مولای من
مولای من!
میلادت مبارک…این روزها عاشقانت شهر را چراغانی میکنند
و میلادت را جشن میگیرند
اما پشت لبخندهایشان بغضی به سنگینی هزار سال نهفته
که کاش بیایی و برایت جشن ظهور بگیرند…
آقای من…در و دیوار شهر من با هیچ چراغی روشن نمیشود
خودت بیا و پاک کن سیاهی ها رو
ظلمت اینجا…نوری میخواهد به وسعت تو
اینبار هم با اشک دیده و آه دل
برای فرجت دعا میکنیم و تو آمین بگو…
“اللهم عجل لولیک الفرج”
نیمه شعبان
آن زمان مى شكفد خنده به لب ها حتما
میرسد از راه مردی از دیار آشنایی
برزبانش مهربانی درنگاهش روشنایی
روشنایی میدهد خورشید رابرق نگاهش
میگذارد آسمان هرروز پیشانی به راهش
میلاد امام حسین _ علیه السلام _
به روز سوم ماه شعبان سال چهارم هجرت (1) دومین فرزند برومند حضرت على و فاطمه، كه درود خدا بر ایشان باد، در خانه ى وحى و ولایت، چشم به جهان گشود. چون خبر ولادتش به پیامبر گرامى اسلام (ص) رسید، به خانه ى حضرت على و فاطمه (ع) آمد و اسماء (2) را فرمود تا كودكش را بیاورد.اسماء او را در پارچه اى سپید پیچید و خدمت رسول اكرم (ص) برد،آن گرامى به گوش راست او اذان و به گوش چپ او اقامه گفت (3) . به روزهاى اول یا هفتمین روز ولادت با سعادتش، امین وحى الهى، جبرئیل، فرود آمد و گفت: سلام خداوند بر تو باد اى رسول خدا، این نوزاد را به نام پسر كوچك هارون «شبیر» (4) كه به عربى«حسین» خوانده مىشود، نام بگذار. (5) چون على (ع) براى تو بسان هارون براى موسى بن عمران است جز آنكه تو خاتم پیغمبران هستى. و به این ترتیب نام پر عظمت «حسین» از جانب پروردگار، براى دومین فرزند فاطمه انتخاب شد. به روز هفتم ولادتش، فاطمه زهرا كه سلام خداوند بر او باد، گوسفندى را براى فرزندش به عنوان عقیقه (6) كشت، و سر آن حضرت را تراشید و هم وزن موى سر او نقره صدقه داد. (7) حسین و پیامبر (ص) از ولادت حسین بن على (ع) كه در سال چهارم هجرت بود تا رحلت رسول الله (ص) كه شش سال و چند ماه بعد اتفاق افتاد، مردم از اظهار محبت و لطفى كه پیامبر راستین اسلام (ص) درباره حسین (ع) ابراز مى داشت، به بزرگوارى و مقام شامخ پیشواى سوم آگاه شدند. سلمان فارسى مى گوید: دیدم كه رسول خدا (ص) حسین (ع) را بر زانوى خویش نهاده او را مى بوسید و مى فرمود: تو بزرگوار و پسر بزرگوار و پدر بزرگوارانى، تو امام و پسر امام و پدر امامان هستى، تو حجت خدا و پسر حجتخدا و پدر حجتهاى خدایى كه نه نفرند و خاتم ایشان، قائم ایشان (امام زمان عج) مى باشد. (8) انس بن مالك روایت مى كند: وقتى از پیامبر پرسیدند كدام یك از اهل بیت خود را بیشتر دوست مى دارى، فرمود:حسن و حسین را، (9) بارها رسول گرامى حسن و حسین را به سینه مى فشرد و آنان را مى بویید و مى بوسید. (10) ابو هریره كه از مزدوران معاویه و از دشمنان خاندان امامت است در عین حال اعتراف مى كند كه: رسول اكرم (ص) را دیدم كه حسن و حسین (ع) را بر شانه هاى خویش نشانده بود و به سوى ما مى آمد، وقتى به ما رسید فرمود: هر كس این دو فرزندم را دوست بدارد مرا دوست داشته و هر كه با آنان دشمنى ورزد با من دشمنى نموده است. (11) عالى ترین، صمیمى ترین و گویاترین رابطه ى معنوى و ملكوتى بین پیامبر و حسین را مى توان در این جمله ى رسول گرامى اسلام (ص) خواند كه فرمود: حسین از من و من از حسینم. (12)
پى نوشت ها 1- در سال و ماه و روز ولادت امام حسین (ع) اقوال دیگرى هم گفته شده است،ولى ما قول مشهور بین شیعه را نقل كردیم. ر. به. ك. اعلام الورى طبرسى ، ص 213. 2- احتمال دارد منظور از اسماء، دختر یزید بن سكن انصارى باشد. ر. به. ك. اعیان الشیعه ، جزء 11 ، ص 167. 3- امالى شیخ طوسى ، ج 1، ص 377 4- شبر بر وزن حسن و شبیر بر وزن حسین و مشبر بر وزن محسن نام پسران هارون بوده است و پیغمبر اسلام (ص) فرزندان خود حسن و حسین و محسن را به این سه نام نامیده است- تاج العروس ج 3 ص 389، این سه كلمه در زبان عبرى همان معنى را دارد كه حسن و حسین و محسن در زبان عربى دارد- لسان العرب ، ج 6 ، ص 60. 5- معانى الاخبار ، ص 57. 6- در منابع اسلامى درباره عقیقه سفارش فراوان شده و براى سلامتى فرزند بسیار مؤثر دانسته شده است، ر.به.ك. وسائل الشیعه ، ج 15 ، ص 143 به بعد. 7- كافى ، ج 6 ، ص 33. 8- مقتل خوارزمى ، ج 1 ، ص 146- كمال الدین ، صدوق ، ص 152. 9- سنن ترمذى ، ج 5 ، ص 323. 10- ذخائر العقبى ، ص 122. 11- الاصابه ، ج 11 ، ص 330. 12- سنن ترمذى ، ج 5 ، ص 324- در این قسمت روایاتى كه در كتاب هاى اهل تسنن آمده است نقل شد تا براى آنها هم سندیت داشته باشد. كتاب: پیشواى سوم - حضرت امام حسین (علیه السلام)
ام البنین؛ نامی استوار (با همه داغهای متراکم ) در اوج آسمان ایستاده است
زمان، هیچگاه با یادهای غبارگرفته دمساز نمیشود. بسیارند نامهایی که زیر این آسمان پهناور گم شدهاند، اما نامی استوار ـ با همه داغهای متراکم ـ در اوج آسمان ایستاده است.
