نماز سید
به نماز سید كه نگاه میكردم، ملائك را میدیدم كه در صفوف زیبای خویش او را به نظاره نشستهاند.
رو به قبله ایستادم. اما دلم هنوز در پی تعلقات بود.
گفتم: “نمیدانم, چرا من همیشه هنگام اقامه نماز حواسم پرت است.”
به چشمانم خیره شد.
گفت: مواظب باش! كسی كه سرنماز حواسش جمع نباشد، در زندگی نیز حواسش اصلاً جمع نخواهد شد.
گفت و رفت.
اما من مدتها در فكر ارتباط میان نماز و زندگی بودم.
بار دیگر خواندم، اما نماز سید مرتضی چیز دیگری بود.
منبع: كتاب همسفر خورشید
راوی: اكبر بخشی
هر طلبه یک وبلاگ
اولین جلسه آموزش وبلاگ با حضور طلاب سطح 2 حوزه علمیه النفیسه برگزار شد
اولین جلسه آموزش وبلاگ با هدف آشنایی طلاب با ابزارهای تولید محتوا در فضای مجازی با محوریت وبلاگ، در مدرسه نفیسه اصفهان برگزار شد.
در این جلسه که با حضور 120 نفر از طلاب برگزار شد، درخصوص محیط کوثر بلاگ اطلاعات لازم ارائه و از علاقمندان دعوت شد تا هر شخصی یک وبلاگ شخصی داشته باشد .
لازم به ذکر است در پایان این جلسه تعداد 50 نفر از طلاب جهت ساخت وبلاگ در فضای کوثر بلاگ اعلام آمادگی کرده و قرار شد در جلسات تخصصی این دوره شرکت نمایند.
انسان بیکار را خدا دوست ندارد.
دوره روش برقراری ارتباط پویا و مناسب با مخاطب ، با سخنرانی حجه الاسلام داستانپور در مدرسه علمیه نفیسه در حال برگزاری می باشد.
حجه الاسلام داستانپور اولین جلسه این دوره را با این مطلب آغاز کردند، یک سخنران خوب کیست؟ و چه خصوصیاتی باید داشته باشد؟ وی اعطم گناهان کبیره را برشمرند و تاکید کردند طلاب در مسیر تبلیغی خود از این مساله دوری گزینند.همچنین برای نشاط در زندگی و تبلیغ، برنامه ریزی را سفارش کردند، که این امر کسالت را از بین میبرد و انسان بیکار را خدا دوست ندارد؛ زیرا که اولین همنشین انسان در بیکاری شیطان است.
حجه الاسلام داستانپور تاکید کردند مبلغ در 3 حوزه باید مطالعه داشته باشد( عمومی- اختصاصی- تخصصی ) . در ادامه داشته ها و نداشته های یک مبلغ دینی را برشمردند.
صوت و تصویر این جلسه را از معاونت فرهنگی سطح 2 مدرسه میتوانید تهیه کنید. منتظر خلاصه جلسات بعدی باشید.
حجاب محدودیت ...
سوالی که معمولاً برای بیشتر افراد پدید می آید این است که حجاب فرد را محدود می کند یا مصون؟
این موضوع به دو سوال تقسیم می شود :
1)آیا حجاب محدودیت است ؟
2) آیا حجاب مصونیت است ؟
در ابتدای جواب به این مبحث این سوال مطرح می شود که منظور از محدودیت چیست؟اگر منظور از محدودیت محدود شدن فرد به یک نوع پوشش خاص و یا محدود بودن فرد در حفظ اندام هایش از دید نامحرمان است باید گفت بله حجاب محدودیت است اما محدودیتی که برای فرد محدود شده و دیگر افراد اجتماع آرامش روان و نوعی آزادی روحی به همراه می آورد .
در واقع حتی کسانی که با حجاب مخالف هستند یا آن را دست و پا گیر می دانند خودشان نیز به این موضوع اعتراف دارند که حجاب اگرچه شخص را در برخی زمینه ها محدود می کند اما نتیجه اش چیزی ارزشمند تر و گرانبها تر است که محدودیت به وجود آمده در برابر آن بسیار اندک و این محدودیت در کنار آن دست آورد گرانبها بسیار پر ارزش می گردد .
برای اثبات این موضوع مثال های متشابه در زمینه های دیگر نمی آوریم بلکه به بیان اعترافات مخالفان و دشمنان حجاب می پردازیم و دلیلی روشن و درج شده در تاریخ می آوریم تا جای شک و شبهه ای نماند : «در جنگی که استعمارگران در الجزایر به راه انداختند استعمارگران به این نتیجه رسیدند که (اگر بخواهیم به تار و پود بافته جامعه الجزایری هجوم ببریم .
. . باید بدواً زن ها را تحت سلطه قرار دهیم . ) (1)
استعمارگران به این موضوع رسیده بودند که اگر زنان را در دست بگیرند (یعنی زنان در نوع پوشش و رفتار و کارهای خود مطیع آنها باشند ) همه چیز درست می شود .
از طرفی باید قبول کرد که انسانها در بسیاری از موارد محدود هستند و این محدودیت ها را پذیرفته و مهم و ارزشمند می دانند مثلاً دست نزدن به مال دیگران و درزدی نکردن از آن ها و یا بدون اجازه وارد خانه کسی نشدن یا رعایت حقوق دیگران در هر زمینه ای نوعی محدودیت به همراه می آورد که همه آن را خوب و پشندیده می دانند .
پس تنها حجاب نیست که چنین محدودیتی را به همراه می آورد بلکه در زندگی اجتماعی که انسانهای اجتماع گرا دارند انواع محدودیت ها پدید می آید که مورد قبول و برای تک تک افراد ارزشمند و مفید است . حجاب نیز نوعی محدودیت است مثل دیوارهای اطراف یک خانه است که هرچه صاحب خانه لوازم و وسائل و چیزهای مهمتری در خانه دارد دیوارها بلند تر و محکمتر و نفوذ ناپذیر تر است .
حجاب دیوار و حصاری است تا هرکس به راحتی از زیباییها و زینت های یک زن بهره شخصی نکند و از آنجایی که وجود زن جذاب تر و یا حتی بهتر است بگوییم با ارزش تر از از مرد است چراکه می خواهد نسلی از انسانها را پرورش دهد پس باید حصار این موجود با ارزش محکم تر و نفوذ نا پذیرتر باشد . پس :حجاب نوعی محدودیت است که برای صاحبش مصونیت را به ارمغان می آورد . و این همان پاسخ سوال دوم است .
(1)منبع موضوع : فرانتس فانون – انقلاب الجزایر با بررسی جامعه شناسی یک انقلاب – ص 14 .)
نویسنده : محمد نظام آبادی - سایت حجاب
تخت فولاد گنجینه تاریخ ،اندیشه ،فرهنگ
یاد و نام در گذر زمان
تخت فولاد معتبر ترین قبرستان جهان تشیع ، بعد از وادی السلام در نجف اشرف می باشد و به وادی السلام ثانی شهرت دارد.
لسان الارض به معنی زبان زمین ،نان قدیم تخت فولاد بوده است .
قدیم ترین آثار به دست امده از تخت فولاد مربوط به عهد دیلمیان است .و قدیمی ترین مسجد و بنای متبرک در تخت فولاد مسجد لسان الارض است .
وجود مزار بابا فولاد حلوایی ، عارف شهیر قرن دهم هجری (متوفی 959 ق) نام تخت فولاد را بر این مکان ماندگار کرده است .
زمانی که قبرستان را مزار بابا رکن الدین می نامیدند ، چون پل خواجو محل دسترسی مردم شهر به قبرستان بود ، به پل بابا رکن الدین شهرت داشت .
نام بابا رکن الدین در زمان صفویه به علت شهرت و اعتباری که یافته بود، بر روی قبرستان اطلاق می شد و آنجا را مزار بابا رکن الدین می نامیدند .
در سال 1362 شمسی، تدفین در تخت فولاد ممنوع و این مجموعه از کاربری تدفینی خارج شد.
مفاخرومشاهیر مدفون در تخت
فولاد
بیش از 2500نفر از مفاخر و مشاهیر علما ، حکما ، ادیبان و هنرمندان ایران اسلامی در تخت فولاد مدفون هستند .
مزار حکیم میر ابوالقاسم میر فندرکسی از فلاسفه و عرفای بزرگ دوران صفویه و از پایه گذاران مکتب فلسفی اصفهان، در تخت فولاد است .
بزرگانی از عهد صفوی همچون اقا حسین محقق خوانساری ، آقا جمال خوانساری ،میر محمد اسماعیل خاتون آبادی ، میرزا رفیعای نائینی ، سید رضی الدین شیرازی ، فاضل سراب و … که از اکابر و اعاظم علما و فقها و مدرسان و مفسران زمان خود بوده اند ، در تخت فولاد مدفون میباشند .
بانو مجتهده امین معروف به بانوی ایرانی که به مقام اجتهاد نائل امده و از افتخارات جهان تشیع می باشد ، در تخت فولاد مدفون است.
یک کهکشان ستاره
گلستان شهدای اصفهان مجموعه ای از تکایای قدیم تخت فولاد در بخش شرقی این آرامستان است .
اولین شهید گلستان شهدا آیت الله سید ابوالحسن شمس ابادی می باشد که در فروردین ماه 1355 شمسی توسط منحرفین از دین به شهادت رسید .
آیت الله اشرفی اصفهانی چهارمین شهید محراب ، در گلستان شهدای اصفهان مدفون است .
گلستان شهدای اصفهان مدفن سرداران بنامی همچون حاج حسین خرازی محمود شهبازی ، جلال افشار ، سید محسن صفوی ، حاج احمد کاظمی و … میباشد .
و همچنین شهید حجت الاسلام اژه ای از شهدای هفتم تیر و از همراهان همیشگی شهید مظلوم دکتر بهشتی در این مکان به خاک سپرده شده است.
مهندسی فرهنگی از کلام مقام معظم رهبری
در جمهوری اسلامی هر کجا که قرار گرفته اید ،همانجا را مرکز دنیا بدانید و آگاه باشید که همه کارها به شما متوجه است.
تکلیف این است که ما اصلی را که به آن اعتقاد پیدا کردیم ،پای آن را امضاء کردیم ،با خون هم امضاء کردیم ،رها نکنیم.
آرایش نیرو های فرهنگی بایستی یک آرایش دینی اسلامی و انقلابی باشد.این بر برگرد ندارد.
کسی که زبان باز و دل روشن و مغز فعال دارد ، می تواند مقابل تهاجم فرهنگی را بگیرد ،با چه ؟ با سنگر فرهنگی ،با حصار فرهنگی ، و یا سلاح دور زدن فرهنگی، ابزار فرهنگی لازم است.
اگر به فکر این باشید که مخاطب جبهه ی مقابل را تصرف کنید ممکن است همین فکر ،شما را وسوسه کند که به تقلید کار جبهه ی
مقابل بپردازید.
متولیان امور فرهنگی کشور باید تلاش کنند که در دو بخش پیشرفت کنند ،یک بخش ، بخش گسترش کمی فرهنگ در داخل آحاد و نفوس مردم است.و بخش دوم گسترش کیفی فرهنگ است.
وقتی خودمان فقیر داریم، چرا به فلسطین کمک کنیم؟+ پاسخ دکترعباسی
ما تاکنون هزینه زیادی بابت دفاع از ملت مظلوم فلسطین پرداخت کرده ایم. شاید بتوان عامل بسیاری از تحریم ها را همین موضعی دانست که پایه گذار آن حضرت امام بودند. اما آیا ادامه این روند، به نفع ماست؟ آیا منافعی که از این دفاع عائد نظام شیعی ما می شود بیش از مضرات آن است و یا بالعکس؟ دکتر عباسی در این کلیپ به این پرسش پاسخ می دهد.
شش توصیه رهبر انقلاب به بانوان مسلمان
برگرفته از بیانات حضرت آیتالله خامنهای در دیدار شركتكنندگان در اجلاس جهانی زنان و بیداری اسلامی.
هویت زن مسلمان را به او برگردانید
اگر شما بانوى نخبهى اسلامى تلاش كنيد كه هويت اسلامی را به زن مسلمان برگردانيد، بزرگترين خدمت را به امت اسلامى و به بيدارى اسلامى و به عزت و كرامت اسلامى كرديد.
نقش زن از دیدگاه اسلام را برجسته كنید
امروز يكى از مهمترين مسئوليتهاتان اين است كه نقش زن را از ديدگاه اسلام برجسته و روشن كنيد. تربيت انسانى زن بزرگترين خدمت به جوامع انسانى و اسلامى است؛ اين حركت بايد راه بيفتد و راه افتاده است و شما در اين حركت، بدون ترديد پيروز خواهيد شد.
حضورتان را در صفوف مقدم انقلاب تقویت كنید
اگر زنها در صفوف مقدم حضور خودشان را تقويت كنند و ادامه بدهند، پيروزىها يكى پس از ديگرى نصيب آنها خواهد شد. در اين هيچ ترديدى نيست.
متوجه توطئه آمریكا و صهیونیسم باشید
توجه كنيد كه غرب و در رأس آنها آمريكا و صهيونيسم با همهى وجود به ميدان آمدهاند و بيشتر به ميدان خواهند آمد تا بتوانند اين حركت را مهار كنند و بر اين امواج سوار بشوند؛ ملتها بايد بيدار باشند.
حضور همراه با ایمان و انگیزه خود را حفظ كنید
جوانان و مردان و زنان و نخبگان دنياى اسلام و بخصوص كشورهائى كه انقلاب كردند بايد بدانند كه اگر در صحنه بايستند و مقاومت كنند، پيروزى آنها بر همه ساز و برگ استكبار قطعى است. همه ابزارهاى اقتدار قدرتهاى استكبارى در مقابل حضور مردم، در مقابل ايمان ملتها ناكارآمد است.
به چند روز گفتگو اكتفا نكنید
به نشستن دور يكديگر و چند روز گفتگو كردن اكتفا نكنيد و اين ديدار را مقدمهى يك حركت بزرگ و ماندگار قرار بدهيد. اين حركت بانوان مسلمان، اين آشنائى با يكديگر از سرتاسر دنياى اسلام را مغتنم بشمريد و اين را يك پايهاى قرار بدهيد براى يك حركت عظيم در ميان امت اسلامى كه انشاءاللَّه به پيروزىهاى بزرگترى منتهى خواهد شد.
شور شیرین؛ روایتی زیبا از تاریخ انقلاب اسلامی
این روزها و در این آشفته بازار سینمای ایران که پر است از آثار بی هویت و پوچ و سخیف، اگر توانستید از “پس کوچه های شمرون” عبور کنید و در “آزمایشگاه” گیر نیفتید و یا در “قفس طلایی” اسیر نشوید، می توانید به یک اثر ارزشمند در زمینه سینمای انقلاب و دفاع مقدس برسید با نام “شور شیرین". تازه باید خیلی خوش شانس باشید که 4-5 نفری مثل شما برای دیدن فیلم به سینما آمده باشند تا سر وقت اکران شود. والا به خاطر به حد نصاب نرسیدن تعداد تماشاگران، باید از خیر تماشای فیلم گذشت.
این چند سطر بالا تنها گوشه ای از واقعیت اوضاع نابسامان اکران فیلم های قابل توجه و ارزشی سینمای ماست. به طوریکه پس از اختصاص دادن یکی از بدترین زمان های اکران، یعنی درست زمان امتحانات مدارس و دانشگاه ها به بهترین فیلم جشنواره امسال یعنی “روزهای زندگی” این بار نوبت به فیلم دیگری در ژانر دفاع مقدس است تا دچار این بی تدبیری و سیاست های نادرست و سلیقه ای مدیریت سینمایی کشور شود و علاوه بر اختصاص دادن زمان نامناسب، با محدودیت اکران در سینماها نیز مواجه گردد. حال مقایسه تبلیغات تلویزیونی این فیلم با رپورتاژ تبلیغاتی سیما برای یک فیلم از سینمای سخیف به کنار …..
“شور شیرین” پنجمين فيلم بلند جواد اردکانی و دومین اثر سینمایی در کارنامه فیلمسازی وی بعد از “به کبودی یاس” می باشد که در مورد زندگی فرماندهان دفاع مقدس ساخته شده است. اردکانی پس از آنکه در فیلم قبلی خود زندگی یکی از فرماندهان مخلص و گمنام دفاع مقدس، یعنی “شهید عبدالحسین برونسی” را به تصویر کشید، این بار به سراغ گوشه هایی از زندگی فرمانده لشکر ویژه شهدا “شهید محمود کاوه” رفته است.
فيلمنامه «شور شيرين» در مدت يک سال تحقيقات گسترده جواد اردکاني به نگارش در آمده و توانسته به طور نسبتاًجامع، ويژگي هاي متفاوت کردستان در فاصله سال هاي 60-59 را که شهيد کاوه در آنجا حضور داشت به تصوير بکشد. کرمانشاه و مشهد مقدس از لوکيشن هاي اصلي اين اثر سينمايي در ژانر دفاع مقدس بودند.
تم اصلی و محوریت داستان فیلم در مورد برهه ای از اوایل تاریخ انقلاب اسلامی و حوادث اشغال کردستان و مخصوصا منطقه بوکان و سقز توسط ضد انقلاب و حزب منحله دموکرات و بازپس گیری آن توسط سپاه پاسداران انقلاب اسلامی به فرماندهی محمود کاوه می باشد. شاید بتوان “شور شیرین” را از اولین فیلم هایی دانست که به روایتگری این برهه از تاریخ انقلاب اسلامی پرداخته است. حوادث تلخ و دردناکی که پیش از این در زمینه آثار داستانی ما کم و بیش به آن پرداخته شده است و کتاب “نورالدین پسر ایران” یکی از بهترین آثار در این زمینه است.
اگر بخواهیم از لحاظ شخصیت پردازی و فیلمنامه این فیلم را مورد بررسی قرار دهیم، به همان مشکل اصلی سینمای ایران یعنی «ضعف فیلمنامه نویسی» می رسیم. اصلی ترین و بارز ترین ضعف هم مربوط به شخصیت پردازی نقش اول داستان یعنی شخصیت ” محمود کاوه” است. کارگردان سعی نموده با استفاده از فردی که بیشترین تشابه را به شهید کاوه دارد، زمینه های همزاد پنداری بیشتر با این کاراکتر را برای مخاطب فراهم کند. غافل از اینکه به دلیل عدم پرداخت دقیق و جزئی فیلمنامه، به ابعاد شخصیت حقیقی کاوه (همچون خصوصیات فردی و اجتماعی این شهید در موقعیت های مختلف و روابط او با دیگر شخصیت ها و کاراکترهای موجود در داستان فیلم) امکان برقراری ارتباط با این کاراکتر برای مخاطب به خوبی فراهم نمی شود. جدا از اینکه در بعضی از سکانس ها، بازی های بعضا مصنوعی و همچنین دیالوگ های پرتکلف این بازیگر، به عدم ایجاد این رابطه کمک کرده است.
فقط در چند سکانس محدود و آن هم به طور ضعیف شاهد حضور اثرگذار شهید کاوه در فیلم هستیم. از جمله صحنه فوتبال بازی کردن تعدادی از پاسداران یا سکانس به اسارت گرفتن یکی از سرکرده های حزب دموکرات و همچنین سکانس پایانی فیلم که مربوط به معاوضه یکی از سرکرده های ضد انقلاب با تعدادی از مردم اسیر شده می باشد. در دیگر صحنه های فیلم، جای فرمانده ای جوان و با درایت و تیزهوش و قدرت فرماندهی او خالی می باشد. به طوری که شاید بتوان گفت فیلم روایتگر برهه ای از زندگی یک فرمانده عادی در زمان ابتدای انقلاب است و نه روایتگر زندگی شهید کاوه با ویژگی های خاص خودش.
یکی دیگر از نکات فیلم که به نظر نگارنده به فیلم آسیب وارد نموده است، استفاده کارگردان از یک بازیگر معروف و با سابقه به نام «رضا رویگری» در کنار بازیگری می باشد که برای اولین بار و آن هم در نقش حساس شهید کاوه جلوی دوربین می رود. آسیب اصلی این کار در این است که بیشتر داستان اصلی فیلم حول شخصیت رضا رویگری در فیلم می گذرد و توجه بیش از حد به این شخصیت در فیلمنامه، باعث مغفول ماندن از شخصیت اصلی فیلم و عدم پرداخت صحیح به شخصیت پردازی وی در فیلم شده است.
با تمام نقایص موجود، سکانس های خوب و زیبایی در فیلم وجود دارد که برای خلق آنها باید به کارگردان تبریک گفت. سکانس تلخ به آتش کشیده شدن مسجد روستا و کشته شدن ماموستای روستا توسط ضد انقلاب، همچنین صحنه های به اسارت گرفتن خانواده های مردم کُرد که حکایتگر گوشه های تلخ، ولی حقیقی از تاریخ انقلاب می باشد، سکانس های مربوط به حمله شبانه ضد انقلاب به پایگاه سپاه پاسداران در منطقه و عدم فرستادن نیروهای کمکی از طرف مقامات بالا برای پاسداران که به طور مشخص با دستور بنی صدر انجام می گرفت و صحنه های دردناک بریدن سر پاسداران و همچنین قتل دست جمعی فرمانده آنان توسط حزب دموکرات، از دیگر صحنه هایی است که با هنرمندی و با فیلمبرداری خوب و تدوین زیبا توسط کارگردان به نمایش در آمده است.
منبع http://www.598.ir
نوحه سرایی درموردبحرین
ماتم فزون شد بحر خون شد ساحل بحرین باران غم باریده بر آب و گل بحرین
دریافت فایل صوتی mp3 حجم:۲،۹۹۸مگابایت
سلامتی آقا امام زمان(عج) و امام خامنه ای صلوات
مداحي-شهداي هسته اي
امام خامنه ای -انتظار
سخنان امام خامنه ای در مورد انتظار و فرج :کارهای غیر عالمانه مردم را از انتظار حقیقی دور می کند…
سلامتی آقا امام زمان(عج) و امام خامنه ای صلوات
سالروز ولادت امام خامنه ای در 24 تیر مبارک باد.
لطف خدا به مردم دنیا ارائه شد
یکباره شوره زار زمین باغ لاله شد
پس کوچه های خاکی مشهد پر از شعف
خورشیدشهر خامنه 73ساله شد
center>
بمناسبت فرارسيدن دهه ي پاياني ماه شعبان المعظم
قصیرهاوکوتاهی های گذشته رادربقيه ي این ماه جبران کن،و به آنچه برای توسودمنداست روی آور؛و هر دِین وامانتی برعهده داری، ادا کن و گناهانی راکه انجام می دادی ترک کن و ازخدا بترس…
۱ - از امام صادق علیه السلام نقل شده است که:
هر کس سه روز از آخر ماه شعبان را روزه بگیرد و به ماه مبارک رمضان متصل سازد،
خداوند متعال ثواب روزه ي دو ماه متوالی را برای او بنویسد.
۲ - اباالصلت هروی می گوید:
جمعه ي آخر ماه شعبان خدمت امام رضا علیه السلام رسیدم. حضرت فرمود:
ای اباصلت!
اکثر ماه شعبان رفت و امروز جمعه آخر ماه است،
پس تقصیرها و کوتاهی های گذشته را در بقيه ي این ماه جبران کن،
و به آنچه برای تو سودمند است روی آور؛
بسیار دعا کن و استغفار نما و قرآن را بسیار تلاوت کن و از گناهان خود توبه نما،
تا وقتی که ماه رمضان داخل می شود خود را برای خدا خالص ساخته باشی
و هر دِین و امانتی بر عهده داری، ادا کن
و کینه ي هر کس که در دل داری بیرون نما
و گناهانی را که انجام می دادی ترک کن
و از خدا بترس
و در امور پنهان و آشکار خود بر خدا توکل نما،
که هر کس بر خدا توکل کند،
خداوند امور او را کفایت می نماید،
و در بقيه این ماه این دعا را بسیار بخوان:
ألّـلهُمَّ إن لَم تـَکـُن غـَفـَرتَ لـَنا فیما مَضی من شَعبانَ ، فـَاغفـِر لـَنا فیما بـَقـِیَ مِنهُ.
امام علیه السلام در ادامه فرمود: خداوند به احترام و عظمت ماه مبارک رمضان ،
بنده های بسیاری را در ماه شعبان از آتش جهنم آزاد می گراند.
حکایتی از لحظه شهادت/عملیات رمضان
امروز بعدازظهر در محاصره دشمن گیر کردیم، هرچه مهمات داشتیم خرج بعثی ها کرده بودیم، آتش دشمن بسیار سنگین بود، در نزدیکی محل سنگرم، راکتی خورد، حفره ی بزرگی ایجاد کرد، به قصد رفتن به حفره ( که حالا بعد از اصابت راکت محل امنی به نظر می رسید)خیز برداشتم، برای لحظه ای صدای انفجار و سپس دود مانع از این شد که بفهمم چه شده است، چند لحظه بعد به خودم آمدم، گوشهایم سوت می کشید ، خواستم تکان بخورم ،دیدم بدنم با من همراهی نمی کند، به سختی سرم را بالا آوردم، تقریبا ترکش ها به تمام بدنم خورده بود، پای راستم هم از زانو دیده نمی شد، دردی جانگاه از ناحیه ی گردن احساس می کردم، تعجب می کردم که چرا دردی از ناحیه پا احساس نمی کنم، اطرافم را به زحمت نگاه کردم، تمام بچه ها مورد آماج و اصابت ترکش های راکتهای دشمن قرار گرفته بودند، عده ای شهید شده بودند، عده ای ناله می کردند، صدای برادر غلامی را شناختم، مداح گردان بود،داشت روضه ی حضرت ابوالفضل را زمزمه می کرد، زبانم از تشنگی خشک شده بود، شهادتین را در دل خواندم، لحظاتی نگذشته بود که نیروهای عراقی به بالای سرمان رسیدند، هر که زخمی بود یا ناله می کرد با تیر خلاص می زدند، در دل دوباره اشهدم را خواندم، منتظر بودم به بالای سرم بیایند و تیر خلاصی هم به من بزنند،بی رمق با چشمانی نیمه باز به آسمان آبی می نگریستم، یعنی می شد تا لحظه ای دیگر در کهکشان ستاره های این آسمان جای بگیرم!، فرمانده ی بعثی با کلاه قرمز تکاوری بالای سرم آمد، می توانستم چهره برافروخته اش را ببینم، در دل از خدا طلب مغفرت کردم، هفت تیرش را به سمت سرم نشانه گرفت، چشمانم را آهسته بستم، ظاهرا تا شهادت چیزی باقی نمانده بود، اما صدای داد و بیداد و بحث تندی به زبان عربی باعث شد تا چشمانم را دوباره باز کنم، یک سرباز عراقی مانع تیراندازی شده بود، شاید به خاطر وضعیت بسیار بد بدن خون آلودم و پای از دست رفته ام یا کلا تیرهای ناجوانمردانه خلاص، این درگیری لفظی ایجاد شده بود، فرمانده عراقی اسلحه را بالا آورد و به سر سرباز شلیک کرد، بعد به طرف سر من هم شلیک کرد، اما خواست خدا بود که این کار را با بی دقتی انجام دهد، تنها زخمی نه چندان عمیق بر بالای سرم ایجاد کرد، حالا سرم یکپارچه درد شده بود، دیگر دردها را از یاد برده بودم، لحظه ای بعد از هوش رفتم،رزمندگان ایرانی ساعاتی بعد در یک پاتک دشمن را به عقب راندند، و من را به پشت جبهه منتقل کردند، حالا یک پای مصنوعی جایگزین پای راستم شده است، لیاقت شهادت نداشتم، اما امیدوارم به خاطر پای از دست داده ام، پایم به بهشت باز شود.(خاطره از برادر مهدی آشتیانی)
پی نوشت:
1- این خاطره برای اولین بار از طرف من به دلیل دانستن زبان فرانسه برای نویسنده، خبرنگار و عکاس مشهور سوییسی خانم لورنس دئونا ( Lauraence Deonna) با حضور برادر آزاده و جانبازم مهدی آشتیانی نقل شد، کمی بعد کتاب Du fond de ma valise مجموعه ای از خاطرات ایشان در ایران توسط انتشارات La Braconnière در سوییس درسال 1999 به چاپ رسید،خانم دئونا برنده جایزه ادبی یونسکو شد.
در ابتدای کتابشان هم لطف داشتند و از من تشکر کردند:
Au carcaturiste Massoud Shojai Tabatabai qui l’a introduite aupres des gens de plume,de pinceau et d’image.
2- با مهدی تلفنی که صحبت کردم، وقتی خاطره ی “تیر خلاص ” را برایش گفتم، گفت:"تو عجب حافظه ای داری، راستی یادته اون خانم وقتی پامو (مصنوعی)درآوردم و ماجرا رو تشریح کردم، بنده خدا کم آورده بود."، قرار گذاشتیم فردا همدیگرو ببینیم، گفتم برات ماشین بفرستم، گفت:"نه خودم موتور دارم!"، از حالش جویا شدم، گفت ” یک پانزده سانتیمتر دیگه هم از پام بریدند"، خیلی متاثر شدم، زیر بار اینکه مطلبی از او بگذارم نمی رفت، می گفت:” با اسم مستعار بگذار” ، بالاخره با هزار تلاش و خواهش قبول کرد. می گفت:” آخه من کاری نکردم"، این در حالی است که بدانید مهدی با همون یک پا اسیر هم شد و در عین جانبازی ، آزاده هم هست…
روایت آیتالله حق شناس از قبض روح
توجه به فضایل و رذایل اخلاقی انسان را در موقعیتی قرار میدهد که در مسیر الی الله قرار گیرد تا در سایه آن لذت حضور خداوند را در تمام لحظات زندگیاش احساس کند، یکی از مسیرهایی که باعث میشود اخلاق در دل و جان آدمی نفوذ پیدا کند، نشستن در پای درس اساتید اخلاق است، لذا آنچه که در پیشرو دارید سلسله مباحث اخلاقی آیتالله عبدالکریم حقشناس است که ظهر روزهای دوشنبه و چهارشنبه و شبهای شنبه در سالهای 64 تا 68 در مسجد امینالدوله ایراد میکردند:
* ملاقات با ملکالموت
ملکالموت، اولملک پروردگار است، ابتدا که بر محتضر وارد میشود، آنهایی که مؤمنند، باید یک چشمروشنی برای او آماده کرده باشند: «واعدّ القری لیومه النّازل به»، خوب شما چه آماده کردهاید؟ در قبر خطاب میآید: «عبدی ماذا صنعت فی امانتی؟»، میتوانیم جواب دهیم؟ من ریاست کردم، من دنبال مقام بودم، من مشغول داد و ستد بودم، من مشغول فلان بودم، وامصیبتا! لا نجاة، اینها جواب نیست و نجاتی در کار نیست، قال رسولالله صلیالله علیه وآله: «أیما عبدٍ اطاعتی لم اکله الی غیری و أیما عبدٍ عصانی و کلته إلی نفسه ثمّ لم أبال فی أی وادٍ هلک».
*نفس دائماً خواستار آسایش و راحت طلبی است
این دل باید متوجه باشد، اما دائماً رو به راحتی، رو به آسایش، رو به عذرهای غیر موجه میآورد، «أن القلوب تزیغ»، در این صورت دل کج میشود، یعنی هی میخواهد، عمرت را به حالت تردید بگذرانی، «و تعود الی عماها و رداها». آن وقت به سوی کوری و گمراهی اولیهاش باز میگردد، همانطور که اولش کور بود، اولش از حقایق چشمپوشی کرده بود، حالا هم به کوری و ضلالت باز گشته و همهاش تو را به وادی هلاکت راهنمایی میکند، «إنّه لم یخف الله من لم یعقل عن الله»، کسی که افکار و عقایش را از خدا نگیرد، کسی که تعقل نکند و صفات پروردگار را نشناسد، از خدا نخواهد ترسید. - البته فرمودهاند: «لا تتکلموا فی ذات الله»، در افعال خدا، توحید عبادتی تعقل کنید - و کسی که برنامه پروردگار را یعنی دینش را نفهمید و تعقل نکند، به معرفت درست و ثابت نمیرسد: «و من لم یعقل عنالله لم یعقد قلبه علی معرفة ثابتة».
* یکی از رموز مستجاب نشدن دعاها
وقتی از امام صادق علیهالسلام سئوال شد: یابن رسولالله چرا دعاهای ما پذیرفته نمیشود؟ حضرت فرمودند: «لأنکم تدعون من لا تعرفونه»، زیرا شما کسی را میخوانید که نمیشناسید و از برنامههایش خبر ندارید، داداش جون!
در یک روایت دیگر دارد: آن کسی بر معرفت صادق است که قولش به فعلش مطابق باشد، سرّش با علانیهاش یکی باشد، دو تا نباشد، داداش جون!
بیخود نگفت که: «فیا طوبی للثّابتین علی أمرنا»، زمانی که امام (عج) در پس پرده غیبت است، بیاید و در آن زمان خوشا به حال کسانی که به راه و رسم ما ثابت و پایدار میمانند، در بعضی از روایات 5 مرتبه، در بعضی از روایات 7 مرتبه دارد: «طوبی لهم ثمّ طوبی لهم»، خوشا به حال آنها…
پس معلوم شد که ما باید از خدا بخواهیم که فکر و عقاید ما را حفظ کند: «ربنا لاتزغ قلوبنا بعد اذ هدیتنا وهب لنا من لدنک رحمة انک انت الوهاب»، پروردگارا! بعد از اینکه خودت توفیق معرفت به ما عنایت فرمودی، خود تو هم کمک بکن که قلب ما به کوری بر نگردد، خوب این دعا؛ اما چیزی که هست باید جدیت بکند داداش جون!
باید راه برود و حرکت بکند، اگر بخواهی راه را بروی، فعلاً این ماه وقت سیر کردن و راه رفتن است: «طوبی للذّاکرین، طوبی للطّائعین»، خوشا به حال ذکر کنندگان، خوشا به حال اطاعت کنندگان از خدا، «أنا جلیس من جالسنی و مطیع من أطاعنی و غافر من استغفرنی»؛ اگر بخواهی خودت را درک بکنی، اگر بخواهی خودت را دریابی، همین ماه! ماه رجب، که فرمود: »ان لربکم فی ایام دهر کم نفحات الا فتعرّضوا لها»، برای شما در ایام روزگار و دهر شما کششهایی است، افاضاتی است، پروردگار، شما را تکان میدهد؛ اما «طوبی للمتعرّضین»! آن اشخاصی که خودشان را در معرض قرار بدهند.
*کنترل نفس، بهترین کار
یکی از رفقا اظهار کرد: همان شب اول که تو گفتی چه عملی در این ماه بهتر است، شایستهتر است؟ گفتی: نفس اماره را لجام کردن از همه کارها بهتر است که در باب نفس فرمود: «إنّ النّفس لأمارة بالسوء إلّا ما رحم ربیّ و لا حجاب أظلم و أوحش بین العبد و بین الرّبّ من النّفس و الهوی»، این حجاب را من اول باید بردارم، در این میدان باید مبارزه کنم و برای از بین بردن این دو «و لیس لقتلهما و قطعهما سلا و آلة مثل الافتقار الی الله و الخشوع و الجوع و الظمإ بالنهار و السّهر بالیل»، یعنی برای مقابله و مبارزه با نفس، باید نیمه شب بلند بشود، باید بلند بشود، من را بخواند؛ ببین رمز موفقیت همین است که انسان کسی را کارهای نداند، توجهش فقط به خدا باشد و بس!
وقتی که سئوال میکنند: یا رسولالله، توکل را برای ما بیان بفرمایید؟، میفرماید: «العلم بأنّ المخلوق لا یضرّ ولاینفع ولایعطی ولایمنع و استعمال الیاس من الخلق»، خیلی مهم است؛ وقتی انسان علم پیدا کرد که مخلوق صد درصد هیچ کاره است، نه نفعی میرساند و نه ضرری:
گر گزندت رسد به خلق مرنج / که از نه رحات رسد ز خلق و نه رنج
از خدا دان خلاف دشمن و دوست/که دل هر دو در تصرف اوست
علم، منع از نقیض میکند، یعنی صد درصد؛ دیگر یک ذره هم احتمال بر خلاف نمیدهد؛ اگر تو به این مرحله رسیدی، توکل پیدا کردهای و متوکلی.
آن وقت ببین حالا ما این افعال را چه طور انجام میدهیم؟! همانطور که امام میفرماید: شما با زبانتان توکل را بیان میکنید، اما لقلقه لسان است! من میگویم که «توکلت علیالله»؛ اما باز میگویم فلانی نگذاشت معامله ما به آخر برسد!، فلان کس نگذاشت معامله خانه درست بشود، فلان کس مشتری من را منصرف کرد، اینها شهادت فعلی و عملی است، کاشف فعلی و عملی بر عدم توکل گوینده است، «فاذا کان العبد کذلک لا یعمل لاحدٍ سوی الله و لم یرج و لم یخف سوی الله و لم یطمع فی احدٍ سوی الله»، وقتی که این طور شد، بنده دیگر امید و رجاء غیر از پروردگار ندارد، باید هر کاری که ما میکنیم، همین ماه بکنیم.
آن رفیق گفت: همان شبی که تو آن حرف را زدی، تصمیم گرفتم با استعانت از پروردگار امیال نفسانی را خاموش کنم، گفت: همان شب دیدم، نشان دادند، گفتند: این افعی یا اژدها خود تو هستی، این نفس تو است؛ بعد یک چوب بلندی به من دادند و گفتند: بکن در دهان این اژدها! اطراف دهانش را من سوراخ کردم و همان شب فرمودند که پروردگار - انشاءالله - تو را مورد عنایت و تفضل خودش قرار میدهد.
با عنایت نظری کن که من دل شده را/ نرود بیمدد لطف تو کاری از پیش
* ارزش و قدرت نفس
نفس «النفس فی وحدتها کلّ القوا»، این شعر اشاره به همان فصل اخیر انسان است، مراد همین نفس ناطقه انسان است که انسانیت انسان به آن است، نه اینکه ناطق به معنی حرف زدن باشد، در فلسفه میگویند، این ناطقیت همه فعلیات قبل را دارد؛ آن چیزی است که پروردگار از عالم بالا در وجود شما قرار داده است:
هبطت الیک من المحل الارفع / ورقاء ذات تعزز و تمتع
ای پرودگار عزیز! یک نفس ناطقهای در ما ایجاد فرمودی که انسانیت انسان به همان است، وقتی از بدن خلع میشود، به ابدان برزخیه و ابدان مثالیه تعلق میگیرد؛ این است که فرمود: إنّما خلقتم للبقاء»، آن وقت آن نفسی که پروردگار عزیز، از عالم بالا در این بدن کثیف مادی قرار داده، امر فرموده است که چند صباحی بماند، این «ورقاء ذات تعزّز و تمتّع»؛ یعنی این کبوتر بلند پرواز، همهاش میخواهد به آن عالم برگردد، چون مال عالم ملکوت است دیگر! میخواهد سیر ملکوتی بگیرد، داداش جون!
آن وقت، این نفس به قدری فعلیت دارد که علم حضور نسبت به تمام قوا دارد؛ تمام چیزها را میتواند تعقل و ادراک کند؛ اما در صورتی که انسان، انسان بشود و فضائل انسانی را به کمک پروردگار کسب کند، دیگر حد و اندازه نخواهد داشت: …آنچه اندر وهم ناید آن شود.
پس بنابراین هر قدر میتوانید بکوشید که توجه به مراقبه داشته باشید، در هر ساعت و دقیقه این ماه، امیرالمؤمنین علیهالسلام فرمود: عمری بر در خانه دل نشستم و به جز پروردگار، احدی را در آن راه ندادم، چون قلب مؤمن حرم خداست: «قلب المومن حرمالله و حرام علی حرمالله أن یدخل فیه غیره».
بهشتي مرد مظلوميت و استقامت
روایت خواهر از مبارزات اعتقادی شهید دیالمه با بنیصدر، سروش و موسوی
سید عبدالحمید دیالمه، از شهدای جوان و موثر حزب جمهوری اسلامی در روز هفتم تیر است. دیالمه را فعالان انقلابی روزهای سخت مبارزه و شکل گیری جمهوری اسلامی، به مخالفتهای صریح و آتشین با منافقین، بنیصدر، عبدالکریم سروش و میرحسین موسوی، آنهم پیش از عیان شدن انحرافات جدی آنها میشناسند. اما شاید مبنای همه این روشنبینی و بصیرت خاص و مثال زدنی شهید دیالمه بوده است را باید مبانی صحیح و قوی اعتقادی و دینی عبدالحمید دیالمه دانست. آنجا که کلاسها عقیدتی وی در دوران جوانی و در اوج هجوم تفکرات غربی و شرقی، محل امنی برای جوانان مشهدی و بعد از آن تهرانی بوده است.
دیالمه را باید یکی از بزرگترین نمادهای بصریت انقلابی دانست. وی که به نمایندگی از مردم مشهد در اولین مجلس شورای اسلامی حضور پیدا کرده بود، با وجود جوانی توانست یکی از موثرترین نمایندگان مجلس اول و یکی از اصلیترین پرچمداران عزل بنیصدر در مجلس باشد.
به مناسبت فرا رسیدن هفتم تیر سالروز انفجار دفتر حزب جمهوری اسلامی و شهادت شهید بهشتی و یارانش از جمله شهید دیالمه، رجانیوز مصاحبهای خواندنی با خواهر شهید دیالمه را منتشر میکند. خانم دیالمه با تسلط خوبی که به مسائل سیاسی زمان حیات برادر داشت، به صورت مفصلی به بیان رویکردها، دیدگاهها، فعالیتها و خاطرات آن شهید بزرگوار پرداخته است.
از آنجا که اولین عامل مؤثر در شکل گیری شخصیت هر فردی، پدر، مادر و فضای خانوادگی اوست، لطفاً در ابتدا بخشی از فضای تربیتی شهید دیالمه را برای ما ترسیم بفرمایید.
بسم الله الرّحمن الرّحیم. شهید دیالمه در اردیبهشت ماه سال 1333 و در یک خانواده مذهبی متولد شدند. تقریبا همه کسانی که پدر من را می شناختند، چه از خویشاوندان و چه از غیر خویشاوندان، پدر را به عنوان یک فرد متدین می شناختند. این موضوع تا حدی مشهود بود که برخی از خویشاوندانی که حتی به برخی از مسایل شرعی پایبند نبودند، به جهت علاقه و احترامی که برای پدر قایل بودند و بدون اینکه کسی از آن ها خواسته باشد، هنگام ورود به خانه ما شئونات دینی را رعایت می کردند، به گونه ای که حتی بعد از فوت پدر ما آثار این احترام را می بینیم. ما سه فرزند این خانواده بودیم و البته شهید دیالمه اولین و تنها پسر خانواده.
هر روز با صدای اذان و صدای تلاوت قرآن پدر از خواب بیدار می شدیم. به یاد ندارم که ایشان بدون وضو از خانه خارج شده باشند، و حتی مواردی پیش می آمد که عجله داشتیم و دیر شده بود و باید ساعت مشخصی در جایی می بودیم، ولی ایشان اصرار داشتند که حتماً وضو بگیرند و مقیّد بودند که نمازشان را اول وقت بخوانند. ایشان دندانپزشک بودند و لیسانس مدیریت بیمارستان ها را هم از دانشگاه تهران داشتند. به دلیل همین حیطه ی علمی و کاری اغلب در جایگاه ریاست برخی از بیمارستان ها بودند و یا به عنوان بازرس بیمارستانها. با اینکه معمولا ایشان مسئولیتی را بر عهده داشتند، ولی هیچ وقت این مسئولیت باعث نمی شد که بین ایشان و خانواده با طبقات محروم جامعه فاصله ایجاد شود و این نکته مشهودی بود که بسیاری ایشان را به این ویژگی می شناختند.
مسئله رسیدگی به نیازمندان و طبقات محروم جامعه یکی از مسایل اساسی بود که پدرم خیلی باآن درگیر بودند. از طرف دیگر مادر هم اهتمام خاصی به دستگیری از مردم و حل مشکلات آنان داشتند و برای همه خویشاوندان و تمام کسانی که خانواده ما را می شناختند، نقش یک تکیه گاه را ایفا می کردند. کم نبودند افرادی که به دلیل مشکلاتی که داشتند از طبقات محروم جامعه به مادر مراجعه می کردند و یا به علت بیماری که داشتند و پدر می توانستند کاری برای ایشان انجام دهند، به پزشکان متعهد معرفی می شدند و حتی بعضی از این ها در منزل ما می ماندند تا زمانیکه مشکلاتشان حل شود.
من این ها را از این باب می گویم که روشن بشود که بسیاری از ویژگی هایی که بعدها در شهید دیالمه بروز کرده است، ناشی از همین فضایی است که از کودکی در آن رشد نموده است. اصولا خانه ما جزء خانه هایی بود که همه به راحتی در آن رفت و آمد می کردند و آن را خانه خودشان می دانستند و محلی برای رفع مشکلاتشان. همین مسئله باعث شده بود که ما فرزندان و به خصوص شهید دیالمه که اولین فرزند خانواده بود، از همان ابتدا با مشکلات جامعه آشنا شویم. از طرف دیگر نیز روح معنوی که در شخص خود پدر حاکم بود و التزامی که به تقیّدات دینی داشتند، باعث شکل گیری نقش غالب فضای خانه ما شده بود.
برادرم از سنین کودکی و سپس نوجوانی اولین جلسات مذهبی را از طریق همراهی با پدر تجربه کرد. که شاید بتوان گفت یکی از اصلی ترین این جلسات، همان جلسات مشهور به انجمن اسلامی پزشکان بود. همه پزشکان متدین آن زمان در این جلسات شرکت می کردند از شخصیتهای بارزی که در آن جلسات حضور داشتند، شهید مطهری بود که بحث های سلسله واری در آن جلسات ایراد می نمودند. همینطورشهید بهشتی وبرخی دیگر .
این جلسات فرصت خوبی بود تا شهید دیالمه با بسیاری از علما و بزرگان و اندیشمندان مذهبی آن زمان آشنا بشوند. همین امر یکی از اصلی ترین عواملی بود که موجب شده بود تا هدفی متعالی برای شهید ترسیم شده و با تلاش و پیگیری هایی که ایشان داشت، و پشتکاری که از پدر به ارث برده بودند، راهی را انتخاب کند که در آینده بتواند تأثیرات بسیار زیادی در جامعه داشته باشد.
البته یکی از این تأثیرات، نقش ایشان در مسائل سیاسی بود که از ابعاد دینی ایشان نشأت می گرفت. اما برخی این شبهه را مطرح می کنند که هر چند که ایشان حرف های درستی هم زده باشد، ولی نمی توان ایشان را یک عالم اسلام شناس دانست، به همین دلیل این سوال مهم است که جدای از اینکه تحصیلات آکادمیک ایشان چگونه بوده است، بحث های دینی را چطور پیگیری می کردند و آیا اگر تحصیلات حوزوی داشتند به چه شکلی و تا چه حد بوده است؟
رشته دانشگاهی ایشان پزشکی بود،البته دانشگاه مشهد از معدود دانشگاه های کشور بود که دانشجویان باید پس از یک سال امتحان می دادند. شهید دیالمه با اینکه انتخابش پزشکی بود و در پزشکی قبول شده بود ولی به دلیل فعالیت های سیاسی ای که داشت، پس از امتحان سال اول، ساواک ایشان را از ادامه تحصیل در این رشته منع کرد و ایشان ناچار شدند که رشته داروسازی را ادامه دهند. البته او از رشته داروسازی هم ابراز رضایت داشت، چون هدفش اساسا چیز دیگری بود گویا راه دیگری را برای خودش ترسیم کرده بود.
علاقه شهید دیالمه و حرکت ایشان در شناخت مبانی دینی و اهمیتی که به این مسئله می دادند خیلی بیشتر از توجهی بود که به رشته آکادمیک دانشگاهی داشتند. البته پشتکار، استعداد و هوش سرشاری که ایشان داشتند باعث شد که خیلی خوب بتوانند این دو را با هم جمع کنند. گاهی اوقات که خانواده کتابخانه ایشان را می دیدند این سوال را می پرسیدند که شما درس حوزه می خوانید یا پزشکی؟ ایشان با خنده پاسخ می دادند که شما یک دکترا می خواهید و من این را می گیرم و به شما می دهم، دیگر به بقیه کاری نداشته باشید. این سیمای اتاق ایشان و حتی نحوه ی چینش کتابخانه توسط ایشان، این ذهنیت را برای هر بیننده ای ایجاد می کرد که او فردی است که در حوزه علمیه درس می خواند، در حالیکه به طور رسمی این گونه نبود.
شاید اولین آشنایی ایشان با روحانیت اصیل شیعه در همان دوران نوجوانی و بواسطه ی شهید مطهری وجلسات درس آیه الله مکارم شیرازی بود که درحسینیه بنی فاطمه برگزار میشد. بیشترین کتاب هایی که در منزل ما رواج داشت و از ما خواسته می شد که در سنین نوجوانی این ها را بخوانیم و خود ایشان تأکید ویژه ای داشتند، کتاب های وزین اعتقادی آیه الله مکارم از انتشارات ” نسل جوان” بود. و یا مجله مکتب اسلام که شاید تنها مجله ای بود که در زمینه علمی - اسلامی در آن زمان وجود داشت و همه شماره های آن هم به خانه ما می آمد. از این رو شهید دیالمه جزء نوجوانانی بودند که از ابتدا از محضر علما استفاده کرده و کتاب های ایشان را مطالعه می کرد. فکر نمی کنم کتابی از شهید مطهری، آیت الله مکارم، آیت الله سبحانی و یا علامه عسگری در آن زمان بوده باشد که ایشان نخوانده باشند.
من به یاد دارم که در دوران راهنمایی بودم که مدیر مدرسه کتاب"150 صحابی ساختگی” از علامه عسکری را به من هدیه داد به محض اینکه این کتاب را آوردم به منزل، شهید دیالمه گفتند که مدیرتان انسان عمیقی نسبت به اسلام بوده و یا اینکه گمان کرده که شما این گونه هستید؟. گفتم: چطور؟ گفت: این کتاب یک تحقیق بسیار عمیق در زمینه ی یکی از ادّعاهای دروغین در حق تشیع است و نویسنده نیز یک شخصیت تاریخی بسیار تأثیرگذاردر جهان اسلام . شهید دیالمه وقتی این حرف را می زد که شاید 23 سال و یا کمتر از آن داشت وخیلی ها اصلا علامه رانمیشناختند.
بعدها به خاطرهمین تاکیدشهید من سعی کردم که این کتاب را درهمان سن 13یا14سالگی بخوانم اما عمق کتاب را نمی فهمیدم .این توجه ایشان به مطالعه این نوع کتابها از طرفی نشان همت والای اودر یافتن حقایق اسلام وتشیع از منابع اصیل واز طرف دیگر حاکی از توانمندی های بسیار بالا هوش واستعداد خاص اوبود.
سخن از یک عالم حوزوی نیست سخن ازیک جوانی است که درفضای دانشگاهی آن روز که شناخت عمیق دینی نادربود، همت کرد تا اسلام ناب رااز سرچشمه های اصیل آن یعنی قرآن واهل بیت بشناسد باورکردوعمل کرد و کوشید تابه نسل جوان منتقل کرده ودربسیاری تحول ایجادکند . در آن زمان جوانان دانشگاهی چندان با علما آشنا نبودند. بنظرم به کسانیکه نگران این هستند که شهید دیالمه بعنوان اسلام شناس مطرح بشود باید گفت بهتر است بجای این سخنان نشان بدهید که کجای سخنان شهید با مبانی اسلام تعارض داشته ؟
واقعیت آن است که آنچه گفت وعمل کرد اسلام ناب بود وچیزی بود که سبب شد حتی علمای بزرگی چون آیت الله میرزا علی آقا فلسفی و آیت الله مروارید و آیت الله نوغانی و آیت الله میرزا جوادآقا تهرانی که ارکان حوزه علمیه مشهد محسوب می شدند در آستانه ی انتخابات اولین دوره مجلس شورای اسلامی، شهید را که در آن زمان یک جوان 25ساله بود، به عنوان یکی از پنج کاندیدای مورد حمایت قرار دهند و این خود نشان بینش صحیح اوست ، حساسیت هایی که علمای بزرگ داشتند، این اجازه را به آن ها نمی داد که هر جوانی را به خصوص از دانشگاهیان آن روز، با این جدیت تأیید کنند. این به دلیل همان رابطه ی عمیقی بود که شهید دیالمه با علما داشت و آنان نیز از سطح بالای توانایی های علمی و عملی او خبر داشتند.
مرحوم علامه عسگری من از خود ایشان شنیدم که می گفتند: ” اولین باری که با این شهید برخورد کردم یک مقدار که ایشان صحبت کرد و من صحبت کردم، با توجه به شناختی که نسبت به فضای دانشگاهی داشتم به ایشان گفتم که من ارتجاع هزار و چهارصد ساله هستم و شهید در پاسخ من گفتند که من دو هزار ساله هستم. خندیدم گرچه دوهزار ساله معنا نداشت ولی من فهمیدم که ایشان دنبال اسلام ناب و اصیل و خالص است.” نگاه علما و شخصیت های حوزه به ایشان این گونه بود .بهرحال شهید دیالمه بیش از آن که یک شخصیت سیاسی باشد، یک شخصیت فکری و اعتقادی بود. اگر چه توانست نقش بسیار مهمی در جریانات سیاسی آن روز داشته باشد بنظرم اگر درمیان شخصیتهای دانشگاهی آن روز یک مصداقی برای این جمله بخواهیم بیابیم که” سیاست ماعین دیانت ماست “.مصداقش شهید دیالمه بود.
همانطور که فرمودید، یکی از ویژگی های ایشان این بوده است که در زمینه علوم دینی خیلی مطالعه می کردند. افراد منحرفی هم هستند که مطالعات زیادی دارند و اتفاقاً این انحراف به خاطر این است که خیلی مطالعه می کنند و خودشان هم خیال می کنند که خیلی عمیق خوانده اند. به نظر شما فرق اساسی شهید دیالمه با اینگونه افراد در چیست؟
یکی از اساسی ترین فرق های شهید دیالمه با اینگونه افراد،این بود که هدفش از مطالعه فراوان یافتن مبانی دین بوداونمیخواست دنبال خواسته هاوبرداشتهای خودش دردین بگردد بهمین خاطر هم میبینیم که یک کلمه به اسلام اضافه نکرد. درحالیکه بواسطه ی اطلاعات و هوش سرشار وخلاقیتی که داشت، توانایی این را هم داشت که حرفی را از خودش به اسلام اضافه کند، ولی نمیخواست. اگر تشکیلاتی به عنوان “مجمع احیاء تفکرات شیعی” هم تشکیل شد، ایشان به دنبال ایجاد تفکر شیعی نبود، بلکه به دنبال احیا آن بود و معتقد بودآنچه که علما زحمت کشیده و از متن قرآن و روایات اهل بیت(علیهم السّلام) بیرون آوردند باید درجامعه احیا شود.
توجه به کلید واژه هایی که شهید بکار میبرد مانند ثقلین، صراط مستقیم، امام ضابطه حرکت و … نشان از یک زیربنای عمیق فکری است . اومعتقد بودکه بسیاری از اصطلاحات اسلامی از مفهوم اصیل خودش یعنی از مفهوم قرآنی وروایی خود فاصله گرفته وباید احیاشود مفاهیمی چون توکل / زهد/انتظار/صبر که همگی در سلسله مباحث ضوابط حرکت برصراط مستقیم توسط شهید مطرح شد.توجه کنید که اینها درفضایی بود که هرروز صاحبان افکار التقاطی یک اصطلاحی را بنام اسلام باب میکردند وبعد هم خودشان تعریف میکردند مانند خودسازی انقلابی یا جامعه بی طبقه توحیدی ومانند آن وشهید باتوجه به حساسیت خاصی که نسبت به انحرافات داشته درمقابل همه این انحرافات یک تنه ایستاد زاویه های آن را با اسلام روشن کرد .
