه خودشان را آماده كنند تا به داخل خاک عراق بروند، شب های عملیات ، لحظات روحانی عجیبی بود، انگار می خواستی از زمین بکنی و به آسمان سفر کنی، با نوحه ، سوز و عشق و آغوش بازیاران و دوستان، خیلی زودآماده شدیم و راه افتادیم، مسیر سنگلاخ بود، پر فراز و نشیب در دل کوه ها ، ابر سیاه نوری برای زمین نگذاشته بود، به طور قطع دلیل رفتن همین بود، سیاهی شب به گونه ای بود که اگر کمی غفلت می کردی، یک گروه را با خود به بیراهه می بردی، به ستون یک حرکت می کردیم، دستهایمان به فانوسقه نفر جلو بود، جلوی ستون بودم، بعد از فرمانده (شهید دهقان) و یکی از بچه های اطلاعات عملیات، به هر مانعی می رسیدیم، به آرامی به نفر پشت اعلام می کردیم، و این حرف تا آخر ستون تکرار می شد، بوی عطر می آمد، نمی دانم از گلهای وحشی بود یا فرشتگان، تنها نفر جلو دوربین دید در شب داشت، همه خودمان را اول به خدا و بعد به او سپرده بودیم، به رودخانه رسیدیم، رودخانه ای که در واقع مرز بین ایران و خاک عراق بود ، آب زیاد بالا نبود اما شتاب داشت، در حالیکه در مراجعت ( به دلیل طولانی شدن زمان ماندنمان در کردستان عراق)، آب تا بالای سر رسیدو تعدادی شهید از ما گرفت. حالا باید از زیر پایگاههای عراقی رد می شدیم، زیر لب “و جعلنا من بین ایدیهم سدا و من خلفهم سدا فاغشینا هم فهم لا یبصرون” می خواندیم،چند منور شلیک شد، منظقه مثل روز روشن شد، همه به زمین خوابیده بودیم، حالا دیگر کاملا آنها را می دیدیم ولی آنها از دیدن ما عاجز بودند ، روراست از اینکه از چند قدمی آنها رد می شدم و صدایشان را هم می شنیدم به هیجان آمده بودم. دلم می خواست بروم جلوی یکی از آنها ،دستانم را تکان بدهم ببینم واقعا خوابند ، کورند یا معجزه ای در حال رخ دادن است!، نور منورها که خاموش شد فهمیدیم که تنها به خاطر حس امنیت این کار را کرده بودند، از شیارها، ارتفاعات صعب العبور رد شدیم، تنها یک نفر از عزیزان رزمنده کرد سقوط کرد و به شهادت رسید، فرصت برای هیچ چیز نبود، باید از این منطقه هر چه زودتر گذر می کردیم، ساعاتی بعد به منطقه امنی رسیدیم، حالا بچه ها از شوق عبور همدیگر را به آغوش می کشیدند و اشک شوق می ریختند، یکی از بچه های کرمانشاه با لهجه زیبایی روضه ی” بریز آب روان اسما” را خواند،( شهید همتی)، سخت گریستیم، انگار اشکها دلهایمان را می شست و زلال می کرد…( وقتی عملیات ساعت 24 روز 13/5/1366 از داخل شروع شد، فهمیدیم رمز عملیات نام مبارک بی بی دوعالم، حضرت زهرا(س) است.)
پی نوشت:
1- در دل شب های تیره آفتابی شدم، مست میدان همچو آب آبی شدم، دیدم آنجا شیرمرد سرزمین پاد را، در دل شب بوی عشق آباد را، دشت گل سرشار از آلاله بود، چشم عشق لبریز ازهر ناله بود
2- متاسفانه از بچه هایی که پیاده از خط دشمن عبور کردند کمتر یاد شده است، لازم است از یک گردان از رزمندگان کرمانشاه، رزمندگا ن کرد (پیشمرگان مسلمان كرد) ، اعتلاف یک کتی ها ( طرفداران طالبانی) و کردهای طرفدار بارزانی به همراه گروه تخریب از بچه های 21 امام رضای مشهد گفت که به عمق 250 کیلومتری خاک عراق رفته و به ارتفاعات پشت قله اصلي در محدوده لشکر 27 حضرت رسول(ص) متمایل شدند تا ضمن غافلگیری دشمن از عقب بتوانند به پیروزی نائل شوند.چنانچه این امر محقق شد و مسئله قابل ملاحظه در اين عمليات تلفات بسيار اندک نيروهاي خودي در حين حمله به دشمن بود، به گونه اي که لشکر 27 حضرت رسول(ص) تا صبح عمليات، تنها يک شهيد داشت . اين مسئله نشان دهنده غافل گير شدن دشمن بود.در این عملیات فرمانده قرارگاه قدس به تيپ 33 المهدي دستور داد، وارد منطقه شده و درکنار تيپ 18 الغدير قرار گيرد.براساس طرح مانور، تيپ 29 نبي اکرم(ص) ، در شب دوم، مرحله دوم عمليات را به منظور تصرف ارتفاع بلفت آغاز کرد و در همان ساعات نخست درگيري موفق شد قله اصلي اين ارتفاع را آزاد کند . پس از اين، جنگ براي تصرف ساير مواضع دشمن در ارتفاع، ادامه يافت و با کمک آتش پشتيباني، پيشروي هاي بعدي صورت گرفت و تا صبح، ارتفاع بلفت و دوپازا به طور کامل تصرف شد. در این عملیات بیشتر از 100 کیلوتر از خاک ایران از دست دشمن آزاد شد.