و چه مادری؛ اگر چه در کربلا نبودی، ولی دلت تا ابد در کربلا ماند و نگاهت بر افق، که آیا «کاروان عشق» را بازگشتی خواهد بود؟ دلت برای همیشه در کنار «نهر علقمه»، سوگ نشین فرزندی شد که نظیر نداشت در زیبایی و شجاعت! دلت در میدان «قتلگاه» بود و نگاهت بر آسمان، که چه وقت، «ماه»، بار دیگر خواهد تابید!تو یک عمر، دست از «حسین حسین» گفتن بر نداشتی و تمام غریبانه هایت را، حتی سوگ عزیزانت را با نام حسین علیه السلام همراهی کردی!«ام البنین علیهاالسلام » بودی، ولی آیینه ی نگاهت از آسمان کربلا، تنها اشکِ خونین ستارگان را چید؛ آن گاه که راوی، از عبور نیزه ها روایت می کرد!حتی کوچه های «مدینه»، مرثیه سرای اندوه سترگ تو شدند و به استقامت و صبر تو ایمان آوردند!«وفا»، اولین درس زندگی و «شجاعت»، عالی ترین سرشت همسری ات بود و «صحبت»، بالاترین باور مهر پروری ات. برای همیشه، با ناله های نینوایی، به یاد پسرانت، لالایی سرود و سروده هایت را فرات، هر روز، هنگام غروب نجوا می کند!بعد از شهادت عیباس(علیه السلام)، دیگر به ماه نگاه نکرد و آسمان مدینه، نعمت نورافشانی اش را از دست داد! درود خداوند و سلام پاکان، بر روح بلند و وفاداری بی نظیرت باد! روح آسمانی ات، در سایه سار کوثر، شاد، و شفاعت با شکوهت، دستگیرمان باد. الهه احمدی.پایه 5
تاریخ، تمامی نسبنامهها را ورق میزند و میگوید: شانههای تحمل اندوه، از نام ام البنین، خجلند. تاریخ، گزافه نمیگوید و واقعیت را آنچنانکه هست، مینماید.
زنی با استقامتی ستودنى، روبهروی نغمههایی از رنج و روح خشن اندوه قرار گرفته است و نغمه پیروزی او از لابهلای برگهای زمان به گوش میرسد. نوای سپید سرفرازی به همراه نام جاویدش، در بادهای پیغامرسان منتشر است. همه با این لحن و نوا آشنایند، همه او را میشناسند؛ همسر على و مادر عباس.
چقدر زیبا شهامت خاندان خود را کنار اقیانوس بیپایان حیدر(علیه السلام) آورد و چقدر شیوا اقتداگر ایین مهربانی بود و توانست وجود خود را در الفت به مولا خلاصه کند. ام البنین(سلام الله علیها)، فاطمه ی دوم و همسری دیگر برای علی بود؛ و این یک قاعده کلی است که هرکس همسر على شود، رنگ مظلومیتِ ریشهدار و سرودههای فراوان زخم، به خود میگیرد.
و تو ای بانوی اندوه و رضایت. نمیدانم چه سرّی در نام خورشیدی توست که هنگام سرودنت، آواز باران از دلهای ما عبور میکند و نور بر روی نور چیده میشود.
کاش میشد از همه آنانی که به نیازهایشان دست تبرک کشیدهاى، آمار گرفت. کاش میشد همه از خاطرات روشن دخیل بستن به نامت میگفتند. به راستی چه کردهای بانو با قلبهایی که به تو چشم دوختهاند.
من چه بگویم که کربلا ، عجیب تو را ستوده است. کربلا پشت سر هم از مصیبتهای جانگداز عباس و دیگر فرزندانت گفت و تو با یک مشت خاطرات سوخته، تنها کلمات شیرین تسلیم بر زبان جاری کردى. کربلا باعث شد تو بهتر و بیشتر شناخته شوی و صبورى، بر خود ببالد که الگویی چون تو دارد.
به مناسبت 25 اسفند سالروز تولد پروین اعتصامی
پروین اعتصامی (زاده ۲۵ اسفند ۱۲۸۵ برابر با ۱۷ مارس ۱۹۰۷ در تبریز) فرزند یوسف اعتصامی (اعتصامالملک آشتیانی) فرزند میرزا ابراهیم آشتیانی فرزند ملا حسن فرزند ملا عبدالله فرزند ملا محمد فرزند ملا عبدالعظیم آشتیانی می باشد. مادرش اختر فتوحی(درگذشتهٔ ۱۳۵۲) فرزند میرزا عبدالحسین ملقب به مُقدّم العِداله و متخلص به “شوری از واپسین شاعران دوره قاجار، اهل تبریز وآذربایجانی بود.وی تنها دختر خانواده بود و چهار برادر داشت.نام اصلی او “رخشنده” است
یوسف اعتصامی، پدر پروین نویسنده و مترجم بود. وی در آن زمان ماهنامه ادبی «بهار» را منتشر می کرد.