ایشان تا چه حد معتقد به مطالعه ی افکار انحرافی و غیر دینی بودند؟
اتفاقاً یکی از خصوصیات ایشان که خیلی بارز بود، مطالعات عمیق در افکار غیردینی است. اومصمم بود که بیشتر مطالبی را که علیه دین به نگارش درآمده مطالعه کند وقت زیادی را صرف می کرد تامیزان زاویه ای را که هرمطلبی با حقیقت اسلا م دارد روشن کند. همین امر باعث می شد که با افکار مخالف آشنا شود و از این رهگذر با ظرافت های خاص دین هم آشنا گردد. بحث هایی مانند مذهب در بوته تاریخ که شهید نقش مذهب و دین در حیات انسان را مطرح می کند، نشان باورعمیق اوبه دین بود که میکوشید این باور رادردیگران توسعه دهد. این باورواین همت را شما می توانستید در کلاس ها حس کنید. وقتی که از دین سخن می گفت، از پیامبر وامام سخن میگفت باهمه وجودش حرف میزد وهمین تاثیرگذار بود.
آیا شما بصیرت بالای شهید دیالمه را هم نشأت گرفته از همین باور و دیدگاه مکتبی او می دانید؟
قطعا همین طوراست اصلا بصیرت چیزی جز این نیست که انسان حق رادرست بشناسد باطل راهم بشناسد وتفاوتهای آنها را درک کند .البته اینهمه مرهون معرفتی دیگر نیز درشهید بود وآن اینکه او درک درست وعمیقی نسبت به جایگاه وحی/ جایگاه پیامبر/وجایگاه امام معصوم داشت قران کریم در آیه ای خطاب به پیامبر میفرماید “ای پیامبر هر چه این ها را نصیحت کنی، این ها گوش نمی دهند، می بینی که به تو توجه می کنند ولی این ها بصیرت ندارند.
ینظرون الیک ولاتبصرون ” به تو نگاه می کنند ولی بصیرت ندارند، یعنی چه؟ در این زمینه آیت الله جوادی آملی تعبیر ظریفی دارند. ایشان می گویند یعنی اینکه درکی از جایگاه پیامبر نداشتند. پیامبررایک کسی مثل خودشان میپنداشتند!! اگر چه برخی جزء صحابه هم بودند، اما درکی از جایگاه پیامبر و وحی و اتصال ایشان با عالم غیب نداشتند. من این را می خواهم بگویم که این درک نسبت به امامت و وحی و نسبت به جایگاه اهل بیت(علیهم السّلام) به عنوان یک باور جدی در وجود شهید دیالمه بود.
دانشجوی آن روز که اهل مبارزه بود نهایتاً دو تا امام را می شناخت ، یکی حضرت امیر (ع) ودیگر امام حسین (ع) اما شهید دیالمه در آن زمان به گونه ای از امام سجاد و امام صادق(علیهما السلام) صحبت می کرد که امروز راجع به این ها صحبت می کنند. خوب است که عناوین سخنرانی برخی شخصیت های روشنفکر دانشگاهی آن روز را با عناوین سخنرانی ایشان مقایسه کنید، در اینجاست که تفاوت ها ظاهر می شود.
مثلاً عنوان “رساله حقوقیه امام سجاد(ع)” اصلا در بین دانشجویان ان روز مطرح نبود حتی امروز هم خیلی مطرح نیست چیزی که اگر به عمق آن پی میبردیم همه مسایل مربوط به حقوق بشر وامثال آن حل میشد . چون ایشان این مسئله را باور داشت که اهل بیت عصمت و طهارت همگی باید در جامعه مطرح و احیا شوند، در این خصوص تلاش ویژه ای کرد وبنظرم همین معرفت و باور تأثیر بسزایی در جامعه آن روز داشت.
خیلی از اوقات از ما می پرسند که چنین بصیرتی برای شهید چگونه حاصل شد؟ حتی برخی فکر میکردند حرفهای اوغیب گویی است ؟ در حالیکه این گونه نبود. آنچه که باعث می شد ایشان به راحتی متوجه افکار افرادی مانند سروش یا بنی صدر یاموسوی یا …… شوند، همان مبانی دینی بود. لذا شهید زمینه ها و گرایش ها و قرائت های مختلف ازدین را در همان سال های اول انقلاب در افکار سروش می دید.
لطفاً در مورد آشنایی و برخورد شهید دیالمه با سروش و نکات انحرافیش بیشتر توضیح دهید.
من تا آنجایی که اطلاع دارم در یک جلسه شخصا با ایشان بحث کرده بودند. وبه خودایشان اشکالات فکری را مطرح کرده بود . بخصوص اشکالات این بحث که دین، مبانی ثابت و اصیلی ندارد و در واقع متکی به برداشت ها و باورهای آدمهاست که به عنوان قرائت های مختلف بعدها منقح شد. این چیزی بود که شهید دیالمه نسبت به آن حساسیت نشان داد و این جمله را من از ایشان به یاد دارم که یک وقتی در مورد برخی از مسایل از ایشان سوال کردم؟ ایشان گفتند: “پیچیدگی صحبت های سروش و فاصله ای که از مبانی اسلامی دارد، به شکلی نیست که به این زودی ها برای مردم آشکار شود.” این سخن را در ابتدای دوران نمایندگیشان عنوان کردند. گرچه سروش در آن زمان خیلی در سطح عموم مطرح نبود. وجوانان با کتاب های شریعتی بیشترآشنا بودند.
در مورد دکتر شریعتی، شهید دیالمه در یکی از سخنرانی هایشان با عنوان “بنی صدر و لیبرالیسم” نکاتی در مورد اسلام شناسی او بیان می کنند و بدون اینکه اسمی ببرند، این مسایل را نقل می کنند که این فرد این تعابیر را در دهان ها انداخته است و اینکه چه ضایعاتی از این حرف ایجاد می شود، مطرح می کنند. نظر شهید دیالمه مشخصاً در مورد دکتر شریعتی چه بود؟
به غیر از نوار لیبرالیسم که گریزی به این مسئله است، دو سخنرانی از شهید در مورد شریعتی وجود دارد که دیدگاهش را آشکار می کند. یکی نوار “الیناسیون یا ازخود بیگانگی جامعه ” است. ایشان در آنجا این جمله را می گوید که “جامعه ایرانی در برابر اولین کسی که الیناسیون را مطرح کرد، الینه شد.” یعنی فضا به گونه ای است که ما اصلا نمی توانیم بگوییم که بالای چشمش ابروست. به دلیل آنکه در فضای دانشگاهی آن روزنقد شریعتی بسیار سخت بود، ایشان با ظرافت خاصی اینکارراانجام داد.
دوم در مورد کتاب معروف شریعتی که “انتظار مذهب اعتراض"است، سخنرانی شهید دیالمه با عنوان “انتظار ضابطه حرکت بر صراط مستقیم” بود. ایشان با توجه به مباحث دینی و بحثی که در مورد جامعه ظهور وجود دارد، نشان می دهد که انتظار مذهب اعتراض نیست بلکه مذهب اعراض است. یعنی حتی اگر ما یک جامعه دینی هم داشته باشیم، به دلیل نیاز جامعه به وجود امام معصوم، باز هم از آن اعراض خواهیم کرد و مرتبه بالاتری را طلب می کنیم.مبحثی را که شریعتی عنوان می کند که انتظار فقط مقوله اعتراض است، اعتراض به ظلم و جور است، و این شبهه مطرح است که اگر ما خودمان بتوانیم حکومت ظلم و ستم را برچینیم، دیگر نیازی به امام نیست که این شبهه در آن سخنرانی به خوبی پاسخ داده شده.
البته ایشان نواری هم دارند، که در جمع خصوصی بوده و آن خط استشراق است. که در آنجا به نقشه هایی که از طرف فراماسونری و صهیونیسم، در پشت پرده ی ایجاد اسلام شناس ها برای جوامع شرقی وجود دارد، اشاره می کند. ویژگی هایی مانند اینکه افرادی باشند که در فضای ضد آخوند و روحانیت رشد کرده باشند، تعصب زیادی نسبت به مبانی دینی شیعی نداشته باشند، به نوعی تسنن زده باشند و ویژگی های دیگری که مطرح می کنند. یک بار در یکی از جلسات عمومی که برای خانم ها تشکیل شده بود، یکی از خانم ها سئوال کرد که بالاخره نظر نهایی شما نسبت به کتب شریعتی چیست؟ ایشان در پاسخ این مثال را به کار بردند که من فکر می کنم که کتاب های ایشان مثل آن بخاری می ماند که روشن است اما دارد دود می زند.
ممکن است که ما یک گرمایی از آن حس بکنیم، ولی نهایتاً در دراز مدت تمام مجاری تنفسی شما از این دود پر می شود. من فکر می کنم این مثال بسیار زیبا و دقیقی است که نشان می دهد در کلمه کلمه ی آن کتاب ها دقت شده و ضمن اشاره به تأثیری که این کتب در ایجاد انگیزه مذهبی و شور دینی در برخی می کرد اما به دلیل برخی اشکالات مبنایی جلو تنفس سالم را می گیرد. قشر جوان دانشجوی آن روز و حتی برخی روحانیون از این کتب متأثر بودند. حتی کسانی بودند که به وسیله ی این کتاب ها دیندار شده بودند. لذا طرح این موضوع که این کتب اشکالات مبنایی دارد، کار سختی بود. ولی من فکر می کنم که ایشان خیلی خوب توانست این موضوع را روشن کند.
آیا شهید دیالمه قائل به این بود که اگر کسی با این کتاب ها دیندار شود، در آینده با یک کتاب قشنگ دیگر بی دین شود؟
بله، مثلاً ایشان می گفتند اگر دقت کنید یک گروهی مثل گروه فرقان، این ها کتاب شهید مطهری را که نخوانده اند. این ها کتب شریعتی را خواندند. یعنی از این طریق با اسلام آشنا شدند. به همین خاطر هم زمینه های انحراف توانسته در آن ها رشد کند. ایشان در زندان اوین برای گروه فرقان کلاس داشتند. من یادم هست در روز ختم شهید دیالمه در منزل ما، یک خانمی آمده بود که به شدت گریه می کرد. به من گفت که من عضو گروه فرقان بوده ام و آزاد شدم. او گفت شهید دیالمه در زندان، ساختار فکری من را دگرگون کرد. البته من الآن هم آن خانم را نمی شناسم.
چه کسی گزینه ی شهید دیالمه را برای این کلاس ها انتخاب کرده بود؟
نمی دانم،شاید شهید لاجوردی. اما از آنجایی که شهید دیالمه یک نیروی توانمندی در طرح مبانی اسلام بود، گزینه ی دور از دسترسی نبود که ما بگوییم چگونه به فکرشان رسیده که او را انتخاب کنند. تقریباً همه از درخشش سخنرانی های شهید آگاه بودند. هر جا صحبت می کرد، او غالب بود. من به عنوان خواهر ایشان این حرف را نمی زنم بلکه اگر شما این حرف را به همه ی شاگردان و دوستان ایشان بگویید، من مطمئنم که آن را تأیید می کنند. هر جا صحبت می کرد، غالب بود و فرق نمی کرد که طرف مقابل در کدام جبهه و یا جهت فکری باشد.
شیوه ی طرح اسلام، آگاهیش از زوایای فکری انسان ها، مخاطب شناسی دقیقی که داشت و همتی که در این مسائل داشت، باعث چنین توانایی شده بود. او از فکرش و از عمرش و از مادیاتش هزینه کرد تا اسلام را دقیق بفهمد و به نسل جوان آن روز منتقل کند. برای کسانی که دستگیر شده و در زندان بودند، کلاس مبانی اعتقادی گذاشتن آن هم به این شکل تأثیرگذار، مسئله ای است که هرکسی نمی تواند از عهده ی آن بربیاید.
امروزه بعضی معتقدند که برخی از افرادی که انحرافات فکری دارند، رگه های تفکر دکتر پیمان در آن ها هست، هم شخصیت های معروف سیاسی و هم شخصیت های معروف فکری. دکتر پیمان در ابتدای انقلاب شخصیتی بود که تفکرات چپ و از سویی اسلامی خاص خودش را داشت. شهید دیالمه نظرشان راجع به دکتر پیمان چه بود؟
دکتر پیمان برعکس این که امروز مطرح نیست، در آن زمان خیلی مطرح بود. گروه خاص خودش را هم داشت. هر چند که اشخاصی همچون پیمان و بازرگان و سامی، تفاوت هایی با هم داشتند، اما تعبیر شهید دیالمه درباره ی اینگونه افراد این بود که افکار آن ها با مبانی اصیل شیعی فاصله زیادی دارد و در واقع یک اسلام لیبرالیستی است.
امثال بازرگان و پیمان در آن زمان از افراد دانشگاهی متدیّن محسوب می شدند. اما کتاب های مثلاً بازرگان که در کتابخانه ی شهید دیالمه بود، یک بخش هایی از آن خط کشیده شده بود.و مورد نقد قرار گرفته بود. آن روزها برخی از این آقایان دنبال این بودند که برای جذب افراد اسلام را به گونه ای متفاوت طرح کنند اما شما خود شهید دیالمه را در یک حرکتی عکس این می بینید. یعنی می خواست انسان ها را متحول کند تا دیندار شوند، نه دین را برای جذب افراد تغییر دهد.
ومن اگر بخواهم یک تفاوتی بین شهید دیالمه با روشنفکران دانشگاهی و حتی برخی روحانیون آن روز بگویم، همین مسئله است. ایشان در یکی از نوارهایشان این تعبیر را دارند که ما یک طناب انداختیم گردن اسلام و داریم آن را دنبال خود می کشیم. به جای این که ما دنبال اسلام برویم، اسلام را دنبال خود می کشیم.
به تفاوت فکری ایشان با برخی روحانیون اشاره فرمودید. با توجه به شخصیتی که آن روز از آقای منتظری در اذهان بود و به یک معنا شخصیت شماره دو انقلاب فرض می شد، کلیت نظر شهید دیالمه در مورد آقای منتظری چه بود؟ چرا که ظاهراً شهید دیالمه در جلسات پرسش و پاسخ آن زمان، صریحاً انتقاداتی را در عین حفظ احترام به ایشان وارد می کردند.
آقای منتظری نسبت به برخی مباحث مربوط به تشیع نظرات خاصی داشت، مثل سندیت مسئله ی فدک. البته چاپ این نظرات آقای منتظری در روزنامه ی اطلاعات پس از شهادت شهید دیالمه بود. اما بنا به ارتباطاتی که ایشان داشت از این افکار آقای منتظری مطلع بود. البته در آن زمان فقط ایشان نبود که چنین تفکراتی داشت. شهید دیالمه معتقد بود حساسیت یک عالم شیعه نسبت به چنین مسائلی باید بیش از این ها باشد. من فکر می کنم همین مسئله، اساسی ترین علّتی بود که باعث شده بود تا آنچنان که دیگران آقای منتظری را می پذیرفتند، ایشان نپذیرد.
این موضوعی که گویا قرار بوده تا شهید دیالمه داماد آقای منتظری و یا به نقلی دیگر داماد آقای مشکینی شوند، تا چه حد صحت دارد؟
ایشان قصد ازدواج نداشت و اصلاً این بحث ها مطرح نشد. من تعجب می کنم که این حرف ها از کجا گفته می شود؟ من فقط این یادم هست که یک یا دوبار پدرم بحث اساس ازدواج ایشان را با مادرم مطرح کردند و وقتی ایشان هم متوجه شد، گفت که من فعلاً قصد ازدواج ندارم. لذا ما اصلاً به مرحله ی تعیین شخص نرسیدیم. البته این به آن معنا نیست که ایشان با ازدواج مخالف بودند چرا که خودشان سبب ازدواج چند نفر از دوستانشان شدند.
در بعد مسائل سیاسی، هر چند که مبارزات ایشان علیه رژیم پهلوی و به خصوص شیوه آن، جای بحث فراوان دارد، اما اگر اجازه بدهید یک جهشی داشته باشیم و بحث را جلوتر ببریم. لطفاً بفرمایید پس از پیروزی انقلاب اسلامی ایشان در چه سمت هایی فعالیت داشتند؟
اجازه بدهید قبل از این نکته ای را بگویم شهید دیالمه مبارزه اش با شاه بر اساس یک تکلیف دینی بود یعنی میارزه را برای خود یک تکلیف می دید اما معتقد بود نباید به بهانه مبارزه اصول را زیر پا بگذاریم مثلا نباید به اسم مبارزه به اموال مردمی آسیب بزنیم او به طور جدی پایبند به یک مبارزه با حفظ تقیدات شرعی بود و همین امر او را از بسیاری مبارزین دانشگاهی آن روز جدا می کرد. به دلیل مبارزاتی که ایشان در زمان شاه و نقشی که در بیدار سازی جوانان داشتند، طبیعی است که با پیروزی انقلاب، یکی از افرادی بود که می توانست نقشی جدی در بسیاری از ارگان ها داشته باشد.
یکی از این ارگان ها سپاه بود. شهید دیالمه در مدتی که در سپاه مشهد فعالیت می کرد، علاوه بر این که مسئولیت گزینش سپاه مشهد را بر عهده داشت، در بسیاری از کارهای فکری که در سپاه صورت می گرفت هم نقش داشت. علاوه بر این در تأسیس حزب جمهوری اسلامی مشهد هم نقش مؤثری ایفا نمود.
ارتباط ایشان با دیگر اعضای موسس، برای تأسیس حزب جمهوری اسلامی مشهد بیشتر از طریق چه کسانی بود؟
ایشان با شخصیت آیت الله خامنه ای از قدیم آشنایی داشتند. به یاد دارم که در دوران جوانی، از ایشان با نام “سید علی” یاد می کرد و با ایشان ارتباط نزدیک داشت. شاید این سابقه آشنایی و به خصوص ارتباطات مبارزاتی شهید دیالمه با مقام معظم رهبری در مشهد، سبب ارائه ی این پیشنهاد شده بود. ایشان هم عضویت در شورای مرکزی حزب جمهوری اسلامی مشهد را پذیرفت.
گویا مدت حضورشان در حزب جمهوری مشهد کم بوده است و بعد از مدت کوتاهی جدا می شوند، علل این جدایی چه بود؟
شهید دیالمه بر اساس افکار و عقایدی که از مبانی دینی دریافته بود و به آن معتقد بود و در واقع جزئی از وجودش شده بود، افراد را مورد مداقه قرار می دادند و به اندازه ای که یک فرد به مبانی دینی نزدیک بود، او را قبول داشته و می پذیرفت. مبارزه فکری شهید با بسیاری از شخصیت هایی که در طول انقلاب مطرح شدند، بر اساس همین مبنا بوده است. در خصوص حزب هم باید بگویم که در آن زمان آقای هادی خامنه ای در آن جا بودند و مسئله آقای احمدزاده و استانداری مشهد مطرح شده بود و ایشان به این دلیل که احمدزاده را برای این مسئولیت مناسب نمی دانستند و عدم تفاهم با برخی افراد به جهت ضرورت التزام به مبانی شرعی در رفتارها، از حزب کنار کشیدند.
در همین راستا باید بگویم که ایشان طالب دنیا و قدرت نبود. شما زندگی شهید دیالمه را خالی از رقابت های سیاسی و حسادت ها می بینید. یک نمونه از این خصوصیت ایشان را می توان در آن سخنرانی معروف ایشان در جلسه تصویب عدم کفایت سیاسی بنی صدر در مجلس دید. کسی که قبل از ریاست جمهوری، مهمترین جمله را در مورد عدم کفایت بنی صدر گفته بود و در طول زمان، آن همه مدارک را جمع کرد که بسیاری از شخصیت ها آن مدارک را دیده بودند و می دانستند که شهید دیالمه ناگفته های زیادی علیه بنی صدر دارد، طبیعی بود که ایشان بیشترین وقت را برای سخنرانی داشته باشند.
یعنی حتی همین الان نیز باید محل سوال باشد. اما او کمترین وقت را برای سخنرانی داشت، که آن هم بر سر یک دقیقه و یا دو دقیقه اش بحث بود. در حالیکه شخصی مانند آقای موسوی خوئینی ها که خود تا چندی قبل جزء طرفداران بنی صدر بود، یک ساعت در مورد عدم کفایت وی صحبت می کند. هیچ وقت یادم نمی رود که ما در منزل مذاکرات مجلس را به صورت مستقیم گوش می دادیم و وقتی که ایشان از مجلس برگشتند و وارد خانه شدند، من به قدری عصبانی بودم که به ایشان گفتم که برای چی به شما وقت ندادند؟
ایشان با آرامش گفتند که “مهم نیست، من برای تاریخ حرف زدم. اصرار من برای این چند دقیقه صحبت کردن برای این بود که من می ترسیدم که آیندگان مذاکرات مجلس را بخوانند و بگویند که مجلس شورای اسلامی اولین رییس جمهوری خودش را زیر سوال برد و عزل کرد، در حالیکه هیچ دلیل جدی نداشت. من آن چند دقیقه را برای این سخنرانی کردم. یعنی دیدم، برخی افراد دیگری که صحبت کردند، دلایل جدی را مطرح نکردند، بنابراین من نگران این بودم.”
حال اگر شما مشروح مذاکرات را بخوانید و بدانید، برخی از این افراد کسانی بودند که یک دفعه 180 درجه با مواضع گذشته شان نسبت به بنی صدر زاویه گرفتند. این گونه نبود که از ابتدا مخالف باشند، تا چند روز قبل به نفع بنی صدر شعار می دادند و یک مرتبه وقتی بحث عدم کفایت سیاسی مطرح شد، وقت گرفتند که علیه بنی صدر صحبت کنند.
می توانید به صورت مصداقی نام ببرید؟
یکی خود آقای خلخالی بود.
می خواهم فضای منزل را بگویم، که وقتی ایشان برگشت ، اعتراضی مطرح نکرد جز اینکه نگران آینده انقلاب بود، . اگر ذره ای درانسان حب جاه ومقام باشد این رفتارها ساده نیست . لذا مسئولیت هایی را هم که بر عهده داشت، اگر احساس می کرد که نمی تواند تأثیرگذار باشد، یا به تکلیفش عمل کند آن مسئولیت را به راحتی کنار می گذاشت.
حتی یکبار درجلسه کلاسهای مجمع که ایشان خود موسس آن بود به شاگردان گفته بود هرزمانی که احساس کنم شما به این حرفها عامل نیستید خودم این تابلورا پایین می آورم .!!ماکلاس تشکیل داده ایم ومبانی را مطرح میکنیم تابدان عمل کنیم وواقعا خود او آنچه می گفت عمل میکرد یعنی راهی را که برای دیگران ترسیم میکرد راهی نرفته نبود راهی بود که خود اول عمل کرده بود .اوبه حق مصداق معلمی بود که قبل از آنکه معلم دیگران باشد معلم خودش بود به تعبیر حضرت امیر” معلم بنفسه” که حضرت میفرمایند چنین کسانی سزاوارتر به تکریم وتجلیل هستند تاکسانیکه فقط به دیگران تعلیم میدهند اما خودشان درعمل لنگ میزنند.
اوچون روی خودش ونفسش باجدیت تمام کار کرده بود ویک مبارزه طولانی بانفس راتجربه کرده بود میتوانست در لحظات خاص بر نفسش چیره گردد.ومن رمز موفقیت شهید دیالمه را درخلوصی میبینم که جاه ومقام وهمه دنیارا برای او بی ارزش نشان میداد جز انجاکه میتوانست از اسلام دفاع کند ویا خط انحراف والتقاط رانشان دهد .خودش میگفت جرم من آن است که حرفهایم رازودتر اززمان میزنم !
گویا دشمنان عنود و به ظاهر دوستان حسود هم این جرم شهید دیالمه برایشان قابل تحمل نبود. لذا به ایشان تهمت انجمن حجتیه ای بودن می زنند و متأسفانه این تهمت تا به امروز نیز ادامه دارد. به نظر شما چرا برای تهمت این گزینه را انتخاب نمودند؟
بهتر است از همه کسانی که آن روزوامروز برا ی حذف یاحداقل کم رنگ کردن درخشش اودر آسمان انقلاب اسلامی این حرف رامطرح میکنند بپرسیم شما کدام انجمنی قبل انقلاب را دیدید که اهل مبارزه باشاه باشد؟ آخر کدام حرکت شهید دیالمه شبیه به انجمنی ها بود؟ دستگیریهایش توسط ساواک وسابقه مبارزاتی اش بارژیم منحوس پهلوی ؟ تقلیدش از امام خمینی؟ یا دفاعش از ولایت فقیه ورهبری امام در نظر وعمل؟ یاحمایت همه جانبه اش از انقلاب وتشکیل حکومت اسلامی ؟کدامیک ؟!!!
من فکر می کنم که شاید تنها چیزی که می توانستند برای حذف ایشان بگویند همین بود . البته اوبه دلیل آن توانمندی هایی که در مناظره و بحث داشت، وارد فضای مناظره با بهاییان در زمان قبل از انقلاب شده بود.حتی یک طبقه از کتابخانه او مربوط به کتاب های مربوط به بهاییان بود، از ایقان بهاءالله که منبع اصلی آن ها بود تا سایر منابع .اما واقعیت این است که اودر همه جبهه های جنگ بااسلام واردشد منتهی چون انجمن حجتیه به عنوان یک گروه مبارزاتی با بهاییت آن زمان مطرح بود، تنها چیزی که شاید می توانستند از آن علیه شهید استفاده کنند، همین بود .
اوخود بارها و بارها در سخنرانی ها که این سوال را از ایشان می کردند که آیا شما انجمنی هستید؟ اواین پاسخ را می داد که : “اگر کسی از شما تا به امروز بتواند یک مدرک بیاورد که من حجتیه ای هستم، اسمم را عوض می کنم.” حجتیه یک تشکیلات مشخص بود که آدم ها در آن پرونده داشتند و استاد از مرتبه ای به مرتبه دیگر نمی توانست جابجا شود، مگر با گذر از سلسله مراتب. یک جلسه خانگی نبود که هر کسی داخل آن برود و کاری را بر عهده بگیرد، کسانی که با سیستمشان آشنا بودند، می دانند که این ها در تشکیلاتشان رده بندی داشتند. این مسئله به جایی رسید که بنظرم در آخرین سخنرانی های ایشان بود که گفت ” احساس میکنم این مسئله یک توطئه است برای اینکه من رااز زدن حرف های اساسی که می خواهم بزنم منصرف کنند .”
چون بالاخره وقت جلسه به این پاسخها میگذشت .وایشان خیلی نگران این مساله بود.اومیگفت اگر بخواهیم به طرح مبانی اسلام بپردازیم من برا ی بیست سال حرف دارم .!
بعلاوه درزمان تحصن شهید دیالمه باهمراهانش ازمجمع احیاءتفکرات شیعی که دردفتر روزنامه انقلاب اسلامی بعنوان اعتراض به کاندیداتوری بنی صدر صورت گرفت انجمن رسما در روزنامه اطلاعیه داد واعلام کرد که این گروه جزء مانیستند !!!گرچه پس از شهادت دکتردیالمه انجمن کوشید که ایشان را به خودش منتسب کند وحتی یک اطلاعیه ای هم بعنوان تسلیت درروزنامه داد که ما وبرخی دوستان شهید که حقیقت مثل روز برایمان روشن بود همان زمان هم بسیار ناراحت شده و مخالفت خود را به آنان اعلام کردیم .
لطفا کمی در مورد روزهای پایانی عمر پربرکت شهید دیالمه و شب حادثه ی هفتم تیر صحبت بفرمایید.
همانطور که می دانید پس از بررسی عدم کفایت سیاسی بنی صدر و عزل او، یک دیدگاه این بود که باید این مسئله پیگیری و بنی صدر دستگیر شود.علاوه برآن تأکید شهید این بود که باید ابعاد فکری بنی صدر باز شود و معیارها به جامعه داده شود. و من فکر می کنم ما این کار را نکردیم. اگر ما در همان زمان مبانی فکری بنی صدر را باز کرده بودیم، سروش مطرح نمی شد و همین طور اگر مبانی فکری سروش را باز کرده بودیم، موسوی این طور مطرح نمی شد.
اعتقاد ایشان این بود که ما باید به جامعه معیار دهیم چرا که هر روز یک نفر مطرح می شود و ما نمی توانیم دائماً راجع به اشخاص صحبت کنیم. خود اوهم واقعا درکلاسها این مساله را عملی کرد وسعی میکرد مباحث اسلامی را چه در حیطه قرآن وچه سیره اهلبیت وچه تاریخ سیاسی معیارها رابه شاگردانش انتقال دهد . در مورد دستگیری بنی صدر بنظرم کوتاهی هایی شد چون بعضی ها معتقد بودند که شاید این مسئله به نفع انقلاب نباشد و به نوعی سیاست تسامح وتساهل را داشتند. بهرحال ایشان به دلیل اهمیت چنین بحثهایی که مربوط به آینده انقلاب بود وبخصوص به دلیل بحث وزیر امور خارجه شدن موسوی که ایشان در آخرین نوارشان به صراحت مخالفت خویش را بیان می کنند و می گویند من کاری نمی توانم بکنم الا یک رأی منفی، در جلسه حزب شرکت کردند.
گرچه این حرف ها آن موقع خیلی خریدار نداشت. حتی کسانی به شدت با این مسئله مخالف بودند و ایشان در آخرین سخنرانی خودبه مناسبت شهیدچمران می گوید که موارد دیگری هم هست اما من به جهت حفظ مصالح انقلاب آن ها را مطرح نمی کنم. ایشان خیلی مقید به این مطلب بود که انسان در عین این که روشنگری میکند،باید مواظب باشد که این موضوع لطمه به اصل انقلاب و نظام نزند و دیگران نتوانند از این مطالب به راحتی سوءاستفاده بکنند.
از ویژگی های اخلاقی شهید برایمان بگویید.
رفتارهای ایشان در نشر مبانی اسلامی خیلی تأثیرگذار بود. مثلا اگر شما دقت کنید، آدم هایی که جذب ایشان می شدند از تیپ های مختلفی بودند. این گونه نبود که آدم هایی از یک شهر خاص جذب ایشان شوند و یا مثلا همه اش آدم های پولدار باشند یا فقط طبقات محروم ویا….. افرادی را که شما در کلاس های ایشان می دیدید، همه جوروهمه تیپ آدم بودند. بنظرم دلیلش این بود که نگاهش به جامعه یک نگاه طبقاتی نبود، فراتر از این ها می دید. اگر در مجلسی حضور داشت به گونه ای نبود که کسی که قدیمی تر است از آن کسی که جدیدتر است نزدش محترم تر باشد، قدیم و جدید درکناراو خودشان را یکسان می دیدند.
در ارتباط با آدم ها به قدری صمیمی بود که هر کسی فکر می کرد که نزدیکترین آدم به او است، و شاید این ها را در برخی از مصاحبه هایی که انجام دهید بشنوید. در حالیکه افرادی که به عمق افکار وی پی برده بودند، من فکر می کنم که از انگشتان دست هم تجاوز نکنند، ولی رفتار ایشان به گونه ای بود که در همه علاقه و جنبه های صمیمی بودن را ایجاد می کرد. متواضع ومودب بود و به وضع ظاهری اش خیلی اهمیت می داد. فضای منزل ما با وجود او واقعاً قرآنی بود. یعنی هنوز هم فراموش نمی کنم، همیشه باید این ضبط روشن می بود.
حتی در انتخاب صوت های خاص و سوره های خاص و هنوز سوره طه را که ایشان به شدت به آن علاقمند بود،وباآن زمزمه میکرد بیاد دارم . اهل دعا مناجات وعبادت بود، بسیار مهم بود. اولین دعایی که من با آن آشنا شدم، دعای کمیل و به واسطه ی ایشان بود. سوم دبستان بودم. در یک شب جمعه که میهمان داشتیم و در منزل رفت و آمد زیاد بود، ایشان من و خواهرم را صدا کرد و به اتاق کوچکی که به آن صندوقخانه می گفتیم، رفتیم. چراغ ها را خاموش کرد و گفت بیایید دعا بخوانیم. او جلو نشست و ما هم پشت سرش. سپس یک نوار دعای کمیل که خیلی حزین می خواند، روشن کرد.
به شدت گریه می کرد متحیر بودم و نمی دانستم که چرا این قدر گریه می کند. فقط با گریه او گریه می کردم. من آن زمان حدود 9 سال سن داشتم و ایشان 20 یا21 سال چون دوازده سال با هم اختلاف سنی داشتیم. بعد به دلیل رابطه عمیق عاطفی که بین ما وجود داشت، هر چیزی را که اهمیت می داد، ما احساس می کردیم که خیلی مهم باشد لذا برای اولین بار بود که من در مفاهیم دعا دقت کردم. شنیده اید که ایشان دعای کمیل را در دانشگاه راه انداخته بود. کسی عظمت کار را میتواندبفهمد که با فضای دانشگاه آن روز آشنا باشد که چقدر از این مفاهیم دوربود .
فکر می کنید چرا در طول این سی سال به شخصیت شهید دیالمه پرداخته نشد و تلاشی برای معرفی ایشان به نسل جوان صورت نگرفت؟
ببنید جریان اسلام ناب درطول تاریخ همواره مورد هجوم بوده است حتی درزمان حیات خود امامان شیعه. هرکسی هم که ازاین خط دفاع کرده همواره مورد تهاجم بوده حتی اگر نتوانستند به اواتهامی بزنند کوشیده اند اورا به انزوا بکشند تاصدای حق به گوشها نرسد چون منفعت طلبان روزگاروصاحبان زروزور طرح این افکاررا به ضررخود میدیدند. لذا مدافعان مکتب اهل بیت همه درد غربت را چشیده اند ویکی ازآنان هم دراین جریان بزرگ تاریخ شهید دیالمه بود.. او نقش بسیار تأثیرگذاری درتربیت نسل جوان آن روز و افشاگری خطوط انحرافی داشت به گونه ای که وحشتی که دشمنان از زبان او داشتند شاید از گلوله ها نداشتند.
مطالبش را نیز با شجاعت و صراحت کلامی که داشتند، مطرح می کرد. مثلاً بحث اش درباره جایگاه زن، آن روز شجاعت می خواست و حتی امروز هم شجاعت می خواهد چون خیلی ها از این مطالب خوششان نمی آید. نکته جالب توجه این است که ایشان این حرف ها را قبل از نمایندگی مجلس زد. من همیشه می گویم که دو قشر است که کسانی که می خواهند رای بیاورند، سعی می کنند موافق این ها حرف بزند. یکی قشر زن است و یکی جوان. صحبت های شهید درباره ی جایگاه زن که خیلی هم خریداری نداشت و در جوّ دانشگاهی بود، قبل از انتخابات بود و همیشه این تعبیر را داشت که من کیسه برای رای ندوخته ام .
فکر می کنم که به دلیل این جایگاه ویژه ای که ایشان پیدا کرده بود و آن افکاری که با شجاعت و صراحت مطرح می شد، باعث گردید، که خیلی ها نخواستند و نمی خواهند که ایشان مطرح شود. اگر کسانی هم ناآگاهانه این کار را انجام دادند، جای تأسف دارد و واقعا متأسفم که چرا باید یک شخصیت تأثیر گذار از قشر جوان دانشگاهی آن روز که تقریبا بسیاری از بزرگان ما به تأثیر او اذعان دارند، این قدر باید غریب باشد که در جریان فتنه برای اولین بار مطرح شود. من نمی خواهم بگویم که چرا این مطرح شد، شاید خداوند تبارک و تعالی می خواست که ایشان در این مقطع مطرح شود. ولی این غفلت ها برای خود انقلاب هم آسیب دارد. شهید دیالمه به راحتی درباره مبانی فکری موسوی و مانند اوصحبت کرده بود، چرا نباید این ها قبلاً مطرح شود؟ به تاریخ انقلاب بنگرید غیر از یازده تا نوار تبیین جهان مجاهدین خلق از شهید دیالمه شما چند تا از بحث های جدی اندیشمندان را می توانید پیدا کنید که مبانی فکری مجاهدین خلق را آن روز برای جامعه شرح داده باشند؟
مجاهدین خلق وقتی زیر سوال رفتند که دست به کشتار زدند. بعد ما از مردم توقع داریم که بتوانند توطئه های بعدی را درک کنند و طبیعی است که این مشکل است. مبارزه ایشان با پیمان و موسوی و ابطحی و و منتظری، هیچ فرقی با هم نمی کرد. ایشان محکی داشت که افکار و اندیشه ها را با آن محک می زد. هر کسی که حرف هایش با معیار اسلام تطابق داشت، به همان اندازه تأیید می کرد وگرنه به همان میزان رد می نمود. آیا ما نباید این معیارهای را به جامعه بدهیم؟ هر یک از جوانان ما امروز می توانند یک شهید دیالمه باشند به شرط آنکه در آن ها معرفت دینی ایجاد کنیم و الگوهای خوب به آنان نشان دهیم .
در همین راستا شما نمی خواهید که زندگی و سخنان ایشان را به صورت کتاب، یا جزوه و یا سایت خاصی ایجاد کنید؟ چون جایی که به صورت مدون بتواند این صحبت ها را بیان کند و به کلیه ی آثار دسترسی داشته باشد، خود شمایید.
تا کنون کارهای زیادی انجام شده تمام نوارهای شهید دیالمه یک شناسنامه ای دارد، مثلاً اگر شما بگویید که نام سروش در کدام نوار آمده است من به شما می گویم و در واقع همه این ها را جمع آوری کردیم و بر اساس آن، نوارها را موضوع بندی کردیم و به نرم افزار تبدیل کردیم که تا کنون 5 شماره با نام رایت بیداری که مشتمل بر سخنرانی های شهید است تولید و توزیع گردیده و یک نرم افزار جامع نیز درباره سیره و اندیشه شهید با نام جوانی فراتر از زمان تولید کرده ایم و موارد دیگر نیز در دست تهیه است.
ما این ها را به این جهت مکتوب نکردیم که اندیشه و نظر خود شهید نیز بر این بوده است. چون در زمان حیات ایشان به وی پیشنهاد می شد که این نوارها را به صورت مکتوب در بیاوریم، که ایشان قبول نمی کردند و می گفتند ما چهار پنج ساعت بحث می کنیم و این ها سئوالاتشان را مطرح می کنند. من این همه توضیح می دهم، آخر هم می روند حرف دیگری می زنند. وای به حال آن که یک جمله بنویسیم و به دستشان بدهیم. ایشان به شدت به گفتگوهای متقابل معتقد بود.
شاید این عامل باعث شد که ما این کار را نکنیم البته ما نیز باور داریم که شنیدن مستقیم کلام شهید آثار خودش را دارد گرچه در حد گزینش برخی جملات و جزوات کوچک این کار را کرده ایم و برای آینده نیز طرح هایی داریم. اما من فکر می کنم مسئولین فرهنگی جامعه در طول این سی سال باید پاسخگو باشند که این قصور چرا صورت گرفته است؟
حتی در هفتم تیر در حد یک نام از ایشان یاد نمی شد. بارها مطرح کردیم که شما از جملات خود شهید هم استفاده کنید. این همه تبلیغات در تلویزیون است. این همه حرف های مختلف از اشخاص گوناگون زده می شود، ایشان هم بالاخره یک شخصیت تأثیرگذاری بوده دو تا جمله که حداقل مبانی دینی را مطرح کند پخش کنید، اما اقدامی نشد.البته ما هم چون با روحیات ایشان تربیت شدیم، هیچ وقت نخواستیم از شخصیت ایشان برای طرح خودمان استفاده کنیم.
ایشان یک کاری برای خدا کرده وخداوند هم ایشان را به مصداق إِنَّ الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ سَيَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمنُ وُدًّا قرار داده است. کم نیستند آدم هایی که می شنویم که به ما می گویند شهید دیالمه راه و زندگی و هدف من را تغییر داد و ممکن نیست کاری انجام دهم و یاد دکتر دیالمه نباشم. به هرحال چون او خود به دنبال مطرح شدن نبود ما این قصور را برای خودمان توجیه کردیم اما من باز هم فکر می کنم همه مسئولان فرهنگی جامعه در برابر این شهید مسئولند.
او راهی را برای ما ترسیم کرد که همه ما مدیون او هستیم مدیون خلوص، شجاعت ها و شهامت های او، و این همه پاداشی جز شهادت در راه خدا نداشت.ان شاء الله که ما بتوانیم راه او را ادامه دهیم.
روز پاسدار گرامي باد
شهسواران میدان رزم
سلام بر پاسدار! سلام بر شهیدان پاسدار! سلام بر مقتدای پاسدار، سلام بر آن لاله های بوستان محمدی صلی الله علیه و آله و بر آن شکوفه های وصال و چشمه ساران حیات! سخن از پاسدار است ؛ یعنی همه عشق. سخن از کرامت و ایمان و شجاعت و ایثار است، یعنی همه کرامت، همه ایمان، همه شجاعت و همه ایثار. مگر می توان این همه را به زنجیر قلم کشید و در حصار واژه ها گنجاند. مگر می توان همه ی دلاورمردان پاسدار را از اولین تا آخرین، وصف کرد. چگونه می توان به وصف شکوفه هایی پرداخت که بوی وصال می دهند.
این جا محفل شیرمردان روز و زاهدان شب، شهسواران میدان رزم، دیدگان بیدار شهامت، عاشقان کوی دوست، ساقیان باده ی کوثر، وارثان رسول و حیدر، کعبه ی دلدادگان، صفا و مروه ی دل باختگان و زمزم دل سوختگان است.
یادگاران سال های خون و شرف
پاسدار، سرباز امام زمان(عج) و منتظر فرج آن مولا و پیرو فرمان نایب بر حقش، حضرت آیت اللّه خامنه ای است. پاسدار، نامش عزیز و یادش، سفابخش جان هاست. پاسدار همان است که امام مینای عشق، حضرت روح اللّه (ره) همواره زیباترین و رساترین واژه ها را نثارش می کرد و بر حالش غبطه می خورد و می فرمود: «ای کاش! من هم یک پاسدار بودم». به راستی، مگر امام، این سرسلسله ی پاسداران، در عالم ملکوت چه دیده بود که این گونه به حال پاسداران دریا دل و بی باک، غبطه می خورد؟ آیا زمزمه های شب های حمله را شنیده بود یا ناله های جان سوز واپسین وداع ها را؟ آیا آخرین لحظه های خونین پاسدار را دیده بود یا تن غرقه به خونش را؟ آیا مناجات های شب های جمعه را شنیده بود یا ندبه های هستی سوز و شعله آفرین سحرگاهان جمعه را؟ آری، پاسداران، سبک بالان عاشق و خدا مردان صحنه های ایثار و شهادت اند. یادگاران سال های خون و شرف، وفاداران به خط امام و آرمان های مقدس شهدایند. آنان، پاسداران خلوص و صفا و دین داری و وفایند. اینک، سلام خدا و فرشتگان و سلام صالحان و نیکان، بر این حامیان فرهنگ ایثار و شهادت باد!
تقویت پاسدار
بی تردید، آن چه تاکنون در جبهه ها و پشت جبهه ها و در عرصه های گوناگون از کارآمدی پاسدار دیده ایم؛ فقط بخشی از دریای قدرتی است که این نیروی عظیم در اختیار دارد. بنابراین، برای تحقق همه ی آرمان های انقلاب اسلامی، نیازمند تقویت همه جانبه ی پاسداران مخلص و وفادار به دین و انقلاب هستیم.
حماسه سازان گم نام
سلام بر ارواح طیبه ی شهیدان، به ویژه شهدای گران قدر و پاسدار که با ایثار خون خویش، شجره ی طیبه ی اسلام را آبیاری کردند. درود بر حماسه سازان گم نامی که سند آزادی و آزادگی خویش را با قلم سرخ امضا کردند. سلام بر حامیان و سالکان راه نور، که به ندای الست پروردگارشان بلی گفتند؛ افتخارآفرینانی که تار و پود بردگی و استضعاف را از هم گسستند و از پیرایه های مادی تهی گشتند. قفس تنگ خودپرستی را شکستند و سبک بال به میهمانی عرشیان شتافتند. پاسدار، مجاهدی صدیق است که حدیث صداقتش را قطره قطره ی خون و پیکر پاره پاره اش واگویه می کند. پاسدار، عاشقی بی باک و بی پروا است و عشق، ارمغان آسمانی است که تنها به دام پاسداران حقیقت پرست می افتد. پاسدار، به مرگ نمی اندیشد، به مرگ لبخند می زند. شهادت، چند قدم دورتر منتظر است تاقدم های استوار پاسدار را ببوسد. پاسدار، ذاکر است. جز ذکر و یاد خدا یادی ندارد و با ذکر اوست که آرام می گیرد؛ زیرا: الا بذکر اللّه تطمئن القلوب.
یادگار امام
بی تردید، یکی از یادگارهای فراوانی که امام سپید سیرت ما، برای ملت ایران و برای همه ی حق جویان در گستره ی گیتی، به ودیعت نهاد، درخت تنومند «پاسدار» است. رویش این نهال مقدس، ابتکار ویژه ی آن فرزانه بود و از هوش مندی فکری ـ سیاسی آن یگانه ی دوران حکایت دارد. کسانی که تار و پود این شجره مقدس را می شناسند و عوامل پدید آورنده و اهداف و انگیزه های آن را به خوبی درک می کنند، اقرار دارند که پیشنهاد تشکیل این نهاد مقدس، نشان دهنده ی ژرف نگری و استواری امام و فرزندان دلاور انقلاب، برای رهایی از ستم و سلطه بیگانگان و رسیدن به خودباوری، خودکفایی، استقلال و عدالت واقعی است. بنابراین، پاسدار، رسالت ها و مأموریت های سنگینی بر عهده دارد که هیچ گاه نباید از آن ها غفلت ورزید.
دشمنان پاسدار
شناخت مخالفان و دشمنان پاسدار، کاری دشوار نیست. کافی است بر اهداف و مأموریت های پاسدار، مروری داشته باشیم. هر فرد، گروه، حزب و جبهه ای که اهداف خود را در برابر آرمان پاسدار می بیند و آن را سدّی آهنین در برابر زیاده طلبی و اهداف تجاوزگرانه ی خود می پندارد، مخالف پاسدار است. هم چنین، هر صاحب سخن و اهل قلمی که به گونه ای در مقام تضعیف این نهاد مقدس برآید، آگاهانه یا ناآگاهانه، در جبهه ی دشمنان پاسدار و استبکار جهانی قرار دارد. این دسته چه بخواهد، چه نخواهد، در مسیر خیانت به منافع ملی و آرمان های بلند انقلاب اسلامی قرار دارد و راه را برای سلطه ی تجاوزگران بین المللی و زیاده خواهان جهانی هموار می کند.
پاسدار؛ مصداق کامل ایثار
ملت بزرگوار و رشید ایران همواره شاهد درخشش شعاع پرفروغ پاسدار، در دوران دفاع مقدس و پس از آن بوده اند و ثمره ی شیرین این نهال شکوفا را در عرصه های جهاد و مبارزه با استکبار جهانی، به خوبی دریافته اند. هرچند نهادهای گوناگون در حوادث پس از پیروزی انقلاب اسلامی مانند: خنثی کردن توطئه های دشمن، پس راندن گروه های ضد انقلاب و منحرف و پایداری در برابر متجاوزان به مرزهای میهن اسلامی، سهیم بوده اند، ولی برای معرفی مصداق کامل ایثار، خلوص و عشق به اسلام و میهن، کسی سزاوارتر از سبزپوشان پاسدار نیست. بنابراین، پاسداران، بزرگ مردانی هستند که در کسب فضایل، گوی سبقت را از دیگران ربوده و در رشادت و جهاد از دیگران پیشی گرفته اند. پاسدار، به درستی پاسدار انقلاب اسلامی است. او، وارث حماسه آفرینان شهید و… یادگار چمران ها، کلاه دوزها، جهان آراها، بروجردی ها، علم الهدیها، حاج همت ها، زین الدین ها، باکری ها و… است. یاد همه ی شهیدان انقلاب اسلامی به ویژه شهدای پاسدار گرامی باد.
مردم، پاسدار را دوست دارند
پاسدار، در دفتری نام نوشته است که متعلق به سیدالشهدا است. پاسدار، در نهادی خدمت می کند که نام اسلام را بر خود دارد. پاسدار، لباسی پوشیده است که گرچه سبز است، اما تار و پودش، رنگ خون و شهادت دارد. همه ی مردم، پاسدار را دوست دارند؛ زیرا او را پاک و خالص شناخته اند و می خواهند همیشه این گونه ببینند. مردم، پاسدار را دوست دارند؛ زیرا او را بزرگوار و خدمت گزار دیده اند. مردم، به پاسدار عشق می ورزند؛ زیرا او را مسلمان، متعهد و پرهیزگار و فروتن یافته اند. از این رو، همواره دین داری و تعهد، پرهیزگاری و فروتنی را از او انتظار دارند.
طلوع خورشید
سلام بر پاسدار، جلوه ی روشن صداقت و ایثار. هم او که عشقش به کمال هاست و راهش، رو به سوی خدا و کربلا. هم او که پیامش، پیغام ایثار و فدا کردن جان در راه دین و بذل همه ی امکانات، در مسیر رضایت پروردگار است. سلام بر پیشوای پاسدار؛ سالار قافله ی جان؛ میزبان کاروان شهیدان؛ الهام بخش آزادی، شرف و بزرگواری، حضرت حسین بن علی علیه السلام . حسین عزیز! سال های سال است که ملت ما، سوم شعبان را جشن می گیرند، چراغانی می کنند و طلوع خورشید جمالت را از افق خانه ی فاطمه علیهاالسلام به یکدیگر شادباش می گویند. اینک، ای مولا! ای حسین بزرگ! میلادت، روز پاسدار است. ما را لیاقتی عطا کن، که شایسته ی این عنوان باشیم. ما دوست داریم هم چون تو، زندگی را وقف هدف و عقیده کنیم. دوست داریم بسان تو غم خوار مردم، دل سوز اسلام، مدافع حق، مرزبان عدالت و احیاگر قرآن باشیم.
پاسدار…
پاسدار، درس آموز مکتب آل محمد و علی علیه السلام است. پاسدار، سرمشقی را که از سالار شهیدان و پیشوای پاسداران؛ حسین بن علی علیه السلام گرفته، به قلم سرخ و مُرکّب خون خویش نگاشته است. پاسدار، عارف است. او ره عشق را یافته و خود را جلوه ای از یار دیده است. از این رو، چون پروانه به سویش پر کشیده و در عشق او، سوخته و فانی شده است. پاسدار، در غوغای روزمره گی ها، هرگز صراط مستقیم خویش را فراموش نمی کند. پاسدار، در هیاهوی زندگی، هیچ گاه مسیر رو به کمال خویش را گم نمی کند. پاسدار می داند که پاسداری به ایمان و عمل، ولایت و تبعیت و تعهد و تقواست. پاسدار، سخن نغز امام را که فرمود: «کوشش کنید برادرها! که خودتان را اصلاح کنید و پاسداری از خودتان بکنید»، بردیده می نهد و از فرمان آن پیر روشن ضمیر، پیروی می کند.
روز پاسدار
روز پاسدار، فصل پاشیدن دوباره ی بذرهای محبت و یکدلی و برادری، در مزرع زندگی ها و قلب ها و دست ها و برخوردهاست. روز پاسدار، روز یاد کرد حقیقتی است که سال ها از زبان خون و بر دفتر حماسه ثبت می شد. روز پاسدار، روز حسین بن علی علیه السلام است؛ روز حسین علیه السلام به روز مهدی(عج) می پیوندد و نیمه ی شعبان، برگ دیگری از سوم شعبان است. امام آخرین و موعود مستضعفان، انتقام گیرنده ی خون ثاراللّه است و روز ظهورش، روز اتصال کعبه و کربلا.
فرزندان دردمند روح خدا
پاسداران، ای فرزندان دردمند خمینی! سلام بر حماسه های عاشورایی تان. سلام بر عاشورا آفرینی های سال های دفاع مقدس تان. و سلام بر آن همه شهیدان پاکدل و بلند همت، که هم رزم شما دلیر مردان و سبزقامتان بودند و میدان های نبرد هشت سال دفاع مقدس را با عطر خون و شهادت شان، عطرآگین ساختند.
یاد شهدای دفاع مقدس، گرامی؛ راه شان پر رهرو و رحمت بی منتهای حق، ارزانی روح پاک شان باد.
یادداشت رهبر معظم انقلاب درباره مناجات شعبانیه
رهبر معظم انقلاب در یادداشتی درباره مناجات شعبانیه تاکید کردند: بهترین دعا آن است که از سرمعرفتى عاشقانه به خدا و بصیرتى عارفانه به نیازهاى انسان انشا شده باشد و این را فقط در مکتب پیامبر خدا (ص) و اهلبیت طاهرین او مىتوان جست.
دفتر حفظ و نشر آثار حضرت آیت الله خامنه ای به مناسبت فرارسیدن ماه مبارک شعبان یادداشتی را از مقام معظم رهبری درباره مناجات شعبانیه بازنشر داد.
متن کامل یادداشت به شرح زیر است:
بسمالله الرحمنالرحیم
دعا، وسیلهى مؤمن و ملجأ مضطر و رابطهى انسان ضعیف و جاهل با منبع فیاض علم و قدرت است، و بشر بىرابطهى روحى با خدا و بدون عرض نیاز به غنى بالذات، در عرصهى زندگى سرگشته و درمانده و هدر رفته است؛ «قل ما یعبؤا بکم ربىّ لولا دعاؤکم».
بهترین دعا آن است که از سرمعرفتى عاشقانه به خدا و بصیرتى عارفانه به نیازهاى انسان انشا شده باشد، و این را فقط در مکتب پیامبر خدا (صلّىاللَّهعلیه والهوسلّم) و اهلبیت طاهرین او - که اوعیهى علم پیامبر(ص) و وراث حکمت و معرفت اویند - مىتوان جست. ما بحمداللَّه ذخیرهیى بىپایان از ادعیهى مأثورهى از اهلبیت (علیهمالسّلام) داریم که انس با آن، صفا و معرفت و کمال و محبت مىبخشد و بشر را از آلایشها پاکیزه مىسازد.
مناجات مأثورهى ماه شعبان - که روایت شده اهلبیت (علیهمالسّلام) بر آن مداومت داشتند - یکى از دعاهایى است که لحن عارفانه و زبان شیواى آن، با مضامین بسیار والا و سرشار از معارف عالىیى همراه است که نظیر آن را در زبانهاى معمولى و محاورات عادى نمىتوان یافت و اساساً با آن زبان قابل ادا نیست. این مناجات، نمونهى کاملى از تضرع و وصف حال برگزیدهترین بندگان صالح خدا با معبود و محبوب خود و ذات مقدس ربوبى است. هم درس معارف است، هم اسوه و الگوى عرض حال و درخواست انسان مؤمن از خدا.
مناجاتهاى پانزدهگانه که از امام زینالعابدین حضرت علىبنالحسین (علیهالسّلام) نقل شده، گذشته از خصوصیت بارز دعایى مأثور از اهلبیت (علیهمالسّلام)، این مزیت را داراست که به مناسبت حالات مختلف مؤمن، مناجاتها را انشا فرموده است.
خداوند به همه توفیق استفاضه و خودسازى به برکت این کلمات مبارک را عنایت فرماید.
تقديم به روح آسماني شهيد چمران
لپ تاپم خراب شده و بعد از مدتها نشسته ام به نوشتن با قلم، به همان شیوه که شهدا پای وصیت نامه هاشون می نشستند. می خوام بعد از مدتها از شهید چمران تایپ نکنم، بنویسم. چه بهتر! حس می کنم اینطوری زلال تره. فکر می کنم به اعتبار مدرک دکتر مصطفی؛ «فیزیک هسته ای» بتونم بگم که چمران اولین شهید هسته ای ما بود. چه زمان خمینی، چه زمان خامنه ای، جمهوری اسلامی، جمهوری بهترین و عارفانه ترین مصطفی هاست. که بود مصطفی چمران؟ یک فرمانده نظامی که با گل، بیشتر از گلوله عکس داشت و حتی توی اوج جنگ، یک قلب مهربان داشت، آنقدر که گاهی می نشست به ناز کردن گلبرگ های سرخ یک گل رز. جمع نظامی گری با یتیم نوازی! معجونی از جنگ و زندگی. تمرین عرفان در خط مقدم! نظام سلطه اگر دارد، چمرانش را رو کند! نظام جمهوری اسلامی اما ۲ مصطفای هسته ای دارد. چه جنگ باشد و چه نباشد، مصطفای شهید دارد. که بود مصطفی چمران؟ سردار جبهه ما را ببین، فرمانده جنگی نظام سلطه را ببین! تصاویرشان را مقایسه کن! چمران، اسلحه را برای جنگ در رکاب خدا می خواست، اما ژنرال پترائوس، حتی جنگ را هم برای اسلحه می خواهد و کمپانی اسلحه سازی! الحق که راست و درست فرمود مولای عاشورایی ما. دشمن از «ایران اسلامی» می ترسد، نه «ایران هسته ای». دشمن از مصطفی های شهید می ترسد. از استعداد جمهوری اسلامی در پرورش سردار عارف. سرداری که استاد سخن گفتن با خداست و بندگی بلد است و عرفان، کار اوست. غرب رو کند چمرانش را. غرب، فراوان کلاهک هسته ای دارد؛ آنچه ندارد، دانشمند هسته ای با خدا است. «آژانس» از غنی سازی ۲۰ درصد نمی ترسد، بلکه از غنای صددرصدی جمهوری اسلامی در پرورش «آدم» می هراسد. آدمی که دیروز، چمران بود، امروز احمدی روشن است و فردا مصطفای دیگری. «دهلاویه» نام تمام زمین های جمهوری اسلامی است. چمران از گلی که نازش می کند، خوش بوتر است. ما که چمران داریم، بمب اتم به دردمان نمی خورد. ما دنبال علم ایم، نه بمب. بمب، برگ برنده ما نیست. اسرائیل، این همه کلاهک هسته ای و زرادخانه اتمی دارد، اما نتوانست مانع سقوط مبارک شود! بر سر یتیمان غزه اما هنوز هم سایه دکتر مصطفی، بلند است. «سیدحسن نصرالله» با همه عظمت، مفتخر به حضور چمران در لبنان است و «حاج احمد» در سوریه. پای درس سرداران ما، «ابرمرد» پرورش یافته. مکتبی که انسان ساز است، بمب می خواهد چه کند؟! بازرسان آژانس بهتر است بیایند «قطعه سرداران»، مزار چمران را زیارت کنند. بمب اتم جمهوری اسلامی، پری نقاشی آرمیتاست. ما مداد داریم. مداد رنگی داریم. دکمه های کیبورد پنتاگون اما خدا را فراموش کرده اند. پترائوس بلد نیست با خدا حرف بزند. بلد نیست گل آفتابگردان را نوازش کند. زبان گل سرخ را نمی داند، گلوله دارد، اما گل لاله را نمی فهمد. و نمی فهمد که بی خدا، بردی ندارد دکمه کیبورد. در جنگ نرم هم خدا هست و غیر او هیچ نیست. می گویند؛ بمب اتم با یک دکمه کار می کند! اما خدا نخواهد، بمب اتم هم کار نمی کند. از دکمه پیرهن چمران شهید، تصویر روح الله می درخشید. با خدا که باشی، دکمه یک پیراهن، بیش از دکمه کیبورد پنتاگون کار می کند. اینک خمینی را به انقلاب اسلامی می شناسند و خامنه ای را به بیداری اسلامی. از نظام سلطه، لپ تاپش را بگیری، فلج است، اما خب! شهید چمران به من آموخته: ایمان، عشق، خدا، خون، عرفان، اسلحه مومن است. آن روز که دکمه کیبورد ما کار نکند، چه باک؟ دکمه پیرهن مان هست قلب جمهوری اسلامی در ایمان می تپد، نه در نیروگاه بوشهر. چمران بیشتر از دکترای فیزیک هسته ای خدا را داشت. ایمان آدم خراب نشود، گوربابای کیبورد! گوربابای زرادخانه های اسرائیل! ۴۰ سال پیش، دکتر چمران برای دخترک شتیلا یک تیرکمان درست کرد، مبارک سقوط کرد. فرسنگ ها برد دارد یک سنگ کوچک، که ۲۰۰ کلاهک اتمی ندارد. دلم می سوزد برای نظام سلطه. قدرت ما را می بیند، خدای ما را نمی بیند. مقصر این اوضاع، ما نیستیم، خداست. بازرسان آژانس آیا می توانند خدای چمران را بازرسی کنند؟! بی خدا، نمرود هم که باشی، به پشه ای می بازی. خمینی که چون شیر، خیمه زده پشت مرز اسرائیل. دور بعدی مذاکرات، خوب است سعید جلیلی به خانم اشتون بگوید: بازرسانت را بفرست قطعه سرداران.
¤¤¤
چه لذتی دارد نوشتن با قلم، به خصوص اگر نویسنده چمران باشد و لحظات، لحظاتی پیش از شهادت. کربلای چمران «دهلاویه» بود… و خدا بود و دیگر هیچ نبود.
منبع : http://www.ghadiany.ir/
شفاي مريض با سوره فاتحه
مرحوم حجه الاسلام آقای سیدآقا بزرگ مدرسی (ره)می فرمود:سر کوچه حمام گلشن با آقای آقا شیخ مرتضی برخورد کردم .ایشان به من فرمود:می خواهم به عیادت حاج آ قا حشمت روضه خوان بروم شما میايید؟عرض کردم :بله! با هم راه افتادیم تا به در خانه ایشان رسیدیم، ودر زدیم .در را باز کردند؛اما از پشت در گفتند : ایشان بی هوش است؛ولی چون عیادت کننده آقای آقا شیخ مر تضی بود پذیرفتند ،وبه داخل منزل دعوت کردند . به اطاقی که مریض بستری بود رفتیم.او پشت کرسی افتاده وبی حال بود. آقا به من فرمود:تو برای شفای مریض سی وپنج حمد بخوان،و من هم سی وپنج حمدخواهم خواند. حمد ها خوانده شد .مریض تکانی خورد ، واز جا برخواست، ونشست.حالش بهتر شده بود. آن وقت برای ما گفت:الان جدم را به خواب دیدم که به من فرمود: از جا بر خیز آقا شیخ مرتضی برای تو گلابی آورده است. معلوم شد آقا قبلابه جای دیگری رفته بودند.درآنجا به ایشان میوه تعارف کرده بودند،وچون ایشان خود میوه را نخورده بود، بنا بر این یک گلابی بر داشته بود که آن جا نصیب حاج حشمت می شد.
دوران زعامت مقام معظم رهبری، دوران تثبیت ارزشهای انقلاب است
به گزارش خبرنگار خبرگزاری رسا، انقلاب اسلامی تلاشی برای زنده کردن اندیشه خدایی در حیات انسان و نیز، روشی برای زندگی فراتر از همه اختلافات ملی، قومی و مذهبی بود. انقلاب اسلامی از انقلابهایی است که حرکت و آثارش در چارچوب مرزهای یک کشور خلاصه نمیشود، بلکه دیدگاه فراملی دارد.
از آنجا که هر حرکت عمیق و وسیع سیاسی اجتماعی به دو مرحله بروز و تثبیت تقسیم میشود، اگر دوران امام خمینی(ره) را پیدایش انقلاب اسلامی و احیای ارزشهای الهی و دینی بدانیم، قطعا دوران زعامت حضرت آیتالله خامنهای به رهبری ملت ایران را میتوان به دوران تثبیت ارزشهای انقلاب تفسیر کرد.
حجتالاسلام محمد دشتی، عضو هیأت علمی مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی(ره) و از استادان حوزه و دانشگاه در گفتوگو با خبرنگار ما با تأکید بر سخن پیشین، مشکلترین دوران یک حرکت وسیع و عمیق سیاسی اجتماعی را مرحله تثبیت آن میداند، که در ادامه جزئیات این گفتوگو را با هم میخوانیم.
انقلاب اسلامی ایران چه تأثیراتی بر حرکتهای سیاسی اجتماعی معاصر گذاشت و نقش نهضت امام خمینی(ره) را در بیداری جهانی چگونه ارزیابی میکنید؟
با عرض تسلیت به مناسبت سالگرد رحلت جانسوز امام راحل و تبریک میلاد خجسته امیر مؤمنان امام علی(ع). نقش نهضت امام خمینی(ره) در بیداری اسلامی و فراتر از آن بیداری جهانی را باید در ماهیت نهضت امام خمینی(ره) و ماهیت اسلام جستوجو کرد و ابعاد مختلف آن را مورد بررسی قرار داد.
نقش نهضت امام خمینی(ره) در بیداری جهانی، ماهیت انقلاب ایران اسلامی است و از آنجا که اسلام مبتنی بر فطرت انسانها است، طبعا شعارهای انقلاب اسلامی با توجه به ماهیت نهضت یک برد وسیع دارد، چنان که پیام اکرم(ص) اینگونه است.
در ارتباط با نقش این نهضت در بیداری جهانی این نکته را میتوان یادآور شد که اساس دین چون منطبق بر فطرت انسانها است به طور عموم هر انسانی را به خود جلب میکند و توجه هر انسانی را به خود معطوف میسازد، از اینرو در وسیعترین مقیاس برد پیامهای انقلاب اسلامی، جهانی است، یعنی در ارتباط با نوع بشر و انسانیت و فطرتهای انسانها تأثیر شگرفی دارد.
شعارهای حرمت انسان، کرامت انسان و حقوق انسان، مبارزه با ظلم، بسط عدالت و آزادیخواهی شعارهای فطری انسان و اسلام است که در نتیجه برد وسیع انقلاب و پیام نهضت امام خمینی(ره) را نشان میدهد.
نهضت امام خمینی(ره) یک نهضت دینی است در نتیجه تمام پیروان ادیان را به خود جلب کرده است، در واقع نهضت امام خمینی(ره) به عنوان یک نهضت دینی حیات دوباره به همه پیروان ادیان بخشیده و به این اعتبار، دین به عنوان یک مجموعه اندیشههای مبتنی بر حیات مادی و معنوی انسان نسخهای است برای همه انسانها خداجوی و همه انسانهایی که دغدغه حیات دینی و معنوی دارند.
باید اذعان داشت که با ظهور انقلاب اسلامی به عنوان یک نهضت برخواسته از فطرت انسانها، طبیعی است که همه جوامع انسانی را به طور عام تحت تأثیر قرار خواهد داد و به طور طبیعی قرار داده بود و در آینده بیشتر قرار میدهد.
همانطور که اشاره کردید نهضت امام خمینی(ره) یک بیداری دینی را به معنای عام در ارتباط با همه ادیان به وجود آورد و به پیروان همه ادیان یک هویت، حیات و روح و نشاط مجددی هبه کرد، از این مقیاس دینی که بگذریم، در مقیاس اسلامی نهضت امام خمینی(ره) چه آثار و برکاتی به همراه داشت؟
نهضت امام خمینی(ره) به عنوان یک نهضت اسلامی توجه همه مسلمانان را که طی دوران معاصر دغدغه ارزشهای دینی را داشتند و در معرض تهاجم مکاتب مختلف الحادی و انحرافی بودند به خود جلب کرد و به عنوان اینکه اسلام یک بار دیگر وارد صحنه شده و با تمام هستی خودش به بشریت عرضه میشود، نسخه حیاتبخشی برای همه مسلمانان است، لذا این نهضت یک بیداری اسلامی را در مقیاس همه جوامع اسلامی به دنبال داشت و این نکته کاملا مشهود است.
اگر یک نگاه تاریخی و تطبیقی به روند تحولات جهان اسلام داشته باشیم، میبینیم که چگونه احزاب و تشکلهای ملی، سوسیالیستی، مارکسیستی و لیبرالیستی به تدریج رنگ باختهاند و جوانان پرشور و با انگیزه و عموم طبقات و اصناف به تدریج از گروههای چپ و راست فاصله گرفتند و دوباره یک نحو خودآگاهی به داشتههای اسلامی خود پیدا کردند که جوامع اسلامی و مسلمانان با وجود این میراث عظیمی الهی نیازی به نسخههای الحادی و انحرافی ندارند.
در پی پیروزی نهضت امام خمینی(ره) و انقلاب اسلامی به تدریج تشکلها و احزاب بسیار نیرومند اسلامی شکل گرفت که به مرور احزاب انحرافی و ماتریالیستی و مارکسیستی را به حاشیه راند و رنگ باختند و جوانان جامعه اسلامی که احساس نیازی نداشتند به آن گروهها بپیوندند، گمشده خود را پیدا کردند و راه صحیح را به برکت پیروزی انقلاب اسلامی به دست آوردند.
البته نهضت امام خمینی(ره) به عنوان یک نهضت شیعی بیشترین تأثیر را در ارتباط با جوامع شیعی داشته است، چراکه در ارتباط با ارزشهای جوامع شیعی و شیعیان، این نهضت یک نسخه تمام عیار است و همه آرمانها، اهداف و خواستههای شیعیان را جامه عمل میپوشاند و طبیعی است که نهضت امام(ره) در ارتباط با جوامع شیعی بیشترین تأثیر را بگذارد و بیشترین صبغه و رنگ را جوامع و گروهها شیعی از این نهضت به خود بگیرند.
شیعیان هیچ تفاوت و مرزی میان انقلاب اسلامی و میراث فرهنگی خود احساس نمیکردند، که نهضت امام خمینی(ره) برخواسته از ارزشهای مکتب اهل بیت(ع) بود؛ در این ارتباط جوامع شیعی آنهایی که دغدغه دین داشتند و با افکار انحرافی فاصله داشتند و دل در گرو شرق و غرب نداشتند، به سرعت و به صورت طبیعی با انقلاب اسلامی و رهبری امام راحل جوش خوردند، آنچنان که امروزه این روند در ارتباط با مقام معظم رهبری ادامه دارد.
حضرت امام خمینی(ره) در نامهای به گورباچف اضمحلال نظام کمونیستی شوروی و نظام سرمایهداری را پیشبینی کرده بودند، آیندهنگری امام راحل از کجا نشأت گرفته بود؟
این پیشبینی را امام راحل با همین برد وسیع انقلاب اسلامی میتوانستند کشف کنند، آنگاه که نهضت الهی منطبق بر فطرت انسانها در فضای فکری و سیاسی کشورها مطرح شود، طبیعتا هر جامعهای و هر انسانی را دارای گرایشهای فطری و بیدار را به خود جلب خواهد کرد.
مسیحیان با بیداری دینی، مسلمانان با بیداری اسلامی و شیعیان با خودباوری و خودآگاهی مجدد شیعی مواجه شدند و این روندی نبود که کسی بتواند از آن پیشگیری کند و یا منکر آن شود، لذا در یک چنین شرایطی، هیمنه پوشالی نظامهای الحادی که با وعدههای پوشالی، وعده بهشت دنیوی را میدادند، انسانهای دارای فطرت خودآگاه را سیراب نمیکند.
نسخهای که نظام اتحاد جماهیر شوروی وعده داده بود محقق نشد و در همین جوامع که مدعی برابری بودند، اختلافهای بسیاری میان طبقات مختلف در مراتب مختلف اداری و حزبی به وجود آمد و به اضافه ظلم بیحسابی به خواستههای مردم روا داشته شد.
امام راحل وضعیت اتحاد جماهیر شوروی را رصد کرده بودند و میدانستند که آن نسخه مارکسیستی نه محقق شده و نه عینیت پیدا کرده، بلکه حتی صداقت و حقانیت آن اثبات نشده و دقیقا نقض آن و عکس آن در جوامع محقق شده است؛ از سوی دیگر توجه و ایمان داشتند که اسلام یک دین بر حق فطری است و خواه ناخواه این ندای توحیدی و فطری قلوب جوامع انسانی را تسخیر خواهد کرد و طبعا این به معنای سقوط اتحاد جماهیر شوروی بود.
نقش مقام معظم رهبری در ادامه دادن راه امام خمینی(ره) را تبیین بفرمایید.
هر حرکت عمیق و وسیع سیاسی اجتماعی معمولا به دو بخش تقسیم میشود، یک بخش آغازین و بروز یک حرکت است و یک مرحله تثبیت آن حرکت؛ این وضعیت را اگر در ارتباط با انقلاب اسلامی رصد و بخواهیم تحلیل کنیم، به نظرم دنیای حیات مرحوم امام خمینی دوران پیدایش انقلاب اسلامی و احیای ارزشهای اسلامی و دینی بود و دوران مقام معظم رهبری، دوران تثبیت آن ارزشها است.
این بحث بسیار مهم، حیاتی و حساس است؛ از نظر جامعهشناسان گفته میشود معمولا رهبران نخستین یک ماهیت کاریزماتیک و نفوذ فوقالعادهای دارند که تحت تأثیر همان نفوذ حرکت آغازین را به پیش برده و موانع را از پیش پای برمیدارند و مردم هم با مشکلات میسازند و به ادامه حرکت خود استمرار میبخشیدند.
این دوران یک دوران استثنایی تلقی میشود، چراکه مشکلترین دوران یک حرکت وسیع و عمیق سیاسی اجتماعی مرحله تثبیت آن است؛ پس از اینکه شخصیت بینظیر امام خمینی(ره) از دنیا رفت و جامعه از وجود چنین نیروی پرقدرت و پرجاذبهای تهی شد، دشمنان چشم طمع به انقلاب اسلامی دوختند و امید داشتند که مردم به جان هم بیفتند و اختلافها بروز کند، نزاعهای داخلی پیش آید و پایان انقلاب اسلامی رقم بخورد، اما خداوند متعال به دنبال رحلت جانسوز امام، شخصیت تالی تلو امام(ره) یعنی وجود پربرکت مقام معظم رهبری را به ملت ایران هدیه داد.
به نظر حضرتعالی که از گذشته دغدغه انقلاب اسلامی را داشتهاید، آیا شعارهای دشمنان نتیجه داد و یا نظریههای جامعهشناسی به سبب فوت یک رهبر کاریزماتیک در قبال انقلاب اسلامی هم محقق شد؟
مقام معظم رهبری با متانت، صلابت و روشنبینی خط امام راحل را ادامه دادند و با تصمیمهای بسیار حکیمانه و امامگونه خود در هر مقطع و پیچشی از مقاطع انقلاب اسلامی راه را آنگونه که باید، به جامعه انقلابی خود و حتی به فرهیختگان و اندیشمندان جامعه نشان دادند.
آن پرچم بیداری که امام راحل برافراشت، هرگز نخوابید و انقلاب اسلامی به برکت رهبریهای حکیمانه و داهیانه مقام معظم رهبری تثبیت شد؛ البته معنای دوران تثبیت آن نیست که انقلاب اسلامی دشمن نداشته باشد، بلکه به معنای آن است که انقلاب اسلامی مبتنی بر یک فرهنگ غنی، اصول و مبانی بنیادین عقلانی، الهی و فطری است که هیچگاه قابل خدشه نیست.
اگر ظالمان انقلاب را در مقطعی از تاریخ ذبح هم کنند، اما با این تجلیات مادی و معنوی که در دوران مقام معظم رهبری پیدا کرد، خود را اثبات کرد و همانطور که نام این مرحله به عنوان تثبیت یک حرکت مطرح است، این حرکت باید خود را برای همه روحیات انقلابی در یک فضای منطقی و عقلانی خود را اثبات کند.
انقلاب اسلامی با پیشرفتهایی که به دست آورده و تحقق اهداف و آرمانهایی که در پی آن بوده، خود را تثبیت کرده است، در حالی که مکتب مارکسیست و اتحاد جماهیر شوروی به رغم دوران هفتاد ساله، همچنان در مرحله ظهور باقی مانده بود و نتوانست خود را اثبات کند و مرحله تثبیت را پشت سر گذارد.
انقلاب اسلامی در سایه رهبری مقام معظم رهبری تثبیت شد و این بزرگترین خطری است که دشمن برای خود احساس میکند. مستکبران هراس دارند که انقلاب اسلامی مرحله تثبیت را گذرانده و این دست و پا زدنها و رفتارهای مذبوحانهای نمیتواند درخت تنومند انقلاب اسلامی را که حیات مجدد اسلام، دین و به ویژه مکتب اهل بیت(ع) است، محو کند.
انقلاب اسلامی ایران، این الگوی تمام عیار و تمام نمای حیات مادی و معنوی ایدهآل بشریت امروزه به اثبات رسیده است و شاهد این بودیم که در دوران رهبری حضرت آیتالله خامنهای، جوامع اسلامی به صورت توفنده مجذوب انقلاب اسلامی شدند.
با گذشت سالها از ارتحال امام خمینی(ره)، همه ساله مردم با شوق فراوان در مراسم سالگرد ایشان شرکت میکنند، این شوق نشانه چیست؟
شکی نیست ابراز شوق و علاقه نشانه صداقت آن پیر مراد است؛ مردم هرچه زمان میگذرد به خلوص و صداقت امام بیشتر پیمیبرند و آنگاه که تاریخ را طی این سال و بلکه از سال 42 که حدود پنجاه سال میگذرد مرور میکنند، امام را همچنان در اوج میبینند و خود را نیازمند این مشعل نورانی و صراط مستقیم میدانند.
جامعه ایران در طی این دوران، حرکتها و جریانهایی را تجربه کرد که هرکدام با شعارهایی وارد صحنه شدند، اما یکی پس از دیگری رنگ باختند، در این میان اگر گاه سرابی در پیش چشم مردم ایران ظهور کرده و امواجی از الگوهای انحرافی در برابر انقلاب اسلامی مطرح شده، اما دیری نپاییده که پوچی و سراب بودن آنها بر مردم اثبات شده و یک بار دیگر مردم با حرص و شوق و علاقه بیشتری نسبت به پیر مرادشان برمیگردند و آن الگو را بهترین مییابند.
هرچه میگذرد، الگوهای جایگزین در برابر الگوی امام خمینی(ره) رنگ میبازد و اعتبار خود را از دست میدهد، الگوی نخستین بیشتر میدرخشد؛ هر ایدئولوگ و اندیشمندی که خود را مطرح کرده در نهایت نتوانسته چیزی در حد پیام امام راحل بر این مردم عرضه کند، بلکه به عکس مردم ملاحظه میکنند آنچه انقلاب به این مردم هدیه کرد، حقیقتا هدیهای بینظیر و غیرقابل قیاس با هر الگو و ایدهای است که بخواهد در برابر آن مطرح شود.
الگوی امام خمینی(ره) پیوسته زنده و مایه حیات مادی و معنوی جامعه ما است و علاقه مردم به این الگو به هیچ وجه با گذر زمان کم نخواهد شد آنگونه که امروزه علاقه مردم به رسول الله(ص) و اهل بیت عصمت و طهارت(ع) کم نخواهد شد و هر پرچمی که به یاد آنان بلند شود، خود را به آن متصل میکند.
عمليات بيت المقدس هفت
جنگ به روایت تصویر/دلنوشته ای درباره عملیات بیت المقدس هفت/به مناسبت سالروزعملیات
نگاهم به تانکی سوخته افتاد، تانکی که ساعاتی قبل بچه های گردان کمیل زده بود، آنقدر بی جان شده بودم که خودم را کشان کشان به زیر تانک رساندم، فکر می کردم سایه تانک می تواند کمکی باشد تا از این گرمای وحشتناک کمی آسوده بشوم، نمی دونم چقدر زمان گذشت، ولی زیر تانک از شدت گرما از حال رفتم، بچه های روایت فتح در بدر دنبال من بودند، نمی دونم چطور من را زیر تانک پیدا کردند، به هر حال با آخرین نفر بر زرهی( خشایار) من را به عقب رساندند.بسیاری از بچه ها از گرما شهید شدند و تعدادی دیگر اسیر….حکایت زیر دلنوشته ای است از آخرین مقاومت رزمندگان اسلام در برابر کفر:
حسین،حسین، حسین
جانم فدای لب عطشانت ، عباس ام ، بگوشم
مومن خدا ، عباس جان، فرشته ها بالهاشون سوخت، پس کجاست کاسه ی کوثر
حسین جان، خفاشها این عقب لونه کردند، ،قاصدک ها انشالله در راهند
عباس جان، غبار سنگینه،نکنه قاصدک هات قبله رو گم کنند
حسین،حسین،حسین، مفهوم شد…
حسین جان، شرمنده فرشته هات ، ابر سیاه رو سرمون سنگینی می کنه، بارشش قطع نمی شه به فرشته هات بگو، اوج نگیرند…سه دو بگوشم مفهوم شد…مفهوم شد،به گوش باش حسین جان………….
عباس، عباس ، عباس
جانم فدای امام، بگوشم
حسین جان، عباس بارانی شده، قربون فرشته هات برم که غریب شدند امروز
عباس جان، غربت چیه، عاشق مولا که غریب نمی مونه
حسین جان، جانم فدای لاله هات، کاش عباس بی دست نمی شد…حسین تنها بمونه
عبا س جان، شبنم نشین دستاتم، یا علی برادر، تا طوفان در دشت است، خارها را درو می کنیم به فضل جدت،شاید این آخرین قاصد باشد از باغ لاله ها….
حسین جان، این چه حرفیه، نداشتیم ، عزیز دلم روح شبنم را در لاله ها زنده نگه دار… جانم فدای مولا، شبنمی باقی نمونده تا لاله ها رو زنده نگه دارم…
حلالم کن عزیز دل، با شقایق های زخمی جاری می شیم تو خیزران
یا علی ، انشالله به کوثر برسیم
حسین جان، قبول باشه برادر، قولت یادت نره، دستمو باید بگیریها…
عباس جان، فدای تو و جدت بشم، انشالله ابوالفضل دستات رو بگیره، تمام
1- در زمان عملیات، برای لو نرفتن در هنگام گفتگو توسط دشمن و منافقین کوردل ، رمز گزاری می کردند و بسیاری از واژه ها بسیار زیبا ادا می شد، باشد روزی کسی همت کند ، تحقیقی در اینباره انجام بدهد، لااقل من تا به حال در اینباره چیزی ندیده ام.. 2-عملیات بیت المقدس هفت در منطقه عمومی شلمچه در اوج گرما در 22 خردادماه 1367 با رمز یا ابی عبدالله(ع)، توسط بچه های لشگر27 حضرت رسول (ص)و لشگرهای دیگر سپاه انجام شد. بیش از 2200 نفر اسیر گرفته شدند و تعداد کشته ها و زخمی های دشمن به18200 نفر رسید. اما در این عملیات بعد از اینکه دشمن متحمل خسارات فراوانی شد. تاکتیکش را عوض کرد ومتاسفانه جلوی دو لشگر کربلا(بچه های شمال) و نجف ( بچه های اصفهان) را گرفت و اجازه داد تا گردان کمیل از لشگر 27 حضرت رسول(ص) که در میانه حرکت می کرد تا خیابانهای بصره جلو بیاید بعد عقبه را با هواپیما، بالگرد، توپ و خمپاره بست. عملیات در گرمای 50 درجه انجام شد، بسیاری از بچه ها به خاطر نرسیدن آب به خط مقدم از تشنگی و گرمازدگی شهید شدند و عده ای از بچه ها مردانه تا آخرین تیر تفنگشان جنگیدند ومتاسفانه اسیر شدند. 3- عکس بالا در منطقه شلمچه در اوج نبرد گرفته شده، بچه ها برای اینکه دشمن تصور کند تعدادشان زیاد است، دائم از نقطه ای به نقطه ی دیگر کوچ می کردند، هرم گرما در عکس و چهره فرشتگان زمینی خدا مشخص است….
منبع :http://www.shojait.blogfa.com/
حيات احمد
رسول گرامي اسلام صلي الله عليه و آله و سلم:
در ميان بندگان، آن كس نزد خدا محبوب تر است كه براي بندگان خدا سودمندتر باشد.
حديث 86 نهج الفصاحه
درباره فرمانده شهيد مهدي رين الدين:
زن و بچه ام را آورده بودم اهواز،نزديكم باشند. آن جا كسي را نداشتيم. يك بار كه رفته بوديم مرخصي ديدم پسرم خوابيده؛بالاي سرش هم شيشه دوا است. از زنم پرسيدم «كي مريض شده؟»
گفت «سه چهار روزي ميشه»
گفتم «دكتر برديش؟»
گفت «اون دوست لاغر و قد بلندت هست، اومد بردش دكتر، دواهاشو هم گرفت. چندبار هم بهش سر زده.»
جلد 11 يادگاران،خاطره 58
دستهاي خالي
مرحوم آقای آقاشیخ مرتضی زاهد در سال های آخر عمر روزهای چهارشنبه به منزل آیت الله آقاشیخ مهدی معزالدوله ای (معزی) به ناهار دعوت داشتند. از آن وقت که ایشان می آمدند، تا وقتی که ناهار آماده می شد، و در حین ناهار و بعد از آن، همه به صحبت خدا و رسول و مواعظ الهیه می گذشت. خانم های منزل هم پشت پرده گوش می کردند. روزی فرمود: من آخر عمرم شده و نزدیک است که از دنیا بروم؛ اما دستم خالی است. هیچ ندارم، جز اینکه از بدو تکلیف تا کنون خلاف شرع وگناه نکرده ام، و همچنین نسبت به دشمنان خدا آن قدر برائت داشته ودوری کرده ام که کوشیده ام حتی کلمات واصطلاحاتِ آنها را بکار نبرم. فقط گاهی بخاطر نهی از منکر و دعوت مردم به ترک اینگونه کلمات آنها را به زبان آورده ام.
مبنع: http://javedan.ir
نسل جوان به دنبال تکیهگاهی دینی و مذهبی است
وی در ادامه افزود: امروزه در دنیایی به سر میبریم که شبهات روز به روز از هر سوی در میان مردم و به خصوص نسل جوان از سوی دشمنان اسلام و تشیع مطرح میشود و در این راستا طلاب باید با عزمی راسخ نسبت به پاسخ دادن به این شبهات، کوشا باشند؛ زیرا اگر یک تجمیع سراسری صورت گیرد به تمامی این شبهات پاسخ داده میشود.
رئیس ستاد اقامه نماز کشور، گفت: طلاب، آینده درخشانی دارند و باید با تلاش روز افزون در بخشهای مختلف تهذیبی، تبلیغی و فرهنگی و علمی به عطش مردم برای رسیدن به معرفت دینی پاسخ دهند.
وی حضور طلاب در مراسم اعتکاف و تلاش برای جذب جوانان و پاسخ به شبهات ذهنی آنان را مهم ارزیابی کرد و افزود: وقتی حضور پرشور مردم به ویژه نسل جوان را در مراسم عبادی اعتکاف مشاهده میکنیم به این حقیقت پی می بریم که امروز، نسل جوان ما به دنبال تکیهگاهی مذهبی و دینی است و روحانیت باید در این راستا به آنان کمک کنند.
حجتالاسلام والمسلمین قرائتی، نمرهگرایی را از آفات طلبگی دانست و گفت: طلبگی مسیری است که اگر در آن اخلاص عمل نباشد برای شخص طلبه، مشکلزا خواهد شد و از این طریق هیچکاری در این مسیر نباید به انگیزههای غیر خدایی صورت گیرد که از آن جمله اخلاص در تحصیل عمل با هدف کسب معارف عالیه برای تبلیغ در بین مردم است که در این بین طلاب باید از مدرکگرایی و نمرهمداری پرهیز کنند.
وی دوری از افراط و تفریط را از دیگر وظایف طلاب در مسیر طلبگی عنوان کرد و افزود: طلبه باید کمال تدریجی و دوری از افراط و تفریط را در دستور کار خود قرار دهد و به همین دلیل باید نوع خاصی از زندگی را که در اصطلاح به آن«زی طلبگی» گفته میشود را انتخاب کرده و بایدها و نبایدهای این نوع زندگی را نیز رعایت کنند که از آن جمله میتوان به شرکت نکردن در مراسمات غیر ضرور، تقویت اعتقادات علمی و عملی، استفاده از تعطیلات حوزوی، ارتباط گیری مستمر با مردم از طریق تبلیغ چهره به چهره، تدبر در آیات قرآن و ورزش، اشاره کرد.
حجتالاسلام والمسلمین قرائتی مخاطب شناسی را از جمله مهمترین اموری ذکر کرد که میتواند در موفقیت تبلیغ، نقش آفرین باشد و بر لزوم تنوع در موضوعات ارائه شده، تاکید کرد.
وی ادامه داد: وقتی یک طلبه حدیث یا آیهای را در منبر و یا در تبلیغ برای مردم قرائت میکند، باید معنی دقیق و کامل آن را نیز برای مردم بیان کند؛ طلبه در مسیر طلبگی خود نباید هیچ فرصتی برای یادگیری را از دست بدهد و همیشه باید در حال یادداشت کردن مباحث مفید باشد. حجتالاسلام والمسلمین قرائتی خاطر نشان کرد: از دیگر خصایصی که یک طلبه باید همیشه آن را در خود داشته باشد میتوان به ارائه دانش و تجارب تبلیغی و روحانی به دیگر طلاب، استمرار و کثرت دعا، به روز بودن و تلاش در جهت فهم مباحث روز، اشاره کرد.
رئیس ستاد اقامه نماز کشور، گفت: یکی از نکاتی که در کشور ما باید مورد توجه قرار گیرد، رونق بیش از پیش مساجد است؛ در این کشور باید مساجد، رونقی دو چندان نسبت به مکانهای دیگر، حتی حسینیهها داشته باشند؛ روحانی در مساجد میزبان است و میتواند با یک برنامهریزی صحیح، برنامههای تبلیغی خود را در میان این نسل برگزار کند و این در حالی است که در حسینیهها، روحانی میهمان است.
وی با تاکید بر هجرت بلند مدت طلاب، تصریح کرد: هجرت بلند مدت برای همه طلاب لازم و واجب است و بدون شک طلبهای که از این کار پرهیز میکند، وظیفه خود را به درستی انجام نمیدهد و به همین دلیل اصرار داریم که نباید به چنین افرادی، پست و مقام سپرد.
حجتالاسلام والمسلمین قرائتی ، به روز بودن در یادگیری علوم و زبان محاوره عمومی را از جمله مباحث مهم در موفقیت تبلیغی طلاب عنوان کرد و گفت: طلاب باید با به کار بردن کلمات و اصطلاحات متناسب با سن مخاطب و شرایط زمانی و مکانی، توفیقات بیشتری در ارتباط گیری با مردم کسب کنند.
وی گفت: پاک کردن دل از کینهها، تأیید نکردن کارهایی که سند ندارد، تعیین نکردن مبلغ برای تبلیغ، خودداری از ارائه مطالب بیفایده، نقل نکردن اقوال و احتمالات، تبلیغ در تمامی سطوح تحصیلی طلبگی، خلاف نبودن علم و عمل، ختم شدن صرف و نحو همه علوم به قرآن و دسترسی سریع طلاب با اسلامشناسان از دیگر وظایف طلاب است.
اداي دين
کلاه غنیمتی عراقی بر روی سرش خودنمایی می کرد، از بچه های رزمنده ای بود که در مرحله اول عملیات حضور داشت،( به طور معمول بعداز هر عملیات رزمنده ها به عقب منتقل می شدند تا استراحت و تجدید قوا کنند)، و حال دوباره مثل شیر برای ادامه عملیات آماده پیکار دیگر بود،از او پرسیدم:، حالا چرا کلاه عراقی به سر گذاشته ای دلاور؟” گفت: ” تنها برای روحیه دادن است، والا احساس می کنم یک قابلمه روی سر م گذاشته ام"، از بذله گویی اش بچه های همراه خیلی خندیدند، و من هم برای اینکه این خاطره ثبت شود از او عکسی گرفتم…
این بار هدفم از گذاشتن این پست در پی نوشت هایم می آید:
پی نوشت:
1- مدتی پیش دوست آزاده و جانبازم برادر سعید رمضانعلی که در عملیات بدر با هم ،هم دسته بودیم ، به من زنگ زد، از شنیدن صدایش داشتم بال در می آوردم، ولی وقتی شنیدم برادر نازنینم حاج محمود کلهر (که افتخار همراهی با او را در عملیات بدر داشتم) جانباز نابینای 70 درصد پس از تحمل رنج و درد عارضه های شیمیایی هشت سال دفاع مقدس به درجه رفیع شهادت رسیده دلم لبریز از غم شد…کاش در هنگام وداع با یاران در کنارش بودم، مدتی بود که دستم به قلم نمی رفت، دیشب خوابش را دیدم، یکپارچه نور شده بود،گله مند بود،به من گفت:” سید یادت است از من طرحی کشیده بودی(تا قبل از اینکه به عنوان عکاس در جبهه ها حضور پیدا کنم، در گردان های رزمی بودم و قبل از عملیات از بچه های رزمنده در منطقه طراحی می کردم)، چراهیچوقت آن را به من ندادی"، بغض گلویم را گرفت، نمی دانستم چه بگویم، آخر حاج محمود چشمانش را از دست داده بود، طرح من به چه کارش می آمد… حالا چند روزی است که تمام خانه را روی سرم گذاشته ام تا آن طرح را پیدا کنم، پیدا نمی شود که نمی شود…
2- امروز بعداز ظهر در جلسه ای در خانه هنرمندان حضور داشتم، بنا بود با آقای سرسنگی و چند نفر از مسئولین شهرداری صحبتی داشته باشم، که خانم هما روستا را دیدم، قبل از من درآنجا بود، نکته ی زیبایی در ارتباط با ادای دینش به رزمندگان گفت: ” بازی در فیلم کرخه تا راین باعث شد تا احساس ادای دین نسبت به رزمندگان کنم، هنگامی که این فیلم در آمریکا اکران شده بود و من نیز به عنوان مهمان قرار بود در ارتباط با فیلم صحبت کنم،قبل از نمایش فیلم اکثر ایرانیان حاضر در سالن نمایش نسبت به من کم محلی می کردند، اما بعد از نمایش فیلم، همه ایستادند و خیلی دست زدند، یک خانم جوان هم بعد از نمایش فیلم به من گفت :” من هم می خواهم برای مملکتم ادای دین کنم…تازه دکترا گرفته ام…”
3- مدتی است برایم کامنت هایی می آید ، در مخالفت با بعضی از عکس های مجروحین و شهدا، چه جوابی می توانم بدهم، در طول جنگ هیچگاه هیچ عکسی از شهدا یا مجروحین منشر نکردم، بعد از جنگ نیز تا مدتها با خودم کلنجار می رفتم که این عکسها را منتشر کنم یا نه، ولی حالا احساس می کنم اگر این عکس ها جایی به ثبت نرسند ، چگونه می توان ادای دین کرد به عزیزانی که جانشان را در طبق اخلاص گذاشتند، تا یک وجب از خاک این میهن به دست دشمنان قسم خورده این نظام و دین و مملکت نیفتد…نسل سوم باید بداند چه اتفاقاتی برای حفظ این مرز و بوم افتاد…
منبع :http://www.shojait.blogfa.com/
تعبیر زیبای حضرت امام (ره) از کالاهای مصرفی وارداتی به "خانهبرانداز"
بیش از 70 روز از سال تولید ملی و حمایت از کار وسرمایه ایرانی می گذرد، به بهانه فرارسیدن بیست و سومین سالگرد ارتحال حضرت امام نگاهی گذرا به وصیت نامه سیاسی و الهی رهبری فقید انقلاب اسلامی انداختیم تا بخشی از وصایای ایشان به حمایت از تولید ملی را بازخوانی کنیم.
درمیان بخش های مختلف وصیت نامه فرازی را مشاهده کردیم که بی ربط به سال حمایت از تولید ملی وکار و سرمایه ایرانی نبود؛ دراین فراز از وصیت نامه حضرت امام می فرماید:” بردولتها و دست اندرکاران است چه در نسل حاضر و چه در نسل هاى آینده که از متخصصین خود قدردانى کنند و آنان را با کمکهاى مادى و معنوى تشویق به کار نمایند و از ورود کالاهاى مصرف ساز و خانه برانداز جلوگیرى نمایند و به آنچه دارند بسازند(قانع باشند) تا خود همه چیز را بسازند”.
در این قسمت از وصیت نامه حضرت امام دولتمردان را به حمایت از نیروی کار خود فرا خوانده است و از طرفی نیز به مردم علیرغم سفارش به قناعت اعلام می دارد تا خود هرآنچه که لازم دارند را بسازند.
امروز اگر چه درشرایطی به سر می بریم که هم از طرف کشورهای مختلف اروپایی و آمریکا مورد تحریم اقتصادی قرار گرفته ایم اما آنچه که تا کنون توانسته ایم به آن دست یابیم نشان دهنده این است که خواسته ایم به منویات حضرت امام جامع عمل بپوشانیم. ولی تا آرمان شهری که امام روح الله مدنظرشان بود فاصله زیادی داریم بنابراین باید سرعت بیشتری به حرکت خود بدهیم و به رهنمود های مقام معظم رهبری نیز گوش فرادهیم تا از مسیرحق خود منحرف نشویم.
اگر چه تاپایان سال بیش از 250 روز فرصت باقی است اما زمان آن فرارسیده است که به جای دادن شعار های مختلف و رنگارنگ در زمینه سال تولید ملی به عمل بپردازیم و از این فرصت باقی مانده نهایت استفاده را ببریم و قدم هایی را در جهت تحقق این هدف بزرگ برداریم.
حضرت امام در وصیت نامه خود فرازهای دیگری را نیز به حمایت از تولید ملی اختصاص داده اند که دراینجا خالی از لطف نیست که قسمت های دیگری از این وصیت نامه سیاسی و الهی را مرور کنیم.
ایشان در بخشی دیگر از وصیت نامه خود می فرمایند:” با اراده مصمم و فعالیت و پشتکار خود به رفع وابستگیها قیام کنید و بدانید که نژاد آریا و عرب از نژاد اروپا و آمریکا و شوروى کم ندارد و اگر خودىِ خود را بیابد و یاءس را از خود دور کند و چشم داشت به غیر خود نداشته باشد، در دراز مدت قدرت همه کار و ساختن همه چیز را دارید و آنچه انسان هاى شبیه به اینان به آن رسیده اند شما هم خواهید رسید به شرط اتکال به خداوند تعالى و اتکاء به نفس و قطع وابستگى به دیگران و تحمل سختى ها براى رسیدن به زندگى شرافتمندانه و خارج شدن از تحت سلطه اجانب“.
همچنین حضرت امام در وصیتی به مردم ومسئولان می فرمایند:” من وصیّت دلسوزانه و خادمانه مى کنم به ملت عزیز که اکنون که تا حدود بسیار چشم گیرى از بسیارى از دام ها نجات یافته و نسل محروم حاضر به فعالیت و ابتکار برخاسته و دیدیم که بسیارى از کارخانه ها و وسایل پیشرفته مثل هواپیماها و دیگر چیزها که گمان نمى رفت متخصصین ایران قادر به راه انداختن کارخانه ها و امثال آن باشند و همه دستها را به سوى غرب یا شرق دراز کرده بودیم که متخصصین آنان اینها را به راه اندازند، در اثر محاصره اقتصادى و جنگ تحمیلى خود جوانان عزیز ما قطعات محل احتیاج را ساخته و با قیمتهاى ارزان تر عرضه کرده و رفع احتیاج نمودند و ثابت کردند که اگر بخواهیم مى توانیم .”
منبع : www.598.ir
حيات احمد
رسول گرامي اسلام صلي الله عليه و آله و سلم:
از بهترين عمل ها خوشحال كردن مومن است،يعني قرض وي را ادا كني،حاجتي را از او برداري،يا اندوهي را از او برطرف كني.
حديث 3040 نهج الفصاحه
درباره فرمانده شهيد محمدعلي رهنمون:
خسته كه مي شدي؛خسته،كلافه،عصباني،نااميد. وقتي كه مي خواستي قيد همه چيز را بزني و ول كني و بروي. مي رفتي مي نشستي پيش رهنمون. نگاهش مي كردي. نگاهت مي كرد. باهات حرف مي زد،مي خنداندت. ده دقيقه بعد كه بلند مي شدي بروي، انگار نه انگار خبري بوده.
جلد 16 يادگاران،خاطره 70
رويکرد رهبرانقلاب برای حفظ جهت و استمرار انقلاب
پایگاه 598 - محسن دنیوی به نقل از حوزه نفيسه / رهبر معظم انقلاب در طول بیش از دو دهه که از رهبری ایشان می گذرد رویکردی را برای مدل رهبر معظم انقلاب برای استمرار انقلاب تا ظهور که آرمان صریح امام خمینی بوده است، بریده از تقابل علمای بزرگ اسلام در طول 14 قرن گذشته و به خصوص سه قرن اخیر با جبهه کفر نیست. که توسط امام خمینی(ره) پایه گذاری شده بود طراحی و به اجرا گذاشتند.
البته این مدل و یا رویکرد ایشان از چند منبع تغذیه می شود که از جمله می توان به نگاه خاص ایشان به قرآن و سنت اشاره نمود. امام خامنه ای از سالهای پیش از انقلاب با نگاهی که دغدغه حکومت الهی داشته است به آیات و روایات می نگریسته اند و تاثیرپذیری شدید ایشان از شهید عزیز نواب صفوی نیز مویدی بر این مطلب است. کتاب کوچک اما بسیار مهم ایشان با عنوان «طرح كلی اندیشههای اسلامی در قرآن» (برای اطلاعات بیشتر) کاملا نشان از این دارد که که رهبری با دغدغه ای خاص به معارف می نگرند و مساله اسلام در جهان امروز برای ایشان مهم و حیاتی است.
دومین منبع تغذیه این مدل سیر، تاریخی مسلمانان و به خصوص شیعیان بعد از غیبت کبری است. این سیر در طول سه قرن گذشته به شرایط پیچیده و حساسی رسیده و مواجهه اسلام و غرب سبب ایجاد یک پیچ یا گره تاریخی شده است و که با عبور از باید منتظر تغییر عهد بشری(به تعبیر سید مرتضی آوینی) بود. تغییر عهدی که فرهنگ و تمدن بشری را متحول خواهد نمود و نظم کنونی حاکم بر جهان تغییر خواهد کرد.
مدل رهبر معظم انقلاب برای استمرار انقلاب تا ظهور که آرمان صریح امام خمینی بوده است، بریده از تقابل علمای بزرگ اسلام در طول 14 قرن گذشته و به خصوص سه قرن اخیر با جبهه کفر نیست. رهبری بر انباشتی از تجربه تاریخی تکیه زده اند و در کلام ایشان می توان تجربیات میرزای شیرازی، شیخ فضل الله نوری، مرحوم مدرس و کاشانی وامام و …را در مواجهه با کفر سازمان یافته و استکبار جهانی شده مشاهده نمود.
و اما مدل؛
این مدل از سه بخش تشکیل شده که بخش اول خط سیر زمانی را نشان می دهد. بخش دوم تغییر مقیاس مکانی و بخش سوم نیز موضوعات مهمی که در این سیر زمانی و در مقیاس مکانی باید تغییر یابند را مورد توجه قرار می دهد.
در بخش سیر زمانی ایشان بارها به صراحت سیر مد نظر خود را بیان داشته اند.
سیر زمانی: انقلاب اسلامی، نظام اسلامی، دولت اسلامی، جامعه اسلامی، امت اسلامی (تمدن نوین اسلامی)
آخرین بار در کرمانشاه ایشان این سیر زمانی را بیان داشتند (این سخنرانی مهم را در اینجا دوباره ببینید) و تکیه خود را بر مرحله جامعه اسلامی و چگونگی شکل دادن به آن گذاشتند.
بخش دوم مقیاس مکانی در مدل ایشان است. ایشان حفظ و استمرار انقلاب را در سه سطح پیگیری می نمایند. سطح اول مقیاس ملی و درونی است که هم اکنون به ایران عزیز اختصاص دارد. سطح دوم در مقیاس منطقه ای است. منظور از منطقه نیز منطقه جغرافیایی نیست بلکه منطقه عقیدتی است و به تعبیر دیگر سطح دوم جهان اسلام است و به همین دلیل مصر که در آفریقاست در بیانات ایشان از جایگاه بیشتری نسبت به برخی کشورهای نزدیک به ما به لحاظ جغرافیایی برخوردار است. و سطح سوم نیز مقیاس جهانی است. ایشان تحول و انقلاب را هر سه سطح مورد دقت و پیگیری قرار می دهند و این امر مختص به امروز نیست و از سال 42 آغاز شده است. این سه مقیاس بر هم تاثیرگذار بوده و ایشان به صراحت بیان داشته اند که انقلاب های منطقه متاثر از انقلاب ایران است و این موج به قلب اروپا خواهد رسید.
مقیاس مکانی:
مقیاس ملی: انقلاب اسلامی در ایران
مقیاس منطقه ای: بیداری اسلامی در جهان اسلام
مقیاس جهانی: جنبش عدالت خواهی در نظام جهانی(آمریکا و اروپا و دیگر کشورها)
بخش سوم هم موضوعات مهمی است که در طول سیر زمانی بیان شده و در هر سه مقیاس مکانی تغییر خواهند کرد و تحول آنها از درون و با انقلاب در ایران اوج گرفته(هر چند شروع تحول آنها ریشه در گذشته دارد) و گسترش خواهد یافت.این سه موضوع عبارتند از نگاه ما به دین و معرفت دینی، نگاه ما به علم و تکنولوژی و نگاه ما به اداره کشور و مدیریت اجتماعی.
موضوعات سه گانه:
موضوع اول: تغییر نگرش ما به دین و معرفت دینی
موضوع دوم: تغییر نگرش ما به علم و تکنولوژی
موضوع سوم: تغییر نگرش ما به دولت و مدیریت اجتماعی
این سه موضوع که با کلمات دین، علم و دولت از آنها یاد می کنیم سه گانه ای هستند که درهم تنیده بوده و تاثیر جدی در هم دارند. جالب اینجاست که تا پیش از انقلاب این سه از هم جدا و منفک دیده می شدند اما بعد از انقلاب و ضرورت شکل گیری دولت(به معنای عام کلمه و اعم از حاکمیت به همراه قوا و تمام دستگاههای اجرایی) این موضوع را مطرح نمود که این دولت توسط چه کسانی شکل بگیرد. حوزویان که علوم به تعبیری دینی را خوانده بودند و کارشناس علوم دینی بودند؟ یا دانشگاهیان که علوم مدرن را خوانده و کارشناس در آن بودند؟
ابتدای انقلاب حوزیان خود را فاقد چنین توانایی دانسته و کار را به بازرگان واگذار کردند. اما به سرعت مشخص شد که بارزگان به عنوان دانشگاهی اهل سیاست و تیم همراهش که همگی در دانشگاههای مطرح دنیا درس خوانده بودند نمی توانند در مسیر آرمانهای انقلاب و امام و امت حرکت کنند و خود آنها نیز متوجه این موضوع شدند و مسالمت آمیز و بعد از مساله تسخیر سفارت کنار رفتند. به مرور هم اختلافات دانشگاهیان و حوزویان بیشتر می شد. تا اینکه برخی اهل نظر از حوزه و دانشگاه گمان بردند که مشکل اینجاست که علم دین در سینه فردی به نام حوزوی و علم مدرن در سینه فردی به دانشگاهی جا گرفته است و همین که این دو دستگاه معرفتی در نزد دو نفر است باعث می شود که این دو با هم اختلاف پیدا کنند، پس فکر کردند که اگر اینها در یک نفر جمع شود مشکل حل خواهد شد. پس حوزویانی دانشگاهی شدند و دانشگاهیانی حوزوی و موسسات و دانشگاههایی مانند دانشگاه امام صادق(ع)، موسسه امام خمینی(ره)، پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، دانشگاه مفید، دانشگاه باقرالعلوم(ع)، مدرسه عالی شهید مطهری و… با این رویکرد متولد شدند. تا هم دین را بیاموزند و هم علم را.
اما به دلایل متعدد که جای بحث آن مجالی دیگر می طلبد مشکل حل نشد و همچنان باقی است و تاکیدات رهبری بر تحول حوزه و تحول دانشگاه نشان از این است که مشکل باقی است و راه حل قبلی جوابگو نبوده است. راه حل علم دینی که ترکیبی ناهمگن از علم مدرن و علوم حوزوی نیست. بلکه ترکیبی است که شاید از هر دوی اینها بهره برده باشد اما چیزی که با هردوی اینها فرق داشته و ماهیتی متفاوت برای خود دارد.
رهبری تغییر نگاه به دین و معرفت دینی را با این قالبها تاکنون در طول بیست سال پیگیری نموده اند: تحول حوزه، وحدت حوزه و دانشگاه، پویایی فقه، اجتهاد در زمان و مکان، حوزه و پاسخ به نیازهای انقلاب و اخیرا هم با عنوان فقه حکومتی و نظام سازی به این موضوع پرداختند.
ایشان تغییر نگاه به علم را با این عناوین پیگیری نموده اند: اسلامی شدن دانشگاه، جنبش نرم افزاری، وحدت حوزه و دانشگاه، نسبت دانشگاه و انقلاب، نقد علوم غربی و به خصوص علوم انسانی و اخیرا هم با عنوان تحول در علوم انسانی به این موضوع توجه داشتند.
ایشان تغییر نگاه به دولت و مدیریت اجتماعی را با عناوین ذیل پیگیری کرده اند: تاکید بر برنامه محوری، تاکید بر تنظیم اسناد راهبردی، نقد توسعه غربی سند چشم انداز و از همه مهمتر و کلیدی تر نیز بحث الگوی اسلامی ایرانی پیشرفت است که هم اکنون به محلی برای تجمیع دغدغه های ایشان تبدیل شده و تاکید ایشان بر نشست های راهبردی نیز اتمام حجتی است بر این دغدغه و اهتمام.
تا بدین جا سه بخش مدل مد نظر ایشان عنوان شد. تنها این نکته باقی است که ایشان این سه موضوع را در هر سه مقیاس مکانی و در طول خط سیر زمانی که مطرح شد به اشکال و با بیانات و عبارات متفاوت دنبال نموده اند. به عنوان مثال در دو همایش بیداری اسلامی بحث نظام سازی را مطرح کردند و این یعنی اینکه هر چند نظام سازی و فقه حکومتی امروز مساله ماست اما فردا مساله تمام جهان اسلام خواهد شد و این سوال پیش خواهد آمد که دین چگونه قصد اداره جامعه را دارد؟
در بخش آخر این نوشته قصد آن داریم تا سه دولت گذشته که در حقیقت سه دوره در دوران رهبری ایشان بوده اند را بررسی نموده و نسبت آنها را با این مدل که رهبری حرکت کلی نظام را با آن هماهنگ می نمایند بسنجیم؛
دوره اول: دوره سازندگی و ریاست جمهوری آقای هاشمی است. آقای هاشمی در سیر زمانی تاحدودی به رهبری نزدیک هستند و معتقدند که انقلاب باید تا تشکیل حکومت مسلمین ادامه یابد اما به جامعه سازی و تمدن سازی نمی رسد و بلکه ما باید در عرض تمدن غربی، بتوانیم سبکی از حکومت و جامعه را ایجاد کنیم که به لحاظ علم و تکنولوژی و مظاهر تمدنی شبیه غرب است اما بدیهای سیاسی و اخلاقی غرب را ندارد. شاید عبارت ژاپن اسلامی بهترین تعبیر برای بیان دیدگاه ایشان باشد. ایشان مشتاق مالزی در گذشته و ترکیه هستند البته تا حدودی و شاید با تفاوتی بتوان عربستان را با تغییراتی بهترین حکومت مد نظر ایشان دانست. حکومتی پولدار، مدرن با حفظ عقاید و آداب دینی درست(البته به تعبیر ایشان) نه مثل وهابیت.
در نگاه آقای هاشمی مهمترین چیز این است که مسلمین بتوانند حکومتی قدرتمند درست کنند که کفار بهت زده شوند از قدرت مسلمین و نتوانند به استقلال مسلمین تعدی کنند. شاید خلافت مسلمین عبارت برازنده تری باشد تا حکومت اسلامی.