او در سال ۱۲۹۱ به همراه خانوادهاش از تبریز به تهران مهاجرت کرد؛ به همین خاطر پروین از کودکی با مشروطهخواهان و چهرههای فرهنگی آشنا شد و ادبیات را در کنار پدر و از استادانی چون دهخدا و ملک الشعرای بهار آموخت. در دوران کودکی، زبانهای فارسی و عربی را زیر نظر معلمان خصوصی در منزل آموخت. وی به مدرسه آمریکایی IRAN BETHEL (ایران کلیسا) می رفت و در سال ۱۳۰۳ تحصیلاتش را در آنجا به اتمام رسانید. سپس مدتی در همان مدرسه به تدریس زبان و ادبیات انگلیسی پرداخت.
پروین در نوزده تیر ماه ۱۳۱۳ با پسر عموی پدرش «فضل الله همایون فال» ازدواج کرد و چهار ماه پس از عقد ازدواج به کرمانشاه به خانه شوهر رفت. شوهر پروین از افسران شهربانی و هنگام وصلت با او رئیس شهربانی در کرمانشاه بود. اخلاق نظامی او با روح لطیف و آزاده پروین مغایرت داشت. او که در خانهای سرشار از مظاهر معنوی و ادبی و به دور از هر گونه آلودگی پرورش یافته بود پس از ازدواج ناگهان به خانهای وارد شد که یک دم از بساط عیش و نوش خالی نبود و طبیعی است همراهی این دو طبع مخالف نمیتوانست دوام یابد و سرانجام این ازدواج ناهمگون به جدایی کشید و پروین پس از دو ماه و نیم اقامت در خانه شوهر با گذشتن از مهریه اش در مرداد ماه ۱۳۱۴ طلاق گرفت. با این همه او تلخی شکست را با خونسردی و متانت شگفت آوری تحمل کرد و تا پایان عمر از آن سخنی بر زبان نیاورد و شکایتی ننمود. در سالهای ۱۳۱۵ و ۱۳۱۶ در زمان ریاست دکتر عیسی صدیق بر دانشسرای عالی، پروین به عنوان مدیر کتابخانهٔ آن، مشغول به کار شد.او ۳۵ سال داشت که درگذشت.
پروین به تشویق ملکالشعرای بهار در سال ۱۳۱۵ دیوان خود را توسط چاپخانه مجلس منتشر کرد، ولی مرگ پدرش در دی ماه ۱۳۱۶ در سن ۶۳ سالگی، ضربه هولناک دیگری به روح حساس او وارد کرد که عمق آن را در مرثیهای که در سوگ پدر سرودهاست، به خوبی میتوان احساس کرد:
پدر آن تیشه که بر خاک تو زد دست اجل تیشهای بود که شد باعث ویرانی من
پروین اعتصامی عاقبت در تاریخ ۱۵ فروردین ۱۳۲۰ (۴ آوریل ۱۹۴۱) در سن ۳۵ سالگی بر اثر ابتلا به بیماری حصبه در تهران درگذشت و در حرم فاطمه معصومه در قم در مقبرهٔ خانوادگی به خاک سپرده شد. پروین برای سنگ مزار خود نیز قطعه اندوهباری سروده که هم اکنون بر لوح نماینده مرقدش حک شده است.
اینکه خاک سیهش بالین است اختر چرخ ادب پروین است
گر چه جز تلخی ز ایام ندید هر چه خواهی سخنش شیرین است
صاحب آنهمه گفتار امروز سائل فاتحه و یاسین است
دوستان به که ز وی یاد کنند دل بی دوست دلی غمگین است
خاک در دیده بسی جان فرساست سنگ بر سینه بسی سنگین است
بیند این بستر و عبرت گیرد هر که را چشم حقیقت بین است
هر که باشی و ز هر جا برسی آخرین منزل هستی این است
آدمی هر چه توانگر باشد چون بدین نقطه رسید مسکین است
اندر آنجا که قضا حمله کند چاره تسلیم و ادب تمکین است
زادن و کشتن و پنهان کردن دهر را رسم و ره دیرین است
خرم آنکس که در این محنت گاه خاطری را سبب تسکین است
تهیه شده توسط راضیه عزیزان
گمنام آشنا سلام
گمنام آشنا سلام! باز تکرار حضور ناگهان تو و سلامهای دستپاچه من! هراز چندگاهی تلنگری میشوی به خواب عقربه های ساعت روزمرگی هایم تا فراموش نکنم اروند خروشان و کوسه هایش را.غواص های گم شده در والفجر8وکربلای 4را.زخم های دهان باز کرده شلمچه و غروب سرخ هویزه را. تو می آیی مثل همیشه .گمنام!ومن چه ساده دل میبندم مثل قبل . دوباره میروی از پس یک تشییع کوتاه نیم روزی و من باز هم دل برمیدارم و سلامهایم را بدوش میکشم و میروم به سمت فردا به آن نمی دانم کجا و کجا… اما دل خوشم به آمدنی دیگر که معلوم نیست باز کی از راه برسد و تو از میدان انقلاب تا خیابان بهشت مرا بدنبال خود بکشانی. امان ازاین تجربه های مکرر دلتنگی!