ایشان دغدغه تغییر کل جهان را ندارند. ایشان قصد درگیری و به هم ریختن کفار و دیکتاتورهای جهان اسلام را ندارند. روابط خوبی هم با پادشاه عربستان و امیر کویت و شیخ امارات و امیر قطر و صاحب عمان و مالک بحرین و … دارند.
تحلیل آقای هاشمی از دین نیز تصویر مغشوشی است. ایشان دین را فردی نمی دانند و معتقدند دین در جامعه تاثیر دارد اما این تاثیر را نظامند تحلیل نمی کنند و صرفا به اجرای برخی احکام اجتماعی اسلام محدود می کنند. وگرنه اقتصاد را که نیاز نیست از دین اخذ کنیم و خودشان هم به صراحت در دوران ریاست جمهوری اعلام کردند که علاقه مند به اقتصاد سوئیس هستند.(Mixed Economic)
دوره دوم: دوره اصلاحات و ریاست جمهوری آقای خاتمی است. ایشان انقلاب اسلامی را فقط تا همان مرحله اول یعنی انقلاب قبول دارند و آن را جنبشی اجتماعی می دانند که رژیم گذشته را عوض کرده و تمام شده است. به زعم ایشان بعد از انقلاب ما هم باید مثل دیگر کشورها به مسیر اصلی توسعه بازگردیم و با بررسی جایگاه خود ببنیم که کجا هستیم و به مسیر توسعه خود در مسیری که دیگران رفتند و هم اکنون نیز آمریکا پرچمدار آن است حرکت کنیم. جبهه اصلاحات، درگیری ما با آمریکا را لجبازی سیاسی دانسته و معتقد است روابط خوب با آمریکا و اروپا به نفع ماست و باعث افزایش سرعت توسعه ما می شود و به همین دلیل هم 14 بار درخواست عضویت در WTO را دادند و هر بار هم توسط آمریکا وتو شد.
در نگاه ایشان دین امری فردی است و ورود آن به عرصه اجتماعی هم برای جامعه و هم برای دین و هم برای نهاد آن یعنی روحانیت مضر و موجب فساد است. تحلیل ایشان از علم هم روشن است و علم مدرن را علمی جهانی و جهان شمول دانسته و معتقد ما هم باید از تمامیت تجربه غرب در این زمینه بهره بریم و تنها فرق ما با غربیها فقط در عقاید شخصی ماست وگرنه در بقیه زندگی باید مانند آنها که به بهترین شکل در حال زندگی کردن هستند زندگی کنیم.(حال متوجه معنای نقل قول آقای پارسانیا از رهبری می شویم که در دویست و خرده ای جلسه در دوران ریاست جمهوری آقای خاتمی کمتر حرف اسلام و انقلاب بود)
و اما دوره سوم: تا بدین مشاهده نمودید که دو دوره گذشته تا چه حد با دیدگاه و مدل رهبری نظام فاصله داشت. رهبری دین را امری اجتماعی دانسته که مسئول سرپرستی جامعه است. ایشان دین را نه فقط احکام اجتماعی موجود آن بلکه مسئول مدیریت کل امور جامعه در بخش مختلف از سیاست و فرهنگ و اقتصاد می دانند. ایشان در زمینه علم نیز منتقد علوم انسانی غرب بوده و نسبت به فرهنگ ماشینی ناشی از زندگی تکنیکال انسان مدرن نیز هشدار داده و می دهند.
در زمینه دولت نیز معتقدند که توسعه غربی غلط بوده و باعث نابودی بشریت شده است. پس اصلا به دنبال رسیدن به نقطه ای عین غرب(دیدگاه خاتمی) و یا چیزی شبیه آن با کمی تفاوت در ظاهر(دیدگاه هاشمی) نیستند بلکه به دنبال هویتی متفاوت می گردند. هویتی که باید آن را با رجوع به قرآن و تغییر نگرشمان به دین و علم و مدیریت اجتماعی بسازیم و حتی از آن به عنوان مدل زیستنی متفاوت یاد می کنند که ارمغان آور حیاتی طیبه است و قابل عرضه به بشریت.
و اما دولت آقای احمدی نژاد. آقای احمدی نژاد به اذعان رهبری نزدیک ترین رییس جمهور به لحاظ فکری به ایشان بوده اند. آقای احمدی نژاد تمام آنچه در کلیت بیان رهبری گفته شد قبول داشته و بدان معتقدند. اما نزدیک به معنای برابری و مطابقت نیست و شما با هر چیزی که نزدیکتان باشد باز هم کمی فاصله دارید. اما این فاصله در کجاست؟
این فاصله در نحوه تغییر نگرش ما به علم و دین و دولت است. رهبری این تغییر را از طریق ساختارها پیگیری می کنند. یعنی معتقدند که باید دانشگاهیان، علوم انسانی و علم مدرن را متحول سازند و همه بدنه دانشگاه باید درگیر این مساله شود. و یا تحول حوزه باید توسط ساختار حوزه متحول شود و اساتید و طلاب و مراجع باید به این نقطه برسند و با عزم جمعی این کار صورت گیرد و یا تحول در دولت و مساله الگوی پیشرفت را از طریق کارشناسان دولت و بدنه دولت به معنای عام پیگیری می کنند.
اما دکتر احمدی نژاد قصد دارند این تغییرات را از راههای میانبر و سریعتر به نتیجه برسانند. اگر به متن سخنرانیهای ایشان مراجعه کنید واژه هایی مانند تحول حوزه، فقه حکومتی، نظام سازی، تحول در علوم انسانی، الگوی پیشرفت ایرانی اسلامی و … را چندان زیاد نمی بینید. مسیر مد نظر رهبری تدریجی و زمان بر بوده و نیاز به فرهنگ سازی و تبدیل شدن این مسائل به خواست عمومی حوزویان، دانشگاهیان و دولتیان را دارد. اما مسیر مد نظر آقای احمدی نژاد برای رساندن انقلاب به ظهور، گروهی بوده و با جمعی همدل می توان این کار را انجام داد. به همین دلیل ایشان با جمعی دانشگاهی تلاش می کنند معادلات اقتصادی را به نفع عدالت تغییر دهند و یا با جمعی اهل معرفت که عموما هم مکلا هستند تلاش می کنند تا دریافت جدیدی از دین و معرفت دینی را دنبال کنند و نیازی به تحول کلی حوزه و دانشگاه نمی بینند و کمتر هم این موضوع را پیگیری می کنند. به تعبیر دیگر تفاوت رهبری با آقای خاتمی در مبنا بود با آقای هاشمی در راهبرد و با آقای احمدی نژاد تنها در تاکتیکها تفاوت است و این همان نزدیک بودنی است که رهبری به لحاظ فکری با رییس جمهور محترم داشته و دارند. اما تفاوت همچنان باقی است…
فرهنگ کار نداریم و کار فرهنگی میخواهیم بکنیم
کار فرهنگی اگرچه فرهنگی است ولی کار است در هر صورت!
و فصل مشترکی دارد با فعالیت کارگران معادن مس سرچشمه یا ذوبآهن اصفهان یا تراکتورسازی تبریز یا فولاد اهواز یا آلومینیومسازی اراک یا نساجی مازندران یا… که دیگر بیش از آنکه کار واقعی را به باد بیاورند بازی را تداعی میکنند!
کار فرهنگی همچنین سرنوشتی پیدا کرده است. بیش از آنکه کار را و فرهنگ را به یاد بیاورد رقابتهای پوچ و بازیهای بیحاصل و بیمحصول و گلهای نزده و لاییهای خورده و آفسایدهای مکرر و گل به خودیهای تمام نشدنی و امتیازات از دست داده و تفاضل گلهای منفی و … را تداعی میکند.
***
کار فرهنگی قبل از آنکه فرهنگی باشد کار است.
w=f.d
و نیرو میخواهد و جا به جا کردن میطلبد. اگرنه کوهها را که خود را لااقل تفکراتی که از فرط وزانت قدرت تحرک ندارند؛ قدرت تحریک و جابهجا کردن چیزی را هم نخواهند داشت.
تحجر بسیاری اوقات از همین وزانتها آغاز میشود.
بعضیها با سیوطی و مغنی و اسفار و کفایه «سنگ»ین میشوند و بعضی دیگر با لویاتان و جمهور و جامعه باز و قبض و بسط!
و جالب است که این سنگینها علیرغم ظاهر متفاوتشان چگونه متحد میشوند با هم وقتی سیل را میخواهند سد کنند.
فتنه ۸۸ را که یادتان هست؟ بیبی سی استفتاء میکند از آیتالله بهمانی که به نظر مبارک حضرت مستطابعالی … فردیدیدیهای با وقار و سنگین و غرب ستیز! جمع میشوند با سنگینهای آن طرف و سنگ میشوند در دستهای تهاجم بیفرهنگی به طوفان واقعیت بیست و پنج میلیون نفری چون «علما»ییاند که عهدی ندارند با او بر «لایقاروا»، کظله ظالم و سغب مظلوم را به فرهیختگان و دانشوران و روشنفکران چه کار؟
وزانت فردیشان باز میدارد گویی از اندیشیدن به توازن اجتماعی.
سنگینها و متحجرین؛ یقه بسته باشند یا «جامعهباز» به دست، در هر صورت مخالف کارند. مخالف جابهجاییاند.
و عدالت در کار جابهجایی است و «یضعالامور مواضعها».
تکان میدهد. جابهجا میکند. تغییر میدهد.
سبک میبیند این سنگیننماها را.
یستهزء بهم و یمدهم فیطغیانهم.
***
و در گوشهای دیگر فرنگی کارهایند!
و کجا نیستند؟
میروی برازجان چفیه به گردن به استقبال میآیند که «داریم کار فرهنگی میکنیم در مسجد»
«وفقکمالله، چه میکنید مثلا»
«چهار گیگ کلیپ شیطانپرستی دانلود کردهایم از اینترنت و میشناسیم همه فرقهها و نغمههایشان را»
«نادر مهدوی و بیژن گرد را هم میشناسید؟»
«نه! کیهستند؟»
«همین بچهمحلهای خودتان در خورموج که دادند هلیکوپتر شیطان بزرگ را کوسههای خلیج فارس خوردند»
«عجب؟! نشنیده بودیم در این بیست و چند سال اسمشان را در برنامههای فرهنگی بسیج و ارشاد و سازمان تبلیغات و کانونهای مساجد و …»
«ولی به جایش هزار تا جیمسون جکسون را شناختهاید در فعالیتهای فرنگیتان»
***
و از برازجان تا بجنورد تا بیرجند تا تبریز همین است خبر.
فرنگیکارها، کار فرهنگی را مصادره کردهاند.
نیرو تربیت میکنند به چه مقبولی.
رجایی را تمییز نمیدهد از باهنر و هالیوود را میشناسد مثل کف دست!
خورشید انقلاب را نمیشناسد و ستاره داوود را در کف نعلبکی و نوک برج و پشت وانت اکبر سیبیل کشف میکند و در جزیره برمودا دنبال فراماسونها میگردد که هیچ کدام از ما یک لیوان آن نمیخوریم مگر اینکه آنها برایش برنامهریزی کردهاند!!
اینها اراجیفی است که نهادهای خوشنام جمهوری اسلامی سیدیهایش را ده هزار تا دههزار تا به عنوان کار فرهنگی حقنه میکنند در مغز ایتام آل محمد(ص).
***
و این گونه است که نسلی ساختهاند که میشود اسمشان را گذاشت غربزدههای جدید. غربزدههای حزباللهی!
غربزدهها کیاند مگر؟ نه آنها که بیتوجهند به گنجینههای خودی و سرمایههای ملی و داشتههای این مردم؟
چه فرقی میکند که تو نادر مهدوی و بیژن گرد را در اثبات غرب از یاد ببری یا در انکار غرب؟
و کدام انکار؟ وقتی شب و روزت به تحلیل غرب میگذرد و حلال کردنش به صد بهانه!
معیار غربزدگی خودانکاری است.
چه به بهانه نقد غرب باشد چه قبولش.
فرنگی کارها آزاد نیستند پای در این سرزمین محکم نکردهاند و در سطح درگیرند.
غرب سربهسرشان گذاشته است.
نیمی از قدرتشان را پیشاپیش گرفته است.
در بند نقد غرباند و داشتههایشان نسیه است!
تئوری حکومت و جامعه و فرهنگشان در آیندهها نوشته خواهد شد.
وقتی که انقلاب اسلامی را نجات بدهند از التقاط جمهوری و اسلامی که امام خمینی( که فلسفه غرب نمیدانست! و دورههای شیطان پرستی و غربشناسی در آبعلی و مشهد و اردبیل و قم و نیاوران ندیده بود) دچارش شد! و دچار کرد یک ملت را به التقاط با مدرنیته! به اضطرار یا… .
***
فرنگیکارها اهل کار نیستند چون به سرمایه فرهنگی ایرانی، به گنجینه فرهنگ انقلاب اسلامی به داشتههای جامعه دینی ایران بیتوجهترند تا کوچکترین تحکر غربیها و غربزدهها.
کار فرهنگی از توجه به سرمایه فرهنگی خودی آغاز میشود.
چه بر میآید از آنها که سرمایه فرهنگیشان صرفا اطلاعات راست و دروغی است که از رقیب دارند؟ کالاها و ترفندها و بازار دشمن را میشناسند اما در این سو گویی معادن از خاک بیرون زده را هم نمیبینند و نه حتی کالاهای خودی را.
تاجر و بازاریاب کالاهای پرزرق و برق دشمناند. تمام زندگیشان شده است برانگیختن کنجکاوی خودیها به سلوک فکری و اخلاقی و سیاسی و هنری و رسانهای غرب.
و یک دهم این انرژی را هم به کار نمیگیرند در تولید و توزیع و تبلیغ محصولاتی که کارگران فرهنگ خودی از دل سرمایههای فرهنگی خودی متولد کردهاند.
فرنگیکارها اهل تولید نیستند.
در بازار فرهنگی وسیعی که جهالت مدیریتهای بدکاره خوشنیت نصیبشان کرده؛ تجارت کالاهای بیگانه جایگزین تولید محصولات ایرانی شده است و نابود میکند این تجارت خارجی، تولید ملی را.
***
کار فرهنگ، بیفرهنگ کار راه نمیافتد.
و تا دور دست این تاجران فرنگزده گریزان از کار و اعتنا به سرمایه ایرانی باشد فرهنگ به سامانی نخواهد رسید.
و کار فرهنگی استحصال و باز تولید سرمایههای فرهنگی خودی اعم از معارف و علوم و تجربیات و الگوها و اسوهها و… است و نه سرگرمی و سردرگمی در بازارهای مکاره اندیشه و هنر و رسانه فرهنگی غربی.
منبع: نشریه راه ۵۶
گفتاری از آیت الله حق شناس درباره ماه رجب
سایت انجمن پژوهشی ـ مذهبی کادح، در گفتاری از استاد اخلاق آیت الله حق شناس درخصوص ماه رجب آمده است: هر زمانی یک خصوصیتی دارد. مثلا دهه ذی حجه، ماه رجب و … درباره ماه رجب میفرماید:” الشهر شهری و العبد عبدی و الرحمه رحمتی". (اقبال الاعمال سید بن طاووس، ج ۳ ص ۱۷۴ ). یعنی ماه ، ماه من است و بنده بنده من و رحمت هم رحمت من است.
اگر در ماههای دیگر ، فقط در شبهای جمعه از سر شب ندا داده می شود که “بندگان! بیایید، بیایید” در ماه رجب هر شب از اول شب، آن ملک داعی ندا میکند که آیا قرض داری، حاجتمندی هست؟ هر کس در این ماه هدایت بخواهد، من او را هدایت میکنم…
چه خوب است که ما در این ماه، خود را از خدا در خواست بکنیم.
اما این در صورتی است که شما رفع موانع بفرمایید.
پس موقعیت شما در ماه رجب معلوم شد و این موقعیت را باید مغتنم بشمارید.
هر کسی که مانع سیر شماست، رهایش کنید آقا جان! هر چیزی که مانع سیر عملی شماست، او را رها کنید آقا !
موانع تا نگردانی زخود دوردرون خـانه دل نایـدت نـور
” الترجیب بمعنی التعظیم ” (روضه الواعظین ،ج ۲ ،ص ۳۹۳ ) رجّب یرجّب ترجیبا ،عظّم یعظّم تعظیما . می فرماید در این ماه ، دعا مستجاب است ، خصوصا بر علیه ظالمان . ” و لهذا کان فی الجاهلیه یوخرون علی من ظلمهم فیدعون علیهم فی رجب فلا یرد ” ، و برای همین در زمان جاهلیت ، مردم نفرین بر علیه کسانی که به آنها ظلم کرده بودند را تا ماه رجب به تاخیر می انداختند ، چون اعتقاد داشتند که دعای آنها از درگاه پروردگار رد نمی شود .
اگر کسی به اهل جاهلیت بدی می کرد، می گفتند:
دعا کن ماه رجب نیاید!
اگر ماه رجب بیاید ، کلکت را میکنیم ! این قدر به ماه رجب معتقد بودند ! پس شما هم باید خودتان را برای ماه رجب مهیا بکنید .
“الترجیب بمعنی التأهب و الاستعداد” از امیر مومنان سوال شد:
استعداد چیست؟
حضرت فرمود: استعداد آن است که انسان لااقل، تارک محرمات و فاعل واجبات بوده و متخلق به اخلاق باشد.
عرضه داشت: یا رسول الله می خواهم در رحمت خدا باشم.
حضرت فرمودند: به خلق خدانیکی کن .
آره باباجان من ! مفتکی نمی شود . حالا هی سر مردم کلاه بگذار !
حضرت فرمودند: آیا امسال عمره رفتی؟
عرض کرد : نه یابنرسول الله.
حضرت فرمودند: منافع بی شماری از تو فوت شد.
این شخص خیلی ناراحت شد.
حضرت فرمودند: آیا می خواهی چیزی به تو یاد دهم که ثواب یک عمره، دو عمره ،ده عمره ، صد عمره به تو برسد!
فرمودند: دل مومن را خوشحال کردن، ثوابش با صد عمره مقابله میکند.
در این ماه هر شب از اول شب ندا می دند : “ایها القانتون قوموا “.
ای کسانی که مشغول به طاعت وبندگی هستید ، بیدار شوید .
نزدیک سحر ندا می شود : ” ایها المستغفرون قوموا ” (وسائل الشیعه ، ج ۱۰ ، ص ۴۷۸ ) .
ای کسانی که اهل استغفار هستید، بیدار شوید.
باید ماه رجب را بزرگ بشمارید…
*بر گرفته از کتاب زملک تا ملکوت، دفتر اول
منبع http://www.598.ir
خاطرات جنگ به روایت تصویر/ عملیات کربلای پنچ
علی جان، عباس عزیزم، دلم در هوای دیدن روی ماهتان سخت بی تاب است، این روزها حسی غریب در میان خاطرات لحظه های خوب بودن با شما، ترنم خیالم را به خاکریزهای آسمانی شلمچه می برد، پلک هایم را روی هم می گذارم، شاید بتوانم دوباره احساستان کنم، می دانم در امتحان بزرگ عشق مردود شده ام، شرمنده ام، جا مانده ام، هر بار با دیدن تصویرتان سرگشته و حیران می شوم، همچون کبوتران بال شکسته بر خاک زمین افتاده اید، ساکت و خاموش!، می دانم که زمین فانی دیگر برای شما کوچک شده بود، آنقدر کوچک و حقیر که به آسمان آبی و زلال کوچ کردید، و من سرمازده از عمق جانهای یخ بسته برای فرار از قلبهای مسخ شده باز به شما پناه می آورم، چگونه شب را سحر کنم؟ علی و عباس عزیزم، چه زیبا به وصال حق رسیدید، حفره های گلوله در بدن شما چه زیبا شب را شکافت و طلعت زیبا و درخشان قصرهای بهشتی را بر رویتان گشود، عزیزانم، غمگینم، می ترسم، از فراموشی و غفلت و اوهام سرد دنیا در هراسم.علی شاه آبادی و عباس حصیری و همه آن هزاران ستاره کهکشان عشق، می دانم که خیلی ها فراموشتان کرده اند، می دانم که ما را ثمرات نسلی سوخته می پندارند، به درستی می فهمم که منظورشان از نسل سوخته چیست، از نسل سومی ها شکوه ندارم، از بعضی از هم نسلانم ناراحتم که جاذبه های سخیف دنیای فانی آنها را از عشق بزرگی که در شهادت و ایثار معنا پیدا می کند دور کرده است، و با چهره های کریه در رسانه های بیگانه فریاد هل من ناصر می زنند، به قول شهید بزگ آوینی:” بگذار کرمها در باتلاقهای پاییزی خوب پرورده شوندو زمین و آسمان را در همان لجنزار عفن بجویند.”
عزیزانم ، سکوت شما هزاران فریاد نهفته در خود دارد، که تنها آن را که فهم شنیدن باشد، در می یابد.
عاشقانه منتظرم تا مرا به سوی خود بکشانید و ببرید…
این روزها سخت بی تابم…
پ.ن.
1- در عکس ، علي شاه آبادی و عباس حصیری هستند كه در عملیات کربلای5 با اصابت گلوله دشمن به شهادت رسیده اند.
2- به زودی مجموعه عکس های شهدا به همت عزیزانم آقایان علي اصغر داودآبادي فراهاني، فرهاد سليماني، اسماعيل عباسي، سيدعباس ميرهاشمي و فرزاد هاشمي از ميان هزاران قطعه عكس در کتابی مشتمل بر 277 عکس ، توسط بنیاد حفظ و نشر آثار دفاع مقدس به چاپ می رسد.این عکس نیز در دل این کتاب جای دارد. آنچه اين مجموعه را در نوع خود متمايز مي سازد، تلاشي است كه براي جمع آوري و عرضه اطلاعات مربوط به هر عكس در كنار اثر انجام پذيرفته كه استفاده دقيق تر و وسيع تر محققان و پژوهشگران را از اين كتاب ممكن مي كند.
3– گل واژه های این مطلب از شهید بزرگ آوینی است.
نسخه جديد زندگينامه ي آيت الله حق شناس به قلم حجت الاسلام والمسلمين جاودان
گر بريزي بحر را در كوزه اي…
آيت ا… حاج ميرزا عبدالكريم حقشناس تهراني در سال 1298 شمسي در خانواده اي متدين در تهران متولد شدند. نام پدرشان علي و نام خانوادگيشان صفاكيش بود. پدر در فرمانداري آن روز تهران صاحب منصب بود و به همين جهت به عليخان شهرت داشت. او سه فرزند داشت: ولي، كريم و رحيم .منزل مسكوني پدریشان در خيابان عین الدوله يا ايران كنوني قرار داشت كه جزو محلات نجيب تهران حساب می شد. پدر در ايام صباوت فرزندان خويش وفات يافت؛ ولي مادرشان تا آن زمان كه ايشان به سن پانزده شانزده سالگي برسند در قيد حيات بود.
از مادر بزرگوارشان به نیکی ياد می کردند، و براي او طلب مغفرت داشتند، و خود را وامدار ايشان میدانستند. میفرمودند: «مادرم سواد نوشتن و خواندن نداشت؛ اما به خوبی قرآن و مفاتيح را میخواند، و حتي آيات مبارکه قرآن را در ميان كلمات ديگر تشخيص میداد. او اين فهم وشناخت را به خوابي كه از امام امیرالمؤمنین عليهالسلام ديده بود، مربوط میدانست. در آن رؤيا ايشان حضرت وصي (عليهالصلوة والسلام) را ديده بود كه به او دو قرص نان میدهند. يكي از آنها را شيطان میرباید؛ اما او موفق میشود كه ديگري را حفظ كرده و بخورد. بعد از اين كه صبح از خواب برخاسته بود، ديگر میتوانست قرآن را بشناسد، و بخواند.» در مورد دقت و مواظبت او در امر تربيت فرزندان میفرمودند: «روزي ناظم مدرسه مشق نوشته هاي مرا ديد، عادت من اين بود كه خطوط مشقهای مدرسه را، سربالا مینوشتم. يعني اول نوشته روي خط بود؛ اما رفته رفته از خط خارج شده و رو به بالا مي رفت. او با تشر به من گفت چرا نردبان درست كردهاي؟ دستت را بياور. آنوقت با چوب آلبالويي كه به دست داشت، ده بار بر كف دست من زد. دستم ورم كرده بود. ظهر در خانه دست ها را به مادر مرحومهام نشان داده و شكايت كردم، گفتم: مادر ببين دستم مثل نان تافتون شده است. فرمود: اگر ناظم با من محرم بود، دست او را مي بوسيدم، و تشكر مي كردم. اينقدر بايد از اين چوب ها بخوري، تا آدم شوي». در مورد پدر نيز يك نمونه مي فرمودند كه: « روزي با برادر بزرگترم در كوچه بازي مي كردم كه پدر رسيد. برادر بزرگتر به يك سو فراركرده و من به يك سو رفتم، پدر آمده بود كه ما را تنبيه كند. آن روزها خانواده هاي نجيب، بازي كردن در كوچه ها را براي بچه ها بد مي دانستند. خالهام مرا نجات داده به آغوش گرفت، و به دفاع از من برخاست، و گفت: نمي گذارم بچهام را تنبيه كنيد.» اين نوع برخورد از نوع تربيت هاي قديمي بوده و امروزه منسوخ شده است؛ اما ايشان از پدر و مادرشان كه اينقدر به سرنوشت فرزند خود مي انديشيدند، تقديركرده و مي فرمودند: «زحمات ايشان مايه تربيت ما بود. بعد از فوت پدرشان، مادر همچنان فرزندان خويش را در كفالت داشت؛ اما با وفات مادر- رضوانالله عليها- با اين كه عموهايشان در قيد حيات بودند، و ممكن بود همه بچه ها به خانه عموها بروند؛ ولي دايي بزرگ حاج ميرزاعلي سود بخش مقدم، پيشقدم شده و گفته بود: «از ميان بچه ها كريم به منزل ما بيايد. او فرزند ما باشد.» بدينترتيب دو سه سالي در منزل دايي به سر بردند. در اين دوره به دبيرستان دارالفنون مي رفتند. حاج دايي مي خواست ايشان بعد از دورۀ درس به بازار برود، به كسب و كار بپردازد، و شايد بعدها با خانواده ايشان پيوندي پيدا كند. رسم روزگار هم همين بود. از آن طرف، دارالفنون هم دانشگاه و هم ادارات دولتي را نويد مي داد؛ راهي كه برادران ايشان بر آن رفتند، و در وزارت امور خارجه به مقامات رسيدند؛ اما تقدير خداي رحيم چيز ديگري مي خواست، و ايشان در اواخر دوره دبيرستان به چيز ديگري دل بسته شده بود.
اما اين انقلاب روحي كه ايشان را از جمع فارغالتحصيلان دارالفنون جدا و شيفته مسائل معنوي و علوم ديني كرد، چه بود؟ هيچكس از آن اطلاعي ندارد ! اما من به ياد دارم كه خود ايشان فرموده بودند: «من در همان سنين از مادر مرحومهام خوابي ديدم. ايشان در عالم رؤيا دست دراز كرد، و لامپ برق سقف اطاق را با سيم آن كند، و به دست من داد.» لامپ همچنان روشن مانده بود، يك چراغ پرفروغ كه در زندگي ايشان روشنايي يافت؛ و دل اگر روشن شد انسان راه درست وبهتررا مي بيند، و فكر مي كنيم ايشان به دنبال اين خواب، به درك محضر عالم عامل ثقه الاسلام شيخ محمدحسين زاهد موفق مي شوند. مرحوم شيخ محمدحسين زاهد(ره) تحصيلات زيادي نكرده بود؛ اما آنچه را كه خوانده بود به خوبي مي دانست، و بسيار وارسته و از دنيا گذشته و زاهد بود، و بهعنوان يك مربي، بسيار كارآمد و موفق بهحساب مي آمد. شاگردان تربيت شده بسياري داشت كه بعضي از آنها بعدها به مقامات عالي رسيدند. استاد وقتي از اوضاع زندگي ايشان آگاه مي شوند، مي فرمايند: «براي يك مؤمن شايسته نيست كه دست بر سفره ديگران داشته باشد.» اين مقدمه يك تغيير منزل بلكه تغيير سرنوشت بود.
بدين ترتيب از خانه دايي خارج شده و در يكي از حجرات مسجد جامع تهران - در كنار شبستان چهل ستون - سكونت مي گزينند. اينجا خانه اي مستقل يافته بودند. البته كاري براي گذران حداقل زندگي لازم بود. لذا به دنبال كار برآمدند. در بازار راهي باز مي شود، و ايشان كه رياضيات جديد و زبان فرانسه را به خوبي مي دانست، قبول مي كند كار حساب و كتاب يكي از تجار را به عهده بگيرد. اين شغل در آن روزگار، ميرزائي خوانده مي شد، و اصطلاح حسابداري هنوز در عرف مردم رايج نشده بود. ايشان مي فرمودند: « دفتر حساب دو نوع بود: حساب عادي و حساب دوبل.» ايشان با اين كه حساب دوبل هم بلد بود، و اين حساب پيشرفتهتر و حقوق آن بيشتر بود، آن را رد كرده و همان حساب ساده را به عهده گرفت. بر سر حقوق ماهانه هم صحبت شد. ايشان از مقدار حقوق مي پرسد. آنها بين20 تا 25 تومان مي گويند، و ايشان پيشنهاد 3 تومان مي دهد، تعجب مي كنند، و مي پرسند چرا؟ مي فرمايند: «من حقوق كمتري مي گيرم تا بتوانم نمازم را سر وقت بهجا آورم، و بعدازظهر هم بتوانم به درسم برسم.»
ايشان بهعنوان تأثير تربيت استاد مي فرمودند: «در آن اوايل كه براي تحصيل علوم ديني به محضر استاد رسيده بودم، روزي به ايشان عرض كردم: اين دايي بنده هيچ توجهي به بنده ندارد -مرحوم دايي بنده خيلي متمكن بود - استاد فرمود: چه گفتي بابا جان؟ گفتم: ايشان پولدار است؛ اما توجهي به من ندارد. فرمود: اين توقع، شعبه اي است از محبت دنيا كه در قلب تو رسوخ كرده است، زود زود بايد اين را از قلبت خارج كني، دايي كدام است!؟ بايد بگويي خدا، و از امام زمان صلواتالله و سلامه عليه بخواهي. ایشان بعد از نقل این واقعه اضافه می فرمودند: آقا همانطور كه طبيب جسماني معالجه مي كند، طبيب روحاني هم معالجه مي كند.با این کلام من معالجه شده بودم؛ حالا ببينيد تربيت چه اثري مي بخشد. يك آقا شيخ رضا علمايي بود، و قريب نود سال سن داشت. مرد خوبی بود. مدتی بعد به من رسیده گفت: من رفتم پيش دايي شما و شهريه كلاني براي شما قرار گذاشتم. گفتم: به اجازه چه كسي رفتي؟ - من همان آدم قبلي بودم. اين تأثير درس هاي اخلاقيست كه اينجور آدم را عوض مي كند - روز قيامت در حضور پيغمبر صليا… عليه و آله و سلم گريبان تو را خواهم گرفت. گفت: بابا من رفتم احسان كردم. گفتم: نخير احسان نبود. بايد بروي به دايي من بگويي اگر تو پول مي خواهي، حواله بده به من برای شما بفرستم. اما اگر دايي حواله مي داد، من از کجا مي توانستم اين حواله را پرداخت كنم؟ البته روي قوۀ قلب و توجه به مقام مقدس امام زمان اين حرف را زده بودم. گفتم: توبهات اين است كه بايد بروي به دايي بگويي كه ايشان گفت: من پول ضرور ندارم، و اگر تو پول مي خواهي، می توانی به من مراجعه كني. اگر نروي و اين ها را به داييام نگويي، من از سر تقصير تو نمي گذرم.
ايشان در همان یکی دوران اولیه به نزد استاد - شيخ محمد حسين زاهد - مي روند، و عرضه مي دارند كه من اعمال و رفتار روزانهام را محاسبه و مکتوب کرده و به نزد شما مي آورم كه ملاحظه كنيد، و درست و نادرست آن را معين بفرماييد. مرحوم زاهد مي پذيرد. فردا كه محاسبه اعمال خودشان را به نزد استاد مي برند، هشت صفحه یک دفترچه را پر کرده بود. استاد مي فرمايد: چقدر حرف زدي؟ من وقت ندارم اين مقدار چيز مطالعه كنم. ايشان مي گويند: چشم. روز بعد نوشته هاي محاسبه هاي اعمال ايشان فقط دو صفحه بود. وقتي آن را به استاد نشان مي دهند، مي فرمايد: تو به جايي مي رسي! كسي كه با اراده در يك روز توانسته است اين مقدار از حرف زدن غيرلازم خودش را كم كند، به جايي خواهد رسيد.
البته بعد از مدتي ايشان از تعليمات اخلاقي آقا شيخ محمد حسين زاهد(ره) مستغني مي شوند، و از او درخواست استاد بالاتر ميكنند. بعد هم به همراهي اين عالم وارسته يا به تنهايي، به محضر بزرگان علماي تهران مي روند، تا از آن ميان استادي انتخاب كنند .سرانجام مرحوم آيت ا… مير سيد علي حائري (ره) معروف به مفسر را مي يابند.
ميفرمودند: شب قبل از اين كه ما به محضر ايشان برسيم، در عالم رؤيا سيد بزرگواري را به من نشان دادند، كه بر منبري نشسته بود، و او بايستي سمت تربيت مرا بهعهده بگيرد. فردا وقتي به محضر آيت ا… حائري رسيديم، همان بود كه ديشب ديده بودم، و آن بزرگوار تا پايان عمر خويش( 1313 ش) سمت تربيت آقاي حقشناس را بهعهده داشته اند.
در اينجا بازگفتن يك مطلب مهم لازم به نظر مي آيد. ايشان يك روز مطلبي فرمودندكه خيلي مبهم و مجمل بود، و ما جز مفهوم اندكي كه از يك جمله مبهم مي توان فهميد از آن نفهميديم. فرمودند:« در همان دوران جواني، روزي در مسجد جمعه رو به قبله ايستاده و با امام عصر عرضه داشتم كه اگر اينطور شد كه شد، وگرنه من در قيامت به حضور جد شما شكايت خواهم برد.» جواب داده شد. اما صحبت چه بود، و جواب چه؟ ما ندانستيم. سال ها بعد روزي با مرحوم حاج سيدابوالقاسم نجار سخن بود. او جرياني را نقل كرد؛ ميگفت: «روزي به محضر آيتا… حاج ميرزا عبدالعلي تهراني رفته بودم ورود من مصادف شد با خروج جواني. من كه خدمت جناب ميرزا رسيدم، ايشان آن جوان را نشان داد، و فرمود: اين را مي بيني. او همه آن چه را فردا برای او اتفاق می افتد،وبايد انجام بدهد در خواب مي بيند. آن جوان آن روز آيتا… حقشناس بعد بود، و من فكر مي كنم: اين بينايي همان چيزي بود كه ایشان از امام زمان خواسته بود.
مي گفتند: اوائل گاه مسائلي پيش مي آمد كه از هيبت آیت الله حائری استادمان نمي توانستم به نزديك رفته و از او سئوال كنم؛ اما خود ايشان، بدون اين كه من چيزي پرسيده باشم، در ضمن صحبت، جواب سئوال مرا مي فرمود، و مرا از حيرت بيرون مي آورد. به ياد دارم چندين بار از ايشان شنيده بودم كه مي فرمودند: شبي كه فرداي آن امام رضوانالله عليه دستگير شده و آن حوادث خونبار پيش آمد (پانزده خرداد سال42) من در عالم رؤيا مرحوم استاد را ديدم كه به اتاق منزل ما در كوچه غريبان آمدند، و در كنار در ورودي نشستند، و اين حديث قدسي را براي من خواندند كه خداي متعال مي فرمايد: ها اناذا يابن آدم مطلعٌ علي احبائي، بعد فرمود: هرچه هست در لغت مُطّلِع است آن را ببين. من از خواب بيدار شده و كتاب لغت نگاه كردم. در لغت معناي اطلاع آمده بود كه يعني مي داند، و قادر بر رفع مشكلات است.
ظاهراً حاج آقاي حقشناس بعد از دبيرستان همانطور كه كار مي كردند، به جديت تمام به تحصيل علوم ديني نيز مشغول بودند، و اين علوم را با علاقه و شدت دنبال می كردند.
چندین باراز ایشان شنیده شد: «در اوايل دوران درس وتحصيل، به ناراحتي سينه دچار شده بودم، حتي گاه از سينهام خون مي آمد. سل، مرض خطرناك آن دوران بود، و بيماري من احتمال سل داشت، و دكتر و دارو تأثير نميكرد. يك روز تمام ذخيره هاي خود را كه از كار برايم باقي مانده بود، (حقوق، روزي يك ريال مي شد؛ نيمي از آن را خرج و نيم ديگر را ذخيره مي كردم) صدقه دادم. شب هنگام در عالم رؤيا حضرت ولي عصر عجلا… تعالي فرجه را زيارت كردم، و به ايشان التجا بردم. دست مبارك را بر سينهام كشيد، و فرمود: اين مريضي چيزي نيست، مهم مرضهاي اخلاقي آدم است، و اشاره به قلب مي فرمود. بيماري سينه بهبود يافت. بعد كه به خدمت آيت الله مير سيد علي حائري رسيده و جريان را بازگو كردم، اولین بار بود که لبخندی بر لبان ایشان دیده شد. خيلي تشويق فرمود، و اضافه كرد؛ اما مواظب باش كه ناپرهيزي نكني .خربزه وانگور نخوری! این عین همان چیزی بود که حضرت ولی عصر در خواب به من فرموده بودند.
جريان سربازي پيش مي آيد، ايشان بايستي به سربازي مي رفتند، و اين چيزي نبود كه در آن روزگاران ـ عصر اختناق سیاه رضا خاني ـ كسي به آن رضايت بدهد، و همه اگر مي توانستند از سربازي فرار مي كردند،هر کس برای فرار بهانه ای می جست. به همين جهت با كمك بعضي از آشنايان، شناسنامه را تغيير مي دهند، و كريم به عبدالكريم و صفاكيش به حقشناس تبديل مي شود، سن هم ده، دوازده سال يا حتي بيشتر افزايش مييابد؛ لذا تولد ايشان در شناسنامه 1285 شمسي ميباشد، و بااين مقدمه و عنايتي كه همراهي كرد، مسئله سربازي حل شد.
می فرمودند: به محل آزمایشات پزشگی ارتش رفته بودم تا تکلیف سربازیم مشخص شود. وقتی از پله های آن بالا می رفتم، قلبم به سرعت به تپیدن در آمده بود. پیش خودم می گفتم :من که نمی ترسم پس چرا قلب این چنین به تپش در آمده است!؟ در محل معاینه، پزشكان ارتش قلبم را معاینه کردند. معاینه کننده به دیگری گفت: زودتر معافیت این را بنویس برود. دیگری علت سوال کرد:آخر چرا؟ او گفت : این جوان دو روز بیشتر زنده نیست. در هر صورت معافیت صادر شد ، ومن بیرون آمدم. پائین پله ها ضربان قلب به حال عادی باز گشت.
آيت الله حقشناس با نهايت علاقه و عشق به درس و بحث ادامه ميدادند، و چنانكه گفتيم: در كنار درس كار نيز مي كردند. معالم را نزد آيت الله شاهآبادي تعليم مي گيرند. يك هم درس باهوش به نام شيخ حسن قهرماني داشتند كه آنقدر با استعداد بود كه مرحوم آقای شاه آبا دي فرموده بود: خود من با شما مباحثه مي كنم. از همان دوراني كه شرح لمعه مي خواندند، يك هم بحث و درس با استعداد و خوب ديگر پيدا مي كنند به نام ميرزا ابوالقاسم گرجي، كه درس را ادامه مي دهد، و به نجف مي رود، و به مقام اجتهاد ميرسد؛ اما بعد ها به دلايلي به دانشگاه رفته و با نام دكتر ابوالقاسم گرجي استاد ممتاز دانشگاه ميشوند. ما ذكر خير اين هم درس را مكرر از زبان آقاي حق شناس شنيده بوديم. مکرر می فرمودند:این هم مباحثه به استاد لمعه می گفت من شب به خدمت شما می آیم و شما دلایل و مستندات نظریه های فقهی موجود در لمعه را بگوئید من می خواهم اعمال نظر واجتهاد کنم!
نامي از استاد لمعه، و قوانين ايشان نمي دانيم، و تنها از ايشان شنيده بوديم، بخشي از لمعه را نزد آيت الله حاج ميرزا عبدالعلي تهراني(ره) خواندهاند؛ اما در سطوح عاليه رسائل و مكاسب و كفايه ايشان يك استاد بزرگ داشته اند كه او را نمي شناسيم، و خود، نام او را نبردهاند. آیا این استاد مرحوم آیت الله شیخ محمد حسین تنکابنی نبوده است که نام او را به طرق دیگری در جمع اساتید ایشان شنیده ایم، ویا کس دیگری است، نمیدانیم! و چرا این نام را ایشان پنهان داشته اند؟ نمیدانیم. يك استاد ديگر اين دوره، مرحوم آيت الله حاج شيخ محمد رضا تنكابني (ره ) بود كه دانشمندي وارسته و بزرگ محسوب ميشد، و افتخار شاگردي آخوند ملا محمد كاظم خراساني(ره) را داشت. در همين دوران دوباره به محضر آيت الله شاهآبادي(ره) مشرف مي شوند، و بخشي از كفايه را از درس آن عالم بزرگ مي آموزند.از چگونگی این درس اصلا خبر نداریم. اما وقتي تدريس منظومه به محضر آيت الله شاهآبادي پيشنهاد شده بود، ايشان فرموده بود: من وقت ندارم؛ لذا قرار شد در ضمن راه از مسجد به منزل، درس گفته شود. وقتي از مسجد بيرون مي آمدند، درس شروع مي شد، و آيت الله شاهآبادي شعر منظومه را از بر مي خو ا -ند ، و توضيح و شرح مي فرمود.
من ديده بودم كه ايشان مقايسه مي كردند درس كفايه آيت الله تنكابني و آيت الله شاهآبادي را، و درس آيت الله شاهآبادي را ترجيح مي دادند.
در همين دوران به درس يك استاد بزرگ ديگر نايل مي شوند، آيت الله شيخ ابراهيم امامزاده زيدي (ره) كه مردي عارف و اخلاقي بود، و محضر درس آخوند ملا حسينقلي همداني(ره)، استاد درجه اول اخلاقي نجف را درك كرده و ملا واهل كمال بود.
ميفرمودند: «من براي آينده تحصيل به حضرت ولي عصر عجلالله فرجه الشريف متوسل شدم، در خواب، ايشان را زيارت كردم. آن حضرت در همان عالم رؤيا كمر مرا گرفتند، و در نجف به زمين گذاشتند؛ اما از بس هوا گرم بود، عرض كردم سوختم، سوختم. باز كمر مرا گرفتند، در وسط مدرسه دارالشفا قم به زمين نهادند. آن جا را موافق يافتم.» بعد ها وقتي به قم رفته بودند، در مدرسه «دارالشفا» كه متصل به مدرسه فيضيه است حجره پيدا كرده بودند. متصدي حجره ها مرحوم شهيد صدوقي بود، كليد همان حجره اي را به من داد كه در عالم خواب به من داده شده بود.
نقل مي كردند: «در این مدرسه يكسال همراه كسي در حجره بودم كه او از بيداري قبل از اذان صبح امتناع داشت، و به من اجازه نمی داد ساعت را قبل از اذان كوك كنم. چاره اي نداشتم، آزار هم حجره جائز نبود. تمام آن يكسال، نماز شبم را در طول روز قضا خواندم. در نتيجه اين صبر واستقامت، سال آينده خداوند توفيق عنايت فرمود، با امام رضوانالله عليه هم حجره شدم كه اين يك خوشبختی بود.
آنروز حوزه علميه قم، در سال هاي بعد از وفات بنيان گذار خويش آيت الله العظمی حاج شيخ عبدالكريم حائري رضوانالله عليه به سر مي برد. زعماي حوزه عبارت بودند از آيت الله حجت(ره)، آيت الله سيد محمد تقي خوانساري(ره) و آيت الله سيد صدرالدين صدر(ره)، و چون هيچكدام مرجعيت عام نداشتند، با كمك يكديگر حوزه را اداره مي كردند. آنها مردان بزرگي بودند، بسيار بيهوي و تارك حشمت و جاه، و از نظر دانش بلند مرتبه؛ آيت الله حقشناس به درس فقه آيت الله حجت(ره) مي روند كه تمام اين دوره درس را نوشتهاند، و اين تقريرات؛ جزو نوشته هاي ايشان باقي است. در درس اصول هم به محضر آيت الله خوانساري (ره) حاضر ميشوند، و يك دوره تقريرات اين درس هم هنوز باقي مانده است.
من خودم از ايشان شنيدم كه به درس خارج مكاسب آيت الله خوانساري نيز حضور يافتهاند. در اوان ورود به قم، به محضر امام خميني -رضوانالله عليه- مي رسند، و از ايشان اجازه ورود به درس فلسفهشان:اسفار[1] را مي خواهند. مي گفتند: همينطور كه حركت ميكرديم، امام يك آجر از روي زمين برداشت، و فرمود: ماهيت اين چيست؟ من عرض كردم: ماهيت اين آجريت آن است. بعد از چند سئوال ديگر فرمود: پيش چه كسي درس خوانده اي ؟ من عرض كردم: آيت الله شاهآبادي، فرمود: اگر مي دانستم تو شاگرد آقاي شاهآبادي هستي، امتحا -نت نمي كردم.
در آن سال ها هنوز آيت الله العظمي بروجردي رضوانالله عليه در بروجرد به سر مي بردند، و به قم نيامده بودند. البته فضلاي قم، ايشان را مي شناختند، و قدر و ارزش علمي ايشان را مي دانستند. لذا گروهي از اين فضلا تابستان ها به بروجرد مي رفتند تا از محضر ايشان استفاده كنند. آيت الله حقشناس وآيت الله سلطاني و نيز استاد شهيد مطهري از اين گروه بودند. در سال 1323 شمسي آيت الله العظمي بروجردي(ره) به درخواست و اصرار مكرر علما بزرگ و فضلاي قم، بعد از سفر براي معالجه در تهران، به قم وارد شده و براي زعامت حوزه و عهدهداري مرجعيت، در آن شهرسكونت مي كنند.
حاج آقاي حقشناس مي فرمودند: «من شب خواب ديدم كه همه علماي بزرگ در صحن اتابكي حرم حضرت معصومه سلامالله عليها جمع هستند. تمام اطراف اين صحن دور تا دور، از علما پر بود. آقاي بروجردي از يكي از در هاي صحن وارد شدند. همه علما به احترام ايشان قيام كردند، و ايشان از ابتداي در ورودي به تعارف و احترام به علماي حاضر پرداختند، و من ديدم ايشان كوله پشتي باربران را بر دوش دارند، و همينطور كه در برابر آقايان علما كه در آن جا حاضرند، احترام و كرنش مي كنند، كوله پشتي بالا و پايين مي رود. فردا به محضر ايشان رفتم، و خواب را عرضه داشتم، فرمود: اين بار شريعت است كه به دوش من نهاده شده است. اميدوارم آن را به سلامت به دست صاحبش برسانم.
ايشان به تمام آرزوي خودش رسيده بودند، و در وجود آيت الله بروجردي(ره) استادي را يافته بودند، كه جامع همهچيز بود، و هم ميتوانست تشنگي هاي معنوي ايشان را سيراب كند، و هم نياز هاي علمي او را برآورد. حضور آيت الله بروجردي در قم حوزه اي نوين بنياد نهاد. علم و دانش نضج تازه يافت، و تحقيق در رجال و حديث و فقه واصول[2] ،علاوه بر این ها درس تفسيرحتی معقول، همراه با عشق و شور به درس خواندن در اين حوزه تازه پا به راه افتاد. آيت الله حق شناس درتمام درس هاي فقه و اصول استاد خويش آيت الله بروجردي شرکت کرد، وهمه را نوشت، و امروز اين تقريرات در شمار ميراث علمي ايشان باقي است.
آيتالله حقشناس آنقدر درس مي خواندند، و مطالعه مي كردند كه طبق فرموده خودشان بارها گرفتار خونريزي بيني شده بودند، و در نهايت در امتحانات دروس آيت ا… بروجردي(ره)به شاگرد اولي مي رسند. ثمره زحمات ايشان اجتهاد مطلق در علوم ديني بود كه مرتبتي بسيار بلند است، ايشان از پنج تن از بزرگان اساتيد حوزه اجازه اجتهاد دريافت كردند كه از آن جمله مي توان به اجازه آيت اللهالعظمي حاج شيخ عبدالنبي عراقي(ره) و آيت الله حاج سيد احمد زنجاني(ره) اشاره كرد. ايشان در دهه چهل، سفري چند ماهه به عتبات عاليات داشتند. دراين سفر مرحوم آيت الله خويي به ديدن ايشان مي آيند. محل ملاقات، منزل اخوان مرعشي(رهما) بود كه از دوستان ايشان و فضلاي نامدار نجف بودند؛ از قبل قرار بحثي نهاده شده بود. دوشب، هرشب، حدود سه ربع ساعت بحث بر سر طهارت يا نجاست اهل كتاب به ميان آمد. يكي از دوستان ايشان كه در اين سفر همراه بود، نقل مي كرد، همين كه آيت الله خويي بر زمين نشستند، به تعارفات مرسوم پرداختند؛ اما هنوز تعارفات ايشان تمام نشده بود كه آقای حقشناس همانطور که طبق معمول چشم بر زمین انداخته بود، بحث را شروع كرد، و چنان به جد بحث مي كرد كه آيت الله العظمی خويي سراپا گوش شده بود. بحث كه تمام شد، تازه، مجلس، دوستانه شد، و تعارفات به راه افتاد، و بعد آقای خويي فرموده بودند: «در اجتهاد ايشان ترديدي نيست.»[3]
شريك بحثي در قم داشتند به نام ميرزا حسين نظرلوئي تبريزي(ره) كه از افاضل تلامذه مرحوم آيت الله حجت(ره) و داماد مرحوم آيت الله قزويني(ره) بوده و به فضل و تقوا موصوف بود، ايشان علاقه تام و ارادت كاملي به وي داشت. همبحث ديگر ايشان در درس ها آيت الله حاج شيخ علي پناه اشتهاردي (ره)، استاد فقه و اصول و كلام و معلم اخلاق حوزه علميه بود.
شب بيست يكم محرم سال 1373 قمري مطابق با سال 1331 شمسي شيخ محمد حسين زاهد به لقاء الهي رفت. ايشان وصيت كرده بود كه براي اداره و امامت نماز مسجدشان، آيت الله حقشناس را دعوت كنند، و فرموده بود كه: «ايشان علما و عملا از من جلوتر است.» بزرگان محل و سرشناسان اهل مسجد به قم مي روند، و به محضر آيت الله بروجردي (ره) ميرسند، و از ايشان درخواست مي كنند كه حاج آقاي حقشناس را براي امامت مسجد امينالدوله كه در كوچه چهل تن بازار تهران واقع بود، مأمور كنند. آيت اللهبروجردي طبق نقل كساني كه در اين جمع به محضرشان رفته بودند، فرمودند : «شما فكر نكنيد، يك طلبه است كه به تهران مي آيد، شما مرا به همراه خود به تهران مي بريد.»
آيت ا… حقشناس مي فرمودند: «بازگشت به تهران براي من بسيار گران بود. قم براي من، محل پيشرفت و ترقي علمي و عملي بود و به هيچ وجه ميل به آمدن به تهران را نداشتم.» روزهاي سختي بر ايشان گذشته بود. به مشورت با امام رضوانالله عليه مي روند، ايشان مي فرمايند: «وظيفه است، بايد برويد.» عرض مي كنند: «شما چرا نمي رويد؟» ايشان مي فرمايند: «به جدم قسم اگر گفته بودند: روح الله بيايد، من مي رفتم. »
ايشان به هر نحو بود، به تهران مي آيند. تأييد جدي مرحوم آيت الله بروجردي(ره) براي ايشان، شأن و شخصيت مقبولی ايجاد مي كند. مردم و شاگردان مرحوم آقاي زاهد(ره) به ايشان روي مي آورند. طلاب تهران براي دروس حوزوي به نزد ايشان مي آيند.
آنوقت كه بنده به محضر ايشان مشرف شدم، از روز ايشان چيزي مطلع نشدم؛ اما عصرها يك درس خارج فقه براي طلاب داشتند، و شب هاي شنبه، دوشنبه و چهارشنبه براي مردم صحبت مي كردند، در اين دروس عمومي، احكام شرعي و تفسير و اخلاق گفته مي شد. براي ما كه جوان بوديم، آن چه ايشان مي فرمود، حكم آب حيات داشت، و اگر يك شب به دليلي مواعظ ايشان تعطيل مي شد، مثل ماهي از آب بيرون افتاده، شده بوديم.
در اوايل جواني دستور يافته بودند كه به عنوان بخشي ازراه و رسم سلوك، سه كار را به هيچ وجه رها نكنند: «نماز جماعت واول وقت ، نماز شب و درس و بحث. »
ما در ضمن درس هاي ايشان اشاره اي به اين جريان يافتهايم، كه براي شما مي آوريم. البته ايشان درنقل واقعه كوشيده اند كه معلوم نباشد از چه كسي سخن به ميان مي آيد. بيان خود ايشان اين است: «يك وقتي بنده مشرف شدم حضرت عبدالعظيم - عليهالسلام - در آن اوايل آمدنم به مسجد بود. از اول بنايم اين بود كه نمازم در اول وقت و به جماعت باشد. همه جماعت ها خوانده شده بود. فقط جماعتي كه باقي مانده بود، نماز آيت ا… شيخ محمد تقي بافقي(ره) بود - كه آن خبيث لامذهب(رضاخان) آنقدر بهصورت ايشان زده بود كه صورت خرد شده بود - ما كه نشسته بوديم، فرمود: «براي چه نشستهايد؟» گفتم: «ما نشستهايم كه نماز را با شما بخوانيم.» گفت: «نماز من جبیره اي است سه ربع طول مي كشد!» ما گفتيم: «يك ساعت هم طول بكشد ما نشستهايم.» در اين بين، جواني بود. ايشان از او پرسيد: «شما اهل كجا هستي؟» گفت: «اهل همين دور و برها.» گفت: «بابا جان ناهارت را خوردهاي» گفت: «نه آقا ما اول نماز مي خوانيم، بعد ناهار مي خوريم.» گفت: «تو براي چه آمده اي؟» گفت: «ما براي نماز اول وقت آمدهايم، و اين از خصوصيات(اوامر) امام زمان صلواتالله و سلامه عليه است.» آيت الله بافقي از عشاق امام زمان بود. گفت: «باركالله بگو ببينم مولاي من چه فرموده است؟» گفت: «آقا من مجاز نيستم همه را عرض كنم.» گفت: «هر چه فرموده است بگو.» گفت: «مولاي شما و من فرمودند كه: نمازت را بايد اول وقت بخواني و جماعت را ترك نكني.» آيت الله بافقي گريه كرد، چون عرض كردم عاشق امام زمان بود. گفت: «مولاي من ديگر چه فرمود؟» گفت: «دومي را مي گويم و از گفتن بقيه معذورم؛» فرمودند: «نوافلي را كه مي خواني در صدد نباش كه مثلا اين يازده ركعت - نماز شفع و وتر با آن 8 ركعت - تمام بشود؛ اينها را خوب بخوان، با توجه بخوان، در كيفيت نماز سعي بكن نه در كميت.» حالا من ديدم كه همه نماز جماعت را خوانده اند، و آمديم خدمت شما.»