این بار که بیایی دلم هزار تکه است برای هزار بغض نشکسته,هزار حرف نگفته,هزار فریاد فرو خورده,هزار شعر نگفته, هزار راه نرفته… شیون شعرم به زاری زخم هایم نمیرسد اما دلم خوش است که تو میدانی چقدر زخم هایم را پنهان کردم و آرام دست به دیوار گرفتم و برخواستم,چقدر دردهای ناگفته ام را روی هم ریختم تا ناله زدم:قربان درد دلت بی بی زهرا! گمنام آشنا!در این روزهای کج خلق و دل واپس چقدر لازم است بیایی حتی اگر آمدنت دلیلی شود بر بلند شدن غبار تشکیک و دعوای تکراری خودی ها برسر نقطه چین های بی انتها! چقدر لازم است بیایی و دوباره دستی بکشی به سرو گوش شهری که کر شده از شیهه ماشین ها.شهری که زیر آوار فریادهایی که بر سر هم میکشیم همهمه فرشته ها گم شده است. تشنگی شهر جگرم را میسوزاند و چقدر حضور ناگهانت لازم است برای آدمهای عقل منهای درد , آدمهای عافیت طلب , آدمهای عشق به علاوه پول , مردان زن به توان بیست , زنان تکاثر و تفریح… بیا و ببین آدمهایی که در بزرگراههای شکم هایشان گم شده اند!! بیا و سنگینی این بار دل را با من شریک باش! به یاد عطر مردابهای مجنون که حالا گم شده بین این همه رنگ وبو.چه خوب شد که می آیی تا دیگر نذر زیارت عاشورایم کنار مزار نداشته ات محال نباشد. آشناترین گمنام!همین که هر از چندگاهی دستهایم به نوازش گوشه ای از پرچم تابوت تو تبرک شود , همین که نگاه سوخته ام بدرقه پیکر خاکی و خسته ات باشد بس است برای دل خوشی من و این دل ویرانه… باز هم فاطمیه و بوی خاک وباروت سنگرهای سوخته با هم می آیند که قلبم بی قرار به سینه میزند.می آیی وباز هم: دل حسینیه , نفس نوحه , طپش سینه زنی…. گمنام آشنا سلام! سلام من پراست از شهامت پاسداری از حرمت خون شهیدان وبه گمنامی تو که میرسد جان میگیرد و قد راست میکند تا ریزگردهای فرصت طلب زیر پرچم تو قد نکشند. سلام من دلنوشته ایست که پر میکشد به معراج الشهدا تا قربانی شود پیش قدمهایت. سلام من اگر قابل باشد زودتر از دستهای بی تابم روی شانه هایت مینشیند تا گرد وخاک غربت دیر سالی ها را بتکاند از پهنای شانه های خسته و از جنگ برگشته ات . سلام من کبوتری است که زودتر از نویسنده اش به استقبال قهرمانهای بی نشان میرود. برای همیشه خط میکشم روی خداحافظی هایم . من شاعر هزار سلام سر بریده ام. سلام ای غم خجسته! این سلام هرگز نمی میرد ! امضا: دو فرزند شهید
تهیه شده توسط سمیه سلیمانی
سید جمال الدین اسدآبادی در یک نگاه
به مناسبت سالروز در گذشت سید جمال الدین اسد آبادی
نام : سید جمال الدین نام پدر : سید صفدر تاریخ ولادت : شعبان المعظم 1254 ه . ق
محل تولد : اسداباد همدان مذهب : شیعه ملیت : ایرانی دارای یک برادر و دو خواهر
درجه اجتهاد : در 16 سالگی از آیت الله طباطبایی تحصیل علوم دینی : در زادگاه- قزوین و نجف
وفات : 5 شوال 1314 ه ق علت مرگ : سرطان فک یا مسموم شدن
محل در گذشت : استانبول آرامگاه : کابل افغانستان
آثار : رساله نیچریه – مقالات در روزنامه عروه الوثقی – مقالات در رد خطا به ارنست رنان- مقالات در نشریه ضیاء الخافقین- تتمه البیان فی تاریخ الافغان
اندیشمند سیاسی و مبلغ اندیشه اتحاد اسلام، آغاز گر نهضت بیداری در سده های اخیر ، متفکر اجتماعی بود که نسبت به بیماریهای اجتماعی جوامع مسلمانان و ضعف های موجود در آن هشدار می داد او درد های جامعه اسلامی را شناخته بود و برای درمان آنها راه حل ارائه می داد. به بلادها و شهرهای مختلف سفر کرد و در همه جا برای حاکم کردن دین خدا می کوشید و چه بسا فعالیتهای او به مذاق حاکمان وقت و برخی علمای متعصب خوش نمی آمد و مجبور به خروج از آن بلاد می شد.
سفرهای سید جمال الدین به شهرها و بلاد مختلف : قزوین- نجف- هند- کربلا- خراسان- افغانستان- مصر-استانبول- الجزایر- تونس- جده- مکه- لندن- پاریس- روسیه- آلمان- بغداد- بصره-
شهید مطهری در کتاب بررسی نهضت های صد ساله اخیر در مورد ایشان می نویسد : بدون تردید سلسله جنبان نهضت های اصلاحی صد ساله اخیر سید جمال الدین اسد ابادی معروف به افغانی است. او بود که بیدار سازی را در کشورهای اسلامی اغاز کرد دردهای اجتماعی مسلمین را با واقع بینی بازگو نمود راه اصلاح و چاره جویی را نشان داد . نهضت سید جمال هم فکری بود و هم اجتماعی او می خواست رستاخیزی هم در اندیشه مسلمانان بوجود آورد و هم در نظامات زندگی آنها سید جمال در نتیجه تحرک و پویایی هم زمان و هم جهان خود را شناخت و هم دردهای کشورهای اسلامی که داعیه علاج آنها را داشت دقیقا آشنا شد.