بنابراين ايشان در حد مقدور اين سه وظيفه را از دست نمي دادند. نماز جماعت ايشان تنها در صورتي تعطيل مي شد كه از پا افتاده مثلا بر تخت بيمارستان خوابيده باشند. به ياد دارم من و چند نفر از دوستان در سال 70 شمسي، در محضر ايشان به عمره مشرف شديم. معمول اين است كه عصر از مدينه حركت مي كنند. در راه نماز جماعت را به امامت ايشان خوانديم، شب هنگام به مكه رسيده، بعد از مقدمات براي اعمال عمره به مسجدالحرام رفتيم. اين اعمال 2 تا 3 ساعت طول مي كشد. دير وقت شده بود؛ اما چندين ساعت به صبح مانده بود. ايشان با همه ناتواني جسماني و خستگي تا صبح بيدار ماندند كه نماز شب و نماز جماعت صبح از دست نرود.
در همين سفر هر روز صبح در اتاقشان به خدمتشان مي رسيديم تا نماز صبح را به امامت ايشان بخوانيم، وارد اتاق كه مي شديم، ايشان كه نماز شب و كارهاي ديگرشان را انجام داده بودند، مشغول تلاوت قرآن بودند. آن صحنه را فراموش نمي كنم.
آيت الله حقشناس در اين سالها كه در تهران به تعليم و تربيت مردم و طلاب مشغول بودند، مي كوشيدند كه دوستان و شاگردان و اطرافيان خويش را با دستورات شرعي و اخلاقي تربيت كنند؛ لذا هر يك از شاگردان، به مقدار نزديكي با معظم له ضوابط ديني و اخلاقي را بيشتر مراعات مي كرد، و در زندگي و كار، منظم تر و ديندارتر بود.
در تمام طول عمر مباركشان و بهويژه در شروع انقلاب به جديت از امام(ره) پيروي و افكار و نظرات ايشان را تأييد مي كردند، و به شخص ايشان ارادت فراوان مي ورزيدند. به ياد دارم كه روزي كسي، از يكي از دوستان ايشان نقل كرده بود كه او آيت الله حاج سيداحمد خوانساري رضوانالله عليه را بر امام ترجيح داده است. ايشان به حدي ناراحت شده بودند كه من كمتر ديده بودم. مي فرمودند: «امام از همه چيزش در راه خدا گذشته است.» اين در حالي بود كه خود من وقتي كه در تشييع جنازه مرحوم آقاي خوانساري(ره) ايشان را زيارت كردم، فرمودند: آمدهام در اين تشييع شركت كنم كه خداوند گناهان مرا بيامرزد. يعني اينقدر به آيت الله خوانساري(ره( ارادت داشتند.
در گذشته دورتر، جوانان آن روز مسجد امينالدوله را كه شاگردان مرحوم آقاي زاهد بودند، و ايشان تربيت آنها را بهعهده داشت، در تقليد به حضرت امام(ره) ارجاع داده بودند، و آنها همه مقلد امام شدند كه اين مجموعه، هسته مركزي حزب موتلفه اسلامي و اولين ياران و همراهان مخلص امام (ره) بودند كه بخشي از جريان نهضت، و انقلاب اسلامي را تشكيل دادند.
خصوصيات ممتاز استاد بزرگ ما آيت الله حقشناس زياد است، ما به چند خصوصيت بارز در آن ميان نظر مي اندازيم:
بلا كشيم و ملامت كشيم و خوش باشيم
يك خصيصه ايشان كه در بزرگان ديگر كمتر نظير داشت، اين بود كه همه سير و سلوكشان به صبر در محن و بلايا و امراض صعب بود. مي فرمودند: «وقتي در قم، مدرسه بودم، هيچوقت شب درب حجره را از پشت نمي بستم؛ زيرا حالم بهطوري بود كه احتمال مي دادم، همين امشب از دنيا بروم، و مجبور باشند كه در را بشكنند، و به اين راضي نبودم.» به ياد دارم روزي ايشان مي فرمودند: «يك وقت گله كرده بودم كه همه عمر من به بلا و مريضي گذشته است.» آن شب در خواب به محضر حضرت وليالله اعظم(ع) مشرف شده و آن حضرت فرموده بودند: در فلان وقت تو فلان مرض و گرفتاري را داشتي در عوض به تو فلان چيز را داديم…» و همينطور شماره شده بود، و سرانجام ايشان به عذرخواهي پرداخته بودند.
يك روز اين بنده با چند تن از دوستان به محضر ايشان رفته بوديم. بهتازگي مشكل قلبي داشتند، و مدتي در بيمارستان بستري شده بودند. ايشان براي ما توضيح مي دادند كه اين مشكل چطور و چطور است. و آن وقت در حال گريه فرمودند: «خيلي راضي هستم! خيلي راضي هستم!» بار ديگر در محضرشان بوديم. همان تازگي ها در دستشويي لغزيده و بهصورت زمين خورده بودند كه نياز به دكتر پيدا شده و خونريزي و شكستگي و بخيه و پانسمان لازم شده بود. فرمودند: «یک زمين خيلي خوبي خوردم!» در ده - پانزده سال آخر فرمودند: «به من گفتهاند: مي خواهي به كلاس بالاتر بروي؟ من جواب دادم: نميتوانم. فرموده بودند: ميتواني! فرمودند:ميخواهي استخاره كن ! استخاره خوب آمد«.
از آن به بعد همه روزگار ايشان در بلا و مريضي ميگذشت، خيلي خيلي بيشتر از گذشته، و ديگر مريضي افاقه نمي كرد، از اين مريضي به مريضي ديگر و گاهي چندين مريضي سخت در كنار هم. در اين دوران ما مي ديديم كه ديگر سكوت كامل دارند، و تسليم محض بودند. در گذشته روزي در بيمارستان به عيادت ايشان رفته بوديم، فرمودند: «به من گفتهاند: يك سختي در پيش داري! من گفتم: عبادتم را مي افزايم. گفتند: ممكن نيست. ناگزير رضايت دادم.» در اين دوران جديد ديگر چيزي نمي گفتند. نه براي شفا دعا مي كردند، و نه به زيارت عاشورا پناه مي بردند. گويي به آن چيزي رسيده بودند كه امام سجاد (عليه افضل التحيه والسلام) مي فرمود:« إن المراتب العاليه لا تنال الا بالتسليم لله جل ثنائه وترك الاقتراح عليه والرضا بما يدبرهم به.» بارها ما در طول دوراني كه در محضر ايشان بوديم، مي شنيديم كه از مرحوم استاد شهيد آقاي مطهري نقل مي كردند: «اذا احبالله عبدا غطّه في البلاءِ غطّا»
حاجت مردم
انجام حوائج مردم براي ايشان بسيار مهم بلكه مهمترين مشغوليت بود. عبادات مستحب خودشان را براي كار مردم و حاجت آنان، تعطيل يا مختصر مي كردند؛ البته در حد مقدور اينگونه كارهايشان پنهان بود، و ما كه تا حدي نزديك به ايشان رفت و آمد مي كرديم، خبر نداشتيم، مثلا بعد ها خبردار شديم كه براي خانواده هاي زندانيان سياسي شبانه كمك مي فرستادند، و گاه حتي كارهاي شاق بهعهده مي گرفتند كه كسي از يك گرفتاري نجات پيدا كند. با يكي از دوستان چندين سال پيش در حرم مطهر حضرت رضا عليهالسلام بوديم، با تلفن همراه به منزل ايشان تلفن كرد، عرض كرد: الان من در مقابل ضريح مطهر هستم چه كنم؟ فرمودند: دوستانت را دعا كن، و گويي اين يك ورد بود بر زبان ايشان.
در تمام دوران سخت جنگ يعني بمباران و موشكباران شهرها، با اين كه تهران خالي شده بود، تهران را ترك نكرده و به مسجد مي آمدند، و دائما نگران مردم بودند. چندين بار براي رفع اين بلاها، يك چله تمام زيارت عاشورا خواندند، و شرايط و آداب سخت آن را عمل مي كردند؛ البته هر بار با پايان يا نيمه دوران زيارت، حمله هاي هوايي و موشكي قطع مي شد. در اين اواخر براي پايان يافتن جنگ يك دوره چهل روزه ديگر زيارت مبارك مزبور را خواندند، و دو ماه به پايان جنگ فرمودند: «تا دو ماه ديگر جنگ تمام است، و دو ماه بعد جنگ پايان يافت.»
حرمت نگه داشتن
خصوصيت سوم، احترام خاصي بود كه ايشان خود نسبت به خانم ها رعايت مي كردند، يا به ديگران سفارش مي كردند، و اگر مي دانستند كسي نسبت به همسرش بد رفتار مي كند، بسيار خشم مي گرفتند. نسبت به همسر بزرگوار خودشان نيز نهايت ادب و احترام داشتند، و مي فرمودند: «من كمال خود را در خدمت به خانم مي دانم، و خود را موظف مي دانم كه آن چه ايشان مي خواهد فراهم كنم.» و بسيار كم اتفاق مي افتاد كه بدون ايشان به مسافرت بروند.
غيبت حرام است
خصوصيت چهارم اين بود كه ايشان نسبت به گناه غيبت، سخت حساس بودند، اين خصيصه همه علماي اخلاق، و اهل سير و سلوك است. آنها معتقدند، به واسطه غيبت همه اعمال آدمي بر باد مي رود. در اوائل جواني از كسي غيبت مي شنوند، ونمیدانم به چه علت امكان پيدا نمي شود كه از او دفاع كنند. ناگزير بودند كه از غيبت شده حلاليت بطلبند. به نزد او مي روند. او حاضر نمي شود كه حلال كند. مي فرمودند: به گريه افتادم، و حاضر بودم كه دست و پاي او را ببوسم، تا اين كه مرا حلال كند. وقتي او اينقدر اصرار و تواضع مرا ديد، از من گذشت كرد.
آيت الله حقشناس رضوانالله تعالي عليه همه وقت در مراقبه نفس خويش بودند؛ و روز های بزرگ امثال غدیر خم ویا مبعث تنها وصیتی که به دوستان ونزدیکان می کردند این بود که: «حداقل این یک روز مراقب باشید.» اما اين نكته جالب است كه هيچگاه كارهاي غريب از ايشان ديده نمي شد. مانند همه آقایان علماء درس مي خواندند، مباحثه مي كردند، درس مي فرمودند، نماز جماعت مي خواندند، براي مردم موعظه مي كردند، تفسير مي گفتند، و مسئله و احكام شرعي تعليم مي دادند، مشكلات مردم را حل مي كردند، به كار آنها رسيدگي مي كردند، وجوه شرعي مردم را به جايي كه بايد مي رسانيدند، و براي جوانان عقد ازدواج مي خواندند و… هيچچيز ظاهرا غريبي در رفتار و اعمال ايشان ديده نمي شد، و در واقع همه سير و سلوكشان از يك طرف صبر ، رضا و تسليم در بلايا، امراض و مشكلات و از طرف ديگر خدمت به خلق خدا بود. و با همين راه و رسم به همهجا رسيده و كامياب شدند. در اين سال هاي آخر فرموده بودند: «من به همه آرزوهايم رسيدهام.»
رحمة الله عليه رحمة واسعة
[1]در این درس مردان بزرگی حاضر بودند.از جمله آیات سید رضا صدر، مهدی حائری یزدی وو
[2]مراجعه کنید به مقاله مفید مرحوم استاد مطهری بنام: مزایاوخدمات مرحوم آیت الله بروجردی
[3]این عبارت در نامه ای است که که اخوی مرحوم آیت الله خوئی برای تهران به خدمت حاج آقای حق شناس نوشته اند،ودر آن عبارت ایشان را نقل می کنند.
پرهیز از نامحرم
مرحوم آقای آقا شیخ مرتضی رضوان الله علیه در ضمن صحبت های خودش به یک مناسبت فرموده بود:من از روزی که بی حجابی شده چشمم به بیش از یک یا دو نفراز آن ها نیافتاده است. ناقل این سخن مرحوم آقای حاج آقارضا صاحب الزمانی(گارسچی) می گفت: این حرف برای ماتعجب آور بود، و پیش خودمان می گفتیم: ما هم از نامحرم پرهیز می کنیم؛اما یک وقت در کوچه وپس کوچه ای، بیخیال عبور می کنیم،یک مرتبه یک زن مکشفه دربرابرمان سبز میشود،وبی اختیار چشم به او برخورد می کند؛پس این حرف چه معنا دارد. این سوال در خاطر مانده بود .
یک روز سر کوچه گلشن به محضر مرحوم شیخ رسیدم.ایشان فرمود:اول بازار نوروز خان کار دارم .شما هم میآئید به آنجا برویم.البته نه نگفتم.حرکت کردیم تا به بازار نورز خان رسیدیم.
سقاخانه نوروز خان در کنار خیابان پانزده خرداد کنونی و بوذرجمهری سابق قرار گرفته است ،و از کنار آن با چند پله، راهی به سوی بازار نوروز خان، باز می شود. این راه وقتی به نزدیک بازار می رسید،تقریباً در مقابل بازار یک مغازه عطاری قرار گرفته بود که دو برادر بنام حاج احمد وحاج محمود از اخیار این صنف به کار و کسب مشغول بودند. مرحوم شیخ با آن دو برادر کار داشت. وقتی به آنجا رسیدیم، وسلام وعلیک وتعارفات انجام شد،آقا به ستون کنار مغازه تکیه کرده وایستاده بود .آندو برادر هم مشغول بودند که برای ایشان شربتی تهیه کنند. درهمان وقت یک خانم سرباز ومکشفه که برای زیارت سقاخانه وشاید شمع روشن کردن در آن آمده بود، وقتی دید یک عالم روحانی پیرمردی در کناربازار ایستاده به فکر افتاده بود ، برای کاری که در نظر دارد استخاره بکند؛ لذا جلو آمده و در مقابل ایشان ایستاد، و یک استخاره درخواست کرد. مرحوم آقای آقا شیخ مرتضی همان طور که ایستاده بود ،بدون این که سر را به پائین بیاندازد،ویا بگرداند،و در حالی که ظاهراً جلو را نگاه می کرد،به استخاره مشغول بود. حاج آقا رضا می گفت: من همین طور با ناراحتی وتعجب به این صحنه نگاه می کردم ،ودر این ناراحتی بودم که مردم چه خواهندگفت!؟ وبرای خودم این سوال پیدا شده بود که آقا چرا خیلی عادی به جلو می نگرد، درحالی که آن زن با رو وسر باز در برابر او ایستاده است .همین طور که در این افکاربودم، ناگهان برقی در ذهنم جهیدکه آن چه جناب شیخ فرموده بودکه من تا به حال بیش از یکی دو تا نا محرم ندیده ام، به چه معنا بوده است؟ در واقع چشم ایشان چنین چیز هائی را نمی دیده است!
رسانه ملي هر شب مردم را به طمع دعوت ميكند
سازوکار اینها را در Trend میتوان دید. ترند همان چیزی است که رهبری انقلاب در ابتدای هر سال عنوان میکند مثلا سال جهاد اقتصادی، سال تولید ملی را در علوم استراتژی ترند میگویند؛ در واقع آماجگذاری هایی است که برنامهریزی میکنیم به آن برسیم.
ترند گذاری سال 2050 را که ریچارد واتسون کار کرده؛ مگاترندها و ترندها مشخص شده است. ترند گذاری مانند نقشه شهر میماند که میدانها مشخص میشود و خیابانهای بین میدانها «نقشه راه» میشود.
در ترند 2050 ایالات متحده، 13 میدان اصلی دیده شده است. میدان اول بدهی است؛ الان آمریکا 16 تریلیون دلار بدهی دارد، 45 تریلون دلار سرمایه جهان است و بالای 45 تریلیون دلار مردم جهان بدهی دارند. دوم استرس و بیماریهای اینچنینی است. سومی وضعبت عمر فسوده است؛ چهارمی تغییرات محیطی است؛ پنجمی فردیت (Individualism) است که در 2050 به اوج میرسد. پنجمی شهرگرایی است در 2050 در جهان روستا نشین نیست.
در این آماج گذاری جاهایی که نمودار کج شده نقاط بحران است.
یک المان آورده اینکه در سال 2035 تا 2050 ایران یکی از قدرتهای تراز اول جهانی است. این را بزرگ ترندگذاری های مرکز استراتژیک میگوید.
نسل امروز را با کنکور، سربازی و مشکلات ازدواج زمینگیر کردهایم
این نسل در دوره زندگی خود 4 جامعه را پاس میکند؛ الان جامعه اطلاعاتی است، بعد جامعه Knowledge Base است، بعدی Virtual Base است و بعد جامعه الحاقی است. هیچ کس نمیداند این فاجعه را چطور مدیریت میکنند؟ هیچ راهی ندارد جز اینکه خود شما که داخل آن هستید مدیریت کنید، همانطور که در جنگ هم فرماندهان مسن نتواستند کاری بکنند تا اینکه حسن باقری 22 ساله آمد و سرنوشت جنگ را رقم زد.
این اسامی که در کوچه و خیابان میبینید همه زیر 30 سال بودند. یک انسان 23 – 24 ساله چطور یک بیسیم دستش میگیرد و 20 هزار نفر را مدیریت میکند و زیر تانک میفرستد؛ چطور دستش نمیلرزد؟ نسل امروز را با کنکو و سربازی، مشکلات ازدواج زمینگیر کردهایم، آن روز افراد بدون این مشکلات میتوانستند جنگ را مدیریت کنند امروز میگوییم شما زمانی صلاحیت مدیریت کردن این سازمان داری که اول فوق لیسانس داشته باشی و ….
عنصر زمانآگاهی یعنی کسانی زمانشان را درک کنند که چه کاری باید انجام بدهند؟
در چنین شرایطی، بزرگ راه گم شده در این نقشه معرفت و آنچه حرف نو جمهوری اسلام یاست و به تبع رشادتهایی که در دفاع مقدس رقم خورد و به تبع آنچه امام باقر برای ما رقم زد جلو میرود باید روشن شود.
بالهای لازم برای پرواز انسان امروزی کدام است؟
یک بال بشر برای پرواز بال علم است؛ یک بال، بال هنر است اما یک بال دیگر به تعبیر شهید مطهری بال ایمان است؛ نقشه ایمان را چه کسی باید طراحی کند؟ نکند باید منتظر باشیم آنها برای ما طراحی کنند؟!
بچه مسلمان هستید و از بچگی به شما گفته شده 5 اصل داریم، 10 فرع داریم، 14 معصوم داریم، قرآنی داریم، نهجالبلاغهای و 4 کتب اربعه یعنی 35 مورد را گفته اند، ولی یک خطایی رخ داده و آن اینکه 7 مورد اینجا جا مانده است.
7 متعلق ایمان کدام است؟
قرآن تأکید میکند که ایمان شما به 7 گزاره تعلق میگیرد؛ ایمان به غیب، ایمان به ارسال انبیاء، ایمان به خدا، ایمان به کتاب، ايمان به ملائک، ایمان به آخرت و ایمان به آیات الهی (نه آیات قران، بلکه نشانهای سراسر طبیعت) است. اگر امروز امتحانی از مردم مومن گرفته شود بخش عمدهای از آنها نمیدانند ایمانشان به چه تعلق نیگیرد! 1400 سال است که متفکرین ما سعی میکنند فقط خدا را اثبات کنند چرا ایمان به غیب، به ملائک و … را نپرداختهاند؟
نشانه گرفتن ایمان به ملائک (جبرئیل) در فیلمهای هالیوود
اینجا میگویند سرگرمی است!!! ولی وقتی خوب جبرئیل زده شد (در فیلمهای سوپر نشنال و لژیون که 10 سال است هالیود حضرت جبریل را میزند) آن وقت میگویند این جبرئیل کتاب و وحی را آورده؟ این پیام را به پیامبر رسانده؟
در فیلم کنستانتین هم میبینید، گبریل (جبرئیل) خانمی بود که دو بال داشت و لوسیفر (شیطان آخرالزمانی) او را ناکام میگذارد و بعد این فیلم از تلویزیون جمهوری اسلامی پخش میشود.
ما در شرایطی باورهایمان را فرسوده میکنیم، مانند برادهها که بر روی یکدیگر سابیده میشوند ایمان ما را از بین میبرند.
اگر 7 متلعق ایمان را مبنا قرار دهیم و برای هر کدام ظرفیت حدود 12 درصدی قائل باشیم، 100 درصد ایمان کامل میشود؛ جاییکه هنوز مومین ما نمیتوانند 7 مورد را بشمارند نمیتوان انتظار داشت که در هر موردی 7 کتاب و … باشد؛ ولی باید دقت داشت که بشر با یک بال نجات پیدا نکرده؛چراکه آمریکا 16 تریلیون دلار بدهی دارد، ژاپن دیروز از بزرگترین کمپانی تولید چیپ آن 6000 کارمندان خود را اخراج کرده ، یعنی اگر علم به تنهایی قرار بود اینها را نجات دهد چرا الان در حال متلاشی شدن هستند؟ یعنی با یک بال نمیتوان پرواز کرد!!
انسان اگر میخواهد بالنده شود باید بال ایمان را جدی بگیرد
وقتی خرمشهر آزاد شد فرمود «خرمشهر را خدا آزاد کرد»؛ این ترجمان کدام آیه در قرآن است؟ به پیامبر میفرماید «ما رمیت اذ رمیت و لکن الله رمی» میگوید این تیری که زدی من دارم میزنم و این است که خدا هم خرمشهر را آزاد میکند.
ما امروز در چه شرایطی هستیم؟
ایمان به آخرت چگونه است؟ گفته میشود ما دو دنیا داریم؛ این دنیا و آن دنیا ولی دنیا از ماده دنی میآید و دنی یعنی نزدیک؛ وقتی این حذف شود آخرت میآید.
ایمان به غیب را نمیشود زیر میکروسکوپ لمس کرد، اینجا ندیده خریدن است.
ایمان، قلب انسان را میچرخاند؛ قلب لایههایی دارد که لایه رویین آن صدر است، بعد شغاف، و هسته مرکزی آن فؤاد است. اسلام با صدر انسان یعنی لایه رویین مواجه است، وقتی ایمان به قلب وارد میشود کم کم ایمان دارد به لایههای زیرین قلب وارد میشود.
تمامی متعلقات ایمان باید در فرد مومن باشد وگرنه…
همه 7 متعلق ایمان باید در یک فرد وجود داشته باشد؛ اگر از 7 متلعق ایمان 6 مورد را داشته باشید و یکی نباشد بقیه 6 مورد نیز میپرد مانند بنزینی که در آن باز مانده باشد.
اینکه در 30 سال بعد انقلاب بسیاری از بزرگان کنار امام (ره) با سر به زمین خوردند به خاطر این بود که ایمان اینها مستعلق بوده است.
ملموسترین مورد ایمان کدام است؟
چطور انسان میتواند همه پهنه گیتی را آیت الهی ببیند؟
در نظر داروین انسان ابتدا لجن بود، بعد به کرم تبدیل شده، بعد قورباغه و بعد میمون و در ادامه به انسان نئاندرتال و در نهایت انسان به وجود آمده است. اما اشکالی به مدل داروین مطرح است اینکه اگر چنین باشد باید الان کرمی در زمین نباشد و همه کرمها به قرباغه تبدیل شده باشند، حتی هیچ قورباغه یا میمونی نیز نباشند.
اما الان نظر داروین نظر مطلق جامعه دانشگاهی است و کسی یارای مقابله با آن را ندارد.
چه کسی میتواند این را متحول کند؟ حسن باقریهای امروز کجا هستند؟ اکنون باقری و همت ها نیاز است تا بتوانند لایههای علم را بشکافند. ما از آیههای الهی غفلت کردهایم.
بزرگترین راه گمشده معرفتی بشر
در نقشه ایمان لایه بعدی یقین است، همان (ایقان) و مرحله بعدی یقظه (ایقاظ) است. امام راحل یقظه راتازه ابتدای راه میداند و این بزرگترین راه گمشده معرفتی است.
اگر این اتفاق نیفتد ظهور صورت نمیگیرد. با ضبط کردن سی دی «ظهور نزدیک است» و توزیع آن که ظهور اتفاق نمیافتد! ما باید به سمت حضرت برویم. حرف امروز این است مردم ایران یک قدم پشت امام (ره) حرکت کردند و انقلاب شد؛ یک قدم پشت سید حسن نصرالله رفتند و پیروزی 33 روزه را نتیجه داد.
ارباب معرفت دینی در ایمان
نکته آخر مبحث «ارباب معرفت دینی در ایمان» است؛ همانطور که دیدید 400 نفری که نقشه علم را در غرب تولید کردند 400 نفر نیاز است که لایههای ایمان را درآورند.
فتحالفتوح امام (ره) این بود که ایمان را به غلیان درآورد
ارباب ایمان به دو دسته کلی تقسیم میشود؛ انبیاء و ائمه؛ انبیاء با دوره نبوت و ائمه با دوره امامت. در دوره غیبت امام دوازدهم (عج) مسئولیت انتقال ایمان با زعمای 61 گانه شیعه بوده است؛ از شیخ مفید، مجلسیها، کاشفالغطاها، میرداماد تا حضرت امام (ره) که فتحالفتوح را خرمشهر نامید. فتحالفتوح امام این بود که ایمان را به غلیان در آورد و دلهای مشتاقان ایمان را سازماندهی کرد.
کار انبیاء، کار ائمه و کار زعما، مدیریت کردن ایمان در قلبهاست. این موضوع را نمیتوانیم منتظر باشیم دیگران (غربیها) برای ما انجام دهند؛ چراکه این بزرگراه و گمشده معرفتی ما است.
خود غربیها در مدل کنونی کبتنی بر علم دچار بحران شدهاند؛ 16 تریلیون دلار بدهی آمریکاست اساس والاستریت بر قمار است، حالا ما تازه در کشور دنبال بورس راه افتادهایم.
ربا؛ عامل اساسی در نفی ایمان
من از مناظره ابایی ندارم ولی چیزی که از اساس ربا بوده است چطور شما توانستهاید آن را اسلامی کنید؟ فرگوسن که یهودی زاده است از برزگان این اقتصاد است.
«جان لو» کسی است که در انگلیس آدم میکشد و به هلند فرار میکند و در آنجا سازوکار قمار را یاد میگیرد و به دربار میرود و کار او در دربار اساس قمار میشود
بورس و قماری که به این شکا رقم خورده را چطور میتوان اسلامی کرد؟ ما نمي دانیم چطور اسلامی را رقم بزنیم که در آن معیشت مردم در گرو معاد آنها باشد.
شهریور گذشته مقام معظم رهبری در دیدار نخبگان یک مثال بیشتر نزدند و آن بانکداری اسلامی بود و گفتند این مسئله جامعه است و آن را حل کنید. نظام سازی مسئله امروز جامعه است و چیزی نیست که امام راحل آن را جلوی رهبری گذاشته باشد.
اقتصاد مکتب پولی و بعد مکتب شیکاگو در نگاه نیلکن فریدمن بلایی سر جامعه میآورد که امام خامنهای هم از آن نگران است. امروز هر کشوری از همین مدل اقتصادی تبعیت میکند که این بلایی است.
در فیلم والاستریت (که قسمت اول آن در سال 1987 و قسمت دوم آن 2010 ساخته شد) گفته میشود Greed is Good یعنی طمع را خوب معرفی میکند و جامعه ما هر شب از طریق رسانه ملی مردم را به طمع دعوت میکند.
مایکل داگلاس در این فیلم عنون میکند که 42٪ درآمد آمریکا در آن سال (1987) از طریق بورس بازی است که صنعت، تولید، عمران و آبادانی ندارد و فقط یک سرمایه دارد و از راه دلالی میگذراند. الان این رقم در آمریکا به 62 درصد رسیده است.
خرید و فروش ارض نیز همان پول است و این رد و بدل شدن پول کار اقتصادی نیست، بلکه دلالی است و این راه به انحطاط منجر میشود و حسن باقریهای امروز باید روبروی آن بایستند.
زمانآگاهی عنصر ضروری برای جوان بسیجی امروز است
آن زمان بنیصدر معتقد بود باید مانند اشکانیان بجنگیم یعنی بایستیم تا دشمن تا دخل کشور و بعد با او بجنگیم ولی متوسلیان رفت در کوههای کردستان و جلوی آنهارا گرفت.
بشر امروز از بابت بیایمانی در حال متلاشی شدن است؛ در اعماق دریاها غواص فرستاده، عظیمترین قدرت را ایجاد کرده است، ولی بدون هیچ درگیری دارد متلاشی میشود؛ کجا؟ درون جامعه آمریکا
دو دسته گاردریل کنار جاده زندگی هست، ائمه حرف جدیدی را برای جاده سازی نیاوردند، بلکه پلیس این جاده هستند که مردم نظم را رعایت کنند. آنها وظیفه علم را بر عهده داشتند و اینها ایمان را.
در تفکر فلسفی شما علم میتوانید داشته باشید ولی عمل نکنید؛ اما بدبختی بشر از این است که علم دارد ولی عمل نمیکند. مصیبت امروز بشر ان است که علم دارد ولی ایمان ندارد؛ یعنی میداند کردن سیم در پریز خطرناک است و انسان را داغون میکند ولی انجام میدهد.
69 بار نجات در قرآن در جایی است که فرد ایمان دارد و عمل میکند. «والعصر؛ ان الانسان لفی خسر» (چون إنّ آورده یعنی دکترین است) میگوید قطعا انسان در خسران است؛ خسران از ضرر بالاتر است؛ نفع و ضرر برای دنیا به کار میرود و فلاح و رستگاری برای آخرت.
اگر عمل صالح صورت بگیرد، ولی ایمان نداشته باشد به درد نمیخورد؛ نسبت ایمان با عمل صالح چنین است: ایمان مانند یکی است اعمال صفرهای پشت آن است و صفرها بدون ایمان اصلا خوانده نمیشود.
مصر را ببینید، اهرام ثلاثه را ببینید، هنوز بشر نمیداند این را چطور ساختهاند. در ان اطراف سنگهای به این بزرگی وجود ندارد و سوال است که چطور ساختهاند.
علم خوب است ولی به تنهایی نجاتبخش نیست
در ترند 2050 در خانهها به جای انسان در هر خانهای حیوان هم خانه افراد است و افراد منفرد هستند. انسان آینده انسان تنهایی است و معنا برای او وجود ندارد.
در طول یک سال و نیم بیداری اسلامی شخصیتهای مذهبی آنها در هتلهای تهران در حال رفت و آمد هستند و از ما مدل جایگزین میخواهند.
جوان امروز که میراثدار حسن باقری است باید پرچم ایمان را طوری بالا ببرد که آیندگان بگویند در تسخیر قلبها و ذهنها، اینها توانستند قبل و ذهن افرادی که تسخیر شده را فتح کنند.
نخل ها هنوز ايستاده اند
چه روز باشكوهي است سوم خرداد، روزها و شبهاي منتهي به آن، سراسر خاطره و نيايش است و چه باشكوه كه نخلها همچنان ايستادهاند. نخلها هنوز ايستادهاند تا مقاومت را به رخ تاريخ بكشند، كارون همچنان جريان دارد تا رفتن و پيوستن را متجلي سازد.
نخلها هنوز ايستادهاند تا ما بدانيم مردان و زنان اين سرزمين چگونه از خود عبور كردند…
نخلها بيدارند و از راز و رمز شب، سنگر و سكوت و ستاره ميگويند، نخلها ايستادهاند، خدايا ! فردا چه خواهد شد…
خدايا چه ميشود اگر خورشيد بر سرزمين طلايي “خرمشهر” فرود آيد و بر دستان زنان و مردانش بوسه زند، سزاوارست اگر ماه بر پيشاني اين سرزمين سجده كند.
خدايا سزاوارست اگر ستارهها يكي يكي بر زمين آيند تا در برابر عظمت فرزندان اين خاك كرنش كنند.
روبروي مسجد جامع خرمشهر، ايستادهام چه رازها در خود دارد و چه سكوتي كه سرشار از ناگفتههاست، چه ايثارها به ياد دارند، احساس ميكنم ديوارهاي مسجد نيز خاضعانه در برابر صبوري دادن سرزمين آتش و خون تعظيم ميكند.
چه عظمت باشكوهي، چه لحظه فراموشنشدني، و چه لبخند زيبايي است كه روز و آفتاب بر شهيدان روا ميدارند. چه زيباست شكوه باران كه قامتش را براي شهيدان خم ميكنند.
خدايا! كجايند آن مردان به ادعايي كه از نور هديه ميچيدند.
كجاست فرياد الله اكبر مردان خدايي كه قلب دشمن را ميشكافتند.
خدايا! صداي گلوله رانشنيدهام، صداي زوزه خمپاره رانشنيدهام.صداي سوت نارنجك را نشنيدهام، رد گل آلود پاي دشمن را نديدهام اما به ياد دارم غارت خانه و كاشانه مردم را … چگونه ميتوان از ناجوانمردي سيمهاي خاردار و ميدان مين نگفت.
چگونه ميتوان كتاب تاريخ را بست و نگفت كه دشمن چگونه به خود اجازه داد شهري را ويران، مادري را منتظر و فرزندي را از خانهاش بيرون كند.
چگونه ميتوان آرام نشست و بر سوگ “لالههاي سرخ"با باران همراه نشد.
خدايا!
اين قطار قديمي در بستر موازي كدام تكرار خواهد ايستاد … نكند توقف و ماندن ما بهانهاي براي سوار شدن بر قطار تكرارها شود و ما غافل از شهدا فقط تصوير آنها را قاب و طرح جادهها ببينيم. چقدر فاصله افتاده بين ما و خرمشهر…
اما نه! انگار همين ديروز بود كه نخلها هم، آهنگ رفتن داشتند و لحظههاي پر از دوست داشتن در تمام زمان جاري بود و همه در جستجوي شهادت!
رفاقت بود و رفاقت و رقابت معنا نداشت…
خدايا! چگونه ميتوان اين همه عظمت را فراموش كرد كه تاريخ در برابر آن سر تعظيم فرود آورده است.
نميتوانم از سربازي نگويم كه زمان را با سرعت نگاهش ميكاويد، آخر صداي كودكي از زير آوار به گوش ميرسيد و آنسوتر … خمپاره بود و آتش!
سرباز نيز در كمين لحظهاي براي نجات! زمان را جستجو ميكرد و لحظهاي از كودك چشم بر نميداشت … مگر باران وقت باريدنش بود!
خدايا! حال چگونه ميتوان از جلال و شكوه شبهاي “مسجدجامع” نگفت و دم نياورد. چگونه ميتوان در برابر بزرگي مردان و زنان اين سرزمين سكوت كرد و هيچ نگفت! مگر ميشود؟ چگونه ميتوان در قطار قديمي تكرار در خطوط موازي ماندن و رفتن، در جا زد و در برابر مردمي كه به زيبايي ايستادند، ساكت ماند!
خدايا! به من ارزاني دار آن تواني را كه بتوانم جاري كنم آنچه را كه گذشت.
اكنون صداي نيايشهاي محمد،بهنام ، سجاد و.. است كه در كوچههاي خرمشهر جاري و ساري است.
خدايا! چگونه ميتوان از بال كبوتران كه التماس رفتن داشتند، نگفت و پروازشان را نستود. به يقين هيچ كس نميتواند از اين عبور كند كه در هيچ سنگري نشاني از “ورود ممنوع"نبود و خط سادگي خط همه عاشقان اين سرزمين بود…
نميتوان از اين گذشت كه نوجواني به مادرش التماس ميكرد “خرمشهر” تنهاست، بايد بروم، رفت اما ماند و جاودانه شد…
چگونه ميتوان از “بهنام محمدي” نوجواني كه با تمام وجودش با تمام ايمان و اعتقادش از سرزمين و آرمانهايش دفاع كرد بيآنكه ادعايي كند … نگفت. بايد اور ا ستود كه پرواز پرنده ستودني است.
او “آزادي” را نثار دستهاي ناتوان پيرمردي كرد كه در پشت نگاه سراپا مهربانياش تنها دارايياش را هديه داد.
او “شجاعت"را نثار مادري كرد كه تنها اميد زندگياش را تقديم كرد.
آري! چگونه ميتوان سكوت كرد و نگفت كه 45″ روز ” مقاومت يعني شكستن دشمن، يعني عشق و ايمان، يعني اعتقاد، يعني رستن از اسارت دنيا و پيوستن به حق … آزادي به معناي مطلق كلمه!
با تمام وجود،
تنها ميتوان گفت “خرمشهر را خدا آزاد” كرد…
و تنها ميتوان گفت: اي جادههاي سخت ادامه، ما را لياقت رفتن نيست…؟
ياد همه شهدا به ويژه شهداي سوم خرداد خرمشهر گرامي وجاودان باد.
پيام حضرت امام خميني قدس سره به مناسبت عمليات بيت المقدس و فتح خرمشهر
بسم الله الرحمن الرحيم
با تشکر از تلگرافاتي که در فتح خرمشهر به اين جانب رسيده است، سپاس بي حد بر خداوند قادر که کشور اسلامي و رزمندگان متعهد و فداکار آن را مورد عنايت و حمايت خويش قرار داد و نصر بزرگ خود را نصيب ما فرمود؛ و اين جانب با يقين به آن که «مَا النصرُ اِلاّ مِن عندِ الله» از فرزندان اسلام و قواي سلحشور مسلح که دست قدرت حق از آستين آنان بيرون آمد و کشور بقية الله الاعظم ارواحنا لمقدمه الفدا را از چنگ گرگان آدمخوار که آلت هايي در دست ابرقدرتان خصوصاً امريکاي جهانخوارند، بيرون آورد و نداي «الله اکبر» را در خرمشهر عزيز طنين انداز کرد و پرچم پرافتخار «لا اله الا الله» را بر فراز آن شهر خرم که با دست پليد جنايتکاران غرب به خون کشيده شده و خونين شهر نام گرفت، - به اهتزاز در آورد – تشکر مي کنم و آنان فوق تشکر امثال من هستند.
آنان به يقين مورد تقدير ناجي بشريت و برپا کننده ي عدل الهي در سراسر گيتي روحي لتراب مقدمه الفدا مي باشند. آنان به آرم «ما رميتَ اِذ رميتَ و لکنَّ الله رَمي» مفتخرند. مبارک باد و هزاران بار مبارک باد بر شما عزيزان و نورچشمان اسلام اين فتح و نصر عظيم که با توفيق الهي و ضايعات کم و غنايم بي پايان و هزاران اسير گمراه و مقتولين و آسيب ديدگان بدبخت که با فريب و فشار صدام تکريتي اين ابرجنايتکار دهر به تباهي کشيده شدند، سرافرازانه براي اسلام و ميهن عزيز افتخار ابدي هديه آورديد و مبارک باد بر فرماندهان قدرتمند که فرماندهان چنين فداکاراني هستند که ستاره درخشنده ي پيروزي هاي آنان بر تارک تاريخ تا نفخ صور نورافشاني خواهد کرد و مبارک باد بر ملت عظيم الشأن ايران، اين چنين فرزندان سلحشور جان بر کفي که نام آنان و کشورشان را جاويدان کردند و مبارک باد بر اسلام بزرگ اين متابعاني که در دو جبهه ي جنگ با دشمنان باطني و دشمن ظاهري پيروزمندانه و سرافراز امتحان خويش را دادند و براي اسلام سرافرازي آفريدند و هان اي فرزندان قرآن کريم و نيروهاي ارتشي، سپاهي، بسيجي، ژاندارمري، شهرباني و کميته ها و عشاير و نيروهاي مردمي داوطلب و ملت عزيز، هشيار باشيد که پيروزي هر چند عظيم و حيرت انگيز است، شما را از ياد خداوند که نصر و فتح در دست اوست غافل نکند و غرور فتح، شما را به خود جلب نکند که اين آفتي بزرگ و دامي خطرناک است که با وسوسه ي شيطان به سراغ آدم مي آيد و براي اولاد آدم تباهي مي آورد و من با آن که به همه ي شما اطمينان تعهد به اسلام دارم، از تذکري که براي مؤمنان نفع دارد بايد غفلت نکنم، چنانچه از نصيحت به حکومت هاي همجوار و منطقه دريغ ندارم و آنان مي دانند امروز با فتح خرمشهر مظلوم، دولت و ملت پيروزمند ما از موضع قدرت سخن مي گويند و من به پيروي از آنان به شما اطمينان مي دهم که اگر از اطاعت بي چون و چراي امريکا و بستگان آن دست برداريد و با ما به حکم اسلام و قرآن کريم رفتار کنيد، از ما جز خير و پشتيباني نخواهيد ديد و شما بدانيد آن قدر که ابرقدرت ها از صدام اين نوکر چشم و گوش بسته پشتيباني کردند، از شماها که قدرت هاي کوچک و حکومت هاي ضعيف هستيد، پشتيباني نمي کنند و شما عاقبت اين جنايتکار و هم قطار جنايتکارش شاه مخلوع را به عيان ديده ايد.
قدرت هاي بزرگ پيش از آن که از شما استفاده نمايند، از شما طرفداري نمي کنند و شماها را براي منافع خويش به هلاکت مي کشند و من نصحيت برادرانه به شما مي کنم که کاري نکنيد که قرآن کريم براي برخورد با شما تکليف نمايد و ما به حکم خدا با شما رفتار کنيم، و يقين بدانيد که امثال حسني مبارک مصري و حسين اردني و ديگر هم جنايتکاران آنان براي شما نفعي ندارند و دين و دنياي شما را تباه مي کنند و اگر با نشست هاي خود بخواهيد «طرح کمپ ديويد» يا فهد را که مرده اند، زنده کنيد – که ما خطر بزرگ براي کشورهاي اسلامي خصوصاً حرمين شريفين مي دانيم – اسلام به ما اجازه سکوت نمي دهد و اين جانب در پيشگاه مقدس خداوند تکليف الهي خود را ادا نمودم، اکنون دست تضرع و دعا به سوي خالق يکتا بلند کرده و براي قواي مسلح اسلام و فداکاران قرآن کريم و ميهن عزيز ايران دعا مي کنم و سلامت و سعادت و پيروزي آنان را خواستار هستم. سلام و درود بي پايان بر فرماندهان قواي مسلح و بر رزمندگان فداکار و بر ملت دلير ايران عزيز و سرشار از شادي ها.
والسلام علي عباد الله الصالحين
روح الله الموسوي الخميني
سوم خرداد ماه 1361
بيداري شب
آقای حاج کریم مباشر می گفت: مرحوم پدرم فقط چهار پنج سال از آقای آقا شیخ مرتضی زاهد کوچکتر بود، و یکسال قبل از وفات ایشان از دنیا رفت. خانه پدر بزرگم در محله حمام گلشن در همین کوچه ی آقاشیخ مرتضی بوده و مرحوم پدرم از همان نوجوانی و جوانی با جناب شیخ آشنایی و علاقه و ارادت داشته است.
مرحوم پدرم می گفت: من پانزده شانزده سالم بود که شبی احتیاج به غسل پیدا کردم. در آن زمان، برق و این طور چیزها نبود، و من دقت نکردم چه ساعتی از شب است. برای رفتن به حمام از خانه بیرون آمدم، وقتی از جلوی خانه ی مرحوم مجد الذاکرین- پدر آقاشیخ مرتضی- رد می شدم، صدای خفیفی از درون خانه شنیده می شد. شب بود، و همه جا ظلمت و خاموشی بود، و من کنجکاو شدم، ببینم این صداهای خفیف در این ساعت از شب برای چیست؟ مثلاً نکند دزدی آمده باشد.
به کنار در رفتم، و گوشم را تیز کردم. صدای آشنایی می آمد. صدای مناجات و گریه آقاشیخ مرتضی بود. ایشان آمده بود، در دالان خانه در جایی که مزاحم اعضای خانه نباشد، به نماز ایستاده بود، و با حالتی خاص با گریه و زاری با خدا مناجات می کرد. آقاشیخ مرتضی در آن زمان در حدود بیست سال داشت، و بعد من آن شب به جلوی حمام قبله رفتم، ولی دیدم هنوز حمام را باز نکرده اند، و من خیلی زود آمده ام. به خانه بازگشتم، و مقداری هم خوابیدم، و دوباره بلند شدم، و به سوی حمام راه افتادم. بعد از استحمام وقتی به جلوی خانه آقاشیخ مرتضی رسیدم، دوباره ناخودآگاه و از روی کنجکاوی به ذهنم آمد که ببینم در این ساعت ایشان در چه حالی است،گوش سپردم، باز شنیدم که آقاشیخ مرتضی همچنان در حال نماز خواندن و عبادت و دعا است.
آخوندي كه كاسه سرش را با سرنيزه جدا كردند
به گزارش گروه جهاد و مقاومت مشرق به نقل از حوزه نفيسه، شیخ محمدحسن شریف قنوتی که در روزهای آغازین جنگ به « شیخ شریف » شهرت یافت به تاریخ ۳ تیر ۱۳۱۳ در روستای قصبه از توابع اروندرود آبادان متولد شد. شیخ در دوران کودکی به کسب علوم و معارف دینی روی آورد و مقدمات اسلام را نزد عمویش عبدالستار اسلامی آموخت و سپس ادامه دروس حوزوی را در حضور عبدالرسول قائمی در آبادان فراگرفت.
سپس برای تکمیل تحصیلات حوزوی وارد حوزه علمیه قم شد و محضر درس آیت الله سید محمدرضا گلپایگانی و نیز امام خمینی (س) را درک کرد و تا مرتبه اجتهاد پیش رفت.
وی مبارزات سیاسی خود را از زمان فعالیت فدائیان اسلام آغاز نمود و همکاری های اندکی با آن گروه، به ویژه شهیـد سیـد مجتبی میرلوحی ( نواب صفوی ) داشت.
با شروع نهضت اسلامی به رهبری امام خمینی در ۱۳۴۲، فعالیت های سیاسی شریف قنوتی شدت بیشتری یافت. او با وجود جو خفقان حاکم در زمان پهلوی، در مساجد به سخنرانی و افشاگری می پرداخت و آشکارا به دفاع از امام خمینی پرداخته و اعلامیه ها و رساله ایشان را با یاری دیگر همرزمانش در بین مردم توزیع می کرد.
محمدحسن شریف قنوتی در ۱۳۵۵ خانواده اش را به بروجرد انتقال داد و خود با استفاده از نام مستعار « شریف طبع » فعالیت های سیاسی اش را ادامه داد.
شید شریف قنوتی پس از پیروزی انقلاب اسلامی به اردکان فارس رفت و بنا به درخواست مردم منطقه مسئولیت نمایندگی شورای شهر را عهده دار شد و با یاری آیات بهاءالدین محلاتی و عبدالرحیم ربانی شیرازی به فعالیت های عمرانی و اجتماعی مشغـول گردید. در اوایل سـال ۱۳۵۹ به بروجرد رفت و به عنوان نماینده ویژه دادستان انقلاب اسلامی بروجرد مشغول خدمت شد.
با آغاز جنگ تحمیلی عراق علیه ایران شیخ ابتدا ستاد کمک رسانی به مناطق جنگی جنوب و غرب کشور را در بروجرد به راه انداخت و در ۳ مهر ۱۳۵۹ با کاروان آذوقه اهدایی مردم بروجرد به خرمشهر اعزام گردید.
پس از بازگشت ، در بسیج نیروهای مردمی و اعزام آنان به جبهه های نبرد فعال شد. در اواسط مهر به همراه تشکلی از جوانان بروجرد به خرمشهر رفت و خود لباس رزم پوشید و با تشکیل گروه های چریکی الله اکبر و گروهان های مقاومت، خرمشهر را برای چندمین بار از خطر سقوط حتمی نجات داد.
شیخ شریف علاوه بر فرماندهی برخی از محورها در خرمشهر و هدایت نیروها، مسئولیت تأمین مهمات نیروها را هم عهده دار بود. در روز ۲۴ مهر ۱۳۵۹، وی به هنگام رساندن مهمات به یکی از نقاط درگیری در خیابان چهل متری خرمشهر، به مقر عوامل بعثی وارد شد. نیروهای بعثی وانت ایشان را زیر رگبار گلوله بستند.
سرانجام شیخ بر اثر اصابت گلوله به آرنج ها و زانوها و گردن از پای درآمد. وقتی شیخ شریف روی زمین افتاد، دشمنان خود را به او نزدیک کرده و با استفاده از سرنیزه فرق سرش را شکافتند و کاسه سرش را جدا کردند.
روحمان با یادش شاد
شیخ محمدحسن شریف قنوتی
شیخ محمدحسن شریف قنوتی
شیخ محمدحسن شریف قنوتی
شیخ محمدحسن شریف قنوتی(با عینک در تصویر مشخص هستند)
شیخ محمدحسن شریف قنوتی
شیخ محمدحسن شریف قنوتی(سمت چپ تصویر)
شیخ محمدحسن شریف قنوتی (نفر چهارم از راست)
شیخ محمدحسن شریف قنوتی(نفر وسط)
شیخ محمدحسن شریف قنوتی
شیخ محمدحسن شریف قنوتی(نفر اول از راست)
شیخ محمدحسن شریف قنوتی
شیخ محمدحسن شریف قنوتی
شیخ محمدحسن شریف قنوتی در کنار فرزندانش
شیخ محمدحسن شریف قنوتی(نشسته نفر دوم از راست)
شیخ محمدحسن شریف قنوتی(در کنار فرزندانش)
مراسم ختم شیخ محمدحسن شریف قنوتی
منبع : http://www.mashreghnews.ir
گفتمان امام هادی(علیهالسلام) ، قلب گفتمان غرب را هدف گرفته است
ترویج فرهنگ عمیق و پربار شیعی همواره از بهترین گزینهها برای مقابله با هجمه علیه مقدسات بوده است. اهمیت این نکته موضوعی است که در گفتو گویی با حجتالاسلام و المسلمین«علیرضا پناهیان» مدرس حوزه و دانشگاه به شرح آن پرداخته شده است.
به نظر شما چرا از میان ائمهی بزرگوار ما و در واقع معصومین ما هجمههای این دو سه ماه روی امام هادی(علیهالسلام) متمرکز شده است؟
در ابتدا اجازه دهید یک پاسخ کلی خدمت شما عرض کنم و آن این که اساساً وقتی دشمنان با توجه به برخی جزییات به مقدسات ما حمله میکنند و تکتک امامان ما را مورد هجمهی خاص قرار میدهند، این نشان دهندهی این است که دین اسلام و به تعبیر دقیقتر اسلام ناب جایگاه بسیار خوبی در میان مردم جهان پیدا کرده و طبیعتاً هر قدر بر عزت اسلام افزوده بشود، به مقدسات دینی ما با توجه به برخی از جزییات خاص بیشتر هجمه خواهد شد.
نکتهی دوم این که این نشان دهندهی زبونی آنها است که در مقام هجمه از روشهای توهین و تمسخر استفاده میکنند و این که برای مقابله کردن راه چارهی دیگری برای خودشان پیدا نمیکنند.
شاید یک دلیل دیگر هم این باشد که در حقیقت تشیع از زمان امام هادی(علیهالسلام) به بعد رونق ویژهای پیدا کرد و سختترین امتحانهای خود را پشت سر گذاشت. شیعیان به جایی رسیده بودند که امامت امام جواد(علیهالسلام) را در 9 سالگی پذیرفتند و توانستند از امتحان ولایتعهدی امام رضا(علیهالسلام) عبور کنند. چون میدانید بعضیها در همان مقطع 7 امامی شدند. حصرها و محدودیتهای امام هادی(علیهالسلام) را توانستند بپذیرند و از این مرحله عبور کنند.
در این زمان میتوان گفت شیعه به بلوغ خاصی رسیده که چند سالی، یعنی بسیار کمتر از نیم قرن بعد از زمان امام هادی(علیهالسلام) دوران غیبت آغاز میشود. سند بسیار با عظمت زیارت جامعه مربوط به امام هادی(علیهالسلام) است که میتوان آن را مانیفست شیعه نامگذاری کرد و برای شیعیان چیزی بیشتر از مانیفست و مرامنامه است و در واقع جمعبندی کنندهی تمام آموزههای ولایی است که در زمان ائمهی هدی و قبل از آن و قبل از امام هادی(علیهالسلام) بیان شده بود. نقش ویژهی امام هادی(علیهالسلام) در نهایی کردن جامعهی شیعی اعم از فکر و فرهنگ تا احکام و آداب و رسوم نقش ویژهای است. چه بسا دشمنان با توجه به این نقش ویژه هدفشان را مورد هجمه قرار دادند.
حضرتعالی میفرمایید که گفتمان امام هادی(علیهالسلام) در واقع قلب گفتمان غرب را هدف گرفته وبه همین دلیل هجمهها به سوی این بزرگوار است؟
عرض بنده این است که در حال حاضر مهمترین تهدید برای تمدن غرب، قرائت شیعی از اسلام است و امام هادی(علیهالسلام) در نهایی کردن این قرائت که قرائت اصیل اسلامی است و مبین اسلام ناب، نقش ویژهای داشتند، از این رو آنها با اسلام آمریکایی و اسلام غیر ولایی کاری ندارند، مشکل آنها با اسلام ولایی است، این اسلام ولایی را در مقام جمعبندی عرض میکنم. باز هم نمیخواهم تمامی زحمات امامان معصوم(علیهمالسلام) قبل از امام هادی(علیهالسلام) را نادیده بگیرم، بلکه در مقام جمعبندی و یکپارچهسازی و عبور شیعه از آخرین امتحانهای الهی باید برای امام هادی(علیهالسلام) نقش ویژهای قائل شد. شاید دشمنان ما هم به دلیل نقشهای کلیدی است که به ایشان هجمهی خاصی داشتند.
مردم و علمای ما در قبال این هجمهها و هم بزرگداشت ائمه و میراث بر جا مانده از آنان مانند جامعهی کبیره چه وظیفهای دارند؟
میراث گرانبهای امام هادی(علیهالسلام) یعنی زیارت جامعهی کبیره باید بیش از پیش مورد توجه ما قرار گیرد. ائمهی هدی(علیهمالسلام) همیشه با مظلومیت خود توجه انسانهای عاقل و عاشق را به معارف دینی جلب کردند. این بار هم باید بر اساس «عدو شود سبب خیر اگر خدا خواهد»، ما به بهانهی این هجمهها که بر امام هادی(علیهالسلام) رفته به قدردانی بیشتر از میراث گرانبهای ایشان، یعنی زیارت جامعه بپردازیم. زیارت جامعه زیارتی است که امام (ره) هر روز آن را قرائت میکردند و این مداومت و مراقبت ایشان به عنوان بنیانگذار انقلاب و بزرگمقدمهساز ظهور حضرت و کسی که بعد از 1400 سال اسلام را از غربت نجات داد، باید برای ما معنادار باشد. فرهنگ ولایی که امروزه پشتیبانی کننده از ولایت فقیه که رکن اساسی نظام است به حساب میآید، باید در جامعهی ما مطرح شود و هیچ چیز مانند جامعهیکبیره نمیتواند این فرهنگ ولایی را تقویت و تعمیق ببخشد. جدا از این که طبیعتاً روشنگری در مقابل هجمهیدشمنان در عرصهیبینالمللی وظیفهی تمام کسانی است که توانایی در این زمینه دارند و توانایی چندان بالایی هم نمیخواهد.
بفرمایید برخورد سریع و قاطع علمای ما چه قدر میتواند در تکرار نشدن چنین وقایعی مؤثر باشد و یا به نظر شما اصلاً برخورد سریع و قاطع لازم است؟
البته اگر علما صلاح بدانند، در هر سطحی برخورد خواهند کرد؛ حالا چه علنی، چه با فعالیتهای سازماندهی شده، ولی به هر حال اقدامها در مقابل دشمنان گاهی از اوقات باید بسیار با شور و هیجان همراه باشد و توأم با یک عملیات گسترده برضد یک رفتار غلط دشمن صورت بگیرد. گاهی از اوقات هم باید با بیاعتنایی از کنار برخی رفتارهای غلط آنها گذشت تا از بزرگنمایی عمل زشت دشمن جلوگیری کرد. نه این که اهانتها و هجمهها نادیده گرفته شود، اما بالاخره در هر موقعیتی و در برخورد با هر رفتار غلطی باید سیاست خاصی در نظر گرفته شود. بهترین برخورد، برخوردی است که از میان بدنهی جامعه، بدنهی روشنفکر جامعه، طلاب و دانشجویان صورت بگیرد، طبیعتاً هر موقع علما هم احساس نیاز بکنند به میدان خواهند آمد.