منابع : سید جمال الدین اسدآبادی، واثقی، صدر سایت ویکی پدیا سایت طهور کتب
تهیه شده توسط خانم صدیقه عباسی
زینب (س) بانوی خردمند و فرزانه بنی هاشم
نام زیباش « زینب »، سومین نواده رسول خدا (ص) ، و دختر امیرمومنان علی (ع) و فاطمه زهراست.
« عقیله بنی هاشم » از القاب اوست ، یعنی « بانوی خردمند و فرزانه بنی هاشم » بانویی پنجاه و شش ساله بلند بالا و با شکوه، با شخصیتی قوی و بی نظیر ، با دلی همچون شیر با بیانی که مردان مرد را به غبطه می کشاند چون سخن می گفت آمیزه یی از عصمت زهرا و صولت حیدر را به تصویر می کشید، در بیانش جوهر اثیری و آسمانی موج می زد که شنونده را بی تاب می کرد هیچ خطیب ورزیده ایی در برابر بیان او به چیزی شمرده نمی شد، کلمات را چنان به رشته سخن می کشید که رشته مروارید را شرمنده می ساخت، کلامش ابهت خطابه های علی مرتضی را تداعی می کرد، صبغه یی از علوم آسمانی در کلامش مشهود بود، بی آنکه به مکتب رفته و تعلیمی گرفته باشد برعلمی بزرگ و ناشناخته تکیه داشت، امام معصوم زین العابدین (ع) گواهی داده است که او « عالمه غیر معلمه » است یعنی بی تعلیم و آموزش عالم و داناست !
بی تردید وارث علم و عصمت زهرا (ع) و برخوردار از ولایت معنوی و تکوینی بود، وقتی به کوفیان بانگ زد « ساکت بمانید » حتی زنگهای شتران از صدا باز ماند و این را جز آشنایان با عرفان و ولایت الهی در نمی یابند.
تهیه شده توسط خانم زهرا امینی
روابط زوجین وِیژه دانش آموختگان
اولین دوره آموزشی روابط زوجین ویژه دانش آموختگان
مدرسه علمیه النفیسه در حال برگزاری است.
به مناسبت آغاز ترم جدید اولین دوره آموزشی روابط زوجین با حضور دانش آموختگان مدرسه علمیه نفیسه
هم اکنون در حال برگزاری است.
شادی روح امام و شهدا صلوات
برا ی شادی روح امام خمینی (ره)صلوات
عاشورا
قال الحسين (عليه السلام):
إِن لَم يَکُن لَکُم دِينٌ وَ کُنتُم لا تَخَافُونَ المَعَادَ فَکُونُوا أَحرَاراً فِی دُنياکُم
اگر دين نداريد ، و از روز جزا نمی هراسيد ، در دنيای خود آزاده باشيد.
(بحار الانوار/45/51)
فرمود:حسين(ع):ياور ما باشيد امروز در انديشه فردا باشيد
ايمان به آخرت نداريد اگر چون مردم آزاده به دنيا باشيد
بر گرفته از کتاب مصباح الهدی ،انتشارات آستان فدس رضوی
يا حسين!
ای زخمی مظلوم جهالت ها در تمامی تاريخ ، از کربلا تا ابد
ما بر کرانه ی غربتيم ؛اگر از تو نياموزيم و در دل، تو را نيندوزيم .
ما بر کرانه ی غربتيم اگر هر روز به شوق عزت پايدار، تو را تلاوت نکنيم
و لذت و حلاوت ياد تو را به دل نسپاريم.
ما بر کرانه ی غربتيم؛ اگر حقيقت عاشورای تو را در نيابيم و کمال امت جد تو را نخواهيم .
ما بر کرانه ی غربتيم …
ای مصباح هدايت !دست بگشا و دست ما را در غربت بگير تا به صلابت
دست های علقمه دست بگشاييم و ادراک کرانه های تو را به اشتياق ،
تجربه ای شايسته کنيم .
بر گرفته از کتاب بر کرانه ی غربت از نوروز اکبری زادگان
ولادت نهمین اختر تابناک امامت وولایت
امام نهم شيعيان حضرت جواد (ع ) در سال 195هجری در مدينه ولادت يافت . نام نامي اش محمد معروف به جواد و تقی است . القاب ديگری مانند : رضی و متقی نيز داشته ، ولی تقی از همه معروفتر مي باشد . مادر گرامي اش سبيکه يا خيزران است که اين دو نام در تاريخ زندگی آن حضرت ثبت است.
امام محمد تقی (ع ) هنگام وفات پدر 8 ساله بود . پس از شهادت جانگداز حضرت رضا عليه السلام در اواخر ماه صفر سال 203ه مقام امامت به فرزند ارجمندش حضرت جوادالأئمه (ع ) انتقال يافت . مأمون خليفه عباسی که همچون ساير خلفای بنی عباس از پيشرفت معنوی و نفوذ باطنی امامان معصوم و گسترش فضايل آنها در بين مردم هراس داشت ، سعی کرد ابن الرضا را تحت مراقبت خاص خويش قرار دهد . از اينجا بود که مأمون نخستين کاری که کرد ، دختر خويش ام الفضل را به ازدواج حضرت امام جواد (ع ) درآورد ، تا مراقبی دايمی و از درون خانه ، بر امام گمارده باشد.
کرامات امام جواد(ع)
شفای چشم
به همراه امام رضا (ع) در مکه بودم. به حضرت عرض کردم می خواهم به مدینه بروم، نامه ای برای ابی جعفر بنگار تا با خود ببرم.
امام رضا (ع) تبسمی کرد و نامه ای نوشت. به مدینه رفتم در حالی که چشم هایم به دردی مبتلا بود. به در خانه امام جواد(ع) رفتم، نامه را تحویل دادم. «موفق» غلام امام گفت: سر نامه را بگشا و در پیش روی امام قرار ده. این کار را کردم، آنگاه حضرت جواد(ع) فرمود: ای محمد وضعیت چشمت چگونه است؟ عرض کردم یابن رسول الله، همان گونه که مشاهده می فرمایید بیمار است و نورش رفته است. حضرت جواد(ع) دستش را دراز کرد، بر چشمم کشید، بینایی ام چون سالم ترین زمانش گشت. دست ها و پاهای حضرت را بوسیدم و در حالی بازگشتم که بینایی ام را بازیافته بودم و این در زمانی بود که سن حضرت کمتر از سه سال بود.
آزادی از زندان
اباصلت می گوید: پس از دفن حضرت رضا (ع) ، به دستور مأمون یک سال زندانی شدم. پس از یک سال از تنگی زندان و شب نخوابی به ستوه آمدم، دعا کردم و برای رهایی از زندان به محمد و آل محمد(ص) متوسل شوم. از خداوند خواستم به برکت آل محمد(ص) در کار من گشایشی انجام دهد. هنوز دعایم به آخر نرسیده بود که حضرت ابی جعفر(ع) نجات بخش گرفتاران عالم، وارد زندان شد و فرمود: ای اباصلت از تنگنای زندان بی تاب شده ای.عرض کردم: به خدا سوگند سخت بی تابم. فرمود: برخیز، دستی به زنجیرها زد و غل و زنجیرها از دست و پای من بر زمین افتاد. سپس دست مرا گرفت و از کنار نگهبانان زندان عبور داد. نگهبانان در حالی که مرا نظاره می کردند، توان سخن گفتن با مرا نداشتند و از زندان خارج شدم. سپس حضرت فرمود: برو در امان خدا که هرگز نه دست مأمون به تو می رسد و نه دست تو به مأمون. اباصلت می گوید: همان گونه که حضرت فرمود تا حال مأمون را ندیده ام.
خشک شدن دست نوازنده
مأمون برای رسیدن به هدفش [بد نام کردن حضرت امام جواد(ع) ] همه نوع نیرنگی را در خصوص امام جواد(ع) به کار برد اما هیچ کدام از آنها برای وی سودی نداشت. به عنوان نمونه پس از به عقد درآوردن دخترش ام الفضل با امام جواد(ع) ، صد کنیز زیبا را انتخاب کرد که هر یک جامی پر از گوهر درخشان در دست داشتند. مأمون به کنیزان دستور داد تا پس از نشستن حضرت در جایگاه دامادی به استقبال وی رفته و به او خوشامد گویند. کنیزکان به سوی حضرت شتافتند و خوشامد گفتند ولی امام هیچ اعتنایی به آنها نکرد.
مخارق عودنواز دربار به مأمون گفت من توان آن را دارم که نقشه ات را (وادار کردن حضرت به لهو و لعب) عملی سازم. او که دارای ریشی بلند و صوتی خوش بود در مقابل امام جواد(ع) نشست و شروع به خواندن آواز کرد. کسانی که در آنجا حضور داشتند، گرد مخارق حلقه زدند. هنگامی که مخارق شروع به نواختن عود و آواز خوانی کرد، امام جواد(ع) سر مبارک خود را متوجه او کرد و بر وی نهیب زد و فرمود: «اتق الله یا ذالعثنون؛ از خدا بترس ای ریش بلند». دست مخارق از حرکت ایستاد، عود از دستش افتاد و دیگر هرگز نتوانست عود بنوازد.
شهادت عصا بر امامت
روزی برای زیارت قبر رسول خد(ص) رفته بودم که امام جواد(ع) را دیدم، با او درباره مسائل گوناگونی مناظره کردم، همه را پاسخ داد. به او گفتم: خواستم از شما چیزی بپرسم اما شرم دارم از پرسش. امام فرمودند: بدون آنکه سئوالت را بپرسی من پاسخ آن را می دهم. تو می خواهی بپرسی امام کیست؟ گفتم: آری به خدا سوگند. فرمود: منم. گفتم: بر این مدعا نشانه و حجتی دارید؟ در این لحظه عصایی که در دست امام بود به سخن آمد و گفت: همانا او مولای من، حجت خدا و امام این زمان است.