منبع :www. 589.ir
حيات احمد
رسول گرامي اسلام صلي الله عليه و آله و سلم:
بهترين كارها در نزد خدا آنست كه بينوايي را سير كنند،يا قرض او را بپردازند،يا زحمتي را از او بردارند.
حديث 76 نهج الفصاحه
درباره فرمانده شهيد علي صياد شيرازي:
كمك به آدم هاي مستحق، كار همشيگيش بود يك سوم حقوقش را به من مي داد براي خرجي،بقيه اش را صرف اين جور كارها مي كرد.
چهل پنجاه روزي از شهادتش مي گذشت كه چند نفري آمدند خانه مان. مي گفتند «ما نمي دانستيم ايشون فرمانده بوده. نمي شناختيمش. فقط مي اومد به مان كمك مي كرد و مي رفت. عكسش رو از تلويزيون ديديم.»
جلد 11 يادگاران،خاطره 67
شب ها برای نماز مرا بیدار می کنند
مرحوم شیخ خود نقل فرموده بود:شب ها برای عبادات سحری مرا صدا می زنند.یک شب می گویند :مرتضی بر خیز! یک شب دیگر می گویند:شیخ مرتضی ،وبالاخره یک شب صدا می زنند:آقا شیخ مرتضی،ومن وقتی دقت می کنم می بینم این ها به روزمن بستگی دارد. هر روز که من در رفتار واعمالم دقت بیشتری می کنم ،زیاد تر مواظب هستم.در بیدار شدن با احترام بیشتری رو به رو هستم.
بار دیگری گفته بودند:مرا شب ها با کوبیدن کوبه ی در بیدار می کنند. صدای کوبه ی در بسیار شدید است ،ومن به سرعت بیدار شده و از جا برمی خیزم ؛ اما این صدا با همه ی شدت، هیچ کس دیگری را بیدار نمی کند.
مژده يار
باد بهار مژده ديدار يار داد
شايد كه جان به مقدم باد بهار داد
بلبل به شاخ سرو در آواز دل فريب بر دل نويد سرو قد گلعذار داد
ساقي به جام باده در آن عشوه و دلال آرامشي به جام من بي قرار داد
در بوستان عشق نشايد غمين نسشت بايد كه جان به دست بتي مي گسار داد
شيرين زبان من گل بي خار بوستان جامي ز غم به خسرو ،فرهاد وار داد
تا روي دوست ديد دل جان گداز من
يك جان نداد در ره او صد هزار داد
ديوان امام
بهجت عارفان
متن زیر حاصل گفت و گوی حسن صدرایی عارف با حجت الاسلام والمسلمین شیخ علی بهجت درباره
سیره پدرشان آیت الله العظمی بهجت(ره) و حالات معنوی و سلوک فردیشان در دوران کودکی تا جوانی می باشد که به مناسبت سومین سالگرد ارتحال آن عارف وارسته و عالم مجاهد منتشر می گردد.
میخواهیم بهطور خاص به دوران جوانی مرحوم آیتالله بهجت بپردازیم.
دوران کودکی ایشان را نمیشود از دوران جوانیشان جدا کرد؛ البته خصیصه ایشان این بود که هرگز از خودشان نميگفتند؛ و این را که در دوران کودکی چه کردم و چه شده بود بیان نمیکردند؛ به ندرت پیش میآمد که چیزی را با ما، در میان بگذارد؛ لذا مجبور بودیم با برنامه خاصی یا نقشه کشیدن از ایشان حرف بكشيم.
از تولد ایشان شروع کنیم. برخی نقلها راجع به نامگذاری ایشان مطرح كردهاند. تا چه اندازه درست است؟
پدر ایشان، در کودکی، بر اثر بیماری وبا یا طاعون در حال فوت بودند و همه از او سلب امید میکنند، که ناگاه ندایی میشنود که رهایش کنید، او پدر محمدتقی است. همین باعث به هوش آمدنش میشود و بهبودی کامل پیدا میکند، بزرگ میشود و ازدواج میکند. تمام این قضایا از ذهنش میرود؛ تا اینکه دو پسر به نامهای «محمد مهدی» و«محمد حسین» و یک دختر به دنیا میآیند، هنگامی که پسر سومش میخواسته به دنیا بیاید، به یاد آن ماجرا میافتد؛ لذا اسم پسر سومش را محمدتقی میگذارد، اما این پسر در هفت سالگی در حوض خانه غرق میشود و از دنیا میرود. این مصیبت خیلی برای خانواده گران تمام میشود، نذر و نیازهای فراوانی میکنند تا خدا فرزندی عنایت کند که بماند. ناگفته نماند که مادر حاج آقا، خانمي صالح بوده است؛ طوری که از منزل تا مسجد سوره یاسین را از حفظ میخوانده است. حاج آقا بعد از حدود یک سال یا بیشتر که الان یادم نیست، بعد از محمدتقی به دنیا میآید؛ بهخاطر همین اسمش را محمد تقی ثانی میگذارند. هنوز 16 ماه از عمرش نگذشته بود که مادرش را از دست داد و از اوان کودکی، طعم تلخ یتیمی را چشید و خواهرش او را بزرگ كرد.
جریان «محمدتقی» و نامگذاری را خود ایشان قبول داشتند؟
یکی از آقایان از ایشان پرسید که آیا درست است در آن عوالم به پدر شما گفتند که ایشان را رها کنید، پدر محمد تقی است؟ گفت: «بله، یک محمد تقی بود که در هفت سالگی غرق شده است.» با این تعبیر میخواستند…
به تعبیر ما بپیچانند.
البته برای ما مسلم شد که ایشان خودشان میدانند. درباره بعضي موضوعات هنگامی که اصرار میکردیم، میگفت قرار نیست که انسان هرچه را میداند، بگوید!
به مادر صالح ایشان اشاره کردید. از کربلایی محمود، پدر آیتالله بهجت بگویید.
پدر ایشان از مردان مورد اعتماد شهر فومن بود و ضمن اشتغال به کسب و کار، به رتق و فتق كارهاي مردم میپرداخت و اسناد مهم و قبالهها به امضاي ایشان میرسید. وی اهل ادب و از ذوق سرشاری برخوردار بود و مشتاقانه در مراثی اهل بیت (علیهم السلام)، بهویژه حضرت ابا عبدالله الحسین (علیه السلام) شعر میسرود؛ مرثیههای جانگدازی که اکنون پس از نیم قرن هنوز زبانزد است. از جمله این شعر: امشبی را شه دین در حرمش مهمان است، مکن ای صبح طلوع/// صبح فردا بدنش زیر سم اسبان است، مکن ای صبح طلوع.
با توجه به اینکه ایشان از کودکی قرآن و ادبیات فارسی و علوم دینی را فراگرفتهاند، آیا گزارشهایی از حالات دینی و معنوی ایشان در آن دوران دارید؟
ایشان ویژگیهای خاصی را در دوران طفولیت داشتند؛ یکی از علاقه مندان آقا از مادرشان نقل میکردند که وقتی 10 ساله بودند، مسائل شرعی بانوان را با جدیت خاصی بیان میکردند. افرادی که در آن دوران با ایشان هم مکتبی بودند، میگفتند ایشان در مدرسه بسیار جدی بود و تمام بچههای هم مکتبی را منظم میکرد. در درس خواندن هم بسیار جدی وارد میشده است.وقتي بر فراز مسجد فومن اذان ميگفته است صدای اذانش را همگان میشنیدند، علاقه شدیدی به اذان گفتن داشت؛ هنگام شهادت حضرت علی (علیهالسلام) با سوز و گداز خاصی اذان میگفت.
جرقههای اولیه نور و معنویت، چگونه یا به دست چهکسی درون ایشان زده شد؟
ایشان در همان زمان 10 سالگیشان، نیم ساعت قبل از نماز، پشت در خانه امام جماعت که سید بزرگواری بودند، حاضر میشدند و با هم به مسجد ميرفتند. به احتمال قوی، از همین نمازها و تقيد خاص به نماز و عبادت است که جرقههای روشنایی انوار الهی در وجودش پیدا میشود و سلوک ایشان، به دست آن امام جماعت رقم میخورد. آقا نقل میکردند « من وقتی پدرم میرفت به دیدار امام جماعت، من هم با پدرم میرفتم»، پدرآقا طبع شعر عجیبی داشته و خود آقا هم قصیدهای داشته است آن را برای امام جماعت میخواند و مورد تشویق امام جماعت واقع میشود. ايشان مشوقش برای تحصیل و سیر عبودیتش را ادای یک نماز صحیح در کودکی و ذهن خالی شده از یاد غیر خدا میدانست که او را بهسوی اهل بیت و خدایی شدن کشاند.
یعنی از همان دوران کودکی، حالات معنوی را بههمراه داشتند؟
وقتی رحلت کردند، در همان هفته اول یکی از آقازادههای علمای نجف آمد برای عرض تسلیت. مرا صدا کرد و گفت 50 سال پیش مطلبی شنیدم میترسم با خودم دفن شود و کسی اطلاع نداشته باشد؛ بعد ادامه داد: آقای قوچانی به من گفت: «سر اینکه آقای بهجت از دیگران متمایز بود، یک کلمه بود؛ آن هم اینکه آقای بهجت سالها قبل از بلوغش، چشمانش در اثر عبادت باز شده است.» دیگران در مراتب سیر معنوی باید پله پله بالا بروند اما ایشان چون سبک بود، پرواز میکرد. ایشان براثر عبادت، سالک مجذوب شده بود. این حرف را خیلی از ایشان میشنیدیم؛ ولی از آنجایی که «من» نداشت، باور نمیکردم. در صورتی که همه میگفتند آقا خودش را میگوید، میگفت: «کسی را میشناسم که از دوران کودکی، خدا توفیق معصیت به او نداد.»
ماجرای عزیمت ایشان به کربلا چگونه بوده است؟
قریب یک سال قبل از رفتن به کربلا، یکی از اعیان فومن اصرار میکند تا آقا را با هزینه خودش به کربلا ببرد و اجازه سفر آقا را از پدرشان میگیرند و حرکت میکنند، وقتی که به شهر همدان میرسند، یکی از اقوام آنان را مطلع ميكند که مرز عراق و ایران را بستهاند و کسانی که میخواهند عبور کنند، حتما باید گذرنامه داشته باشند؛ لذا بر میگردند. هنگام برگشتن به قم میرسند، آقا نقل میکردند «بعد از زیارت به مدرسه فیضیه رفتم، در آنجا آشیخ محمد جعفر اراکی را دیدم که تفسیر جامعی از حوزههای قم و نجف را به من گفت و گفت که اگر میخواهی بهجایی برسی، باید بروی نجف؛ چون حوزه علمیه قم تازه تأسیس شده و معلوم نیست که رضاخان اجازه درس خواندن را در ایران به شما بدهد یا ندهد.» بالاخره بعد از سفر ناموفق به فومن میرسند؛ با رايزني یکی از اهالی فومن گذرنامه آقا را درست میکنند و مشکل عزیمت به کربلا مرتفع میشود. بعد از این است که با اطمینان قلبی بیشتر، تقریبا در 14 سالگي برای تکمیل دروس حوزوی عازم عراق میشود.
گويا که در کربلا دروس را با اهتمام و جدیت ویژهای دنبال ميكردهاند.
ایشان از همان دوران کودکی و نوجوانی به درس خواندن علاقهمند بود و معتقد بود که طلبه باید چنان درس بخواند که بتواند در آخر سال استاد همان درس شود و همان کتاب را تدریس کند. اگر نتوانست دوباره باید برگردد بخواند و چون در کربلا از وجود اساتید برجستهای بهرهمند بود، با سرعت فوق العادهای مشکلات درسی را برطرف کرد.
آشیخ علی گلپایگانی از شاگران آخوند خراسانی، یک روز برای وضو گرفتن به در حجره آقا ميآيد و به ایشان میگوید کتابِ «الکتاب» سیبویه را دارید؟ ایشان میآورد و همان جا بحث علمی آشیخ علی گلپایگانی با آقا بالا میگیرد. طلاب مدرسه بادکوبهای کربلا به دور اینها حلقه میزنند و آشیخ علی سؤالی را که مدنظر داشتند از آقا میپرسند. وقتی که آقا جواب را میگوید، آشیخ علی گلپایگانی متوجه میشود که ایشان از چه علمیتی برخوردار هستند.
همان موقع عموی ایشان ساکن کربلا بودند، برخی از روی حسادتی که درباره آقا داشتند، جریان آشیخ علی گلپایگانی و آقا را خدمت عموی ایشان گزارش میکنند. این را از خود آقا شنیدم که میگفت: «خدا بیامرز عمو، دستش را زد روی دوشم و با تأسف گفت: چه آبرویي از ما بردهای.» و عبای خودش را به دوش میاندازد و میرود پیش آشیخ علی گلپایگانی برای عذر خواهی؛ اما آشیخ علی نه تنها احساس ناراحتی نکرده بود، بلکه میگوید بچههای خودم را سفارش کردم تا مانند او درس بخوانند و با او دوست بشوند.
غرض اینکه نظر ایشان این بود که طلبه بايد درس با دقت تمام بخواند شود که از طرفی عمر گذشتهاش را ضایع نکند و از طرفي ديگر پایههای علوم آیندهاش را قوی سازد.
در کربلا بیشتر از چهکسی تأثیر میپذیرفت؟
فرد خاصی مدنظر نیست. کربلا برای ایشان بهترین فتوحات را داشته است. درک بسیاری از مقامات عالیه از این ملجاء والا بوده است. همیشه ميگفت وقتی که از نجف به کربلا میآمدم، احساس میکردم به وطنم بازگشتم.
جد و جهد علمی را که به آن اشاره کردید، در نجف هم دنبال ميكردند؟
ایشان در نجف نیز توجه جدی به درس خواندن داشت. ايشان ميگفت درس آقا ضیاء عراقی را مدتی شرکت كرده است ولی چون خیلی آرام پیش میرود، استاد را عوض میکند و بعد هم خود آقای قاضی برای درس فقه از ایشان دعوت میکند. ولی خودشان در این زمینه فرمودند: «وقتی که دو جلسه در درسشان شرکت کردم، دیدم آیات باب الصلوه را میخواند و زار زار گریه میکند؛ لذا درس را ترک کردم» به تعبیر ما پیش خودش گفته است که این، فقه نمیشود. البته خودايشان ميگفت: «بعد از اینکه کلاس درس استاد را ترک کردم، ناراحت شدم.» ایشان در نجف خیلی محبوب و محترم بوده است، آقای شیخ محمد غروی نقل میکند که روزی ما از نجف به اتفاق برخی بزرگان با پای پیاده به طرف کربلا راه افتادیم. آنان در مسیر، گعده و مشاعره میکردند؛ ولی آقای بهجت به حال خودشان بودند.هنگام نماز صبح، همه با اینکه از نظر سنی از آقای بهجت بزرگتر بودند، به ایشان اقتدا کردند.
مراودات ایشان با مرحوم آقای قاضی همواره مورد توجه است. ایشان چگونه با مرحوم آیتالله قاضی آشنا شدند؟
آقا در این زمینه ميگفت: «زمانی که در کربلا بودم برادر آقای طباطبایی وقتی برای زیارت به کربلا میآمد، مهمان من میشد و او بود که اسم مرحوم قاضی را به من گفت.»
مرحوم آقای قاضی چلههای سنگینی برای شاگردانش تجويز ميكردند. به ایشان گفتم: آقا! به شما هم دستور و ذکر خاصی میگفتند که انجام دهید؟ ایشان گفت: «بله، شاید باشد.»؛ ایشان میگفت: آقای قاضی اواخر این را چند بار تکرار میکردند: اگر کسی ترک معصیت کند، دقت کند که انجام ندهد، اگر به مقامات اعلی عالیهای که برایش مقدر است نرسد، مرا نفرین کند. آقا میگفت: «وقتی رفتم پیش آقای قاضی، به من گفت که به چه کتابی مشغول هستید؟ گفتم پیش آقای شاهرودی سطح مشغول هستم.»
شنیده بودم که مرحوم قاضی، برای کلاسهای خصوصیشان خیلی سخت میگرفتند؛ بهطوری که میبایست شرکتکنندگان در درس خارج مشغول بوده باشند، اما ایشان را به راحتی میپذیرند، در صورتی که هنوز در دوره سطح مشغول تحصیل بودند. معلوم میشود که از نظر علمی درخشیده بوده و او را فاضل گیلانی صدا میزده است.
علت این نامگذاری چه بوده است؟
علت نامگذاری را از ایشان پرسیدم، گفت: یک دفعه در جلسه درس آقای قاضی که خودشان مسلط به ادبیات عرب بودند و دیوان شعر عربی هم دارند، حدیثی را میخواستند بررسی کنند که گیر کردند. من گرفتم و خواندم، بلافاصله مرحوم قاضی گفتند: «أشهد أنک فاضل.» از آن به بعد، او را فاضل گیلانی میگفت. ایشان میگفتند که در کربلا هممباحثهای داشتم که به علوم غریبه آگاهی کامل داشت. یکبار سؤالی در رابطه با خودم کردم که آیا مجتهد میشوم یا نه؟ رفیقم گفت: بله مجتهد میشوی، به شرطی که به نجف بروی.
نقل قولهای مختلفی درباره نامه پدر آقای بهجت به ایشان و منع کردنشان از حضور در كلاس درس آقای قاضی میشود. میخواهیم اصل مطلب را از شما بشنویم.
اصلا پدر آقای بهجت، آقای قاضی را نمیشناخت. مبنا باید مستند باشد. کسانی که استناد میدهند باید دقت داشته باشند، یکی از آقایانی که در درس آقای قاضی حاضر بوده است، در سفری که به مشهد مقدس میآید، تصادفا عموی مرا میبیند. بعد از آشنایی، به عمویم میگوید به پدرتان پیغام بدهید که مراقب آقای بهجت باشد. اگر مراقب نباشید احتمال دارد درویش شود. پدرش نامهای برای آقا مینویسد؛ برداشت آقا از نامه این بوده که مستحبات را نباید انجام دهد. بعد هم پیش آقای قاضی میرود. آقای قاضی میگوید مشکلی نیست، شما فقط سکوت را انجام بده. نامههای بعدی اینطور بوده که نماز شب را هم نخوان.خود ايشان ميگفت: بعد آقای شیخ محمد حسین غروی(کمپانی) آمد و گفت هنگامی که میخواهی نامه بنویسی، نامهات را بده در حاشیهاش چیزی بنویسم، ببینم پدرت چه مشکلی با نماز شب دارد. وقتی که من نامه را نوشتم، مرحوم کمپانی هم حاشیهای نوشتند؛ ولی ظاهرا نپذیرفته بودند. بعد از این نامه مرحوم کمپانی میگوید میخواستم تند بروم دیدم که این، پسر من است، او هم پدر این است، چیزی نگفتم. بالاخره ایشان درس مرحوم قاضی را نمیرفتند و همچنان به روزه سکوت خود ادامه میدهند تا زمانی که پدرشان از دار دنیا میروند.
با وجود اين، طبق گزارش بزرگانی مانند مرحوم قوچانی و علامه طهرانی و دیگران، حالات معنوی خاصي در همان دوران داشتهاند.
کارهایی مانند طی الارض و امثالهم برای عارف چیزي عادی است. مهمتر از همه اين است كه بصیرت داشته باشیم و به آنها محل نگذاریم. اگر به ما یک فندک بدهند، به این و آن نشان میدهیم؛ چه برسد به اینکه چشم بصیرت یا طی الارض داشته باشیم. ایشان هیچ چيزي را اظهار نکرد، الا اینکه آقا وقتی وارد نجف میشوند 18 ساله بوده است. در مدرسه سید محمد هاشم یزدی که مدرسه تمیزی بود، حجره میگیرد. اندازه حجرهها به قدری کوچک بوده که خود آقا ميگفت مریض شدم و آقای خویی و دیگران میآمدند جاي نشستن پیدا نمیکردند. با این حال، هرگز نمیبینیم که آقا از وضعیت مدرسه گلایه داشته باشد. وقتی خود من رفتم مدرسه و حجرهها را دیدم، خیلی تعجب کردم. بهتر بگویم، احساس کردم که زنگي در نجف بین قبر و دنیا است نه اینکه بین دنیا و آخرت باشد. تقریبا به اندازه دو قبر بوده است
منبع :WWW.598.IR
11 دليل براي تماشاي روزهاي زندگي
سرویس نقد رسانه پایگاه 598 - “روزهای زندگی” پرویز شیخ طادی کارگردان لایق سینمای کشور، این روزها در حالی در سایه فراموشی بسیاری از مخاطبین سینما و رسانه های انقلاب قرار گرفته است که بعنوان یکی از آثار جدی و قوی دفاع مقدس به حساب می آید. به همین منظور برآن شدیم در باب این ساخته پرویز شیخ طادی نکاتی را بیان نماییم که در ادمه می آید:
1. «روزهای زندگی» از انگشت شمارترین فیلم ها در مورد قطعنامه 598 است. در باب قطعنامه و حواشی آن، البته کم، ولی چیزهایی شنیده ایم. اما نسل سوم انقلاب هر قدر هم مطالعه داشته باشد، نخواهد توانست احساس رزمنده جنگ را در لحظه شنیدن پذیرش قطعنامه بچشد. اصولاً “چشیدن” با مطالعه به سختی حاصل می شود و این هنر است که این توان را دارد. روزهای زندگی این لحظات را می چشاند، با تمام احساس هم می چشاند.
2. در مورد دفاع مقدس فیلم های زیادی ساخته شده و می شود. حتی سینمای روشنفکری هم به سراغ این ژانر رفته است و البته همانطور که انتظار می رفت، با القای «پشیمانی» و «سرخوردگی» از جنگ و یا ادامه آن. حتی وقتی سینماگران ارزشی به سراغ جنگ می روند، با نشان دادن «خرابی اوضاع پس از جنگ» شاید به نوعی ناخواسته همان پشیمانی و سرخوردگی را القاء می کنند. شاید به سختی می توان فیلمی را یافت که توانسته باشد «جنگ از الطاف خفیه الهی بود» را به نمایش بگذارد.
اما «روزهای زندگی» سرخورده از جنگ نیست. هیچ اثری از آه و افسوس در آن دیده نمی شود و می توان آن را از معدود آثاری دانست که علی رغم نشان دادن عمق فشارها در جنگ، زیبایی اش را هم به نمایش می گذارد. فیلم ناامیدانه تمام نمی شود، اگرچه شعاری هم پایان نمی یابد.
3. روزهای زندگی ترکیب بسیار متنوعی دارد؛ شیخ طادی جنگ و خون، عواطف روزهای جنگ، عشق دو همسر به یکدیگر، کوری، ایثار در اوج خود، حضور پر رنگ زنان در جبهه ها و یک مخالف جنگ را به زیبایی و کاملاً مرتبط با هم ترکیب کرده و به نمایش درآورده. تمام این ابعاد، در هم تنیده اند و نمی توان هیچ کدام را سنجاق شده به فیلم دانست. هر بُعد، نقشی را در راستای قصه ایفا می کنند که ترکیبشان، احساسات مختلف و نیز تعقل آدمی را به زیبایی تمام بر می انگیزد.
4. در سینمای دینی بعضاً شاهد ملاحظات خاص در حذف جذابیت های سینمایی هستیم. درست است که اگر بخواهیم نگاهی دقیق و عمیق دینی داشته باشیم، تقریباً تمام عوامل جذابیت سینما، حتی تعلیق و هیجان را نیز باید به شدت فروکاست و به جای آنها از فاکتورهای جذابیت دیگری استفاده نمود. اما باید دانست تا پیش از دستیابی به فاکتورهای جذابیت دینی، نباید با حذف مؤلفه های جذاب فعلی، فیلم را ذبح کرد.
یکی از این مؤلفه ها، ستاره ها هستند. تقریباً تمام مخاطبین عام برای انتخاب یک فیلم حتماً به بازیگران آن توجه می کنند و به سینما می روند تا هنرنمایی دیگری از آنها ببینند. فیلم هرقدر هم داستان و تعلیق داشته باشد، هر قدر هم معنوی و تربیتی و اخلاقی باشد، اگر ستاره نداشته باشد دیده نخواهد شد و شیخ طادی خوب بر این حقیقت واقف است. لذا از یک زوج ستاره، “حمید فرخ نژاد” که مدتی است فیلم جنگی از او ندیدیم و نیز بازیگر پر توان نقش زن مذهبی “هنگانه قاضیانی” که بخاطر بازی اش در این فیلم، سیمرغ بلورین را از آن خود کرد، استفاده کرده است که داستان اصلی نیز حول این دو می چرخد.
5. سال به سال که از عمر سینمای ایران می گذرد، حفظ “ادب” و نزاکت در فیلم ها کمرنگ تر و کمرنگ تر می شود. تا آنجا که کارگردانی به صراحت و با افتخار اعلام می کند “من آدم رکیکی هستم و فیلم رکیک هم می سازم” و حفظ ادب در نپرداختن به شوخی های جنسی را به باد سخره می گیرد. در برهوتی که فیلمی به هم جنس بازی پرداخته و دیگری در خلالش متمرکز بر اشاره به آلت تناسلی است، شیخ طادی فیلم جذابی می سازد در نهایت ادب و بدون نزدیک شدن زبانی و عملی به مفاهیم رکیک.
6. یکی از درگیری های همیشگی متشرعین و سینماگران، رعایت مسائل شرعی در فیلم ها بوده است. فیلم سازها، حتی مذهبی های آنان اذعان دارند که بدون بکارگیری جذابیت های بصری و بویژه جنسی، نمی توان فیلم ساخت. “سکس” یا جذابیت جنسی قسمتی از فیلم است که نمی توان آن را حذف کرد. اما کارگردان روزهای زندگی فیلمی اتفاقاً جذاب تولید کرده، بدون استفاده از کمترین جذابیت جنسی. در روزهای زندگی حتی موی زنان هم کاملاً پوشیده است.
7. در اینجا به دلیل پرهیز از لو رفتن داستان، نمی توان اشاره زیادی به محتوا و صحنه های فیلم داشت. صحنه هایی که به اظهار خود شیخ طادی، با کمک متخصصین پزشکی و در نهایت دقت طراحی شده اند. صحنه های پیاپی تصمیم گیری های سخت که بعد از چند مورد آنها، مخاطب خود حدس خواهد زد که روش تصمیم گیری یک رزمنده چگونه است. صحنه های احساس برانگیزی که تماشای آنان، پستی و پلشتی آنها که به جنگ نق می زنند را نمایان می سازد.
8. همانطورکه اشاره شد، جریان روشنفکری نیز در فیلم نماینده فکری خود را دارد. فرد ترسویی که به زور احضار شده و مانند همه روشنفکران، دائم قر می زند و از ادامه یافتن جنگ ناراضی است. البته کارگردان به تقلید از سینماگران منورالفکر که همواره تصویری کاریکاتوری از مذهبی ها ارائه می کنند، شخصیت روشنفکر فیلم را کاریکاتوری طراحی نکرده. بلکه بگونه ایست که منطقاً ایراد می کند و اعتراض هایی را بیان می کند که به ذهن هر کس که با روح بلند امام همراه نشده خطور می کند. اما مانند بسیاری از فیلم های شعاری، پاسخ های دیالوگی نمی گیرد، اصلاً او در فیلم جواب نمی گیرد و متحول هم نمی شود. شیخ طادی بدون آنکه قصد پرتاب حرفش به سمت مخاطب را داشته باشد، جواب آن روشنفکر را با زبان هنر می دهد. جواب او در واقع در نام فیلمش نهفته است: “روزهای زندگی".
9. شاید اولین کسی که جلوی “آب بندی” در سینمای پس از انقلاب ایستاد و از این بابت هم کم فحش نشنید، شهید آوینی بود. صحنه های طولانی از راه رفتن آدم ها، حرکت ماشین ها، زوم کردن بر درب بسته، نگاه کردن ها به هم و… که وقتی به فیلم ساز آن اعتراض می شود، پاسخ می دهد “شما معنای عمیق این صحنه ها را درک نمی کنید"! به قول آوینی “اگر چنین است و سینما باید مخاطب خاص و تربیت شده داشته باشد، چرا سینماها را در همه جا ساخته اند؟ از خیابان شوش و سر پل جوادیه و خیابان مولوی و لاله زار گرفته تا خیابان ولی عصر؟ اگر این کار به اشتباه صورت گرفته، آیا این اشتباه فقط در ایران صورت گرفته است؟”
اما این فیلم آب بندی ندارد. همه اش یا داستان است، یا صحنه هایی از احساساتی که مخاطب را نیز با خود همراه می کند و یا فراز و نشیب های چند شخصیت که با مهارت هم پرداخته شده اند.
10. صحنه پردازی فیلم نیز نمره عالی می گیرد. چه درون بیمارستان، چه بیرون آن، چه صحنه های جنگی و چه صحنه مخفی گاه که نهایتاً منجر به دریافت سیمرغ بلورین بهترین جلوه های ویژه میدانی گردید. به خصوص می توان از صحنه پایانی فیلم نام برد.
11. علاوه بر تمام آنچه گفته شد، روزهای زندگی کاندیدای دریافت 14 جایزه، و برنده 5 سیمرغ بلورین و دیپلم افتخار بهترین فیلم از سی امین جشنواره فیلم فجر می باشد. سیمرغ بلورین بهترین کارگردانی، بهترین بازیگر نقش اول زن، بهترین فیلم برداری، بهترین چهره پردازی و بهترین جلوه های ویژه میدانی و نیز دیپلم افتخار بهترین صداگذاری جوایزی است که روزهای زندگی تا کنون از آن خود کرده است.
لوازم آرايشي بلاي بشر
به گزارش مشرق به نقل از حوزه نفيسه استفاده از مواد آرایشی از دیرباز مرسوم بوده است و شرکتهای زیادی در این زمینه فعالیت میکنند. اما در سالهای اخیر میزان استفاده از این مواد رشد چشمگیری داشته است و صنایع فعال در این حوزه بازار بسیار وسیعی را در پیش روی خود مشاهده میکنند.
ایالات متحده در صدر جدول صادرکنندگان محصولات آرایشی
بر اساس تحقیقاتی که مرکز گلوبال استادی در سال 2008 انجام داده است، سهم ایالات متحده از بازار جهانی محصولات آرایشی در حدود 38.2 میلیارد یورو بوده است. لازم به ذکر است که شرکت پراکتر و گمبل که بزرگترین شرکت تولید کننده محصولات آرایشی دنیا است، آمریکایی است.
نتایج به دست آمده از این تحقیقات حاکی از آن است که سهم ژاپن و چین از بازار محصولات آرایشی به ترتیب 23.7 و 8.2 میلیارد یورو است. اروپا با سهم کلی 63.5 میلیارد یورو، بیشترین سهم را داراست. در بین کشورهای اروپایی، کشور آلمان با سهم 11.7 میلیارد یورویی بیشترین سهم را داراست و کشورهای فرانسه (10.4 میلیارد یورو)، انگلستان (10 میلیارد یورو)، ایتالیا (8.8 میلیارد یورو) و اسپانیا (7.4 میلیارد یورو) در رتبههای بعدی هستند. [1]
سهم کشورهای مختلف در بازار 136.2 میلیارد یورویی محصولات آرایشی در سال 2008 |
ایران هفتمین مصرف کننده لوازم آرایشی دنیا
ایران بعد از عربستان، بیشترین میزان مصرف لوازم آرایشی را در خاورمیانه دارد. کل مصرف لوازم آرایشی در خاورمیانه در سال 2008 در حدود 7/2 میلیارد دلار است که با میانگین رشد حدود هشت درصد در سال، بعد از کشورهای اروپای شرقی بالاترین رشد را دارد و این بدان علت است که تقریبا نیمی از جمعیت منطقه زیر 30 سال هستند. در این حال 14 میلیون خانم ایرانی از نظر مصرف لوازم آرایشی گوی سبقت را تقریبا ازکل کشورها منطقه ربوده اند به نحوی که تقریبا 29 درصد کل مصرف کنندگان منطقه خاورمیانه را تشکیل می دهند. به عبارت دیگر اگر جمعیت زنان خاورمیانه 155 میلیون نفر باشد، 9 درصد این زنان یعنی 14 میلیون نفر زنان ایرانی حدود یک سوم یعنی 2/1 میلیارد دلار هزینه لوازم آرایشی از 7/2 میلیارد دلار بازار لوازم آرایشی خاورمیانه را پرداخت می کنند.
اغلب اجناس در بازار ایران تقلبی، نامرغوب و چینی هستند و لوازم آرایشی قاچاق بدون هیچ گونه نظارت و مجوزی در فروشگاهها و حتی کنار خیابان به فروش می رسند. در سطح جهانی ایران رتبه هفتم را به لحاظ مصرف لوازم آرایش به خود اختصاص است.
رقابت در بازار محصولات آرایشی
ده کشور برتر در زمینه لوازم آرایشی بیش از نیمی از بازار این محصولات را در اختیار دارند. این شرکتها با ایجاد مافیایی قدرتمند، از تصویب قانونها و انجام اقداماتی که با منافع شرکتهای تولیدی مواد آرایشی سازگار نباشند، جلوگیری میکنند. طبق تحقیقات انجام گرفته توسط موسسه گلوبال تایمز در سال 2008، ده شرکت برتر در زمینه تولیدات محصولات آرایشی و سهم آنها در بازار بدین ترتیب است:[2]
ده کمپانی برتر در زمینه لوازم آرایشی بیش از نیمی از بازار این محصولات را در اختیار دارند
لوازم آرایشی، سمومی زیبا و خوشبو
مقاله های زیادی درباره خطر استفاده از برخی روانسازها در مواد آرایشی منتشر شده است. سدیم لوریل سولفات (SLS) استفاده شده در این مواد سبب مشکلات پوستی متعددی میشود که آماس پوستی شایعترین آنهاست. از مواد رایجی که در بعضی محصول ها یافت می شود، می توان به ماده ای اشاره کرد که به ویژه در محصولات حاوی سورفاکتانت یافت می شود و از طریق پوست، تنفس و گوارش قابل جذب بوده و گفته می شود، علاوه بر خشکی و التهاب پوست و مخاط ها، درصورت مصرف زیاد آثار سرطان زایی نیز دارد. ایزوپروپیل الکل و الکل های مشابه که به وفور در این محصولات یافت می شود، می تواند باعث خشکی، التهاب و درماتیت آلرژیک و چروک خوردگی سریع تر پوست شود.
سدیم لوریل سولفات و آمونیوم لوریل سولفات که در بسیاری از مواد آرایشی و بهداشتی یافت می شود، در دسته سورفاکتانت های آنیونی قرار می گیرند و در اکثر مواد شوینده و کف کننده استفاده می شوند. سورفاکتانت های کاتیونی نیز که بار الکتریکی مثبت دارند، در محصول هایی از قبیل نرم کننده ها و صاف کننده های مو و لباس به عنوان ضدالکتریسته ساکن وجود دارند. مصرف این مواد علاوه بر آثار التهابی و آلرژیک بر پوست و چشم، درصورت جذب سیستمیک یا خورده شدن به طور اشتباهی می تواند آثار داخلی متعددی داشته باشد. [3]،[4]،[5]،[6]،[7]
کلروفورم های حاوی آئروسل در ترکیبات عطرها و ماده ای به اسم ” دی متابروسالان وتری متابروسالان وتتراکللوروسال دئودرانت ها سی لانیلید” در دئودورانت ها زمانی که در مواجه با نور آفتاب قرار می گیرند حساسیت زا هستند.
پارابن که به عنوان ماده نگه دارنده در لوازم آرایشی مورد استفاده قرار میگیرد در افراد دارای حساسیت به پارابن، سبب خارش و آماس پوستی میشود.[8] همچنین آزمایشات انجام شده بر روی حیوانات حاکی از فعالیت استروژنی ضعیف این مواد است.[9] این ماده شیمیایی می تواند فعالیت های غددی را کمی مختل کند یعنی به عبارت ساده تر می تواند وضعیت هورمون ها را در بدن شما به هم زند.این ماده به طور وسیعی در مواد آرایشی استفاده می شود و در واقع یک ماده نگهدارنده است که از رشد میکروب ها جلوگیری می کند. این ماده همچنین در ریمل، کرم های صورت، ضدآفتاب ها، دئودورانت ها و….وجود دارد.
فرمالدئید که در خیلی از محصول ها مثل رژ لب، لاک ناخن و.. یافت می شود، می تواند باعث التهاب و تحریک پوستی شده و درصورت تماس مزمن باعث ضعف عمومی شود. رنگ های شیمیایی متعددی که در محصول های مختلف، به ویژه در محصول های زیبایی و آرایشی مصرف می شود، می تواند درصورت رعایت نکردن استانداردهای خاص، مشکل ساز باشد. گاهی این رنگ ها برای ایجاد رنگ خاصی با هم ترکیب می شوند که علاوه بر عوارض پوستی، می تواند عوارض متعدد داخلی نیز داشته باشد. به ویژه در مورد رژلب که در طول روز چند بار تکرار شده و احتمال دارد با خوردن هر نوع ماده غذایی مقداری از آن مستقیما نیز وارد بدن شود.
همچنین استفاده بلندمدت از مواد آرایشی سبب نازک شدن پلک میشود.[10]
استفاده از مواد خوشبو کننده در محصولات آرایشی بسیار مرسوم است. تحقیقات انجام گرفته درباره این مواد بیانگر آن است که این خوشبوکنندهها از مواد افزودنی متعددی تشکیل شدهاند که اغلب آنها حساسیتزا هستند.[11]
بسیاری از صاحبنظران در زمینه مواد آرایشی شرکتهای بزرگ در این زمینه را به دلیل ادعاهای علمی دروغ خود مورد انتقاد قرار میدهند. زیرا این شرکتها با این ادعاهای علمی سبب گمراه شدن مردم و استفاده از این مواد بدون آگاهی از عوارض جانبی آنها میشوند. [12]، [13]
آزمایش بر روی حیوانات
یکی از بحثبرانگیزترین اقدامات انجام گرفته در صنعت لوازم آرایشی، انجام آزمایشها بر روی حیوانات در آزمایشگاههای شرکتهای تولید کننده مواد آرایشی است. این تستها که همچنان در ایالات متحده در حال انجام شدن هستند، عبارتند از: مسمومیت کلی، خارش پوست و چشم ومسمومیت به هنگام قرار گرفتن در معرض نور خورشید.[14]
آزمایش بر روی حیوانات در کشورهای هلند، بلژیک و انگلستان ممنوع شده است و پس از 13 سال بحث و مشاجره و اعمال فشار از سوی گروههای حامی حقوق حیوانات، اتحادیه اروپا در سال 2002 قانونی تصویب کرد که طبق آن فروش آن دسته از لوازم آرایشی که بر روی حیوانات آزمایش شدهاند، از سال 2009 به بعد در کشورهای عضو این اتحایده ممنوع میباشد. فرانسه که شرکت لورآل، بزرگترین شرکت سازنده مواد آرایشی در آن قرار دارد، با طرح دعوا در دیوان عدالت اروپا در لوکزامبورگ، خواستار لغو این محدودیت شد.[15] این قانون همچنین از سوی فدراسیون افزودنیهای آرایشی اروپا که نماینده بیش از 70 شرکت در بلژیک، فرانسه، سوئد، آلمان و ایتالیا است، مورد مخالفت قرار گرفت.[16]
شرکت لورآل خواستار لغو اعمال محدودیت در زمینه انجام آزمایش بر روی حیوانات شده است |
علاقه غیرمسلمانان به لوازم آرایشی حلال
بدنبال نخستین همایش بین المللی شکل گیری خطوط تولید لوازم آرایشی حلال بسیاری از شرکتهای بزرگ لوازم آرایشی حلال اقدام به ارائه محصولات طبیعی خود در این عرصه کرده و با استقبال خوبی مواجه شده است.
اهلام مومین مالک شرکت لوازم آرایشی شفا به عنوان یک شرکت داری مجوز محصولات آرایشی حلال که زمانی تنها در بازار خاورمیانه کار می کرد گفت: درحال حاضر تقاضا برای محصولات حلال در حال افزایش است، تمام محصولات ما دارای گواهی تأییدیه حلال هستند و در ساخت آنها از هیچ محصول حیوانی یا الکلی استفاده نمی شود، این محصولات کاملا طبیعی و گیاهی هستند.
در اکثر لوازم آرایشی از محصولات طبیعی استفاده می شود اما در برخی از محصولات ترکیبی از محتوایات برای مصرف کنندگان حلال چالش برانگیز است که در این میان می توان به محصولاتی اشاره کرد که از منابع حیوانی گرفته می شود و در ساخت آنها از کلاژن، اسید هیالورونیک، کارمین سدیم و گلیسیرین استفاده می شود.
براساس اظهارات مومین، درحال حاضر برای این مواد جایگزین حلال پیدا شده است و ما راهی یافته ایم تا برای مثال یک ماده گیاهی را جایگزین گلیسیرین کنیم که کارکرد آن درست به همان شکل است.
اگرچه برخی از استانداردهای منطقه ای برای شرکتهایی که خود را حلال معرفی می کند وجود دارد اما براساس اظهارات مومین شرکت لوازم آرایشی شفا تنها شرکت آمریکایی در این عرصه بوده که دارای گواهی تأیید محصولات حلال خود است.
در سال 2005 بخش لوازم آرایشی و بهداشتی 9 درصد بازار جهانی محصولات حلال را دراختیار داشت اما اکنون براساس آمارهای موجود این بخش سهم بزرگی از بازار درحال رشد حلال را که محصولات آن را 8/1 میلیارد نفر در سراسر جهان استفاده می کنند در اختیار دارد.
ماه حسین گمبلز بنیانگذار شرکت محصولات مراقبت از پوست صاف پیور به عنوان یکی از شرکتهای دارای گوای حلال اظهار داشت: بسیاری از غیر مسلمانانی که از ماهیت این نوع محصولات آگاه هستند نیز سهم بسزای در رشد بازار محصولات حلال آرایشی و بهداشتی ایفا می کنند.
معضلی به نام قاچاق
طبق اظهارات مقامات ایرانی سالانه ۸۰۰ میلیون دلار لوازم آرایشی قاچاق وارد کشور می شود. واردات قانونی کشور ما در لوازم آرایشی بهداشتی به طور متوسط 150 میلیون دلار است که تولیدات ما در داخل جوابگوی 10 درصد از این مقدار هم نیست و حداقل 800 میلیون دلار از نیاز ما از طریق قاچاق وارد میشود.
به دلیل عوارض پوستی استفاده از لوازم آرایشی از یک سو و استفاده از نوع نامرغوب و غیربهداشتی آن از سوی دیگر سلامت مصرف کنندگان به شدت به مخاطره افتاده است. در حال حاضر ایران فقط درصد کمی از نیاز خود به محصولات آرایشی و بهداشتی را تولید میکند و بیشتر این محصولات از کشورهای چین، ترکیه، کره و امارات وارد یا قاچاق میشوند.
تخریب بخشی از کالاهای قاچاق که توسط مامورین گمرک ضبط شده اند |
آمار سرانه يك خانم ايراني حدود 150 دلار است كه اغلب آنها از مواد آرايشي و بهداشتي غيراستاندارد را با ماركهاي متفاوت خريداري ميكنند. درصد از اقلام آرايشي و بهداشتي وارد شده به كشور به صورت قاچاق و بدون مجاز صادره از گمرك و وزارت بهداشت ميباشد و همچنين 90 درصد از آنها به صورت غيربهداشتي ساخته ميشوند. اغلب قاچاق كالاها از طريق شبكههاي ماهواره به افراد تبليغ شده و بسياري از مردم كه اطلاع كافي از پخش و عرضه آن را ندارند، و به صورت تلفني و پيك موتوري خريداري ميكنند.
آمار سرانه مصرف مواد آرایشی يك خانم ايراني حدود 150 دلار است |
براساس تحقیقی که در موسسه تحقیقاتی TMBA انجام شده، حدود 14 میلیون دختر و زن بین 15 تا 45سال ساکن شهرهای بزرگ ایران، بطور متوسط ماهانه 7/5 یورو برای خرید لوازم آرایشی هزینه میکنند و این درحالی است که متوسط حقوق بین 490 تا570 یورو است. زنان و دختران ایرانی به دلیل حجاب توجه خاصی به چهره خود میکنند. دخترانی هستند که بیش از یک ساعت جلوی آینه آرایش میکنند.
اگر در اروپا مردم ترجیح میدهند طبیعی باشند، در ایران جوانان ترجیح میدهند آرایش کنند. زنان و دختران ایرانی سالانه حدود 1630 میلیون یورو برای کالای آرایشی هزینه میکنند و بیشتر محصولات آرایشی وارداتی هستند، ولی قسمت اعظم این واردات خارج از شیوه قانونی انجام میشود و اکثر کارشناسان معتقدند که حجم محصولات وارداتی غیرقانونی بین 570 تا610میلیون یورو است.
در گزارشی دیگر 14 میلیون نفر زن ایراني در برابر 140 میلیون نفر زن در خاورمیانه به میزان 1.2 میلیارد دلار از بازار 2.7 میلیارد دلار بازار فروش لوازم آرایشی در خاورمیانه و بازار 160 میلیارد دلاری محصولات آرایشی در جهان را به خود اختصاص داده اند. این آمار حاکی از آن است که نزدیک به پنجاه درصد مصرف لوازم آرایشی در خاورمیانه توسط تنها ده درصد زنان این منطقه صورت می پذیرد.
این ارقام نشان دهنده آن است که هر زن ایرانی در سال 150 دلار یا به عبارتی بيش از 150 هزارتومان و هر زن در خاورمیانه تقریبا 36 دلار یا به عبارتی بيش از 36 هزارتومان لوازم آرایشی مصرف میکند. ضمن آن که زنان ایرانی اغلب از اجناس چینی استفاده میکنند و در این زمینه شاید حجم بیشتری از لوازم آرایشی را مصرف کنند. سهم برندهای معتبر اروپایی و آمریکایی که دارای کیفیت و ترکیبات قابل اعتمادتری هستند، به دلیل قیمتهای بالایی که در ایران دارند، کمتر از یک درصد بازار تخمین زده میشود. متاسفانه سهم تولیدکنندههای ایرانی از این بازار بزرگ ورو به گسترش بسیار ناچیز است و حداکثر در حدود پنج درصد تخمین زده میشود.
نکته جالب این گزارش این است مصرف لوازم آرایش در ایران صرفا در انحصار زنان نیست. در همین زمینه مجید ابهری؛ کارشناس علوم رفتاری دانشگاه شهید بهشتی، از تحقیقی خبر میدهد که بر مبنای نتایج آن، مردان ایرانی، مصرفکننده 12 درصد از لوازم آرایش موجود در بازار هستند.
درباره افزایش گرایش جوانان به استفاده از مواد ارایش، جامعه شناسان معتقدند گاه آرایش بیش از حد و غیرمتعارف در دختران و پسران، جدای از دلایل شخصیتی و رفتاری فردی (ازجمله به عدم اعتماد به نفس، اختلالات شخصیتی و…)، تبدیل به ابزاری برای کسب قدرت اجتماعی و لجبازی می شود، آنها کج دهنی خود به برخوردهای نسنجیده خانواده و اجتماع را با رنگهای تند صورت هایشان یا هر نوع هنجارشکنی ممکن نشان می دهند. روش های پرورشی نسنجیده، تعصبات کور و بی منطق جوانان را عصیان زده خواهد کرد، که بی احترامی به عرف جامعه از پیامدهای آن است.
همچنین بالاتر بودن تعداد دختران نسبت به پسران و تغییر ملاک های ازدواج از دیگر علل علاقه مندی آنها به متفاوت بودن است. به گفته بسیاری از جوانان، اولین ملاک ها برای ازدواج، ثروت و زیبایی هستند و قابلیت فرد برای درآمدزایی و رشته و مدرک تحصیلی در درجه دوم قرار دارند. به این ترتیب زمانی که چهره اولین عامل انتخاب محسوب شود، طبیعی است که فرد از بابت ظاهرش نگران باشد.
به هر حال، استفاده از لوازم آرايشي در ايران ديگر نه سن خاصي دارد و نه قشر خاصي. امروزه برخي از دختران و زنان ايراني استفاده از لوازم آرايشي را جزو لاينفک زندگي خود مي دانند. از سوي ديگر سن مصرف لوازم آرايشي نيز به 15 سال رسيده و اين در حالي است که در کشورهاي توسعه يافته تمايل به آرايش بيشتر در بين زنان مسن ديده مي شود که طراوت و شادابي پوست خود را از دست داده اند. همه این موارد نشان دهنده یک مشکل ساختاری فرهنگی در کشور ماست. مشکلی که اگر برای ان چاره اندیشی نشود چه بسا مس تواند به بحرانی برای سلامت و هنجارهای جامعه ما تبدیل شود.
” شرکت هرمی اورف الیم": عرضهکننده محصولات آرایشی با فعالیت های سیاسی!
شرکت هرمی اوریف لیم که چندی پیش با دخالت نیروهای پلیس و آگاهی فعالیتهایش متوقف شد، یکی از شرکتهایی بود که زیر پوست لوازم آرایشی به فعالیتهای هرمی و سیاسی میپرداخت. اين شركت لوازم آرايشي و بهداشي كه در كل ايران تنها يك شعبه براي عرضه محصولات خود در پايتخت داشت، فروش ساليانه محصولاتش در دنيا بيش از يك میلیارد يورو است. براي خريد محصولات اين شركت در ایران تنها يك راه وجود داشت و آن هم ورود به سيستم هرمي آن بود. يعني هيچ خريداري به طور مستقيم نمیتوانست به تنها فروشگاه آن در تهران مراجعه كرده و محصول مورد نظر خود را خريدراي كند.
حميدرضا پارسا، مدير عامل اين شركت هرمي در ايران درباره عملكرد اين شركت ميگويد: «اين شركت در سال 1967 در سوئد تشكيل شده و در 61 كشور دنيا به همين شيوه فعاليت ميكند.» اما نكته جالب اين است كه اين شركت در ابتدا در ايران تنها در حد يك مغازه لوازم آرايشي بوده و يك سال است كه به گفته گردانندگان آن پس از روانشناسي نحوه جذب مشتريهاي ايراني به شيوه فروش هرمي روي آوردهاند و توانستهاند 30 هزار نفر را جذب كنند.
پس از افشای فعالیت های سیاسی، رسانهها به شدت به دفاع از این شرکت پرداختند و موضعگیریهای تندی علیه مقامات ایرانی اتخاذ کردند.
اين در حالي است که شرکت هرمي «اوريف ليم پرشيا» براساس گزارش دستگاههاي اطلاعاتي و قضايي کشور، علاوه بر فعاليت ناسالم هرمي و فرار مالياتي، در پوشش فروش لوازم آرايشي و بهداشتي از برخي جريانات سياسي حمايت مالي مي کرد.
منابع و مآخذ:
[1] Euromonitor, COLIPA Statistics Working Group
[2] Global Insight estimates based on Company Reports and Euromonitor data
[3] Agner T (1991). “Susceptibility of atopic dermatitis patients to irritant dermatitis caused by sodium lauryl sulphate". Acta Derm. Venereol.
71 (4): 296–300. PMID 1681644.
[4] Nassif A, Chan SC, Storrs FJ, Hanifin JM (November 1994). “Abnormal skin irritancy in atopic dermatitis and in atopy without dermatitis”
(http:/ / www. jem. org/ cgi/ content/ full/ 195/ 7/ 855). Arch Dermatol 130 (11): 1402–7. doi:10.1001/archderm.130.11.1402. PMID 7979441.
[5] Marrakchi S, Maibach HI (2006). “Sodium lauryl sulfate-induced irritation in the human face: regional and age-related differences". Skin
Pharmacol Physiol 19 (3): 177–80. doi:10.1159/000093112. PMID 16679819.
[6] CIR publication. Final Report on the Safety Assessment of Sodium Lauryl Sulfate and Ammonium Lauryl Sulfate. Journal of the American
College of Toxicology. 1983 Vol. 2 (No. 7) pages 127–181.
[7] Loffler H, Effendy I (May 1999). “Skin susceptibility of atopic individuals". Contact Derm. 40 (5): 239–42.
doi:10.1111/j.1600-0536.1999.tb06056.x. PMID 10344477.
[8] [19] Nagel JE, Fuscaldo JT, Fireman P (April 1977). “Paraben allergy". JAMA 237 (15): 1594–5. doi:10.1001/jama.237.15.1594. PMID 576658.
[9] Byford JR, Shaw LE, Drew MG, Pope GS, Sauer MJ, Darbre PD (January 2002). “Oestrogenic activity of parabens in MCF7 human breast
cancer cells” (http:/ / linkinghub. elsevier. com/ retrieve/ pii/ S0960076001001741). J. Steroid Biochem. Mol. Biol. 80 (1): 49–60.
doi:10.1016/S0960-0760(01)00174-1. PMID 11867263
[10] Towards Beautiful Eyes – Solutions for Thinning Lashes and Dark Patches, Kamau Austin.
[11] Frosch PJ, Pilz B, Andersen KE, et al. (November 1995). “Patch testing with fragrances: results of a multi-center study of the European
Environmental and Contact Dermatitis Research Group with 48 frequently used constituents of perfumes". Contact Derm. 33 (5): 333–42.
doi:10.1111/j.1600-0536.1995.tb02048.x. PMID 8565489.
[12] McLaughlin, Martyn (2007-12-20). “Pseudo science can’t cover up the ugly truth” (http:/ / news. scotsman. com/ latestnews/
-Pseudo-science-can39t-cover. 3606975. jp). The Scotsman (Edinburgh).
[13] “cosmetics – Bad Science” (http:/ / www. badscience. net/ category/ cosmetics/ ). Badscience.net. . Retrieved 2011-10-23.
[14] An overview of Animal Testing Issues (http:/ / www. hsus. org/ web-files/ PDF/ ARI/ ARIS_An_Overview_Of_Animal_Testing_Issues.
pdf), Humane Society of the United States. Retrieved February 27, 2008.
[15] Osborn, Andrew & Gentleman, Amelia. “Secret French move to block animal-testing ban” (http:/ / www. guardian. co. uk/ animalrights/
story/ 0,11917,1021527,00. html), The Guardian, August 19, 2003. Retrieved February 27, 2008.
[16] Osborn, Andrew & Gentleman, Amelia. “Secret French move to block animal-testing ban” (http:/ / www. guardian. co. uk/ animalrights/
story/ 0,11917,1021527,00. html), The Guardian, August 19, 2003. Retrieved February 27, 2008.
منبع :WWW.598.IR
حيات احمد
رسول گرامي اسلام صلي الله عليه و آله وسلم:
هركس از شما خوش خلق تر است نزد من محبوب تر است.
حديث 907 نهج الفصاحه
درباره شهيد محمد بروجردي:
توي جو آن روز كردستان خنده رو بودن واقعا نوبر بود. مسئول باشي و هزار جاي كار لنگ بزند و هزار جور حرف بهت بگويند و هرروز خبر شهادت يكي از بچه هات را برايت بياورند و چند بار در روز بخواهي نفراتت را از كمين ضدانقلاب در بياوري و نخوابي و نقشه بكشي و سازمان دهي بكني و دست آخر هنوز بخندي. واقعا كه هنر مي خواهد بعضي از بچه ها توي اوقات استراحت جدول درست مي كردند توي يكي از اين جدولها نوشته بود «مردي كه هميشه مي خندد.» جوابش يازده حرف بود يكي بامداد توش نوشته بود «محمد بروجردي»
بقيه هم ياد گرفته بودند؛از اين جدولها درست مي كردند. مي نوشتند «توپ روحيه،مسيح كردستان،باباي بسيجي ها…»
جلد 12 يادگاران،خاطره 42
حيات احمد
رسول گرامي اسلام صلي الله عليه و آله و سلم
نمي توان همه را به مال راضي كرد اما، به حسن خلق مي توان.