گرد آوری:ن.قربانی
از گفتار امام کاظم (ع) با هارون الرشید
امام کاظمبر هارون الرشید وارد شد در حالی که به سبب چیزهایی که به دروغ بر علیه امام نسبت داده شده بود،قصد دستگیری ایشان را داشت ،پس طوماری بلند به امام داد که در آن عقایدی زشت به شیعیان امام نسبت داده شده بود. امام آن را خواند،آنگاه به هارون فرمود:ای امیر مومنان ما خاندانی هستیم که دچار دروغگویی دیگران بر خویش هستیم و پروردگار ما بخشنده وپرده پوش است،خوش ندارد که اسرار بندگانش را جز هنگام حسابرسی اش آشکارسازد.«روزی که هیچ مال وفرزندی سودنمی دهد * مگر کسی که دلی پاک بسوی خدا بیاورد»1.پس آنگاه فرمود:پدرم از پدرش،از علی،از پیامبرﷺ روایت فرموده است که:((خویشاوند (در صورت اختلاف)چون با خویشاوندش برخورد کند خونش به جوش آید پس آنگاه آرام گیرد))پس اگر امیر مومنان بخواهد که خویشاوندانه با من برخورد نماید و با من دست بدهد همانگونه کند،پس در این هنگام هارون از تختش به زیرآیدو دست راستش را به سوی امام موسی دراز کردودست راست آن حضرت را گرفت،سپس او را به سینه اش فشرد ودر آغوش گرفت و در طرف راست خویش نشاند وگفت :شهادت می دهم که بی گمان توراست گفتاری و پدرت راست گفتار وجدّت راست گفتار و پیامبر خداﷺ راست گفتارند،تو وارد شدی ومن به خاطر آنچه به دروغ در باره ات به من رسیده بود کینه دارترین و خشمناک ترین مردم نسبت به تو بودم ولی به خاطر آنچه گفتی وبا من دست دادی خشمم برطرف شد و به خوشنودی از تو مبدل گشت واندکی سکوت کرد،آنگاه به امامگفت :می خواهم درباره عباس وعلی از تو پرسشی کنم.چرا علی برای میراث پیامبرﷺ از عباس برتر است در حالی که عباس ،عموی پیامبر خداﷺ وبرادر تنی پدرش بود؟پس امام موسی به او فرمود:از (پاسخگویی)من در گذر.هارون گفت:به خدا که در نمی گذرم.جوابم ده.امام فرمود:اگراز پاسخگویی من در نمی گذری پس مرا امان ده.هارون گفت:به تو امان دادم.امام فرمود:به درستی که پیامبرﷺ برای آن کس که توان هجرت را داشت ولی هجرت نکرد،ارث نگذاشت،براستی عباس ایمان آورد ولی هجرت نکردوعلیایمان آورد وهجرت کردو خداوند فرمود: «و کسانی که ایمان آوردند ولی مهاجرت نکردند هیچگونه خویشاوندی (دینی)باشما ندارند مگر آنکه (در راه خدا)هجرت کنند »2. رنگ از خسار هارون پرید ودگرگون شد و گفت :چرا شما خود را به علی که پدرتان است نسبت نمی دهید و به پیامبر خداﷺ که جد (مادری)شماست نسبت می دهید؟امام موسی فرمود :به درستی که خداوند مسیح ،عیسی پسر مریم را به واسطه مادرش ،مریم که دوشیزه بود وازدواج نکرده بود-وهیچ بشری او را لمس نموده بود-به خلیل خویش ابراهیم نسبت داد ،در آن سخن که،«و از نسل او داود و سلیمان وایوب ویوسف وموسی وهارون را (هدایت کردیم)و اینگونه نیکوکاران را پاداش می دهیم*وذکریا ویحیی و عیسی والیاس را که همه از شایستگان بودند»3 خداوند عیسی را فقط از طریق مادرش به خلیل خویش ابراهیم نسبت داد،همانطور که داود و سلیمان وایوب وموسی وهارون را به وسیله پدران ومادرانشان نسبت داد.به سبب اینکه فضیلت وجایگاه بلند حضرت عیسیتنها به وسیله مادش بودواین (همان سخن خداوند در داستان مریم علیها السلام است که «براستی خداوند تو را برگزیده و پاک ساخته و تو را بر زنان جهان برتری داده است»4 به واسطه (به دنیا آوردن )مسیح بدون (وساطت)هیچ بشری وهمین طور پروردگار ما فاطمه علیها السلام را برگزید وپاک ساخت به وسیله حسن وحسین،دو سرور جوانان اهل بهشت ،بر زنان جهانیان برتری داد.
1)شعرا(26)،آیه 88،89. 2)انفال(8)،آیه72. 3)انعام(6)،آیه84و85. 4)آل عمران(3)،آیه 42.
تهیه کننده فاطمه زمانی
روزبزرگداشت شيخ بهايی
روزبزرگداشت شيخ بهايی
زندگی نامه شیخ بهایی
سوم اردیبشهت ماه، مصادف است با روز بزرگداشت شیخ بهایی.
بهاءالدین محمد بن حسین عاملی، معروف به شیخ بهائی (۸ اسفند ۹۲۵ خورشیدی، بعلبک - ۸ شهریور ۱۰۰۰ خورشیدی، اصفهان) دانشمند نامدار قرن دهم و یازدهم هجری است که در فلسفه، منطق، هیئت و ریاضیات تبحر داشت و سرآمد دوران خود بود.از شيخ بهايی در حدود ۹۵ کتاب و رساله در سیاست، حدیث، ریاضی، اخلاق، نجوم، عرفان، فقه، مهندسی و هنر و فیزیک بر جای مانده است.
به پاس خدمات شيخ بهايی به علم ستارهشناسی، یونسکو سال ۲۰۰۹ را به نام او سال «نجوم و شیخ بهایی» نامگذاری کرد.
شيخ بهايی،این عالم و دانشمند بزرگ شیعه، در بعلبک متولد شد. شيخ بهايی دوران کودکی را در جبل عامل در ناحیه شام و سوریه در روستایی به نام «جبع» یا «جباع» زیست، او از نژاد «حارث بن عبدالله اعور همدانی» بودهاست (از شخصیتهای برجسته آغاز اسلام، متوفی به سال ۶۴ خورشیدی). خاندان شيخ بهايی از خانوادههای معروف جبلعامل در قرن دهم و یازدهم خورشیدی بودهاند. پدر شيخ بهايی از شاگردان برجسته شهید ثانی بوده است.