حديث 4 سيري در سيره نبوي شهيد مطهري
درباره فرمانده شهيد حسين خرازي:
«اين چه وضعشه. مرديم آخه از سرما. نيگا كن. دست هام باد كرده. آخه من چه طوري برم تو آب؟ اين طوري؟ يه دستكش نمي دن به ما.»
علي كفت «خودتو ناراحت نكن. درست ميشه.»
همان وقت حاج حسين با فرمانده هاي گردان آمده بودند بازديد.
گفتم « حالا مي رم به خود حاجي ميگم.»
علي آمد دنبالم. مي خواست نگذارد، محلش نگذاشتم. رفتم طرف حاج حسين. چشم حاجي افتاد به من، بلند گفت «برا سلامتي غواصامون صلوات.»
فرمانده ها صلوات فرستادند. لال شده بودم انگار. سرما و همه چي يادم رفت. برگشتم سر جام ايستادم؛علي مي خنديد.
جلد 7 يادگاران، خاطره 73
سي تفسير از يك آيه
آیت الله سید محسن حکیم(ره)نقل می کنند:روزی در منزل آخوند ملا فتحعلی سلطان آبادی رضوان الله علیه جمعی ازفحول ازفضلای حوزه ی نجف جمع بودند از جمله:سید اسمائیل صدر،سید حسن صدرو حاج میرزا حسین نوری طاب ثراهم. آخوند ملا فتحعلی این آیه ی شریفه را تلاوت فرمود:«واعلموا ان فیکم رسول الله لو یطیعکم فی کثیرٍ من الامر لعنتم ولکنّ الله حبّب الیکم الایمان وکرّه الیکم الکفر…» [1]سپس بخش «حبّب الیکم» را انتخاب وبه تفصیل در باره آن سخن گفت ،وتفسیرش را بیان فرمود.بزرگان حاضر ابتداء مقداری توضیح خواستند،وقتی تفسیر روشن آیه بدست آمد ،خیلی برای حاضران شگفت آور بود،ودر این تعجب بودندکه چرا خودشان نتوانسته اند، این معنا به این زیبائی و روشنی را از آیه ی شریفه بدست آورند. فردا نیز همین جمع باز به نزد ایشان حاضر آمدند. دوباره همان آیه شریفه طرح و با تفسیری تازه تفسیر شد. باز هم ازایشان توضیح بیشتر خواستند، و سرانجام حیرت زده ازاین که چرا خودشان نتوانسته اند آن معنا را از آیه بفهمند باقی ماندند. روز سوم وروز چهارم تا سی روز هر روز تفسیر تازه ای از همان آیه وجمله طرح می شد، و هر روز حاضران از آن چه از آیه قابل فهم بود، ودلیل کافی داشت،و آن ها به آن متفرس نشده بودند، باشگفتی وحیرت مجلس را ترک می گفتند.
ایشان فرموده بود:گاهی احساس می کنم در دلم باز شده ودر آن مفاهیم قرآنی سرازیر شده است. در آن هنگام به شاگردانی که ممکن بود در کنار ایشان باشند،می فرمود :بنویسید.آن ها می نوشتند.هر چه می فرمود،فهم و تفسیر قرآن بود،همان نکات بدیع بود که گفته شد .ناگاه ممکن بود سخن ایشان قطع شود .می فرمود:آن دری که باز شده بود ،بسته شد.ذلک فضل الله یوتیه من یشاء
1. حجرات/7
سفر عشق
سفر عشق
با دل تنگ به سوي تو سفر بايد كرد
از سير خويش به بتخانه گذر بايد كرد
پير ما گفت ز ميخانه شفا بايد جست از شفا جستن هر خانه حذر بايد كرد
آنكه از جلوه رخسار چو ماهت پيش است بي گمان معجزه شَقِّ قمر بايد كرد
گر در ميكده را پير به عشاق گشود پس از آن آرزوي فتح و ظفر بايد كرد
گر دل از نشئه مي دعوي سرداري داشت به خود آييد كه احساس خطر بايد كرد
مژده اي دوست كه رندي سر خُم را بگشود باده نوشان لب از اين مائده تر بايد كرد
در ره جستن آتشكده سر بايد باخت به جفاكاري او سينه سپر بايد كرد
سر خُم باد سلامت كه به ديدار رخش مست ساغر زده را نيز خبر بايد كرد
طره گيسوي دلدار به هر كوي و دري است
پس به هر كوي و در از شوق سفر بايد كرد
ديوان امام خميني رحمة الله عليه
حيات احمد
رسول گرامي اسلام صلي الله عليه و آله و سلم:
از دو صفت بپرهيز: ملامت و تنبلي، كه اگر ملول باشي حق را تحمل نكني و اگر تنبل باشي از اداي حق بازماني.
حديث 1009 نهج الفصاحه
درباره فرمانده شهيد حسن آبشناسان:
مطالعات سرهنگ بسيار گسترده بود تمامي اوقات فراغت او را بعد از عبادت مطالعه كتب سياسي، مذهبي و به خصوص نهج البلاغه و تفاسر قرآن پر مي كرد. شبها پيش از خواب چندين ساعت وقتش به مطالعه و يادداشت برداري مي گذشت.
روي ميز كارش و در و ديوار اتاقش پر بود از گزيده هاي سخنان ائمه، آيات قرآن و اشعار نغز.
مردان دشت نور صفحه 43
خبردادن مرجع متقين از درون من
حجت الاسلام والمسلمین جاودان فرمودند
پس از فوت پدرم ( مرحوم حاج شیخ عبدالحسین جاودان) چون مرجع عالیقدر حضرت آیت الله سید احمد خوانساری رحمت الله علیه (1) در مراسم تشییع و ترحیم پدرم شرکت کرده بودند برای تشکر و قدردانی به دیدن ایشان رفتیم . آن زمان هنوز انقلاب اسلامی ایران به ثمر نرسیده بود . طبق معمول ایشان در وسط اطاق منزلشان نشسته بودند.(2) سرشان پایین بود و سکوت محض اختیار کرده بودند و کلامی نمیفرمودند. فرزند ایشان هم روبروی ایشان در آن طرف اطاق نشسته بودند . من هم از طرفی از فوت پدرم بسیار ناراحت و بهم ریخته بودم و از طرفی هم از طریق بعضی از اولیای خدا فهمیده بودم که به زودی چه اتفاقات ناگواری برای برخی فضلا و علما و بالکل برای کشور ایران خواهد افتاد و در دلم بسیار آشوب بود. ناگهان و بی مقدمه این مرجع عالیقدر سربلند کردند و این بیت از حافظ را فرمودند و دوباره سر را پایین انداخته و سکوت کردند:
شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هائل
کجا دانند حال ما سبکباران ساحلها
فرزند ایشان غرق تعجب شده بود که اولا چرا بی مقدمه آقا این کلام را فرمودند و ثانیا اصلا چرا این بیت را خواندند لذا از ایشان خواستند که دوباره تکرار کنند. آقا هم دوباره سربلند فرمودند و آن بیت را قرائت کردند و دوباره سکوت فرمودند . و فقط در آن جمع من متوجه میشدم که چرا آقا این بیت را قرائت کردند . چون آن بیت صد در صد با حال بنده در آن لحظه تطبیق میکرد
1. آيت الله سيد احمد خوانساري رحمه الله عليه از مراجع تقليد تهران بودند و فردي بودند كه مرحوم حضرت امام خميني رحمه الله عليه بعد از فوت ايشان فرمودند : ايشان مرجع متقين و صاحب نفس قدسيه بودند.
2.سلك اين مرجع بزرگوار اين بود كه تا آخر عمر تقريبا ديده نشد كه ايشان به چيزي تكيه كنند و هميشه نماز و مطالعه و بقيه ي امور خود را در منزل در وسط اطاق انجام ميدادند و به چيزيتكيه نمي كردند.
هجرت بدون اجازه استاد
به حکم رضاخان و قدرت دولت پلیسی او، چادر از سر زنان ایرانی برداشته بودند. این یک نگرانی و تأثر عمیق در جامعه ی مذهبی ایران بوجودآورده بود. مرحوم آیت الله آقای حاج میرزا عبدالعلی تهرانی آن قدر از این حادثه نگران وناراحت بود که تصمیم داشت به عراق و نجف هجرت کند. او فکر می کرد، دو مانع بر سر این راه وجود دارد: اول عدم رضایت مادر بود. و ثانیاً آقای آقاشیخ مرتضی ممکن بود اجازه ندهد، و با این دو مانع این مسافرت مقدور نبود. ایشان برای رفع هر دو مانع متوسل به امام زمان علیه السلام شدند. یک توسل چهل روزه. بعد از پایان چهل روز، به محضر مادر رفتند، و ایشان سرانجام رضایت داد. مانده بود کسب اجازه از محضر استاد، آقای آقاشیخ مرتضی زاهد. آقای حاج میرزا عبدالعلی از خانه بسوی منزل ایشان حرکت کردند، وقتی به کنار در رسیدند. در را کوبیدند. جناب شیخ، خود در را باز کردند، و بدون مقدمه فرمودند: امام زمان علیه الصلوه و السلام اجازه نمی دهند که شما به نجف بروید. در ضمن در نجف هم رفیقی مثل مرتضی پیدا نخواهید کرد.
حيات احمد
رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم:
خوشا به حال مخلصان؛آنان چراغ هدايتند هر فتنه تيره اي به سبب آنها زدوده مي شود.
حديث 4761،جلد 3 ميزان الحكمه
درباره فرمانده شهيدعلي صياد شيرازي:
هميشه بود هيچ وقتخودش را كنار نكشيد. حتي وقتي به تهران احضار شد و درجه هاي سرهنگيش را گرفتند؛وقتي بني صدر خلع درجه اش كرد. با لباس بسيجي مي رفت شپاه،طرح مي داد و برنامه ريزي ستادي مي كرد. هميشه بود، حي و حاضر. هيچ وقت خودش را كنار نكشيد؛ چه زمان جنگ، چه بعد جنگ.
جلد 11 يادگاران،خاطره 15
نگاهی به زندگی استاد شهید آیت الله مطهری
استاد شهید آیت الله مطهری در 13 بهمن 1298 هجری شمسی در فریمان واقع در 75 کیلومتری شهر مقدس مشهد در یک خانواده اصیل روحانی چشم به جهان می گشاید. پس از طی دوران طفولیت به مکتبخانه رفته و به فراگیری دروس ابتدایی می پردازد. در سن دوازده سالگی به حوزه علمیه مشهد عزیمت نموده و به تحصیل مقدمات علوم اسلامی اشتغال می ورزد. در سال 1316 علیرغم مبارزه شدید رضاخان با روحانیت و علیرغم مخالفت دوستان و نزدیکان، برای تکمیل تحصیلات خود عازم حوزه علمیه قم می شود در حالی که به تازگی موسس گرانقدر آن، آیت الله العظمی حاج شیخ عبدالکریم حائری یزدی دیده از جهان فروبسته و ریاست حوزه را سه تن از مدرسان بزرگ آن آیات عظام سید محمد حجت، سید صدرالدین صدر و سید محمد تقی خوانساری به عهد گرفته اند.
در دوره اقامت پانزده ساله خود در قم از محضر مرحوم آیت الله العظمی بروجردی (در فقه و اصول) و حضرت امام خمینی (به مدت 12 سال در فلسفه ملاصدرا و عرفان و اخلاق و اصول) و مرحوم علامه سید محمد حسین طباطبائی (در فلسفه : الهیات شفای بوعلی و دروس دیگر) بهره می گیرد. قبل از هجرت آیت الله العظمی بروجردی به قم نیز استاد شهید گاهی به بروجرد می رفته و از محضر ایشان استفاده می کرده است. مولف شهید مدتی نیز از محضر مرحوم آیت الله حاج میرزا علی آقا شیرازی در اخلاق و عرفان بهره های معنوی فراوان برده است. از اساتید دیگر استاد مطهری می توان از مرحوم آیت الله سید محمد حجت ( در اصول) و مرحوم آیت الله سید محمد محقق داماد (در فقه) نام برد. وی در مدت اقامت خود در قم علاوه بر تحصیل علم، در امور اجتماعی و سیاسی نیز مشارکت داشته و از جمله با فدائیان اسلام در ارتباط بوده است. در سال 1331 در حالی که از مدرسین معروف و از امیدهای آینده حوزه به شمار می رود به تهران مهاجرت می کند. در تهران به تدریس در مدرسه مروی و تألیف و سخنرانیهای تحقیقی می پردازد. در سال 1334 اولین جلسه تفسیر انجمن اسلامی دانشجویان توسط استاد مطهری تشکیل می گردد. در همان سال تدریس خود در دانشکده الهیات و معارف اسلامی دانشگاه تهران را آغاز می کند. در سالهای 1337 و 1338 که انجمن اسلامی پزشکان تشکیل می شود .استاد مطهری از سخنرانان اصلی این انجمن است و در طول سالهای 1340 تا 1350 سخنران منحصر به فرد این انجمن می باشد که بحثهای مهمی از ایشان به یادگار مانده است.
ایشان همواره در کنار امام بوده است به طوری که می توان سازماندهی قیام پانزده خرداد در تهران و هماهنگی آن با رهبری امام را مرهون تلاشهای او و یارانش دانست. در ساعت 1 بعد از نیمه شب روز چهارشنبه پانزده خرداد 1342 به دنبال یک سخنرانی مهیج علیه شخص شاه به وسیله پلیس دستگیر شده و به زندان موقت شهربانی منتقل می شود و به همراه تعدادی از روحانیون تهران زندانی می گردد. پس از 43 روز به دنبال مهاجرت علمای شهرستانها به تهران و فشار مردم، به همراه سایر روحانیون از زندان آزاد می شود.
پس از تشکیل هیئتهای موتلفه اسلامی، استاد مطهری از سوی امام خمینی همراه چند تن دیگر از شخصیتهای روحانی عهده دار رهبری این هیئتها می گردد. پس از ترور حسنعلی منصور نخست وزیر وقت توسط شهید محمد بخارایی کادر رهبری هیئتهای موتلفه شناسایی و دستگیر می شود ولی از آنجا که قاضی یی که پرونده این گروه تحت نظر او بود مدتی در قم نزد استاد تحصیل کرده بود به ایشان پیغام می فرستد که حق استادی را به جا آوردم و بدین ترتیب استاد شهید از مهلکه جان سالم بدر می برد. سنگینتر می شود. در این زمان وی به تألیف کتاب در موضوعات مورد نیاز جامعه و ایراد سخنرانی در دانشگاهها، انجمن اسلامی کردن محتوای نهضت اسلامی پزشکان، مسجد هدایت، مسجد جامع نارمک و غیره ادامه می دهد. به طور کلی استاد شهید که به یک نهضت اسلامی معتقد بود نه به هر نهضتی، برای اسلامی کردن محتوای نهضت تلاشهای ایدئولوژیک بسیاری نمود و با اقدام به تأسیس حسینیه ارشاد نمود و با کجرویها و انحرافات مبارزه سرسختانه کرد. در سال 1346 به کمک چند تن از دوستان اقدام به تأسیس حسینیه ارشاد نمود به طوری که می توان او را بنیانگذار آن موسسه دانست. ولی پس از مدتی به علت تکروی و کارهای خودسرانه و بدون مشورت یکی از اعضای هیئت مدیره و ممانعت او از اجرای طرحهای استاد و از جمله ایجاد یک شورای روحانی که کارهای علمی و تبلیغی حسینیه زیر نظر آن شورا باشد سرانجام در سال 1349 علیرغم زحمات زیادی که برای آن موسسه کشیده بود و علیرغم امید زیادی که به آینده آن بسته بود در حالی که در آن چند سال خون دل زیادی خورده بود از عضویت هیئت مدیره آن موسسه استعفا داد و آن را ترک گفت.
در سال 1348 به خاطر صدور اعلامیه ای با امضای ایشان و حضرت علامه طباطبایی و آِیت الله حاج سید ابوالفضل مجتهد زنجانی مبنی بر جمع اعانه برای کمک به آوارگان فلسطینی و اعلام آن طی یک سخنرانی در حسینیه ارشاد دستگیر شد و مدت کوتاهی در زندان تک سلولی به سربرد. از سال 1349 تا 1351 برنامه های تبلیغی مسجدالجواد را زیر نظر داشت و غالباً خود سخنران اصلی بود تا اینکه آن مسجد و به دنبال آن حسینیه ارشاد تعطیل گردید و بار دیگر استاد مطهری دستگیر و مدتی در بازداشت قرار گرفت. پس از آن استاد شهید سخنرانیهای خود را در مسجد جاوید و مسجد ارک و غیره ایراد می کرد. بعد از مدتی مسجد جاوید نیز تعطیل گردید. در حدود سال 1353 ممنوع المنبر گردید و این ممنوعیت تا پیروزی انقلاب اسلامی ادامه داشت.
اما مهمترین خدمات استاد مطهری در طول حیات پر برکتش ارائه ایدئولوژی اصیل اسلامی از طریق درس و سخنرانی و تألیف کتاب است. این امر خصوصاً در سالهای 1351 تا 1357 به خاطر افزایش تبلیغات گروههای چپ و پدید آمدن گروههای مسلمان چپ زده و ظهور پدیده التقاط به اوج خود می رسد. گذشته از حضرت امام، استاد مطهری اولین شخصیتی است که به خطر سران سازمان موسوم به « مجاهدین خلق ایران » پی می برد و دیگران را از همکاری با این سازمان باز می دارد و حتی تغییر ایدئولوژی آنها را پیش بینی می نماید. در این سالها استاد شهید به توصیه حضرت امام مبنی بر تدریس در حوزه علمی قم هفته ای دو روز به قم عزیمت نموده و درسهای مهمی در آن حوزه القا می نماید و همزمان در تهران نیز درسهایی در منزل و غیره تدریس می کند. در سال 1355 به دنبال یک درگیری با یک استاد کمونیست دانشکده الهیات! زودتر از موعد مقرر بازنشسته می شود. همچنین در این سالها استاد شهید با همکاری تنی چند از شخصیتهای روحانی، «جامعه روحانیت مبارز تهران » را بنیان می گذارد بدان امید که روحانیت شهرستانها نیز به تدریج چنین سازمانی پیدا کند.
گرچه ارتباط استاد مطهری با امام خمینی پس از تبعید ایشان از ایران به وسیله نامه و غیره استمرار داشته است ولی در سال 1355 موفق گردید مسافرتی به نجف اشرف نموده و ضمن دیدار با امام خمینی درباره مسائل مهم نهضت و حوزه های علمیه با ایشان مشورت نماید. پس از شهادت آیت الله سید مصطفی خمینی و آغاز دوره جدید نهضت اسلامی، استاد مطهری به طور تمام وقت درخدمت نهضت قرار می گیرد و در تمام مراحل آن نقشی اساسی ایفا می نماید. در دوران اقامت حضرت امام در پاریس، سفری به آن دیار نموده و در مورد مسائل مهم انقلاب با ایشان گفتگو می کند و در همین سفر امام خمینی ایشان را مسؤول تشکیل شورای انقلاب اسلامی می نماید. هنگام بازگشت امام خمینی به ایران مسؤولیت کمیته استقبال از امام را شخصاً به عهده می گیرد و تا پیروزی انقلاب اسلامی و پس از آن همواره در کنار رهبر عظیم الشأن انقلاب اسلامی و مشاوری دلسوز و مورد اعتماد برای ایشان بود تا اینکه در ساعت بیست و دو و بیست دقیقه سه شنبه یازدهم اردیبهشت ماه سال 1358 در تاریکی شب در حالی که از یکی از جلسات فکری سیاسی بیرون آمده بود یا گلوله گروه نادان و جنایتکار فرقان که به مغزش اصابت نمود به شهادت می رسد و امام و امت اسلام در حالی که امیدها به آن بزرگمرد بسته بودند در ماتمی عظیم فرو می روند.
سلام و درود خدا بر روح پاک و مطهرش.
حيات احمد
رسول گرامي اسلام صلي الله عليه و آله و سلم :
خداي تعالي از هر سرپرستي نسبت به آنچه سرپرستي اش را به او واگذار كرده است بازخواست مي كند، خواه از آن به خوبي سرپرستي كرده باشد و خواه آن را تباه كرده باشد.
حديث 8035،جلد 5 ميزان الحكمه
درباره فرمانده شهيد سپهبد علي صياد شيرازي:
ناراحت شدم. گفتم :«اين چه كاريه شما مي كني؛چرا مي ريد اون ور خط، وسط عراقي ها؛كجاي دنيا، فرمانده نيروي زميني مي ره وسط دشمن؟»
خيلي آرام گفت « من خودم بايد به يقين برسم، بعد نيروهام رو بفرستم اون ور.»
بيشتر لجم گرفت. گفتم«اصلا بيا بريم پيش اين حاج آقايي كه توي قرارگاهه، تكليف شما رو روشن كنه. ببينم شما شرعا حق داري بري توي مهلكه يا نه؟»
گفت«حالا بشين بعد. من بايد خط خودي رو رد كنم، بايد برم. كه اگه پاي بيسيم گفتم اين كار بايد بشه بدونم شدنيه يا نه. تو هم حرص نخور. نيروي زميني ارتش، بدون فرمانده نمي مونه. من برم، يكي ديگه.»
جلد 11 يادگاران،خاطره 28
ريشه مقامات علامه سيد مهدي بحرالعلوم
مرحوم استاد علامه طباطبایی تابستان ها به مشهد مشرف می شدند، و معمولشان این بود که پنجشنبه ها و جمعه ها از ساعت 9 تا 11 می نشستند، و مردم به دیدنشان می رفتند. هرکس هر سؤالی داشت می پرسید، و جواب می شنید، و البته گاهی با لهجه ای شیرین می فرمود: نَمی دانم.
در یکی از این روزها خدمتشان بودم. دیگران هم بودند. کسی گفت که امام زمان علیه السلام را به هیچ وجه نمی توان ملاقات کرد. ایشان چیزی نفرمود. چند دقیقه ای مجلس به سکوت گذشت. بعد ایشان شروع به صحبت کردند، و گفتند: مشایخ ما می فرمودند: آیت الله میرزا ابوالقاسم قمی به عتبات مشرف شده بود. ناگزیر دید و بازدید انجام می شد. آیت الله سید محمد مهدی بحرالعلوم که مرجعیت درس و تدریس نجف را به عهده داشت، به دیدن ایشان آمد. چند روزی گذشت. میرزا می خواست به بازدید ایشان بیاید. وقتی را انتخاب کرد که در محضر ایشان کمتر کسی باشد. در این مجلس بعد از گفتگوها و تعارفات رسمی میرزا به ایشان گفت: آقا مراتب و مقامات معنوی شما قابل انکار نیست، و اخبار آن عالم گیر است بنابراین شما چیزی را انکار نکنید. فقط برای ما بفرمایید که چطور شد؟ کی شد؟ چه جور شد که شما به این مقامات رسیدید؟
ایشان چاره ای نداشت. میرزا مرد بزرگی بود، و با هم سال ها در درس وحید بهبهانی هم دوره بودند. اکنون نیز در ایران مرجعیت داشت. بنابراین فرمودند: من رسم داشتم شبها از نجف به مسجد کوفه بروم، و آنجا تا صبح به عبادت مشغول بودم. البته صبح بعد از نماز به نجف باز می گشتم تا درس و بحث تعطیل نشود. هجده سال! بر این روال عمل کرده بودم. یک شب طبق رسم از نجف بسوی کوفه حرکت کردم. کمی که راه پیمودم شوق مسجد سهله به دلم افتاد. اعتنا نکردم، و می خواستم طبق رسم معمول به مسجد کوفه بروم. اما شوق لحظه به لحظه زیادتی می یافت، و من در برابر آن مقاومت می کردم. ناگهان باد و طوفانی همراه با شن و رمل از مقابل هجوم آورد، و دیگر امکان رفتن بسوی کوفه نبود. از سر ناچاری بسوی مسجد سهله رفتم. شب از شب های معمولی هفته بود، و در مسجد هیچ کس نبود. من در را باز کردم و به داخل مسجد رفتم. در مقام صاحب الزمان یک بزرگواری نشسته و مشغول دعا بود. دعا از دعاهای معمولی و شناخته شده بنظر نمی رسید. گویا آن بزرگ در همان حال آن را انشاء می کرد. لحن و حال و دعا مرا تسخیر کرده بود. همانطور کنار در مانده بودم. این حال ادامه یافت تا اینکه دعا به پایان رسید. ایشان روی گردانید، و به زبان فارسی با لهجه بروجردی که محل تولد من بود، به من فرمود: «مهدی بیا» مقداری جلو رفتم. از هیبت و به خاطر حرمت ایشان ایستادم. باز فرمود: مهدی بیا . بار هم مقداری جلو رفتم. باز از ترس و حرمت ایستادم. این بار فرمود: ادب در حرف شنیدن است. بیا. رفتم تا نزدیک ایشان رفتم. آغوش باز کرد، و مرا به بغل گرفت. هرچه شد آنجا شد.
يك ساعت به خود بپرداز
آیت الله سید حسین قاضی طباطبائی(ره)از خاندان عریق وریشه دار قاضی تبریز، در محضر میرزای بزرگ تلمذ کرده وبه کمال اجتهاد رسیده بود.مردم شهر تبریز به حضور میرزا رسیده واز ایشان می خواهند که امر کند، آقای قاضی برای تعلیم وتربیت مردم وامامت جماعت در مساجد آن شهر، به تبریز باز گردد. میرزا امر فرمود ،وآقای قاضی آماده برای باز گشت شده وناگزیر بایستی به نجف وکربلا وسایر مشاهد ائمه اطهار(علیهم السلام) مشرف شده ووداع گوید. در آخرسر هم به سامراء رفت تا به محضر عسکریین رسیده وداع کند. بعد از وداع به خدمت استاد بزرگ خویش میرزای شیرازی رسید تا از ایشان اجازه خروج گرفته وخدا حافظی کرده و به همراه مردم شهر تبریز به ایران بیاید.میرزا در این ملاقات به ایشان فرمود:حالا که می روی شب وروزی یک ساعت به خودت بپرداز.آقا سید حسین قاضی به ایران آمد. چند سال بعد مردم تبریز به عتبات مشرف شده بعد به محضر میرزا می آیند تا مرجع تقلید خودشان را زیارت کنند و اگر کاری دارند انجام دهند. میرزا از آن ها از احوالات آقای قاضی سئوال می کند. جواب می گویند:آقا آن یک ساعت که شما فرموده بودید تبدیل بیست وچهار ساعت شده است، و همواره در مراقبت و حضور و عزلت غرق است.
حيات احمد
رسول گرامي اسلام صلي الله عليه و آله:
برترين مردم در بندگي خدا كسي است كه در عين بزرگي فروتني كند.
حديث 21841،جلد 14 ميزان الحكمه
درباره فرمانده شهيد محمد بروجردي:
اسمش را نمي دانستم. همه بهش مي گفتند : «حاجي»
وقتي آمد، گفتم «حاجي هم براي ما.»
درست و حسابي فوتبال بلد نبود؛يك پايش لنگ مي زد. خسته كه شد، گفت :«من ديگه مي رم، با اجازه.»
گفتند:«فرمانده عمليات كردستان شهيد شده»
فكر كردم «چه جور آدمي بوده اين آقاي فرمانده؛»
رفتم توي نمازخانه، عكش روي ديوار بود. قد بلند، ريش بور،لبخند صميمي. گفتم«حاجي»
جلد 12 يادگاران، خاطره 98
حيات احمد
رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم:
وقتي خداوند براي بنده اي نيكي بخواهد حاجت هاي مردم را در دست او قرار مي دهد و او را وسيله رفع نيازهاي مردمي مي سازد.
حديث 144 نهج الفصاحه
درباره فرمانده شهيد ناصر كاظمي:
نديدم كسي چيزي بپرسد و او بگويد «بعدا». يا بگويد «از معاونم بپرسيد.» جواب سر بالا تو كارش نبود.
جلد 14 يادگاران،خاطره 82
رمز عمليات
در محور عملیاتی اشنویه ( مرز مشترک ایران -عراق و ترکیه ) مستقر بودیم،.با بچه ها صحبت می کردم، مدتها بود منتظر بودند تا شب عملیات (نصر هفت) سر برسد، شب قبل خواب خوبی دیده بودم، میان دشت گل راه می رفتم، شهید ابوالقاسم بوذری را دیدم، سخت بوییدم و بوسیدمش، نور از صورتش می بارید، حال خوشی داشتم، یادم است طبع شعرم گل کرده بود ، برای بچه ها از عشق می سرودم، می دانستم به زودی عشق دلهایمان را لبریز می کند، به يك باره اعلام كردند كه بچه های اطلاعات عملیات زمان را مناسب می بینند و همه خودشان را آماده كنند تا به داخل خاک عراق بروند، شب های عملیات ، لحظات روحانی عجیبی بود، انگار می خواستی از زمین بکنی و به آسمان سفر کنی، با نوحه ، سوز و عشق و آغوش بازیاران و دوستان، خیلی زودآماده شدیم و راه افتادیم، مسیر سنگلاخ بود، پر فراز و نشیب در دل کوه ها ، ابر سیاه نوری برای زمین نگذاشته بود، به طور قطع دلیل رفتن همین بود، سیاهی شب به گونه ای بود که اگر کمی غفلت می کردی، یک گروه را با خود به بیراهه می بردی، به ستون یک حرکت می کردیم، دستهایمان به فانوسقه نفر جلو بود، جلوی ستون بودم، بعد از فرمانده (شهید دهقان) و یکی از بچه های اطلاعات عملیات، به هر مانعی می رسیدیم، به آرامی به نفر پشت اعلام می کردیم، و این حرف تا آخر ستون تکرار می شد، بوی عطر می آمد، نمی دانم از گلهای وحشی بود یا فرشتگان، تنها نفر جلو دوربین دید در شب داشت، همه خودمان را اول به خدا و بعد به او سپرده بودیم، به رودخانه رسیدیم، رودخانه ای که در واقع مرز بین ایران و خاک عراق بود ، آب زیاد بالا نبود اما شتاب داشت، در حالیکه در مراجعت ( به دلیل طولانی شدن زمان ماندنمان در کردستان عراق)، آب تا بالای سر رسیدو تعدادی شهید از ما گرفت. حالا باید از زیر پایگاههای عراقی رد می شدیم، زیر لب “و جعلنا من بین ایدیهم سدا و من خلفهم سدا فاغشینا هم فهم لا یبصرون” می خواندیم،چند منور شلیک شد، منظقه مثل روز روشن شد، همه به زمین خوابیده بودیم، حالا دیگر کاملا آنها را می دیدیم ولی آنها از دیدن ما عاجز بودند ، روراست از اینکه از چند قدمی آنها رد می شدم و صدایشان را هم می شنیدم به هیجان آمده بودم. دلم می خواست بروم جلوی یکی از آنها ،دستانم را تکان بدهم ببینم واقعا خوابند ، کورند یا معجزه ای در حال رخ دادن است!، نور منورها که خاموش شد فهمیدیم که تنها به خاطر حس امنیت این کار را کرده بودند، از شیارها، ارتفاعات صعب العبور رد شدیم، تنها یک نفر از عزیزان رزمنده کرد سقوط کرد و به شهادت رسید، فرصت برای هیچ چیز نبود، باید از این منطقه هر چه زودتر گذر می کردیم، ساعاتی بعد به منطقه امنی رسیدیم، حالا بچه ها از شوق عبور همدیگر را به آغوش می کشیدند و اشک شوق می ریختند، یکی از بچه های کرمانشاه با لهجه زیبایی روضه ی” بریز آب روان اسما” را خواند،( شهید همتی)، سخت گریستیم، انگار اشکها دلهایمان را می شست و زلال می کرد…( وقتی عملیات ساعت 24 روز 13/5/1366 از داخل شروع شد، فهمیدیم رمز عملیات نام مبارک بی بی دوعالم، حضرت زهرا(س) است.)
پی نوشت:
1- در دل شب های تیره آفتابی شدم، مست میدان همچو آب آبی شدم، دیدم آنجا شیرمرد سرزمین پاد را، در دل شب بوی عشق آباد را، دشت گل سرشار از آلاله بود، چشم عشق لبریز ازهر ناله بود
2- متاسفانه از بچه هایی که پیاده از خط دشمن عبور کردند کمتر یاد شده است، لازم است از یک گردان از رزمندگان کرمانشاه، رزمندگا ن کرد (پیشمرگان مسلمان كرد) ، اعتلاف یک کتی ها ( طرفداران طالبانی) و کردهای طرفدار بارزانی به همراه گروه تخریب از بچه های 21 امام رضای مشهد گفت که به عمق 250 کیلومتری خاک عراق رفته و به ارتفاعات پشت قله اصلي در محدوده لشکر 27 حضرت رسول(ص) متمایل شدند تا ضمن غافلگیری دشمن از عقب بتوانند به پیروزی نائل شوند.چنانچه این امر محقق شد و مسئله قابل ملاحظه در اين عمليات تلفات بسيار اندک نيروهاي خودي در حين حمله به دشمن بود، به گونه اي که لشکر 27 حضرت رسول(ص) تا صبح عمليات، تنها يک شهيد داشت . اين مسئله نشان دهنده غافل گير شدن دشمن بود.در این عملیات فرمانده قرارگاه قدس به تيپ 33 المهدي دستور داد، وارد منطقه شده و درکنار تيپ 18 الغدير قرار گيرد.براساس طرح مانور، تيپ 29 نبي اکرم(ص) ، در شب دوم، مرحله دوم عمليات را به منظور تصرف ارتفاع بلفت آغاز کرد و در همان ساعات نخست درگيري موفق شد قله اصلي اين ارتفاع را آزاد کند . پس از اين، جنگ براي تصرف ساير مواضع دشمن در ارتفاع، ادامه يافت و با کمک آتش پشتيباني، پيشروي هاي بعدي صورت گرفت و تا صبح، ارتفاع بلفت و دوپازا به طور کامل تصرف شد. در این عملیات بیشتر از 100 کیلوتر از خاک ایران از دست دشمن آزاد شد.
حيات احمد
رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم:
كمال درود گفتن دست دادن است. حديث 3041 نهج الفصاحه
درباره فرمانده شهيد حجت الاسلام عبدالله ميثمي:
آشنا كه مي ديد، صورتش پر از خنده مي شد، دست او را بين دست هايش مي گرفت و پيشانيش را مي بوسيد. تا وقتي كه ايستاده بود و حال و احوال مي كرد، دستش را رها نمي كرد.
جلد 5 يادگاران، خاطره 78
منبع : سميه شريفلو، حيات احمد.
ايه هاي نامدار
آيه شهادت
آيه 18 آل عمران به آيه «شهادت» شهرت يافته است و چون با كلمه *شهد الله* آغاز شده، به آن آيه *شهدالله* نيز مي گويند: خدا همواره به عدل قيام دارد، گواهي مي دهد كه جز او هيچ معبودي نيست و فرشتگان(او) و دانش وران (نيز گواهي مي دهند) جز او كه توانا و حكيم است هيچ معبودي نيست.
در فضيلت قرائت اين آيه رواياتي وارد است. از رسول خدا صلي الله عليه و آله روايت است كه هركس اين آيه را بخواند، آنگاه بگويد :و انا علي ذلك من الشاهدين، خداي تعالي به عدد هر حرفي فرشته اي را مي آفريند تا براي او تا روز قيامت آمرزش بطلبد. بر اساس روايتي ديگر آن حضرت فرمود: هركه اين آيه را پيش از خواب بخواند، خداي تعالي از آن هفتاد هزار خلق مي آفريند كه تا روز قيامت براي وي آمرزش مي طلبند.زبير بن عوام مي گويد: در شب عرفه از پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم جدا نشدم تا آنچه را مي گويد، بشنوم. آن شب پيوسته مي فرمود: *شهد الله انه لا اله الا هو…* تا صبح شد.
جنگ به روايت تصوير
برادر شهیدم، هنگامی که ما در اندیشه خویشتن بودیم، تو حقیقتی زیبا را یافتی و به یقین حق رسیدی، زمان تو با روز عاشورا و مکان تو با کربلا در هم آمیخت، و چه بصیرتی داشتی که از ظلمتکده ی زمین ، نقبی به آسمان زدی، به امام خود لبیک گفتی و به وصال حق رسیدی، عزیز دلم خون تو گواه شیفتگی عاشق بر معشوق است، رایحه ی خوش عطر شهادتت همچنان زمین و زمان را در می نوردد، و نور آن دنیای تاریک ما را روشن می کند،می دانم، زندگی حقیقی را باعشقی که اباذر با ختم رسل بیعت کرد، تو با فرزند او امام خمینی (ره) با عهدی ازلی پیمان بستی تا میراث آسمانی وجودت را در کهکشان ستاره های عاشق ،به معبود خود هدیه کنی، چشمان عاشقان همچنان در مسیر ولایت، شهادت را می جویند، دستمان را بگیر…
با آغاز جنگ تحمیلی از سوی رژیم بعث عراق علیه جمهوری اسلامی ایران در مهرماه 1359 شمسی، جوانان اصفهان حماسه ها و رشادت های فراموش نشدنی از خود نشان دادند. جبهه دارخوئین و خط شیر در روستای محمدیه، سد استواری در برابر نیروهای رژیم بعثی بود که از سوی مردم استان اصفهان اداره می شد.
حفر کانال خضر به طول 1750 متر در وادی گرم خوزستان در طی سه ماه برای نزدیک شدن به خطوط دشمن و انجام عملیات پیروزمندانه «فرماندهی کل قوا» در جبهه دارخوئین، برگی از حماسه های بی شمار مقاومت و ایثار مردم استان اصفهان است که منجر به آزادسازی بخشی از منطقه آبادان در خرداد 1360 شمسی گردید.
عملیات ثامن الائمه (ع) و آزادسازی شمال آبادان از تصرف دشمن بعثی در مهرماه 1360 شمسی، نشان دیگری از حضور نیروهای اصفهان در جنگ تحمیلی و آزادسازی خاک میهن اسلامی از تصرف دشمن بود.
لشکر امام حسین (ع) به فرماندهی شهید حسین خرازی و جانشینی شهید حجت-الاسلام مصطفی ردانی پور، نخستین تجربه نظامی خود را با 15 گردان پیاده در عملیات طریق القدس در سرزمین وسیعی از شمال رودخانه کرخه و شهر بستان به دست آورد. ولی حماسه مقاومت و پایداری رزمندگان استان اصفهان زمانی به اثبات رسید که دشمن بعثی با 9 تیپ زرهی و مکانیزه و پیاده به تنگه چزابه برای اشغال مجدد شهر بستان حمله کرد که در پی مقاومت و ایستادگی سلحشوران لشکر امام حسین (ع) دشمن بعثی تار و مار گردید.
رزمندگان استان اصفهان علاوه بر لشکر امام حسین در قالب لشکر نجف اشرف به فرماندهی شهید احمد کاظمی تابلو زرینی را در تاریخ این کشور ترسیم کردند و در عملیات فتح المبین که در فروردین ماه سال 1361 شمسی منجر به آزادسازی منطقه وسیعی از خاک میهن اسلامی در غرب رودخانه کرحه تا عین خوش گردید، نقش گسترده ای ایفا نمود و شکست سنگین و دور از انتظاری را به نیروهای بعثی متجاوز وارد کردند.
مردم استان اصفهان در بسیاری از حماسه های پیروزمند دوران دفاع مقدس همچون عملیات های رمضان، محرم، والفجر مقدماتی، والفجر 1، والفجر 2، والفجر 4، خیبر، بدر و الفجر 8، کربلای 3، کربلای 4، کربلای 5، والفجر 10، نصر 5، و عملیات قادر حضوری پرشور داشتند و با شهادت شهید حسین خرازی در هشتم اسفندماه 1365 شمسی در کربلای 5 یکی از بزرگترین فرماندهان نظامی کشور و دلیر مردی عارف را از دست دادند.
تقدیم 23 هزار شهید که بیش از 7300 نفر آنان در گلستان شهدای اصفهان آرمیده اند و 41 هزار مجروح جنگی و 3460 آزاده سرافراز، بخشی از ایثارگری و افتخارات مردم اصفهان در دفاع از انقلاب اسلامی است.
آنچه در این عکس ارزشمند، هنرمندانه تصویر شده است صحنه ای شکوهمند است از شهادت، قابی از قد و قامت قبیله قبله، روایتی از راهیان رهایی، تصویری از خورشید و سرگذشت بسیجی سلحشوری از سرزمین سپاهان که سربلندی پرچم توحید و کرامت انسان را در این مرز و بوم رقم زد.
پی نوشت:
1- این عکس برگرفته از مجموعه نفیس عکس های دفاع مقدس، با عنوان خروش لاجورد است که درانجمن عکاسان انقلاب و دفاع مقدس به چاپ رسیده است.
2- این روزها بغضی عجیب همراه من است، می خواهم در سیمای آسمانی شهدا، راز صداقت را بپرسم، هنوز امید دارم تا راز وصال را دریابم، برایم سخت است اینکه این روزها نا اهلان چه حرفها که نمی زنند، می گویند: بسیجی مال زمان جنگ بود…حالا بسیجی ها را گروه فشار می نامند، و نمی دانند فشار شکستن محاصره یعنی چه؟، اینجا همه چیز مدرن شده، جز عکس های آسمان سیمای شهدا، که هنوز با ما مهربانند. حالا باید این عکس ها را سخت بر روی قلبهایمان بفشاریم، تا مبادا آنها را از ما بربایند…، اگر نبود چشمان امیدوارمقام ولایت، چگونه می توانستیم بغض دوری از شما را تحمل کنیم…
منبع :www.shojait.blogfa.com
بازخوانی بیانات رهبر معظم انقلاب در خصوص حوزه های علمیه
نوآوری و تحول، برنامه حوزه
وضعیت دوران انقلاب و توجه روزافزون به اسلام در خارج از مرزهای کشور اسلامی، ایجاب می کند که علمای دین، با بینشی کاملاً نو و با استفاده از ذخیره ی بی پایان معارف دین و با اسلوب فقاهت سنتی و اجتهاد زنده و پویا، راه جامعه ی اسلامی را هموار نمایند و حوزه های علمیه با تحولی اساسی، خود را با نیازهای امروز جهان تطبیق دهند و نوآوری را جهت و سمت برنامه های خود قرار دهند و البته با اعمال دقت لازم و برجسته کردن اصول و مبانی فقاهت، راه را بر التقاط و کجروی ببندند.
پیام به مناسبت اولین سالگرد ارتحال حضرت امام خمینی(ره) 10/3/69
بی خبری
نظام جمهوری اسلامی به طبیعت خود، نظامی وابسته ی به علمای دین است؛ و علمای دین، هم از این حیث که در پدید آوردن این نظام سهم اوفر را داشته اند و هم از این جهت که مردم درباره ی نظام به آن ها مراجعه می کنند و هم از این جهت که خود از جهات مختلف و در مشاغل مختلف، در نظام مسؤولند… باید از وضعیت و موجودیت نظام، آن چنان که هست، مطلع باشند؛ نقایص را بشناسند و پیشرفت ها را بدانند؛ آن جا که کمک لازم است، آن را تشخیص بدهند؛ آن جا که دشمن به آن توجه پیدا کرده و هدف گرفته است، آن را شناسایی کنند تا بتوانند نقش صحیح خود را در تداوم این نظام ایفا کنند. حوزه ی علمیه و علمای دین و جوامع دینی و روحانی نمی توانند از وضع نظام بی خبر باشند و بی خبر بمانند و این بی خبری را تحمل کنند.
سخنرانی در جمع علما، مدرّسان و فضلای حوزه ی علمیه ی قم30/11/70
یک عمر سخن
حوزه ی علمیه، یک دستگاه تولیدی و یک کارخانه ی عظیم انسانی است؛ باید دایم تولید کند؛ باید کتاب تولید کند؛ آدم و عالِم تولید کند؛ متدین تولید کند؛ فکر تولید کند و حرف تازه ای بزند. حرف تازه که تمام نشده است. بزرگان ما می گویند که هر وقت به قرآن مراجعه می کنیم و در آن تدبر می کنیم، حرفی می یابیم که قبلاً نیافته بودیم؛ خیلی خوب، این حرفِ تازه است.
بعضی ها نگویند که هرچه حرفِ تازه است، در دین است؛ دیگر چه حرف تازه ای می خواهید. بله، ما همان دین را درست نشناختیم! باید حرف های تازه ی دین را در بیاوریم؛ «یک عمر می توان سخن از زلف یار گفت». این طور نیست که همه ی حرف های دین همین چهار تا حرفی است که من و شما در منبرها یا در کتاب های علمی و تبلیغی و رساله مان بیان کرده ایم؛ نخیر، بیش از این هاست؛ شما جلو بروید، خدا به شما حرف جدید خواهد داد.
سخنرانی در جمع علما و مدرّسان و فضلای حوزه ی علمیه ی قم30/11/70
سازندگی رهبر
حوزه ی علمیه باید کارخانه ی سازندگی انسان، سازندگی فکر، سازندگی کتاب، سازندگی مطلب، سازندگی مبلّغ، سازندگی مدرّس، سازندگی محقق، سازندگی سیاستمدار و سازندگی رهبر باشد. حوزه ی علمیه باید به جایی برسد که همیشه ده، بیست نفر شخصیت آماده برای رهبری داشته باشد؛ که اگر هرکدام از این ها را در مقابل زبدگان این امت بگذارند، بر او متفق بشوند که برای رهبری صلاحیت دارد.
حالا حوزه ی علمیه این کارها را می تواند بکند، یا نمی تواند بکند؟ همه ی ما در این جا خودمانی هستیم. سابقه ی آخوندی و حوزوی من از بسیاری از شماها بیشتر است؛ شاید هم اگر ادعا کنم از اکثر شماها بیشتر است، خیلی گزافه نباشد؛ چون می بینم ماشاءاللَّه اغلب شما از من جوانترید. من نسبت به مسائل روحانیت، علاقه ی عمیقی از نوع علاقه ی انسان به نفس و متعلقات خودش دارم. مسأله، مسأله ی یک شیئ خارجی نیست که درباره اش بحث کنیم. من که نگاه می کنم، می بینم حوزه ی ما این طوری نیست.
سخنرانی در جمع علما و مدرّسان و فضلای حوزه ی علمیه ی قم30/11/70
چه اشکالی دارد؟
چه اشکالی دارد که عده ای بنشینند کتاب درسی جدید تولید کنند؟ می گویند ما شهید ثانی نمی شویم! خیلی خوب، شهید ثانی نمی شوید اما بسیاری از فقهای امروز ما از فقهای گذشته واردترند. من نمی گویم رتبه ی علمی و استعدادشان بیشتر از آن هاست- شاید اگر در زمان آن ها بودند، مثل آن ها نمی توانستند باشند- اما بسیاری از آن ها، سطح معرفت فقهی شان بالاتر از خیلی از فقهای گذشته ی ماست؛ چرا نمی شود؟ کتاب اصول تولید کنید؛ کتاب فقه تولید کنید؛ برای مراتب مختلف تولید کنید؛ شکل درس را عوض کنید… نوآوری کنیم.
مگر می شود این همه مجموعه ی انسانیِ با این عظمت و با این همه استعداد، در کتاب درسی نوآوری نداشته باشد؟ این همه کارها را چه کسی باید بکند؟ این کارها را بایستی مدیریت حوزه بکند. البته کارهای فردی انجام گرفته است؛ فرد مخلصی، مصلحی، دلسوزی، کتابی نوشته؛ کتابی تخلیص کرده؛ کتاب نویی آورده؛ درس جدیدی گفته؛ مطلب تازه ای آورده اما کار فردی به جایی نمی رسد؛ کار باید جمعی باشد؛ باید بر حوزه فرض بشود.
سخنرانی در جمع علما و مدرّسان و فضلای حوزه ی علمیه ی قم30/11/70
سرباز خط مقدم
امروز شما اگر عالم هم باشید، بسیار با تقوا هم باشید، اما زمانتان را نشناسید، آن وقت آسیب پذیر و لغزش پذیر و کم فایده خواهید بود؛ آن طوری که دیگر حکایتش فصل مفصلی است؛ «العالم بزمانه لا تهجم علیه اللّوابس». ما کسانی را دیدیم که عالم هم بودند، بی دین هم نبودند، اما در دورانی که می توانستند برای اسلام و مسلمین مفید واقع بشوند، مفید واقع نشدند؛ بعضاً حتّی خدشه ها و ضررهایی هم وارد کردند!
پس، شد علم و تقوا و آگاهی سیاسی و اجتماعی؛ که این آگاهی، سلاحی است که در اختیار شما قرار دارد. با این سه خصوصیت، باید سربازان خط مقدم هم باشید. بله، اگر طلبه ای با این خصوصیات، واقعاً سرباز خط مقدم انقلاب و اسلام بود، ارزشش خیلی بالا می رود و خیلی شیوایی پیدا می کند.
سخنرانی در مراسم عمامه گذاری گروهی از طلاب حوزه ی علمیه ی قم30/11/70
مرکز اندیشمند
شرط اساسی برای تحول سالم و تکامل بخش در حوزه، نظم و انضباط و برخورداری از مرکزی اندیشمند و با نفوذ و مطاع است. هرج و مرج و پیروی از سلیقه های مختلف و گاه متضاد، تنها زیانش محروم ماندن از حرکتی سالم و منطقی و پیش رونده نیست؛ بلکه زمینه ی پیدایش تحول های ناسالم و حرکت های غیر منطقی و خسارتبار نیز هست. امروز حوزه ی علمیه ما، با وظیفه ی بزرگی که بر دوش دارد و با خسارت هایی که از درنگ در ترمیم و اصلاح، به خود و نیز به مخاطبانش وارد خواهد آمد، ناهماهنگی و خودسری را برنمی تابد. طلاب و فضلای جوان و نیز همه ی عناصر مؤثر در مجموعه ی حوزه، لازم است مدیریت جدید را پشتیبانی و یاری کنند و کار کنونی آن را که برداشتن نخستین قدم های جدی و عملی است، شتاب بخشند.
پیام به جامعه ی مدرسین حوزه علمیه قم به مناسبت تشکیل شورای سیاستگذاری حوزه24/8/71
علوم دیگر
فقه، محور تلاش علمی حوزه های علمیه بوده است و همواره نیز باید باشد. البته، تطور شرایط زندگی بشری، مانند همیشه، در استنباط احکام الهی تأثیراتی گذاشته و از این پس نیز خواهد گذاشت. با این حال، دو نکته لازم است مورد توجه کامل قرار گیرد: نخست آن که دیگر علوم اسلامی مانند تفسیر و حدیث و فلسفه و کلام و رجال و غیرها، باید مورد اهتمامی کامل و در متن اصلی برنامه های حوزه باشد و برای آن ها مدارس تخصصی تشکیل گردد تا این علوم که حوزه ی علمیه زادگاه و پرورشگاه آن است، از مهد خود بیگانه نگردد و در آن ها، حوزه به بیرون از خود نیازمند نشود.
دیگر آن که، مجموعه ای از علوم انسانی و غیره، که دارای تأثیر در استنباط و تنقیح موضوعات فقهی اند، باید مورد عنایت قرار گیرند و فقیه این دوران، با همه ی ابزارهای استنباط صحیح که از آن جمله، تشخیص درست موضوعات است، مجهز گردد. بدیهی است که شناخت درست موضوع، در تصحیح شناخت حکم الهی، دارای تأثیری تمام است.
پیام به جامعه ی مدرسین حوزه علمیه قم به مناسبت تشکیل شورای سیاستگذاری حوزه24/8/71
فراگیری فن تبلیغ
تبلیغ یک فّن است و به تعلیم و فراگیری احتیاج دارد. همچنین نیاز دارد که نو به نو و روزبه روز، ضرورت ها و لوازم آن به مبلّغین ارائه شود. این ها چیزهایی است که لازم است. جامعه ی تبلیغی باید بتواند کار خود را درست انجام دهد. باید فنِ ّ تبلیغ را آموخت. باید کسانی این فن را یاد بگیرند و تعلیم دهند و تکمیل کنند. علاوه بر این نیازهای روزبه روز تبلیغ و مبلّغ، باید در اختیار آن ها قرار گیرد.
سخنرانی در دیدار جمع زیادی از روحانیون، فضلا و مبلّغان اسلامی در آستانه ی ماه مبارک رمضان27/10/74
امید من
حرکت اصلاحی، مدّت هاست که آغاز شده و خیلی هم خوب است؛ مانند همین تشکیلات مدیریّت. باید این اقدامات صحیح، در بخش های دیگر هم انجام گیرد. امید من به شما جوانان است. باید این آرزوها را در دل زنده نگهدارید و انگیزه تان را روزبه روز بیشتر کنید. این فکر را باید در داخل حوزه گسترش دهید. وقتی این فکر گسترش یافت و غالب شد، به عمل نزدیک خواهد شد و به فضل پروردگار، تحقّق خواهد یافت. البته دعا هم بکنید و از خدا هم بخواهید. از حضرت بقیةاللَّه الاعظم هم که سیّد و سالار همه ی ماست؛ رئیس و مدبّر امور ماست و سر رشته ی کارِ ما در دست اوست، کمک بخواهید؛ ان شاءاللَّه انجام خواهد شد.
سخنرانی در دیدار روحانیون و طلّاب ایرانی و خارجی در صحن «مدرسه ی فیضیّه ی قم»16/9/74
منبع:پایگاه اطلاع رسانی دفتر حفظ و نشر آثار حضرت آیت الله العظمی خامنه ای
نگاهی دوباره به اختلافات و اشتراکات کوشکی، معلم و جیرانی/ پیشنهادهایی برای حل اختلافات
شب گذشته، شبکه سوم سیما میزبان یکی از پربارترین و شاید بتوان گفت، متفاوت ترین برنامه از مجموعه «هفت» بود. قسمت اول آن که با حضور ابوالقاسم طالبی، خالق شاهکار «قلاده های طلا» و توضیحات او در مورد پشت پرده فیلم، حمایت ها و ممانعت های وزارت اطلاعات، نگاه ملی و بی طرفانه او به وقایع سال 88 و نیز نقدهای منصفانه فراستی و پذیرش برخی از آنها از جانب طالبی و پاسخگویی به برخی دیگر و شاید جزو معدودترین دفعاتی که فراستی پاسخ فیلم ساز را می پذیرفت، برگزار شد.
اما شاید بیش از قسمت اول، قسمت دوم این برنامه حائز اهمیت ویژه ای بود. این قسمت که با حضور دکتر کوشکی، بعنوان نماینده حزب الله و جناب آقای علی معلم، بعنوان نماینده جامعه سینمایی برگزار شد، شاید جزو معدود دفعاتی بود که باب گفتگو و تفاهم جدی را بین این دو دسته که گویا هیچگاه شنوای حرف یکدیگر نبودند، باز کرد. از برکات دیگر این نشست، رفع تصورات غلط هر دو طرف نسبت به یکدیگر بود؛ جیرانی که بحث را با این تصور که کوشکی و همفکران او، مخالف سینمای منتقد و سینمای واقع گرا هستند و تنها طرفدار سینمای آرمانی اند آغاز کرد، در اثنای بحث متوجه اشتباه خود شد. کوشکی توضیح داد که اتفاقاً مطالبه ما از سینما، نشان دادن واقعیات فراموش شده جامعه و خروج سینماگران از محدوده ونک به بالا و پرداختن به اقشار و افراد و اسطوره های فراموش شده است.
از طرف دیگر، تصور حزب الله هم این بود که همه سینماگران، طرفدار برداشتن همه خطوط قرمز هستند که با توضیحات علی معلم مبنی بر لزوم رعایت موازین اخلاقی و شرعی، برطرف شد و بدین ترتیب، مبنایی مشترک برای گفتگو بین دو طرف که طی این سی سال، هیچ سنخیتی با یکدیگر نمی دیدند، ایجاد شد.
مواردی که بین دو طرف، البته با تفاوت در مقدار، مشترک بود، یکی وجود بحران تماشاگر در سینمای ایران بود و دیگر عدم پرداختن سینمای ایران به بسیاری از واقعیات و فقدان جدی موضوع در آن، نیز لزوم تقید به ارزش های اخلاقی و دینی جامعه بود. هر چند همانطور که ذکر شد، اختلاف نظرهایی در هر مورد وجود داشت؛ مثلاً کوشکی به پرداختن بیش از حد سینما به موضوع خیانت و یا عشق های مربعی و مثلثی، در جامعه ایران که خانواده محور است، انتقاد داشت. درحالی که علی معلم، پرداختن به برخی از این مسائل را اتفاقاً همگامی سینما با جامعه ای که مشکل جدی خانواده دارد می دانست.
ریشه این اختلاف، به تفاوت در نگاه به جامعه ایران بازگشت می کرد. بدین ترتیب که معلم (بعنوان نماینده جامعه سینمایی) وضعیت جامعه را وخیم، ولی کوشکی بعنوان نماینده حزب الله، وضعیت را نسبتاً خوب ارزیابی می کرد. البته چنین چیزی از ظاهر کلام این دو بر می خواست و به نظر می رسد هر دو به وجود هم عیوب و هم نقاط قوت معترف بودند. لذا به نظر می رسد برای حل این تفاوت نگاه، ابتدا می بایست در ارزیابی جامعه به یک مبنای مشترک رسید. یعنی باید مشخص شود که مثلاً واقعاً وضعیت خانواده چگونه است؟ وضعیت فقر، وضعیت فساد، وضعیت تقید دینی و… در جامعه چگونه است تا بعداً مشخص شود که سینما باید به چه موضوعاتی بپردازد.
اما شاید از این مهمتر، رسیدن به مبنای مشترک در «تحلیل» این وضعیت باشد؛ یعنی بر فرض مثال، باید ببینیم ریشه فقر، تبعیض، دین گریزی و… چیست تا آن را مورد نقد قرار دهیم.
تفاوت نظر دیگر، این بود که آیا پرداختن به موضوعاتی چون عشایر، قهرمانان و اسطوره های دفاع مقدس، وقایع تاریخ اسلام و چنین موضوعاتی که به گفته کوشکی، سینمای ما به دلیل حذف کردن آنها با بحران تماشاگر مواجه شده، موجب حل این بحران خواهد شد یا نه؟ معلم معتقد بود که چنین موضوعاتی هم اکنون در تلویزیون مورد پرداخت قرار می گیرند و جذابیت ندارند، اما کوشکی معتقد بود که اگر هنرمندانه به آنها پرداخته شود، موجب حل بحران سینما خواهند شد. به نظر می رسد چنین اختلاف نظری، جز با بررسی مصداقی حل نخواهد شد؛ یعنی باید دید آیا فیلم هایی با سوژه های مورد نظر کوشکی، تا کنون توانسته اند مخاطب را جذب کنند یا نه؟ کوشکی برای تأیید حرف خود، نمونه هایی از سریال های تلویزیونی چون شوق پرواز و یوسف پیامبر را مثال می زد و معلمی این قیاس را مع الفارق می دانست (تا جایی که در ذهن نگارنده هست). لذا باید به نمونه هی سینمایی پرداخت.
بحث دیگری که با ظاهر اختلافی شروع شد، ولی با تفاهم ختم شد، سینمای سفارشی و دولتی بود. معلم بحث خود را با ناکارآمدی خط دهی دولتی در سفارش و تولید فیلم آغاز کرد. کوشکی مدعی شد که جز در دوران اصلاحات، اصلاً ما فیلم سفارشی موفق نداشتیم و هیچ فیلمی در دولت احمدی نژاد، نتوانسته حداقل مبلغ شعارهای خود او باشد. معلم هم گفت که سفارش بوده، ولی کار قوی از آب درنیامده و نهایتاً مشخص شد که هر دو معتقدند تا خود هنرمند با مسأله و آن خط عجین نباشد، خط دهی بیرونی نمی تواند موفقیت آمیز باشد.
اما مهمترین بحثی که نهایتاً هم بصورت اختلافی باقی ماند، داخلی یا خارجی بودن ریشه بحران سینمای ایران بود و به نظر می رسد که مهمترین تفاوت نظر حزب الله با جامعه سینمایی هم همین است. بحث بر سر این است که کوشکی (و به تبع آن عموم حزب الله) معتقد است که بحران سینما، به جدایی بدنه سینماگران از جامعه و انقلاب باز می گردد و سینماگران ریشه این بحران را در سوء تدبیرها و سوء مدیریت ها و عدم امنیت های دولتی می دانند. کوشکی معتقد بود که اگر سینماگر ما از ونک پایین تر بیاید، سری هم به سیستان و بلوچستان و بجنورد بزند، کمی هم به جای کتابهای روشنفکری، زندگینامه شهدا و آرمانهای امام را مورد مطالعه قرار دهد، می تواند فیلم مردمی پر استقبال بسازد. اما معلم معتقد بود که اتفاقاً سینماگران ما دقیقاً با جامعه زندگی می کنند و مشکلات جامعه را بازتاب می دهند و شاید پرداختن به آن مسائل، مسأله زمان ما نباشد و استقبالی را نیاورد و بلکه مشکل اصلی اینجاست که فیلم ساز ما، نه حمایت مالی درست و حسابی می شود و نه هیچ ضمانتی وجود دارد که فیلمش پس از ساخت، تنها بخاطر سلیقه شخصی حتی گروهی خارج نهادهای تصمیم گیرنده، توقیف نشود.
بررسی ادعای آقای معلم کمی دشوار است؛ زیرا بدین منظور، می بایست فیلم های زیادی را مثال زد که اولاً به ارزش های جامعه هجمه نمی بردند و ثانیاً توقیف شدند و ثالثاً اگر توقیف نمی شدند، مخاطب زیادی را به سینما می کشاندند. بررسی شرط سوم دشوار است؛ زیرا اتفاقاً وقتی برای فیلمی حاشیه درست می شود، این حاشیه سازی، برای فیلم مخاطب کاذب درست می کند. اما به هر جهت چنین بررسی استقرایی لازم است.
برای بررسی ادعای دکتر کوشکی هم همانطور که گفته شد، می بایست بصورت مصداقی نمونه هایی از فیلم های مدنظر ایشان را آورد که توانسته اند تحولی در سینما ایجاد کنند.
اما باور نگارنده بر این است که چنانچه این بحث، مانند تا اینجای کار، بصورت دیالوگی و علمی ادامه یابد، ناگزیر بدین پرسش ختم خواهد شد که «مرجع تشخیص ضد ارزشی بودن یک فیلم کجاست؟». الآن جامعه سینمایی ما، حداقل ظاهراً می پذیرد که باید در چارچوب ارزش ها فیلم بسازد، اما اختلاف اصلی بر سر این است که کدام فیلم در چارچوب و کدامیک از آن خارج است؟ بعنوان مثال، فرح بخش فیلمش را «اِند اخلاق» می خواند و سهیلی گشت ارشاد را نقد ریا و نفاق می داند. درحالی که نقادان حزب الله، فیلم فرح بخش را به شدت ضد اخلاقی و غیر شرعی و فیلم سهیلی را تمسخر کننده مذهب و مذهبی ها می دانند.
آنچه هم اکنون برای حل این تفاوت دیدگاه تعبیه شده است، «شورای اکران» است. اما عدم حاکم بودن قوانین و سیاست های ثابت و دقیق برای این شورا و نیز بطور کلی، تخصصی نبودن مقوله نقد فیلم در کشور ما، تقریباً این شورا را ناکارآمد کرده است و شاهدیم که نه حزب الله از آن راضی است و نه سینماگران. به نظر می رسد که بهترین راه حل برای حل این مشکل، این است که سینماگران کمی تواضع به خرج داده به حاضر به شرکت در جلسات نقد جدی آثارشان شوند و نیز نشست هایی چون «هفت»، با حضور جدی ترین منتقدان و بصورت مفصل و چالشی به نقد آثار بپردازند. شاید مفید باشد که حتی شورای اکران، برای اکران فیلم های حساس، جلسات چند ساعته ای را با حضور منتقدان جدی و سازنده اثر برگزار کند و در آن، سازنده به دفاع از اثرش و مفید بودن آن و عدم عبورش از ارزش ها بپردازد و با منتقدین به بحث بنشیند.
نهایت اینکه این برنامه نشان داد که مشکلات فرهنگی ما تنها از یک طریق حل می شود: گفتگوی مؤدبانه، با تحمل و جدی گرفتن نظر مخالف.
منبع : www.598.ir
عوامل لحظه شناسي و لحظه نشناسي
عامل اول؛ عدم شناخت خطوط اصلی دین
اگر مردم خطوط اصلی دین خود را درست بشناسند، در لحظات حساس گمراه نمیشوند. تلاش پیامبر صلیاللهعلیه و آله و سلم و ائمهی اطهار علیهمالسلام این بود كه با رفتار و گفتارشان این خطوط اصلی را به مردم یاد بدهند. آنها میكوشیدند كه با سخنان خود و با كارهایی كه تكرار میكردند، خطوط اصلی را به مردم نشان بدهند تا مردم هرگز اسیر سیاست بازیها نشوند. ایشان در راه آموختن این خطوط اصلی هیچ كوتاهی نكردند و به أحسن وجه این كار را انجام دادند. خود ایشان نیز بسیار جدی و پیش از همه به این اصول عمل میكردند.
حال سؤال این است كه پس چرا با این همه تلاش پیامبر و خاندانش علیهمالسلام، باز هم عدهای گمراه میشدند؟ زیرا اگر آن مردمی را كه سطح فهمشان به اندازهای نیست كه بتوانند مسائل را تشخیص دهند، كنار بگذاریم، عدهای هم بودند كه اصلاً نمیخواستند حقیقت مسائل را بفهمند وگرنه خطوط اصلی كاملاً روشن و شفاف و تبیین شده بوده و هست. بنابراین شناخت خطوط اصلی دین، عامل اول تصمیم گیری درست در لحظات حساس است.
عامل دوم؛ گناه
عامل دوم كه در تصمیم گیری افراد در برهههای حساس زندگی مؤثر است، گذشته و پیشینهی فكری و رفتاری آنها است. خداوند متعال در قرآن كریم برخی از لغزشها را به گناهان گذشتهی افراد نسبت میدهد: «إِنَّ الَّذينَ تَوَلَّوْا مِنكُمْ يَوْمَ الْتَقَى الْجَمْعَانِ إِنَّمَا اسْتَزَلَّهُمُ الشَّيْطَانُ بِبَعْضِ مَا كَسَبُواْ»1 یعنی اگر انسان تا جایی كه میتواند، در رفتارهای معمولی زندگی خود درست عمل كند و سعی كند كوتاهی یا اشتباهی نداشته باشد، خداوند متعال هم در روزهای بزرگ بحران كه ممكن است خیلیها بلغزند، او را كمك میكند و از لغزشها حفظ میكند و درهای بسته را به روی او میگشاید. این قانون الهی است كه كسانی كه گذشتهی بدی ندارند و در زندگی معمولی خود تقصیر و كوتاهی ندارند، مورد نصرت خداوند قرار میگیرند. پیام این آیهی شریفه این است كه شما یك كارهای واجبی را در روزهای معمولی زندگیتان نمیكردید و وظیفه تان را درست عمل نمیكردید، ناگزیر امروز كه روز بحران و سختی است، میلغزید و آن مدد الهی به سمت شما نمیآیدبنابراین وقتی مردمی خطوط اصلی دین را خوب شناخته باشند و در زندگی روزمره شان درست عمل كنند و كوتاهی نكنند، در مواقع حساس هم درست عمل میكنند. قانون الهی این است كه یاری خداوند شامل حال اینها بشود. اما اگر مردمی در شناخت خطوط اصلی دین دچار مشكل شدند، میلغزند.
عامل سوم؛ خودبینی بهجای خدابینی
مسئلهی دیگری كه باعث میشود برخی افراد بلغزند و از مسیر صحیح منحرف شوند، مشكلات شخصیتی و شخصی این افراد است. مثلاً فردی به خودش خیلی اعتقاد دارد و فكر كند بهترین فرد برای فلان كار است؛ به گذشتهی خود غره شود و فكر و طرح خود را بهترین بداند. این فرد دیگر تحت هیچ شرایطی نمیتواند طرحهای دیگران را بپذیرد یا زیر بار حرف دیگری برود. بنابراین همه چیز را با پیش شرط های خودش بررسی میكند. شما میبینید كه در فرهنگ غربی به افراد یاد میدهند كه اتكا و اعتماد افراد فقط به خودشان باشد. در فرهنگ اسلامی اما چنین چیزی وجود ندارد. كسی كه این باور غربی را پذیرفت، قطعاً در معرض لغزش است؛ حتی اگر مسلمان باشد و ظاهراً هم متشرع باشد.
اما كسانی كه فقط اسلامی میاندیشند و در گذشته هم از گناهان پرهیز میكردند و به اوامر الهی عمل مینمودند، در بحران حوادث هم نمیلغزند. عموم مردمی كه نه مشكل فكری دارند و نه مشكل عملی و رفتاری، یعنی اصول را خوب فهمیدهاند و مشكلات شخصیتی هم ندارند، اینها خود به خود از نخبگانی كه میلغزند جدا میشوند و نخبگان نجات یافته هم در كنار این گروه قرار میگیرند. بنابراین هم مردم و هم نخبگان در این گونه حوادث دو دسته میشوند. شما میتوانید نمونههایی از این حوادث را در تاریخ صدر اسلام، تاریخ مشروطه و تاریخ انقلاب اسلامی هم مشاهده كنید.
حكومت قبیله به جای حكومت اسلام
در صدر اسلام میبینید كه هم مردم و هم نخبگان در مسئلهی جانشینی پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم كوتاهی بسیار بزرگی كردند. چطور شد كه حوادث به این روشنی را ندیدند و نفهمیدند؟ چطور شد كه خط اصلی را گم كردند؟ با آن كه پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم چندین بار و در مواقع مختلفی جانشین خود را مشخص كرده بودند و بسیاری از آنان در ماجرای غدیر خم هم حضور داشتند، اما پس از رحلت ایشان باز عدهای به انتخاب شخصی خودشان روی آوردند. نخبگان خط اصلی را نشناختند و مردم هم سكوت كردند. اصلاً پس از رحلت پیامبر صلیالله علیه و آله وسلم مردم دوباره به زندگی و آیین قبیلهای عرب جاهلی پیش از اسلام برگشتند.
تا پیش از رحلت پیامبر صلیالله علیه و آله و سلم، اسلام حاكم بود، اما به محض آن كه چشمان مبارك ایشان بسته شد، قبیله به جای اسلام حاكم شد. به جای این كه شعار اسلام سر بدهند، شعار قبیله سر دادند و مسلمان بودن در عرب بودن منحصر شد. حال آنكه در اسلام، عرب و عجم معنی ندارد. از این پس همچنان نماز میخواندند، جماعت داشتند، روزه میگرفتند، نوافل را هم به جا میآوردند، اما شعارشان دیگر شعار اسلام نبود و تغییر كرده بودند. در چنین پرتگاهی، معاویه بر مسند قدرت نشست و بعد از پیامبر صلیالله علیه و آله و سلم قریش به قدرت رسید و سلطنت را در دست گرفت؛ البته جز در آن چهار سالی كه امیرالمؤمنین علیه السلام شعار اسلام را زنده كرد و حكومت را به اسلام برگرداند.
تاریخ این گونه است. آنها كه در صدر تاریخ قرار میگیرند، اگر بلغزند، همهی تاریخ میلغزد و اگر نلغزند، همهی تاریخ درست عمل میكند. یعنی بار همهی تاریخ روی دوش اینها است. رسول گرامی اسلام میفرمایند: «مَنْ سَنَّ فی الإسلام سُنَّةً حَسَنَةً فعُمِلَ بها بعْدَهُ كُتِب لَه مثْلُ أَجْر مَن عَمِلَ بِهَا وَ لا يَنْقُصُ مِنْ أُجُورِهِمْ شَيْءٌ، و مَنْ سَنَّ فِی الإسلام سُنَّةً سَيِّئَةً فَعُمِلَ بِهَا بَعْدَهُ كُتِبَ عَلَيْهِ مِثْلُ وزر مَن عَمِلَ بِهَا و لا يَنْقُصُ مِن أَوْزَارهِمْ شَيْءٌ2» بار این افراد خیلی سنگین میشود.
برای غنیمت نمیجنگیم!
در آن چهار سالی هم كه حضرت امیرالمؤمنین علیهالسلام عهده دار امر حكومت شده بودند، افكار مردم در طول 25 سال پیش از آن تغییر كرده بود و با ایشان همراه نبود. مردمی كه 25 سال در حكومت دینی زندگی كرده بودند، از تربیت پیامبر گرامی اسلام صلیالله علیه و آله و سلم فاصله گرفته بودند. تا قبل از اسلام، مردان جنگی وقتی به میدان میرفتند و در جنگ پیروز میشدند، به تمام ما یملك و متعلقات بازنده حمله میكردند و این حق را برای خود قائل بودند كه تمام داراییهای او را تصاحب كنند. در گذشته این طور بود كه هر وقت به جنگ میرفتند، غارت هم میكردند و این خُلق عرب بود. پیامبر صلیالله علیه و آله و سلم این خُلق عرب را كنترل كرد.
در جنگ بدر، وقتی جنگ تمام شد، عدهای رفتند سراغ غارت، عدهای رفتند سراغ اسیر گرفتن، عدهای هم مشغول حفاظت از خیمهی پیامبر صلیالله علیه و آله وسلم بودند. جنگ كه تمام شد و همه به اردوگاه برگشتند، بین اصحاب بر سر تقسیم غنائم بحث بالا گرفت. عدهای گفتند ما غنیمت گرفتیم و غنائم برای ما است، آنها كه دشمن را تعقیب كرده بودند و اسیر گرفته بودند، گفتند مگر دست ما كوتاه بود كه غنیمت بگیریم، عدهای هم گفتند ما از پیامبر صلیالله علیه و آله و سلم حفاظت میكردیم و گرنه ما هم میتوانستیم غنیمت بگیریم. در تاریخ هست كه یكی از اصحاب گفت« و سائت اخلاقنا » یعنی اوقاتمان در این درگیری تلخ شد. پیامبر صلیالله علیه و آله وسلم كه اوضاع را این گونه دیدند، دستور دادند كه همهی غنائم را بگذارید و بروید؛ هركس حتی اگر سوزنی برداشته، باید برگرداند وگرنه با همان متاع در جنهم خواهد رفت.
همهی اصحاب اجناس را برگرداندند. حضرت برخورد جدی و سختی كردند و فرمودند كه ما برای غنیمت نمیجنگیم؛ ما برای اعتلای كلمهی »الله «میجنگیم. « كلمة الله هی العلیا3 » حالا اگر در میان جنگ غنیمتی نصیبتان شد، آن را تقسیم كنید، اما فكر نكنید كه برای شما است؛ همهی آن برای پیامبر صلیالله علیه و آله و سلم است. لذا یك پنجم غنائم بدر را خودشان برداشتند و مابقی را میان مردان جنگی تقسیم كردند؛ چه آنها كه در جنگ شركت كرده بودند و چه آنها كه در جنگ نبودند. بعضیها میخواستند اعتراض كنند كه چرا كسانی كه در جنگ نبودند باید سهم ببرند، اما غنائم طبق ضوابط پیامبر صلیالله علیه و آله و سلم تقسیم شد و اختیار با ایشان بود.
علی برای آنها خسته كننده بود!
به محض رحلت پیامبر گرامی اسلام صلیالله علیه و آله و سلم، تربیت قبیلگی بازگشت. وقتی حضرت امیرالمؤمنین علیهالسلام به خلافت رسیدند، كوشیدند كه این رویهها را به حالت قبلی یعنی به منش پیامبر صلیالله علیه و آله و سلم بازگرداندند. وقتی ایشان به همراه این مردم به جنگ جمل میرفتند، حضرت فرمودند: شما میتوانید آنچه را كه در لشكرگاه دشمن است، به عنوان غنیمت بردارید. گفتند آقا به ما اجازه بدهید كه بعد از جنگ به بصره برویم و اموال و زنان و فرزندان اینها را هم به عنوان غنیمت برداریم. حضرت مخالفت كردند و فرمودند: این مرد كه شما او را كشتید، مسلمان بود و طبق ضوابط شرع با همسرش ازدواج كرده بود و شما نمیتوانید به اموال و زنان و فرزندان آنها دست درازی كنید. مگر اینكه كسی بخواهد طبق ضوابط اسلام با همسر او ازدواج كند كه مراحل خودش را باید طی كند.
حضرت میخواستند قانون اسلام را اجرا كنند، اما اینها به آن تمایل نداشتند. حضرت در جنگ جمل فرموده بودند كه اگر دیدید كسی فرار میكند، او را رها كنید و اگر دیدید كسی مجروح شده است، حق كشتن او را ندارید، بلكه باید اسیر و مداوا شود. قانون اسلام این است كه برخورد با مسلمانان در جنگ با برخورد با كفار متفاوت است، در حالی كه تا پیش از آن در جنگها با مسلمانان هم مانند كفار برخورد میشد.
همهی اینگونه برخوردهای امیرالمؤمنین علیهالسلام مردم كوفه و شركت كنندگان در جنگها را خسته كرد. اینها به جنگ میآمدند تا غنیمتی نصیبشان بشود. میگفتند زخمی میشویم، ولی چیزی گیرمان میآید، اما چیزی نصیبشان نمیشد. حضرت فرمودند: اگر در مسیر حق پافشاری كنید، به عدالت میرسید و همهچیز خواهید یافت؛ اما یك جنگ، دو جنگ، سه جنگ و دیگر خسته شدند. دیگر امیرالمؤمنین علیهالسلام برایشان خستهكننده شد. آماده بودند كه با هر در باغ سبزی كه میبینند، از حضرت جدا شوند. لذا اینچنین بود كه سلطنت 700 سالهی قریش با شعار قبیله محقق شد.
پیشوایانی كه دلباختهی اسلام نبودند
یك نمونهی دیگر از عدم توجه به خطوط اصلی دین را در مشروطه میبینیم. قبل از آن كه بحث مشروطه خواهی دربگیرد، پشتوانههای فكری آن مهیا شد. مدتهای مدیدی روشن فكران كار كردند، كتابها نوشتند، كتابها به ایران آمد، خوانده شد و مقبول افتاد. مثلاً كتاب « مسالكالمحسنین « كه به ایران آمد، هر باسوادی كه آن را خواند، محتوایش را پسندید. چرا پسندیدند؟ چون حرف جدیدی بود و با حرفهای زیبا همه را دلباختهی خود كرده بود. به این ترتیب مجموعهی اهل فكر از دست رفته بود. آن وقت پیشوایان ما چه كسانی بودند؟ همین اهل فكر. چرا اینها كه اینطور دلباختهی یك حرف زیبا شده بودند، پیشوای ما شدند؟ پاسخ این سؤال به خاطر یك مشكل است كه در عموم مردم و در جامعه وجود دارد؛ اینكه هر كسی بیشتر داد بزند و با حرارت بیشتری سخن بگوید و حرفهای زیباتری بزند، سخن او را میپذیرند. این یك مشكل جامعه شناختی و روانشناختی جمعی است. هر كسی كه بهتر بتواند وعدهی رسیدگی به مشكلات مردم را بدهد، حرف او در جامعه مقبول میافتد. همین جامعه هم اگر این مسئله را تجربه كرده بود، به این اشتباه نمیافتاد.
وقتی كه عدهای شعار میدهند «زنده باد اسلام و آزادی!» چرا این دو را جدا از هم میگویند؟ در نظر اینها آن آزادی در اسلام وجود نداشت، پس باید از بیرون وارد میشد. این نكته نشان میدهد كه چهارچوب فكری اینها دست كاری شده بود و آزادی از خارج تفكر اسلامی وارد فكر این افراد شده بود. در حالی كه پیش از آن فقط اسلام را میخواستند، زیرا میدانستند كه همه چیز در اسلام هست و اسلام عین عدل است. شعار اوایل مشروطه این بود كه ما عدالتخانه میخواهیم؛ عدالتخانه در چهارچوب اسلام بود، اما آن آزادی كه آنها میخواستند، از اسلام برنخاسته بود. كسی كه فكر و مبنای شناختش به چنین مسائلی آلوده شود، بالاخره در یك جایی میلغزد.
سه ماه مانده به انتخابات
نمونهی سوم ما به ایران معاصر و پس از انقلاب برمیگردد. ملت ایران در این دوره به یك تجربهی ارزشمند دست یافتند. ماجرای ریاست جمهوری بنی صدر تجربهای بسیار ارزشمند برای مردم ایران بود. بنی صدر كسی بود كه خیلی خوب حرف میزد، حرفهای خوبی هم میزد، حرفهایی كه مشكلات مردم را حل میكرد . به همین خاطر جمعیت زیادی از مردم با او همراه شدند. آنها البته صورت ظاهر او را دیدند و اطراف او جمع شدند و اگر واقعیت او را میدانستند، با او همراه نمیشدند. یعنی مردم هم به آن پختگی اجتماعی لازم نرسیده بودند.
مردم ما امام رحمهالله را پذیرفته بودند، اما او را تجربه نكرده بودند و ایشان را تنها از دور دیده بودند. مردم میدانستند كه امام تازه به ایران آمده و حرفهای خوبی هم میزند و در حرفهایش عشق و علاقه به خدا و مردم هم هست، لذا به ایشان اعتماد كرده بودند. خب در كنار ایشان نیز كسی را دیدند كه او هم حرفهای قشنگی میزد و به نظرشان رسید كه یك كمی هم شبیه امام رحمهالله است و اتفاقاً در كنار امام رحمهالله عكس هم داشت. لذا به او هم اعتماد كردند.
اما تنها خواص انقلاب بودند كه امام رحمهالله را تجربه كرده بودند و تجربهی زندگی شبانه روزی با امام رحمهالله را داشتند و شیفتهی او بودند. نمونهی آنها استاد مطهری بود كه در خانهی امام رحمهالله رفت وآمد داشت و بیست سال با ایشان زندگی كرده بود و یكصد بزرگ دیگر را هم دیده بود و آنها را هم تجربه كرده بود و بین آنها و امام رحمهالله مقایسه كرده بود و میدانست كه امام رحمهالله چه منزلتی دارد. مرحوم استاد مطهری امام رحمهالله را خوب میشناخت و خواص انقلاب اینگونه بودند، اما مردم این تجربه و شناخت را نسبت به امام رحمهالله نداشتند، بنابراین ممكن بود اشتباه كنند. آن روزها بر ما خیلی سخت میگذشت. در سه چهار ماه پیش از انتخابات ریاست جمهوری اول، انگار كه ما داشتیم پرپر میزدیم. من حتی با دوستان نزدیك خودم كه با ایشان رفت وآمد داشتم و با هم به مسجد میرفتیم و آنها هم به من علاقه مند بودند، نمیتوانستم حرف بزنم. لذا حرفها را در گلویمان ریخته بودیم و پرپر میزدیم.
چرا عموم مردم در فتنهی 88 نلغزیدند؟
اما تمام این ماجرا و ریاست جمهوری بنی صدر برای مردم تجربه آورد و مردم را پخته كرد. حضور مردمی امروز در راهپیماییها صدهزار برابر حضور مردمی آن روز قیمت دارد، چون مردمی كه امروز به صحنه میآیند، خیلی خوب میفهمند كه این حضورشان چه بركات و چه اهمیتی دارد و تا آخر هم پای انقلاب ایستادهاند. حتی بسیاری از این افراد با یك مشكلات اجرایی هم روبه رو هستند، اما این نارضایتیها مانع از حضور آنان در حمایت از انقلاب نمیشود و این به خاطر بصیرتی است كه در طول زمان برای اینها حاصل شده است.
از طرف دیگر، در طول مدت پس از پیروزی انقلاب، مردم خطوط اصلی را به خوبی فهم كردهاند. امام رحمهالله حدود ده سال برای مردم حرف زدند و اصولی را مدام برای مردم تكرار كردند. مثلاً یك خط كلی به مردم دادند كه «اگر دیدید دشمن از یك كسی خیلی تعریف كرد، به او شك كنید و اگر یك نفر را تكذیب كرد، به او معتقد شوید.» این برای مردم یك اصل شد. اگر ما همین اصل را در اتفاقات اخیر كشورمان معیار قرار دهیم، خیلی مسائل برای ما روشن میشود. تجارب درازمدت مردم در گذشتهی انقلاب، مجموع این اصول را در اذهان مردم شكل داد. مردم به دنبال چه بودند؟ میخواستند كشورشان اسلامی باشد. چطور شد كه پایشان در این حوادث اخیر نلغزید؟ چون مشكل اعتقادی و فكری نداشتند، گذشتهی بدی هم نداشتند، اصول را هم خوب فهمیده بودند و در طول زمان با تجارب درستی بسیاری از آنها را آزموده بودند؛ مانند كسی كه یك بار دستش سوخته است و جلوگیری میكند از اینكه این اتفاق دوباره بیفتد. بنابراین مردم بصیرت پیدا كرده بودند و دوباره اشتباه نكردند.
سقوط نخبگان
اما برخی نخبگان ما در شناخت اصول مشكل داشتند و برخی هم مشكلات جدی شخصیتی داشتند. به هر دو دلیل زمینه برای لغزیدن آنها فراهم شد. شرایط مانند یك سرازیری پیش رویشان قرار گرفت كه به دره میرسد. قدم اول را كه برداشتند، قدم دوم پیش آمد، قدم سوم را كه برداشتند، دیگر به جایی رسیدند كه راه بازگشتی برایشان نبود. لغزش نخبگان خیلی خطرناك است، لغزش آنها میتواند مجموعهی عظیمی از مردم دچار شبهه را بلغزاند و به دنبال خود بكشاند. البته اتفاقی كه در این حوادث اخیر افتاد، این بود كه برخی افراد كه ابتدا لغزیده بودند، سقوط نكردند و برگشتند. این اتفاق چگونه افتاد؟ جایی از اصول فكری اینها دست خورد و به دلایلی تغییر كرد. تجربهی جدیدی داشتند كه باعث شد در اصول فكری قبلی آنها تغییر رخ دهد. بنابراین ناگزیر آنها نجات پیدا كردند.
پینوشتها:
1. سورهی آلعمران، آیهی 155: همانا كسانى از شما كه روز برخورد دو گروه به جنگ پشت كردند، شيطان آنها را بر اثر پارهاى گناهان كه مرتكب شده بودند، منحرف ساخت … (این آیه دربارهی گروهی از مسلمانان نازل شد كه در جنگ احد بر خلاف دستور فرماندهی تنگهی حساس را رها كردند.)
2. الكافی، الكلینی، ج5، ص10؛ همچنین: صحیح مسلم، ج8، ص62: اگر كسی در بين مسلمانان سنت نیكویی به جا گذارد و پس از مرگ او به آن عمل كنند، اجری برابر با اجر عامل آن برایش ثبت میشود و از اجر هيچكدام كم نخواهد شد و اگر كسی سنت بدی در بين مسلمانان به جا گذارد و پس از او بدان عمل كنند، گناهی برابر گناه عامل آن برای او ثبت میشود و از گناه هيچيك كاسته نخواهد شد.
مسلم از جریر بن عبداللّه نقل میكند كه: روزی گروهی از مردم فقیر و پشمینهپوش به نزد رسول خدا صلیاللهعلیهوآلهوسلم آمدند. آن حضرت با مشاهدهی وضع رقّتبار آنها به مردم توصیه فرمود به كمك آنها بشتابند. مردم اما در این باره تعلّل و سستی كردند، به طوری كه چهرهی رسول خدا صلیاللهعلیهوآلهوسلم از ناراحتی تغییر كرد. در این حال یكی از انصار كه متوجه ناراحتی پیامبر صلیاللهعلیهوآلهوسلم شد، همیانی از سكه را آورد. به دنبال او دیگر اصحاب یكی پس از دیگری چیزهایی تقدیم كردند تا آن كه رسول خدا صلیاللهعلیهوآلهوسلم مسرور شدند و این حدیث را بر زبان جاری فرمودند.
3. سورهی توبه، آیهی 40: «إِلاَّ تَنصُرُوهُ فَقَدْ نَصَرَهُ اللّهُ إِذْ أَخْرَجَهُ الَّذِينَ كَفَرُواْ ثَانِيَ اثْنَيْنِ إِذْ هُمَا فِی الْغَارِ إِذْ يَقُولُ لِصَاحِبِهِ لاَ تَحْزَنْ إِنَّ اللّهَ مَعَنَا فَأَنزَلَ اللّهُ سَكِينَتَهُ عَلَيْهِ وَ أَيَّدَهُ بِجُنُودٍ لَّمْ تَرَوْهَا وَ جَعَلَ كَلِمَةَ الَّذِينَ كَفَرُواْ السُّفْلَى وَ كَلِمَةُ اللّهِ هِيَ الْعُلْيَا وَ اللّهُ عَزِيزٌ حَكِيمٌ»: اگر او را (پيامبر را) يارى نكنيد، بىترديد خدا (ياريش مىكند؛ چنان كه) او را يارى نمود هنگامى كه كافران او را (از مكه) بيرون كردند، در حالى كه يكى از دو تن بود (پيامبر و ابوبكر)؛ آنگاه كه هر دو در آن غار (غار ثور نزديك مكه) بودند، وقتى كه به همراه خود مىگفت: اندوه مخور كه حتماً خدا با ما است. پس خدا سكينه و آرامش خود را بر او (پيامبر) فرود آورد و او را با سپاهيانى كه شما آنها را نمىديديد (در جنگهاى اسلامى)، تقويت نمود و سخن كسانى را كه كفر ورزيدند پست كرد و كلمهی خداوند است كه والا و برتر است، و خداوند مقتدر غالب و صاحب حكمت است
منبع: www.javedan.ir
گراميداشت شهدا
21 فروردين سالگرد شهادت امير سپهبد علي صياد شيرازي
«عزيزان! اگر شهيدان عزيزند، كه عزيزترينند، اگر گراميند، كه گراميترينند، گراميداشت آنها به معناي اين است كه ما راه شان را ادامه بدهيم و اهداف شان را دنبال كنيم. و دنبال كردن راه آنها يعني بايستي اهداف جمهوري اسلامي و ارزش هاي اسلامي، اين پايه هاي مستحكم و اين شاخص هاي نمايان كه مي تواند اين ملت را به اوج افتخار دنيوي و اخروي برساند، در نظر داشته باشيم و دنبال كنيم.»
مقام معظم رهبري
بمناسبت زادروز فرمانده اسطوره ای قوای محمد رسول الله(ص)
خبرگزاری فارس: آذرخش مهاجر، پنجاه و نه ساله شدی؛ اما ببخش که جشن تولدت در سالهای اسارت فراموشمان شد؛ فرمانده اسطوره قوای
محمدرسولالله(ص)، تولدت مبارک!
به گزارش حوزه علميه نفيسه و به نقل از خبرگزاري فارس، حاج احمد! نزدیک به 30 سال گذشت از روزی که برای رهایی حزبالله از سیمخاردارهایی گذشتی که صهیونیسیم برایش ترسیم کرده بود؛ همه منتظر آمدنت بودند؛ اما جالب است بعد از این همه سال، ما برای تو سالگرد اسارت میگیریم.
آذرخش مهاجر! فراموش کردیم که روزی در فتح المبین غوغا کردی؛ خودت برای شناسایی رفتی، جلو خط حرکت کردی و به نیروها گفتی، بیایید.
حاجی! در بیتالمقدس چند هزار اسیر گرفتی؟ هیچ کس نمیداند. به همان اندازه که داستان دروغین پتروس فداکار هلندی را میشناسند، تو را نمیشناسند، حسین فهمیده را هم نمیشناسند.
تو در بیتالمقدس کاری کرده بودی که امام خامنهای در پادگان امام حسین(ع) فرمودند «یاد احمد متوسلیان و جای سردار جاویدالاثر بسیار سبز در این نقطه است که اگر نبود، فتح خرمشهر به راحتی امکان پذیر نبود».
حاج احمد! موقعی که میرفتی برای مأموریت نبرد با اشقیالاشقیا، در پوست خود نمیگنجیدی، گویی در آسمان قدم برمیداشتی و بازهم میرفتی تا فتحالمبین و بیتالمقدس را زنده کنی، با کاظم رستگارمقدم، موسوی و کاظم اخوان.
این روزها تولدت بود؛ 59 ساله شدی؛ نیمی از عمرت را در اسارت به سر بردی؛ تاریخ تولدت را هم فراموش کردیم؛ اسارتت جشن تولدهایت را از ذهنهای شلوغمان به برگهای فراموشی سپرده؛ دوستانت هم از این اوضاع خیلی ناراحتند؛ خیلی دوستت دارند، خوشحالند از اینکه امروز تو در جمع ما نیستی اما دعا میکنند تا بمانی برای سربازی و شمشیر زدن در ایام ظهور منجی.
خاطره خواندنی رضا برجی از شهید آوینی
خبرگزاری فارس: یادم هست یک روزی شهید آوینی، شهید گنجی و بنده در جایی نشسته بودیم. شهید گنجی جمله ای را ابراز کرد که شهید آوینی جواب جالبی عنوان کرد.
«رضا برجی» مستندساز و از همراهان شهید آوینی در گفتوگو با فارس به بیان یکی از خاطرات جالب خود از شهید آوینی پرداخت:
یادم هست یک روزی شهید آوینی، شهید گنجی و بنده در جایی نشسته بودیم. شهید گنجی جمله ای را ابراز کرد که شهید آوینی در جواب جمله جالبی گفت. من بین این دو شهید بودم. شهید گنجی خطاب به شهید آوینی گفت: «حاج مرتضی! دیگر باب شهادت هم بسته شد». آوینی در جواب گفت: «نه برادر، شهادت لباس تکسایزی است که باید تن آدم به اندازه آن در آید، هر وقت به سایز این لباس تک سایز درآمدی، پرواز میکنی، مطمئن باش»!
من که میان این دو بودم گفتم: «حاج مرتضی، پس من چی؟ من کی پرواز میکنم؟». شهید آوینی در جواب گفت: «تو در کولهات چیزهایی داری» و نام چند منطقه جنگی که در آنها مستند ساخته بودم را آورد و بعد ادامه داد: «در کولهات چیزهای دیگری هم هست که نمیدانم چیست، هر وقت کولهات سبک شد، پرواز خواهی کرد».
مدتی پس از این گفتوگو گنجی به شهادت رسید و به فاصله یک سال دیگر نیز مرتضی آوینی شهید شد.
البته من هم منتظرم ببینم کی کولهام سبک میشود.
منبع :http://www.farsnews.com
بيستم فروردين سالگرد شهادت سيد شهيدان اهل قلم
در فراغ سید مرتضی آوینی(سید مهدی شجاعی)
از چهره های برجسته فرهنگی كشور با آثار ادبی بسیار مانند ضریح چشمهای تو ، دو کبوتر دو پنجره دو پرواز ، بدوک ، کشتی پهلو گرفته ، از دیار حبیب ، پدر عشق و پسر و …
قرة العین من آن میوه دل یادش باد
كه چه آسان بشد و كار مرا مشكل كرد
ساروان بار من افتاد خدا را مددی
كه امید كرمم همره این محمل كرد
در این حال و روز كه بندها ترنم ماندن دارند و زنجیرها سرود نشستن میخوانند، كندن چه كار سترگی است، پر كشیدن چه باشكوه است و پیوستن چه شیرین و دوست داشتنی. كاش با تو بودیم وقت قران انتخاب تو با انتخاب حق.
كاش با تو بودیم آن زمان كه دست از این جهان میشستی و رخت خویش از این ورطه بیرون میكشیدی.
كاش با تو بودیم آن زمان كه فرشتگان، تو را بر هودج نور میگذاشتند و بالهای خویش را سایبان زخمهای روشن تو میكردند.
كاش با تو بودیم آن شام آخر كه سالارمان، ماه بنی هاشم (ع) به شمع وجود تو پروانه سوختن داد.
گریه ما، نه برای رفتن تو، كه برای جا ماندن خویش است. احساس میكنم كه در این قیل و مقال، چه قال گذاشته شدهایم، چه از پا افتادهایم، چه در راه ماندهایم، چه در خود فرو شكستهایم.
احساس میكنم آن زمان كه تو دست بر زانو گذاشتی و یا علی گفتی، ما هنوز سر بر زانو نهاده بودیم.
گریه ما نه برای «رٍجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا الله» است، گریه ما، نه برای «فَمِنهُم مَن قَضَی نَحبَه» است، گریه ما، گریه جگرسوز «فَمِنهُم مَن ینتَظِر» است.
ای خدا! به حق آن امام منتظرت، نقطه شهادتی بر این جمله طویل انتظار ما بگذار كه طاقتمان سر آمده است، تابمان تمام شده است، توانمان به انتها رسیده است، كاسه صبرمان سرریز شده است و خیمه انتظارمان سوخته است.
مرتضی! ای همسفر شبهای تابناك مدینه!
مگر نه ما یك ماه تمام، پا به پای هم طواف كردیم؟ مگر نه ما یك ماه تمام در كوچه پس كوچههای مكه و مدینه، چشم در چشم در غربت ولایت گریستیم؟
مگر نه ما یك ماه تمام، نفس در نفس به مناجات نشستیم و شهادت هم را از خدای هم خواستیم؟ این چه گرانجانی بود كه نصیب من شد و آن چه سبكبالی كه نصیب تو.
چرا به خدا نگفتی كه خارهای گل را نتراشد؟ چرا به خدا نگفتی كه میوههای نارس و آفت زده را هم دور نریزد؟ چرا به خدا نگفتی كه برای چیدن گل، بر روی علفهای هرز پا نگذارد؟ چرا به خدا نگفتی كه پشت در هم كسی ایستاده است؟
چرا به خدا نگفتی…
اما اكنون از این شكوهها چه سود؟ تو اینك بر شاخسار بلند عرش نشستهای و دست نگاه ما حتی به شولای شفاعتت نمیرسد.
مرتضی، دست فروتر بیار و این دست خسته را بگیر. شاخهها را خم كن تا در این بال شكسته نیز اشتیاق پرواز و امید وصال، زنده شود.
درد ما، درد فاصلهها نیست. مرتضی! قبول كن كه تو در اینجا و در كنار ما هم اینجایی نبودی. دمای جان تو با آب و هوای این جهان سازگاری نداشت.
كدام ظرف در این جهان میتوانست این همه اخلاص را پیمانه كند،
كدام ترازو میتوانست به توزین این همه انتظار بنشیند؟
كدام شاهین میتوانست این همه شور و عشق را نشان دهد؟
كلامت از آن روی بر دل مینشست و روایتت از از آن جهت رنگ حقیقت داشت كه از سر وهم و گمان سخن نمیگفتی. دیدههای خویش را به تصویر مینشستی.
از نردبان معرفت، بالا رفته بودی و برای ما كوتاهقدان این سوی دیوار، این سوی حجابهای هزار تو، وادی نور را جزء به جزء روایت میكردی و همین شد كه نماندی. و همین شد كه برنگشتی و پایین نیامدی.
چرا برگردی؟
كدام عاقلی از وحدت به كثرت میگریزد؟
كدام بیننده تماشاجویی از نور به ظلمت پناه میبرد؟
كدام جمالپرستی چشم از زیبایی محض میشوید؟ كدام پرنده زندهای قفس را به آسمان ترجیح میدهد؟
ديروز وقتي حضور عطرآگين ولايت را دركنار پيكر تو ديدم، با خود گفتم وقتي كه اين سلاله كرم، اين شاگرد مكتب عصمت، اين سردار لشكر توحيد، سرباز خويش را اين چنين قدر مي شناسد و ارج مي نهد، آن سرچشمه كرامت، آن تجسم عصمت، با عاشق عطشناك خويش چه خواهد كرد؟
با مرتضي چه خواهد كرد آن مخاطب والاي «عادتكم الاحسان و سجيتكّم الكرم»؟ و خودم را شماتت كردم از آن شكوهها كه در پي عروجت داشتم.
اين جاست آن دلي كه اشارت اشك را مي فهمد. اين جاست آن گوش جاني كه زبان زخم را مي داند. اين جاست آن دستي كه بر تاولهاي روح، مرهم ولايت مي نهند. و اين جاست آن دري كه به روي خانه امام منتظر (عج) باز مي شود.
اين بود آن دري كه تو كوبيدي و اين بود آن مسيري كه تو عبور كردي و اين بود آن مقصودي كه تو بدان رسيدي. من چگونه باور كنم كه تو شربت شهادت را از دستهاي او ننوشيده اي؟
بلند شو سيّد! آقا آمده است! بلند شو! محال است آقا عاشق دلباخته خود را رها كند. منافي كرامت آقاست، اگر طواف گر شب و روز خويش را با دستهاي مرحمت ننوازد.
بلند شو سيّد! بلند شو و دست به دست نور بده و پا جاي پاي نور بگذار. اما… اما به آقا بگو تنها نيستي. بگو كه دوستانت، هم سفرانت، هم سنگرانت، هم دلانت و هم قلمانت، بيرون در ايستاده اند و در آرزوي زيارت جمالش لحظه مي شمرند. مي سوزند و گداخته مي شوند.
دلبر برفت و دلشدگان را خبر نكرد
ياد حريف شهر و رفيق سفر نكرد
يا بخت من طريق مروت فرو گذاشت
يا او به شاهراه طريقت گذر نكرد
هر كس كه ديد روي تو بوسيد چشم من
كاري كه كرد ديده من بي نظر نكرد
من ايستاده تا كنمش جان فدا چو شمع
او خود گذر به ما چو نسيم سحر نكرد
منبع : www.aviny.com
بررسی موضوع انقلاب اسلامی در صحیفه فاطمیه
به گزارش مدرسه نفيسه و به نقل از پایگاه 598، حضرت امام خمینی(ره) در وصیتنامه سیاسی الهی خود فرمودند: “ما مفتخريم كه ادعيه حياتبخش كه او را «قرآن صاعد» ميخوانند از ائمه معصومين ما است. ما به «مناجات شعبانية» امامان و «دعاي عرفات» حسين بن علي ـ عليهما السلام ـ و «صحيفة سجاديه» اين زبور آل محمد و «صحيفة فاطميه» كه كتاب الهام شده از جانب خداوند تعالي به زهراي مرضيه است از ما است.”
ایشان مکرراً فرمودهاند: که انقلاب اسلامی در صحيفه فاطميه ثبت است. بنابر سفارش و تاکید چند تن از اساتید و فضلاء حوزه، جا دارد اين جمله حضرت امام (ره) را مهم ترين جمله ايشان درباره انقلاب اسلامی بدانيم. بر این اساس به جستجوی این جمله در کلام امام پرداختیم و جمله مذکور را در صحیفه نور امام، ج20،ص:4-5 و در نامه حضرت امام به فاطمه طباطبائی (عروسشان) یافتیم که حاصل این جستجو در ادامه می آید.
بسماللهالرحمنالرحیم
ربنا آتنا فی الدنیا حسنة و فی الاخرة حسنة و قنا عذاب النار.
دختر عزیزم فاطی و دیگر از ویژگیهای تو آن است که یک مطلب را آنقدر تعقیب میکنی و اصرار در اجراء آن داری که هیچ عذری پذیرفته نیست و از یک پیر درمانده تهی دست از معارف و معالم الهی آنرا میخواهی که یک عارف بلند پایه و یک فیلسوف پر مایه از نزدیک شدن به آن عاجز است. درباره شخصیتی که هزار بعد الهی دارد که معرفت به هر بعد آن از حیطه قلم و زبان خارج است چه میتوان گفت و چه میتوان فهمید.
شخصیت زهرای مرضیه و صدیقه طاهره(ع) را کسی نشناسد جز آنانکه دارای ابعاد الهی تا آخرین نقطه آن باشند و آن نیست جز پیامبران اولی العزم و خلص اولیاء همچون معصومین علیهم صلواتالله. او از مرتبه غیب احدیت ظاهر و تا آخرین نقطه شهود جلوهگر و از ادنی مرتبه شهود تا مرتبه اعلاء غیب متیم دائره است چون خلص اولیاء علیهم سلامالله و هر عارف یا فیلسوف یا عالم که دعوی معرفت مقام مقدس او کند در خطا و اشتباه به سر میبرد.
چگونه میتوان از مقام آن بزرگوار پرده برداشت که پیامبر اسلام در زمان حیاتش با او معامله یک کامل مطلق میکرد و پس از رحلت شریفش بحسب روایات معصومین چون روایت کافی از حضرت ابی عبدالله صادق علیه صلواتالله که فرمود فاطمه(ع) بعد از رسول خدا صلیالله علیه و آله و سلم هفتاد و پنج روز زنده بود و سخت در فراق پدر محزون بود و پیاپی جبرئیل نزد آن حضرت میآمد و در عزای پدر بزرگوار او تسلیت نیکو میداد و نفس مبارکش را با طیبالله نفسک شاد میکرد و از پدر بزرگوارش و مکانت او خبر میداد و خبر میداد از آنچه بذریه او خواهد گذشت بعد از او و همواره علی علیهالسلام آن مطالب را مینوشت در این هفتاد و پنج روز ملک وحی بر انبیاء عظام نازل شده وحی خدا را میآوردند بر آن یادگار اعظم انبیاء. وحی میآورد و کاتب وحی حضرت امیر المؤمنین بود و شاید آنچه بر ذریه مبارکه او در طول تاریخ الی یوم القیمة از جانب ستمگران و جباران و غاصبان حقوق بشر وارد شده و خواهد شد در آن صحیفه شریفه که دست به دست ائمه اطهار علیهمالسلام دور زده و اکنون نزد حضرت بقیةالله اعظم ارواحنا فداه میباشد و مورد استفاده از اسرار آن قرار گرفتهاند باشد و گوئی در آن علم بانچه تحقق دارد هست چنانچه در روایات است و البته آنچه بر ذریه او میگذرد شعبه ایست از آن در مصحف فاطمه اگر مراد از ذریه اولاد او الی یوم القیمه باشد و اگر مقصود همه شیعیان علی بن ابی طالب و ائمه معصومین باشد که در روایات میتوان استفاده کرد آنچه بر شیعیان از ستمگران عالم گذشته و خواهد گذشت در آن هست و قضایای امروز ما در آن صحیفه شریفه است که نزد جضرت بقیةالله روحی فداه است و نکته جالب آنکه آنچه برای صحیفه است که به املاء جبرائیل و کتابت حضرت ولیالله مطلق امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب برای هیچ یک از کتب آسمانی جز قرآن کریم نیست که کاتب وحی علی علیهالسلام باشد و این افتخاری است برای شیعیان آن بزرگوار بویژه ذریه مبارکه او چون فاطی عزیز و بستگان او.
تو میگوئی من از این بانو صحبت کنم من و قلم. من و قلم و زبان بشر چه گونه صحبت کند از بانوئی که جبرئیل را بحسب نظری همچون پدرش صلالله علیه و اله و سلم بقدرت مافوق ملکوت از غیب عالم ملکوت متنزّل میکند بعالم ملک و آنچه در غیب است در شهادت ظاهر میکند. پس بگذار از این وادی هولناک بگذرم و بگویم همین فاطمه علیها سلامالله که در مراحل الهی غیبی چنین است در عالم شهادت ظاهر و چون پدرش و شوهرش در صورت یک بشر ظاهر و در جمیع امور عالم ملک چون تعلیم و تعلم و بسط فرهنگ اسلامی و معارضه با طاغوتیان و جدیت برای حکومت عدل و احقاق حقوق بشریت و ابطال دعوتهای شیطانی کوشش به سزا نمود و هم او علیها سلامالله بود که بعد از پدرش که میخواست کجرویهای منحرفین خط ابطال بر زحمات جان فرسای رسول صلالله علیه و اله و سلم بکشد برای روشن نمودن اذهان عامه آن خطبه کوبنده را در مسجد رسول صلالله علیه وآله پیش عموم حاضران در مسجد انشاء کرد و حقایق را روشن نمود و با احتجاج بر خلفاء از حکومت حق اسلامی که بنص پیامبر اسلام صلالله علیه و اله و سلم و ایات کریمه الهی از مختصات حضرت علی بن ابی طالب صلواتالله علیه بود دفاع فرمود و خط بطلان بر توطئههای شیطانی کشید. وهم او بود که بحسب تاریخ در بعض میدانهای جنگ حاضر میشد و چون جراحی معنوی بر دلهای مجاهدین مرهم میگذاشت و گاهی خود متکفل جراحی میشد و آن طور نبود که در خانه بنشیند و مشغول دعا و نماز شود و از مصالح مسلمانان چشم بپوشد و چه بسیار زنهای متعهدی که در صدر اسلام در میدانها حاضر و خدمت میکردند.
چنانچه امروز بحمدالله تعالی خدمت بانوان در جمهوری اسلامی بر همه واضح است و برای دفاع از اسلام و میهن اسلامی قشر عظیمی از آنان تعلیم نظامی با حفظ و مراعات جهات شرعیه میبینند و برای این واجب شرعی و عقلی خود را مهیا میکنند. بگذار تا یاوهگویان و حسودان و شیطان صفتان هرچه میخواهند بگویند و این نکته را بگویم که اگر حکومتی غیر اسلامی یا ضد اسلامی باشد چنانچه در عصر جهنمی ستمشاهی بود ما شرکت هر کس را در آن حکومت حرام میدانیم بلکه مساجدی را که برای محو اسلام و توطئه اسلام بر ضد اسلام از محرمات میدانیم و اکنون قرآنهائی که رژیم فاسد سعودی برای محو قرآن و اسلام طبع و نشر میکند از اعظم محرمات می شماریم و خداوند تعالی همه را از شرور شیاطین و متقدسین که با اسم اسلام دانسته یا ندانسته و از روی جهالت به جمهوری اسلامی و حقا باسلام ضربه وارد میکنند حفظ میفرماید.
ـ مجله حضور، تابستان 1379، شماره 32
من راجع به حضرت صدیقه- سلام اللَّه علیها- خودم را قاصر مىدانم كه ذكرى بكنم، فقط اكتفا مىكنم به یك روایت كه در كافى شریفه است و با سند معتبر نقل شده است و آن روایت این است كه حضرت صادق- سلام اللَّه علیه- مىفرماید: فاطمه- سلام اللَّه علیها بعد از پدرش 75 روز زنده بودند در این دنیا، بودند و حزن و شدت برایشان غلبه داشت و جبرئیل امین مىآمد خدمت ایشان و به ایشان تعزیت عرض مىكرد و مسائلى از آینده نقل مىكرد. ظاهر روایت این است كه در این 75 روز مراودهاى بوده است؛ یعنى، رفت و آمد جبرئیل زیاد بوده است و گمان ندارم كه غیر از طبقه اول از انبیاى عظام درباره كسى این طور وارد شده باشد كه در ظرف 75 روز جبرئیل امین رفت و آمد داشته است و مسائل را در آتیهاى كه واقع مىشده است، مسائل را ذكر كرده است و آنچه كه به ذریه او مىرسیده است در آتیه، ذكر كرده است و حضرت امیر هم آنها را نوشته است، كاتب وحى بوده است حضرت امیر، همان طورى كه كاتب وحى رسول خدا بوده است- و البته آن وحى به معناى آوردن احكام، تمام شد به رفتن رسول اكرم- كاتب وحى حضرت صدیقه در این 75 روز بوده است. جبرئیل به طور مكرر در این 75 روز وارد مىشده و مسائل آتیهاى كه بر ذریه او مىگذشته است، آن مسائل را مىگفته است و حضرت امیر هم ثبت مىكرده است. و شاید یكى از مسائلى كه گفته است، راجع به مسائلى است كه در عهد ذریه بلندپایه او حضرت صاحب- سلام اللَّه علیه- است، براى او ذكر كرده است كه مسائل ایران جزو آن مسائل باشد، ما نمى دانیم، ممكن است.
ـ صحیفه نور، ج20، ص 4-5