روزبزرگداشت شيخ بهايی
محمد ۱۳ ساله بود که پدرش عزالدین حسین عاملی به خاطر اذیت شیعیان آن منطقه توسط دولت عثمانی از یک سو و دعوت شاه طهماسب صفوی برای حضور در ایران، به سوی ایران رهسپار گردید و چون به قزوین رسیدند و آن شهر را مرکز دانشمندان شیعه یافتند، در آن سکنا گزیدند و بهاءالدین به شاگردی پدر و دیگر دانشمندان آن عصر مشغول شد. وقتی او ۱۷ ساله بود (۹۷۰ ق)، پدرش به شیخالاسلامی قزوین به توصیه شیخ علی منشار از سوی شاه طهماسب منصوب شد. ۱۴ سال بعد، در ۹۸۴ قمری، پدر شيخ بهايی برای زیارت خانه خدا از ایران خارج شد اما در بحرین فوت کرد.
شخصیت علمی و ادبی و اخلاق و پارسای شيخ بهايی باعث شد تا از ۴۳ سالگی شیخالاسلام اصفهان شود و در پی انتقال پایتخت از قزوین به اصفهان (در ۱۰۰۶ قمری)، از ۵۳ سالگی تا آخر عمر (۷۵ سالگی) منصب شیخالاسلامی پایتخت صفوی را در دربار مقتدرترین شاه صفوی، عباس اول برعهده داشته باشد.
شيخ بهايی در فاصلهٔ سالهای ۹۹۴ ق تا ۱۰۰۸ ق سفرهایی چند به خارج از قلمروی صفویه داشت.این سفرها برای زیارت، سیاحت، دانشاندوزی و همچنین به گفته برخی مورخان به سفارت سیاسی بوده است. مکه، مصر و شام از جمله مقصد این سفرها بوده است.
شيخ بهايی در سال ۱۰۰۰ خورشیدی در اصفهان درگذشت و بنابر وصیت خودش جنازه او را به مشهد بردند و در جوار مقبرهٔ علی ابن موسی الرضا جنب موزه آستان قدس دفن کردند. هماکنون قبر وی بین مسجد گوهرشاد و صحن آزادی و رواق امام خمینی در یکی از رواقها که به نام خودش معروف می باشد است.
از او آثار زیادی بر جای مانده است. بر اساس پژوهشی، آثار شیخ بهایی، بالغ بر ۹۵ کتاب و رسالهاست. برخی از نویسندگان نیز آثار او را ۱۲۰ عنوان ذکر کردهاند.
خدمات شيخ شيخ بهايی:
در عرف مردم ايران، شيخ بهايی به مهارت در رياضي و معماري و مهندسي معروف بوده و هنوز هم به همين صفت معروف است، چنانكه معماري مسجد امام اصفهان و مهندسي حصار نجف را به شيخ بهايي نسبت مي دهند. و نيز شاخصي براي تعيين اوقات شبانه روز از روي سايه آفتاب يا به اصطلاح فني، ساعت آفتاب يا صفحه آفتابي و يا ساعت ظلي در مغرب مسجد امام (مسجد شاه سابق) در اصفهان هست كه مي گويند وي ساخته است.
در احاطه شيخ بهايی در مهندسي مساحي ترديد نيست و بهترين نمونه كه هنوز در ميان است، نخست تقسيم آب زاينده رود به محلات اصفهان و قراي مجاور رودخانه است كه معروف است هيئتي در آن زمان از جانب شاه عباس به رياست شيخ بهايي مأمور شده و ترتيب بسيار دقيق و درستي با منتهاي عدالت و دقت علمي در باب حق آب هر ده و آبادي و محله و بردن آب و ساختن ماديها داده اند كه هنوز به همان ترتيب معمول است و اصل طومار آن در اصفهان هست.
از دیگر كارهاي علمي كه به شيخ بهايی نسبت مي دهند طرح ريزي كاريز نجف آباد اصفهان است كه به نام قنات زرين كمر، يكي از بزرگترين كاريزهاي ايران است و از مظهر قنات تا انتهاي آبخور آن 9 فرسنگ است و به 11 جوي بسيار بزرگ تقسيم مي شود و طرح ريزي اين كاريز را نيز از مرحوم شيخ بهايی مي دانند.
ازدیگر كارهاي شيخ بهايی، تعيين سمت قبله مسجد امام به مقياس چهل درجه انحراف غربي از نقطه جنوب و خاتمه دادن به يك سلسله اختلاف نظر بود كه مفتيان ابتداي عهد صفوي راجع به تشخيص قبله عراقين در مدت يك قرن و نيم اختلاف داشته اند.
روزبزرگداشت شيخ بهايی
يكي ديگر از كارهاي شگفت كه به شيخ بهايی نسبت مي دهند، ساختمان گلخن گرمابه اي كه هنوز در اصفهان مانده و به حمام شيخ بهايی يا حمام شيخ معروف است و آن حمام در ميان مسجد جامع و هارونيه در بازار كهنه نزديك بقعه معروف به درب امام واقع است و مردم اصفهان از دير باز همواره عقيده داشته اند كه گلخن آن گرمابه را بهائي چنان ساخته كه با شمعي گرم مي شد و در زير پاتيل گلخن فضاي تهي تعبيه كرده و شمعي افروخته در ميان آن گذاشته و آن فضا را بسته بود و شمع تا مدتهاي مديدهمچنان مي سوخت و آب حمام بدان وسيله گرم مي شد و خود گفته بود كه اگر روزي آن فضا را بشكافند، شمع خاموش خواهد شد و گلخن از كار مي افتد و چون پس از مدتي به تعمير گرمابه پرداختند و آن محوطه را شكافتند، فوراً شمع خاموش شد و ديگر از آن پس نتوانستند بسازند. همچنين طراحي منارجنبان اصفهان كه هم اكنون نيز پا برجاست به شيخ بهايی نسبت داده مي شود
گرد آورنده زهرا اسحاقیان .